نظریه فلسفی

چگونه کودکان از من فیلسوفِ بهتری ساختند؟

چگونه کودکان از من فیلسوفِ بهتری ساختند؟

چگونه کودکان از من فیلسوفِ بهتری ساختند؟

چند نکتۀ [نسبتاً] کوتاه در بابِ کودکانه فلسفیدن

روری کرافت جونیور

مترجم: امیرعلی مالکی

[…] اگر کسی را باغی باشد و از آن باغ خوشه‌ای انگور به سائلی دهد، در همۀ عمرِ خویش هزار منّت بر سائل نهَد. آفتاب هر سال باغِ وی را پُر از انگور و دیگر میوه‌ها می‌کند، هرگز باغبان زیرِ منّتِ آفتاب نمی‌شود. چه چیزی‌ست تا آفتاب را در آن عمل نیست؟ اگر طفلی را در خانه‌ای تاریک پرورش کنند چنان که بزرگ شود و هرگز آفتاب را ندیده باشد، چیزی در وی قُوَّتِ تمییز بینند، آفتاب را بر وی عرضه کنند، ممکن که وی قدرِ آن روشنایی را بشناسد. […]۱فی حالتِ طفولیّت – شهاب‌الدین یحیای سهروردی – ویراشِ متن: جعفر مدرس صادقی | بنابر انتخابِ مترجم

دلایل زیادی را می‌توان در بابِ اهمیت فلسفه‌ورزی با کودکان قطار کرد. نوشته‌های فراوانی وجود دارند که به‌طور مفصل درمورد فوایدِ «کودک بودن» و ارتباط با این فلاسفۀ بدوی – مخصوصاً به‌وجد آمدن از دیدنِ چشمانