هانا آرنت و ابتذال شر
نگاهی دوباره به گزارش جنجالیِ هانا آرنت از محاکمۀ آدولف آیشمن
جورجیا آرکل
ترجمۀ: پارسا مشایخی فرد و مسیحا آزاد
در شب ۱۱ مۀ ۱۹۶۰، سازمان جاسوسیِ اسرائیل؛ موساد، آدولف آیشمن را در یکی از محلههای خلوت بوینسآیرس، ربود. آیشمن، از ماموران و مدیران اجرایی پیشین رژیم نازی و مسئول اصلیِ انتقال میلیونها یهودی از سرتاسر اروپا به اردوگاههای کار اجباری در دورانِ جنگ جهانی دوم بود. یقیناً تلاش برای دستگیری و بازجوییِ او توسط موساد امری چندان دور از ذهن به نظر نمیرسید.
پس از دستگیری آیشمن، او را به اسرائیل و سپس در ۱۱ آپریل ۱۹۶۱، به دادگاه بردند. مجله نیویورکر، هانا آرنت، متفکر سیاسیِ یهودی-آلمانی را مسئول تهیه گزارش از این محاکمه کرد. محاکمه در دسامبر ۱۹۶۱ با محکومیت آیشمن به «ارتکاب جنایت علیه قوم یهود، جنایت علیه بشریت و جنایتِ جنگی در دورۀ آلمان نازی» به پایان رسید. گزارش آرنت، بر اساس مشاهداتش از متهم و روند دادرسی، در سال ۱۹۶۳ در کتاب او با نامِ «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در بابِ ابتذال شر»۱Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil، به چاپ رسید.
آرنت در این گزارش، به پرسشی دشوار میپردازد: آیا کسی میتواند بدون اینکه ذاتاً پلید باشد، دست به انجام اعمال شیطانی بزند؟ استدلال شوکهکننده و بحثبرانگیز او از طرح این پرسش، دیدگاه متداول نسبت به شر، بهعنوان چیزی غیرعادی و اهریمنی را، نقض کرد. چیزی که آرنت در آیشمن دید، نه شرارت یک جامعهستیز، که میانمایگی انسانی میانهرو، معمولی و حوصله سربر بود. کسی که به بیان او «نه منحرف و نه آزارگر، بلکه کاملاً عادی به نظر میرسید»۲p.276. به گفتۀ آرنت، آیشمن بهدلیل نوعی «ناتوانی در اندیشیدن، یعنی تفکر از دید و جایگاه شخصی دیگر»، متوجه نادرستی کارهایش نبوده است۳p.49. آرنت براساس دیدهها و شنیدههایش در حین محاکمه، به این نتیجه رسید که باوجوداینکه افعال شرورانه ممکن است فجایعی تاریخی به بار آورند، فاعلان آنها لزوماً در تمام موارد انسانهایی شرور و بدذات نیستند. بااینحال، این فاعلانِ «ندانسته شرور» ممکن است انگیزههایی داشته باشند که به نظر خودشان «شرورانه» معنا نگردد، محرکهایی که البته بسیار «پیش پا افتاده»اند.
همچنین؛ آرنت به شدت از روند محاکمه (که خود، آن را محاکمهای نمایشی میخواند) و تمرکز اشتباه آن بر مصیبتهای وارد شده بر یهودیان، بهجای وجۀ اخلاقی کارهای انجام شده توسط متهم، انتقاد میکرد. از دید او، قاضیان به درک درستی از شخصیت آیشمن نرسیده بودند و برخلاف چیزی که به نظر این فیلسوف مهم بود، قدم برداشتند: «درسی که این دورۀ طولانی از پلیدیِ بشر به ما میآموزد، یعنی آموزۀ ترسناک و ساختارشکنِ ابتذال شر، جهان، کلام و اندیشۀ تمامی انسانها، با هر قوم، نژاد و ملیتی را، درگیر چالشی هولناک میکند».۴Eichmann, p.252
این نظریه، موج عظیمی از جنجال و بحث را به راه انداخت. منتقدان، آرنت را یک یهودیِ بیزار از خود خواندند و او را به توجیه آیشمن و ناچیز و عادی قلمداد کردن هولوکاست، متهم کردند. اما به راستی هدف اصلی آرنت از نوشتن «ابتذال شر» چه بود؟
آرنت با طرح این تئوری، سعی در توضیح «پدیدهای» داشت که «بهطور مشخصی در محاکمه آشکار بود»۵p.282. او قصد نداشت که تفسیری جامع از شر ارائه دهد، بلکه با استناد به مشاهداتاش از شهادت دادن آیشمن در دادگاه، خواهان بررسیِ ماهیت دقیقِ اعمال او بود. آرنت نتیجه گرفت که شیوۀ صحبت آیشمن و استفادهاش از کلیشهها و عبارات رایج و پرکاربرد، نمایانگر سطحینگری و «بیفکری» این مرد نازیست است۶p.49. بهرهگیریِ آیشمن از زبانی رسمی، مبهم و نامشخص، حاکی از ناتوانیاش در تفکر نقادانه به نظر میرسید. ازسویدیگر، اتکایِ او به فرهنگ و اعتقاداتِ عمومی، در هنگام صحبت از جنایات وحشتناکِ رژیمِ ناسیونال سوسیالیسم، بیش از پیش در پوچیِ واپسین جملاتش پیش از اعدام مشهود بود. در لحظات آخر، او تعدادی جملۀ مرسوم که مراسمهای خاکسپاری آلمانی با آنها به پایان میرسیدند را به زبان آورد: «و چنین است سرنوشت آدمی. زندهباد آلمان، زندهباد آرژانتین … هرگز فراموششان نخواهم کرد».۷p.252
واژۀ «ابتذال»۸Banalityبرای آرنت، به انگیزههایِ متهم، آرمانهای شخصی، میل او به راضی کردن مافوقها و حتی به کوچکترین فعالیتهای آیشمن در زندگی، اشاره میکرد – کنشهایی که بهنوبۀ خود، عمدتاً متصل بر تبعیت از یک ساختار اداریِ (بروکراتیک) مشخص بودند. آیشمن مدیریت و اجرای طرحِ «راهحل نهایی»۹برنامۀ آلمان نازی برای کشتار جمعی سازمانیافتۀ یهودیان در طول جنگ جهانی دوم بود که منجر به وقوع پیوستن هولوکاست شد.را بر عهده داشت: مسئولیت او بیشتر شامل کارهای اداری، پشتِمیزنشینی، برقراری تماسهای تلفنی، صدور دستورات، تنظیم ساعتِ حرکت قطارها، حل مشکلات، تخصیص پرسنل و منابع بود. به گفتۀ آرنت، این اعمال، که روزانه در میلیونها اداره در سراسر دنیا نیز انجام میشوند، ناشی از خشونتی ذاتی نیستند. جنجالِ اصلی بر سرِ آگاهی (یا عدم آگاهی) آیشمن، نسبت به نتیجۀ مرگبار فعالیتهایش است – آگاهیای که، به اعتقاد آرنت، بهدلیلِ «عدم بهرهمندی او از قوۀ تخیل»۱۰p.287، تا حدودی زنگزده و مانع از درک صحیح او از حقیقت کاری که انجام میداده، شده است. با در نظر گرفتن چنین چیزی، عجیب نیست که او تمام پانزده اتهامی که در دادگاه علیهاش مطرح شد را، رد کرد: «من برخلاف آنچه از جایگاه کیفرخواست مطرح است، بیگناهم»۱۱p.21. آیشمن چون خود به شخصه نه هیچ یهودیای را کشته و نه دستور قتلی صادر کرده بود، احساس گناه نمیکرد. عجیبتر از همه، براساس ادعایِ شخص آیشمن در دادگاه، او هیچ احساس تنفر یا انزجاری نیز نسبت به قربانیاناش نداشته است. او در آخرین دفاعیه خود اظهار داشت: «گناه من حرف شنوی و انجام وظایفم بود». آرنت ادعا میکند که آیشمن درصورتیکه وظایفاش را بهدرستی انجام نمیداده و از دستورات پیروی نمیکرده، احساسِ گناه میکرده است. اما درهرصورت، در قانون، اطاعت به معنای حمایت است و آیشمن با پیروی از دستورات، از قتلعامِ یهودیان پشتیبانی و انجام آن را عملی کرده است. هرچند آیشمن اظهار داشت که اطاعتاش، ناشی از یهودیستیزی نبوده است (او احتمالاً دلایلی شخصی برای عدم تنفر از یهودیان نیز داشته – حتی برخی شواهد نشان از این دارند که او در رابطهای عاشقانه با یک یهودی بوده است)؛ آیشمن صرفاً میلی افسارگسیخته به همکاری داشت تا احساس کند که بهعنوان بخشی از یک نظام بزرگتر، میتواند ارادۀ خود را با خیالی آسوده و بدون ترس از درگیر شدن با حکومت، بهدستِ شخص دیگری، برای عملِ بهجایِ خود، بسپارد. آیشمن میگفت: «از یک زندگیِ فردیِ بدون رهبر سخت میترسیدم، زندگیای که در آن هیچ دستوری از کسی دریافت نکنم». به همین علت، آرنت او را بهشکلِ انسانی صرفاً پیرو به تصویر کشید – کارمندی سطحینگر و کمتجربه، که بدون قصد و نیت قبلی، بهسمتِ حزب نازی «همچون برگی در هیاهویِ زمانه» کشیده شده بود. علاوهبر این، تعداد زیادی از روانپزشکان صحت عقلی او را تأیید و آیشمن را «مردی با افکاری بسیار مثبت»۱۲pp. 25-6و دارای وضعیت روانیِ «مطلوبی» توصیف کردند – بنابراین، صحت تئوریِ آرنت از نظر علمی نیز مورد تأیید بود. اما «دوراهیِ میان وحشتِ غیرقابل وصف اعمالی مهیب و حماقت مبرهن مردی که مرتکب آنها شده بود»۱۳p.54، دقیقاً همان چیزیست که هانا آرنت از «ابتذال شر» در نظر داشت.
درحالیکه ما در اینجا نبود قوۀ تفکرِ نقادانه در آیشمن را بهعنوانِ بارزترین ویژگیاش در نظر میگیریم، نباید از تحلیل سازوکار رژیم نازی، یعنی «بی فکری»ای که سبب ظهور گونهای جدید از «مجرم» مدرن شد، غافل شویم. به باور آرنت، مدرنیته، در این مورد، بهویژه در فرهنگ بوروکراتیک، شرایط را برای پنهان ساختن هیولایِ شیطانی و آزارگرِ پشتپردۀ هولوکاست، فراهم آورد. موفقیت هر نظام توتالیتر وابسته به توانایی آن در نابود کردن اندیشۀ افراد و تبدیل آنان به بندگانی پوچ و مبتذل است. در نتیجه، جدیدترین گونۀ مجرم، در کمال شگفتی، دقیقاً در قامت همان کارمند سادۀ قانونمدار زاده میشود.
متفکر لهستانی، زیگمونت باومن۱۴Zigmunt Bauman | زادۀ ۱۹ نوامبر ۱۹۲۵ – درگذشتۀ ۹ ژانویه ۲۰۱۷ | جامعهشناس و فیلسوفِ لهستانی الاصلنیز با آرنت همعقیده بود. باومن در مدرنیته و هولوکاست۱۵Modernity and The Holocaust | 1989، باور دارد که فرهنگ بوروکراتیکِ مدرن و تکنولوژی، پیششرطهایی را برای مردم عادی فراهم میآورد تا آنان فعالیتهایی که معمول میپندارند را در شرایطی ویژه و به روشهایی کاملاً غیرعادی، انجام دهند. به بیان او: «بیشتر کارمندان همواره مشغولِ نوشتن صورتجلسه، حرف زدن با تلفن و شرکت در جلسات هستند. بااینحال، مهم است که بدانیم آنها میتوانند تنها با همین پشتِمیزنشینی، بسیاری از مردم را به کشتن دهند».۱۶p.24
اما چگونه مدرنیته، مردم عادی، و گاهاً کارمندان را به عاملان شرور جنایتی چون نسلکُشی تبدیل کرد؟ باومن سه شرط مشخص یعنی اختیار، عادیسازی و انسانزدایی۱۷Dehumanization | انکارِ موجودیت اخلاقیِ مفهوم «انسانیت» همراه با شکنجه، ظلم و استبدادی سازمانیافته است.را برای حفظ سیستم آدمکشی در چارچوبی منظم، با تکیه بر هنجارشکنیِ عامدانۀ اخلاقی، مطرح کرد. اصل اول، اطاعت و فرمانبرداری را بهعنوان امری اخلاقی به زیردستانِ خود القا میکند. در ادامه، اصل دوم با ماشینی کردن افراد، خودسرانه رفتار کردن و قانونی جلوه دادن اعمال خشونتبار، تفکر و پردازش را نابود ساخته و در نهایت با «انسانزدایی»، بهمثابۀ اصل سوم، برای دولت اجازۀ ارتکابِ جنایت علیه بشریت را صادر میکند. مفهوم انسانزدایی بخش اعظم بحث اصلیِ آرنت را تشکیل میدهد. از دید او: «ماهیت یک نظام توتالیتر، و احتمالاً ذات هر نظام دیوانسالاری، ساختن کارمندانی صرف از مردم و در نتیجه پوچ و بیروح ساختن وجود بشر است».۱۸The Origins of Totalitarianism, 1951
به گفتۀ تاریخدان و متخصص اندیشۀ سیاسی؛ دانا ویلا۱۹Dana Villa | استاد علوم سیاسی در دانشگاه نوتردام، برخلاف همگراییهای موجود میان تئوریِ باومن و آرنت، این دو متفکر رویکرد متفاوتی را در بابِ توتالیتاریسم اتخاذ کرده بودند. درحالیکه باومن موفقیت ایدئولوژیِ تمامیتخواهی را بیشتر وابسته به جایگزینی مسئولیت فنی با مسئولیت اخلاقی میدانست، آرنت، برخلاف او، باور داشت که هرچند نظامهای توتالیتر قدرت تفکر را نابود میسازند، اما وجدان اخلاقی (انتخاب اخلاقیِ آگاهانه) و مسئولیت را نمیتوانند از میان بردارند۲۰نگاه کنید به: The Cambridge Companion to Hannah Arendt, 2000, pp.15-18. از این منظر، آرنت باور داشت که با اینکه آیشمن فاقد منطقی بازتابنده برای بازشناختن خوبی و بدیِ اعمال خویش بود، اما عاری از وجدان نمیتوانست باشد. وفاداریاش به نظام و پیروی از دستورات، برآمده از ارادۀ آگاهانه او برای اطاعت از ایدئولوژیِ رهبری بوده است. در نتیجه، از آنجایی که احساس گناه در سایۀ مسئولیت اخلاقی قرار میگیرد، آرنت قطعاً و بدون شک آیشمن را مقصر ارتکاب جنایت علیه بشریت میدانست، زیرا او بدون شک وجدان داشته است. آرنت باور داشت که اعمال شرارتآمیز آیشمن عاری از نیات شیطانی بوده، زیرا او از قوۀ تفکرِ انتقادی بویی نبرده است: «این یک بیفکریِ محض بود… که او را تبدیل به یکی از بزرگترین جنایتکاران آن دوران کرد».
مطلب حاضر، به جنجالی میپردازد که منجر به سوءبرداشت از دیدگاه آرنت نسبت به مفهوم ابتذال شد. منتقدان او به اشتباه گمان میکردند که تئوری او چیزیست برای توجیه فعالیتها و تبرئۀ آیشمن – اما، همانگونه که ریچارد برنشتاین۲۱Richard J. Bernstein | ریچارد جیکوب برنستین | زادۀ ۱۴ مه ۱۹۳۲ – درگذشتۀ ۴ ژوئیه ۲۰۲۲ | فیلسوفِ امریکاییبه درستی در شر رادیکال۲۲Radical Evil: p.227, 2002به آن اشاره میکند، هدف اصلی این نظریه، آگاهیبخشی نسبت به مفهوم جدیدی از شر بود که با ریشه در ناکامیِ گفتمان انتقادی، قصد در صورتبندیِ رابطۀ فرد با وجدان خود داشت.
ابتذال نقد
کتابِ آرنت در بهارِ سال ۱۹۶۳، نُه ماه پس از اعدام آیشمن، منتشر شد. دیری نپایید که محققان و روزنامهنگاران، اعتراض خود به تئوری آرنت را با وارد آوردن اتهاماتی به شخص او، نشان دادند. تنها افرادی اندک با او هم عقیده بودند، از جمله فیلسوف آمریکایی؛ والتر کافمن۲۳Walter Kaufmann | متولدِ ۱۹۲۱ – درگذشتۀ ۱۹۸۰ | فیلسوفِ آلمانی-امریکاییکه به شدت تحتتأثیر «ابتذال حالبههمزنِ» شخص آیشمن قرار گرفته بود. اما اکثر منتقدانِ او، ادعای آرنت دربارۀ یکی از عاملان اصلیِ نسلکُشیِ آلمان نازی، که از دید این فیلسوف عاری از نیات شوم بود را، غیرممکن میدانستند. آنان باور داشتند که «عقل سلیمِ صرف» بر یکی بودن مجرم و ماهیت جرم دلالت دارد. در واقع این مسئله، همیشه نیز به همین شکل به تصویر کشیده شده است؛ از شخصیتهای مکبث و ریچارد سوم شکسپیر گرفته تا موجوداتی ناشناخته در کمدیالهیِ دانته، که گناه، آنها را به هیولاهایی شیطانی تبدیل کرده بود و ازسویدیگر، تصویر مدرنتر و روانشناسانۀ شر در آثار داستایفسکی. بااینحال، مشخصاً شخصیت آیشمن با هیچ یک از تعاریف مرسوم و متداول شر همخوانی نداشت، بلکه بیشتر شبیه به مورسوی بیاحساس و بیتفاوت، شخصیت اصلی رمان بیگانه۲۴۱۹۴۲ | به فرانسوی: L’Étrangerاثر آلبر کامو بود. مورسو، همچون آیشمن، از ارتکاب قتل احساس پشیمانی نمیکرد. مورسو در جلسات محاکمه و پای چوبهدار، با بیتفاوتی و بیعلاقگیِ آشکار، ظاهر شد، آیشمن نیز «با کمال متانت به پای چوبهدار رفت … او کاملاً بر خود تسلط داشت، نه! آیشمن کاملاً در آن لحظه خودِ واقعیاش بود» (تا جایی که رابرت لوول۲۵Robert Lowell | زادۀ ۱۹۱۷ – درگذشتۀ ۱۹۷۷، شاعر آمریکایی، نوشت: «بهنظرم هیچ شخصیتی به این وحشتناکی، نه در زندگی واقعی و نه در داستانها، وجود ندارد»).
آرنت، بهطور ویژه، در دو حوزه مورد انتقاد شدید قرار گرفت: نخست در مفهومی که از «ابتذال» مطرح کرده بود و سپس با بیان اینکه یهودیان با ناکامیِ خود در سرپیچی و شورش، بهشکلی غیرمستقیم با نازیها همکاری کردهاند – ادعایی که گرشام شوئلم۲۶Gershom Scholem | متولدِ ۱۸۹۷ در برلین – درگذشتۀ ۱۹۸۲ در بَیْتالمُقدَّس | فیلسوف و استادِ عرفان کلیمی، بهخاطر آن، آرنت را متهم به بیمهری نسبت به یهودیان کرد. همچنین، دیوید سسرانی۲۷David Cesarani | زادۀ ۱۹۵۶ – درگذشتۀ ۲۰۱۵ | تاریخنگارِ بریتانیایی، مفهوم ابتذال شر آرنت را غیرقابل قبول میدانست. سسرانی در کتاب خود با نام «آیشمن شدن»۲۸Becoming Eichmann – 2004، تصویری که آرنت از مفهوم متهم ارائه میدهد را شاهدی برای اثبات تئوری توتالیتاریسمِ آرنت توسط خودِ او میداند، که بهنوبۀ خود موفق بوده، زیرا توضیحی برای مشکلات آن زمان، بهویژه تهدید جنگ هستهای در دوران جنگ سرد، ارائه کرده است. تئوریِ آرنت نشان داد که چطور انسانها میتوانند سلاحهای کشتار جمعی را برعلیه غیرنظامیان و شهروندان عادی استفاده کنند؛ همچنین نمایان کرد که چگونه نداشتن تماس مستقیم با قربانیان، فشار دادن یک دکمه یا کشیدن یک ماشه، کار را آسان میکند و در نتیجه هیچ پیوندِ عاطفیای میان نابودگران و قربانیانشان، بهوجود نمیآید.
به گفتۀ زیگمونت باومن در مدرنیته و هولوکاست: «افزایش فاصلۀ فیزیکی و عاطفی میان عمل و پیامدهایش، بیش از تعلیق اعوامل بازدارنده در اخلاق است. این امر، اهمیت اخلاقیِ کنش را از میان برمیدارد و ازاینطریق، تعارضات موجود در معیارهای شخصیِ اخلاقی و غیراخلاقی بودن برخی از پیامدهای اجتماعی، نادیده گرفته میشود.» اما سسرانی بعدتر بیان میکند که نمایش آرنت از آیشمن، جانبدارانه و متأثّر از این مسئله بوده که او تنها در تعداد کمی از جلسات محاکمه، یعنی آنهایی که در آن متهم عمداً منفعل و مایل به همکاری خود را نشان میداده، حضور داشته است. او اظهار دارد که آیشمن، در واقع انسانی بیرحم و یهودستیز بوده که با رضایت و خواست خود، از سر کوتهفکری، یهودیان را بهسوی اردوگاههای مرگ روانه میکرده است. او همچنین مدارکی میآورد که بر حضور فیزیکی آیشمن بههنگام تبعید یهودیان از مجارستان دلالت دارند و علاوهبر اینها، سسرانی اسناد دسته اولی از یک نجاتیافتۀ مجارستانی-یهودی که شاهد کشته شدن یک پسر یهودی به دست آیشمن در تابستان ۱۹۴۴ بوده را نیز، ارائه میدهد. آرنت در ضمیمۀ تجدید چاپ گزارشاش، در پاسخ به منتقدانش توضیح داد که چرا شخصیت آیشمن، علیرغم دور بودن از صفات شیطانی، نباید به اشتباه، پیش پا افتاده و معمولی تلقی شود. همچنین، او شفافسازی کرد که وقتی از «ابتذال شر» صحبت میکند، نظراش را با تکیه بر حقایق مطرح کرده است. (برنشتاین ادعا میکند که از همان اول میتوانست از این جنجال جلوگیری شود اگر آرنت با جدیت بیشتری توضیح میداد که منظور او از بُعد «حقیقیِ» شر، بهطور ویژه کارهایی بوده که توسط آیشمن انجام شده، نه ذات جهانشمول این مفهوم).
پیشینۀ نظریِ آرنت
به گفتۀ شیراز دوسا۲۹Shiraz Dossa، در مروری بر سیاست۳۰The Review of Politics | Vol 46, No.2, April 1984، قسمت اعظم مناقشۀ آیشمن در اورشلیم، مخصوصاً بر سر شیوۀ بهتصویر کشیدن جایگاه متهم توسط آرنت، بهدلیل عدم درک درست از منظور اصلیِ او، بهویژه در فهمِ متمایز بودن حوزۀ عمومی و خصوصی در اندیشۀ این متفکر، به پا شد. این مسئله مهمترین بخش نظریۀ سیاسی آرنت است. باایناوصاف، برای جلوگیری از سوءبرداشت، باید بهدنبال منشاء اندیشۀ سیاسیِ این فیلسوف در آثار پیشیناش بگردیم. در اینجا به برخی از تأملات فلسفیِ مقدماتی دربارۀ ماهیت شر که منجر به درک آرنت از مفهوم «ابتذال» شد، میپردازیم.
در وضع بشر۳۱The Human Condition: 1958، آرنت مرز میان حوزۀ عمومی، یعنی جامعهای از شهروندان آزاد و روشنفکر که اعضای آن به یکدیگر احترام میگذارند، و حوزۀ خصوصی، قلمرویی که با فردگرایی خودمحورِ دست در دستِ منافع خودخواهانه پیش میرود را، بهوضوح مشخص میکند. او باور داشت که علاقۀ روزافزونِ مالکیت عمومی به منافع شخصی، پیششرطهای وقوع توتالیتاریسم را فراهم کرد. در نظر او، نازیسم در نهایت شکل رابطۀ بین عموم و خصوص را با شخصیسازی گسترده در حوزۀ عمومی و خالی کردن ماهیت آن از هرگونه فضیلت انسانی، تغییر داد. ازاینرو، آرنت، آیشمن را مردی از حوزۀ خصوصی میدانست که با انگیزۀ پیشرفت و حفظ بقا وارد حوزۀ عمومی شده بود.
درحالیکه رسالۀ وضع بشر محور فلسفی و سیاسی اندیشۀ آرنت به نظر میرسد، پایههای آن پیشتر در کتابِ ریشههای توتالیتاریسم۳۲The Origins of Totalitarianism، گذاشته شده است. در این اثر، او به مسئله شر سیاسی میپردازد، چیزی که در آنجا آن را تحتتأثیر امانوئل کانت، «رادیکال»، میخواند.
آرنت شر رادیکال را مایۀ تباهی خودانگیختگی بشر میدانست. در نظر او، نازیسم و استالینیسم نمایندۀ شکلهای متحولی از حکومت بودند که برخلاف مفهوم کلاسیک یونانی از حکومت سیاسی، بر پایۀ نیرویِ ایدئولوژیکی برای نادیده گرفتن واقعیت، یا به عبارت دیگر، تحریف فردیت انسانی و قضاوت ازطریق نابودی قوۀ اندیشه و تحریف قانون با تقلیل اشتباه تاریخ به نزاع صرف بر سر قدرت و منوط بودن به انتخاب طبیعی و داروینیسم اجتماعی، که دومی نمایانگر مثالی از تحریف ایدئولوژی بود، به منصۀ ظهور رسیدند. آرنت ادعا کرد که حکومتهای توتالیتر قدرت و نفوذ خود را دقیقاً بر پایۀ تبدیل تمامیت وجود انسان به یک محدودۀ قانونیِ صرف و ساختارمند، بنا کردند. این مسئله بیش از پیش هنگامی که آرنت با آیشمن در دادگاه مواجه شد، برای او مشهود گشت. وقتی که آیشمن اظهار داشت که تمام زندگیاش را براساس قوانین اخلاقیِ کانت زیسته است (که یکی از مهمترین اصول آن، عدم استفاده از انسانها بهمثابۀ ابزاری صرف برای رسیدن به هدفی خاص است) آرنت از شنیدن چنین جمله متناقضی وحشت کرد: «این واقعا زننده و غیرقابل باور است، زیرا فلسفۀ اخلاقی کانت ارتباط نزدیکی با قوۀ حکم انسان دارد که اطاعت کورکورانه را نفی میکند.» درهرحال، آرنت سریعاً متوجه شد که آیشمن قانون کانت را تحریف کرده و قوانین هیتلر را مظهر اصول همهگیر اخلاقیِ کانت میدانسته و به همین دلیل در تلاش بوده تا از قانونگذارِ خود، یعنی هیتلر، که نمایندۀ کانت است، پیروی کند. بااینحال، کانت قانونگذاری را منطبق با منطق کاربردیِ درونی هر فرد، متناسب با احوال جامعۀ خود، میدانست (آنطور عمل کنید که رفتار شما توانایی تبدیل شدن به یک قانون جهانی را داشته باشد)، درحالیکه آیشمن، کاملاً آگاهانه، بهخاطر هیتلر، از آن برداشتی اشتباه کرده بود: در نتیجه، به ادعای خودش، کارهایی را انجام میداده که «فقط» پیشوا آنها را تأیید میکرده است.
واضح است که محاکمۀ آیشمن، فرصتی برای آرنت فراهم کرد تا فرضیاتی که پیشتر در ریشههای توتالیتاریسم مطرح کرده بود را، ثابت کند. محققان همچنان بر سر اینکه آیا تغییر نگرش آرنت نسبت به ماهیت شر برآمده از مشاهده ابتذال آیشمن است، یا اینکه برداشت اولیه از «رادیکال» بودن این مفهوم را بهخاطرِ درک «مبتذل بودن» آن رها کرده است، بحث میکنند. اما به گفته ریچارد برنشتاین، هردو برداشت همزمان در اندیشۀ فلسفی و سیاسی او میگنجند، و با وجود تمام تفاوتهایشان، در تضاد بایکدیگر نیستند۳۳Radical Evil: A Philosophical Interrogation, p.231, 2002. آرنت پیوسته استدلال میکند که شر، ماهیتی اهریمنی ندارد. این مسئله در نوشتههای سال ۱۹۴۵ او، ازجمله: «نازیها نیز آدمهایی هستند مثل ما»۳۴the Nazis are men like ourselvesنیز مشهود است. آرنت این ایده را در سال ۱۹۵۱ در نامهای به دوست فیلسوفاش، کارل یاسپرس تقویت میکند: «به نظرم شر رادیکال با بیاهمیت نشان دادن آدمها و قابل حذف بودن آنها از متن زندگی ارتباط دارد». لازم به ذکر است که آرنت از طرفداران پروپاقرص فلسفۀ یاسپرس بود. مکاتبات میان این دو متفکر در سال ۱۹۴۶، نشان از این دارد که احتمالاً آرنت تحتتأثیر یاسپرس، تئوری عدمِِ شیطانی بودن مفهوم شر را صورتبندی کرد و از لفظ «ابتذال» برای اشاره به همین مسئله بهره جست. البته، این یاسپرس بود که برای نخستینبار از واژۀ «شر» به این معنا استفاده کرد: «بهنظرم باید چیزها را در همان ابتذال محضشان ببینیم». بااینحال، آرنت در ریشههای توتالیتاریسم، اردوگاههای کار اجباری و کورههای آدم سوزی را «نمایشی از جهنم قرونوسطایی» میخواند و این مسئله باعث شد تا محققان بهدرستی بیان کنند که بدون شک، او به بُعد اهریمنی شر باور دارد و اندیشههای فیلسوفانی چون شلینگ و افلاطون را بازگو میکند.
بااینوجود، شواهدی از تغییر دیدگاه فلسفیِ آرنت در نامهای که به گرشام شوئلم در ۱۹۶۴ نوشته بود، یافت میشود، که در آن بیپرده به تغییر دیدگاه خود پس از محاکمه آیشمن اذعان میکند: «حق با توست. نظرم عوض شد و دیگر از شر رادیکال حرف نمیزنم. اکنون نظر من این است که شر هیچگاه رادیکال نیست و نهتنها بینهایت است، بلکه نه عمق و نه بُعدی اهریمنی دارد». بلکه بهجای آن «چون انگل در وجود انسان رشد میکند». همانطور که برنشتاین میگوید، درکِ شر بهعنوان چیزی که فاقد عمق است، با درک ما از مفهوم ابتذال میتواند سازگار باشد. در حقیقت، این دقیقاً همان چیزیست که آن را مبتذل میکند. در سایۀ این شفافسازیها، حال بهتر میتوانیم استدلال آرنت را درک کنیم و با فهم بهتری در بحثهای مربوط به تئوریهای سیاسی او شرکت داشته باشیم. روشن است که آرنت بهعنوان طرفدار پروپاقرص زندگی فعالانۀ سیاسی۳۵vita activa | اشاره به مفهومی که آرنت در اثرِ «وضع بشر» در بابِ آن صحبت میکند. به گفتۀ او، این مفهوم در طول تاریخِ فلسفه همواره در تضاد با «زندگی متفکرانه» (vita contemplativa) بوده است، درصورتیکه، کارل مارکس با ایجاد یک تغییر اساسی در این اندیشه، «زندگی متفکرانه» را صرفاً بهعنوانِ روبنایِ فرایندهای اساسیِ زیست سیاسی، صورتبندی کرد. البته برای آرنت، دغدغههای زندگی فعالانۀ سیاسی نه برتر از زندگی متفکرانه هستند، نه پایینتر و نه حتی یکسان، بلکه رابطۀ پیچیدهتری میان آنها جریان دارد. زندگی فعالانۀ سیاسی برای آرنت از سه بخش تشکیل میشود: رنج، کار و کنش، مخالف بیگناه دانستن قربانیانِ نسل کشی بوده است. او باور داشت که هر انسانی، بهعنوان شهروند یک جامعه، تا حدی مسئول سرنوشتیست که بر سرش میآید، حال میخواهد نقشی مستقیم در رخ دادن آن داشته باشد و یا منفعلانه و غیرمستقیم در جلوگیری از رخ دادن هر واقعهای، ناکام بماند. باایناوصاف، با شکست در عمل کردن بهمثابۀ یک موجود اجتماعی، یهودیان قربانی سرنوشت تأسفبارشان شدند. البته، منظور آرنت اصلاً نمیتوانست این باشد که یهودیان مقصرند. علاوهبر این، آرنت دقیقاً بهخاطر تمایزی که بین حوزۀ خصوصی و عمومی قائل شده بود، آیشمن را محکوم میدانست: او شهروندِ عمومی موفقی نبود، زیرا قصدِ تقسیم زندگی برروی زمین با یهودیان را نداشت و بدینترتیب حقیقتِ ابدی و فسادناپذیرِ «حوزۀ خصوصی» که هدفِ آن «تقسیم دنیا با یکدیگر» است را، زیرپا گذاشت.
نتیجۀ نهایی
نظریۀ «ابتذال شر» آرنت، امروزه نیز همچنان بحثبرانگیز است. درحالیکه یک اجماع نوظهور از منتقدان، تا حدودی نظریۀ او را میپذیرند – برای مثال، کریستوفر براونینگ۳۶Christopher Robert Browning | متولدِ ۱۹۴۴ | تاریخدان امریکاییبیان کرد: «آرنت درک درستی از مفهوم شر داشت داشت، اما با مثالهایی اشتباه آن را مسلح کرده بود.» – یافتههای جدید همچنان بر این نظر، که آرنت قضاوت اشتباهی نسبت به آیشمن و یهودیستیزیِ او داشت، تأکید میکنند. تنها مدتی بعد از محاکمه، تعدادی از یادداشتهای شخصی آیشمن، شامل زندگینامۀ منتشر نشدهای از او، که در زمان زندگیِ مسئول «اداره امور مربوط به یهودیان»۳۷این سازمان، که مسئولیت آن با آیشمن بود، زیر نظرِ «اداره اصلی امنیت رایش» به ریاست هاینریش هیملر، فعالیت میکرد.با افسران سابق نازی در آرژانتین، نوشته شده بود و یک مصاحبه با روزنامهنگار فراریِ ناسیونال سوسیالیست، ویلم شاسن۳۸Willem Sassen | متولدِ ۱۹۱۸ – درگذشتۀ ۲۰۰۲ | روزنامهنگار و افسرِ «وافن-اساس»، در دسترسِ عموم قرار گرفت.
رویهمرفته، تنها تعداد اندکی از محققان بهدنبال درک درستِ نظریۀ آرنت و تحلیلِ تصویر اصلیِ او «از دید اول شخص»، یعنی از نگاه کسی که با پوست و استخوان خود بیرحمیهای نازیها را احساس کرده بود، (آرنت، که یک یهودی بود، در سال ۱۹۳۳ توسط گشتاپو دستگیر و زندانی شد و در دورانی که منتظر شروع محاکمۀ خود بود، از راه کوهستان به سرزمینی دیگر فرار کرد)، همان شخصی که سعی در فرار از تصویر سنتی و «اهریمنیِ» شر داشت و پرده از وجه و راههای مبتذلی برداشت که این مفهوم ازطریق آن توانست خود را نمایان کند، بودند. کاری که آرنت قصد انجام آن را داشت، فهمیدن بود. ادراکی که نه به معنای چشمپوشی، بهانهتراشی یا بخشش، بلکه برای پذیرشِ جهانی شکل گرفت، که چنین اموری میتوانست در آن رخ دهد.۳۹Hannah Arendt on Eichmann: The Public, The Private and Evil’, Shiraz Dossa, p,167
آرنت درحالیکه ما را به بازنگری در مفهوم شر فرا میخواند، بیش از هرچیز، قصد دارد تا تمامی انسانهایِ جهان را به بازنگری در مفهوم مسئولیت اخلاقی دعوت کند، با این ادعا که هر انسانی، نهتنها بهطور ذاتی توانایی مقابله با شر را دارد، که مسئولیت مقابله با آن، ازطریق تفکر خلاقانه را نیز میبایست در وجودِ خود پرورش دهد. بهراستی که «ما با اندیشیدن در مقابل شر ایستادگی میکنیم، یعنی با دستیابی به بُعدی فراتر از افق زندگیِ روزمره».۴۰Hannah Arendt: Legal Theory and The Eichmann Trial, Peter Burdon, 2017, p.279
در بابِ تصویر اصلی:
آدولف آیشمن در هنگامِ قرائت حکمِ دادگاه۴۱Adolf Eichmann listening to an Israeli Court’s verdict | منبع: kids.britannica.com – ۱۹۶۱
عنوان اصلی متن:
Hannah Arendt & the Banality of Evil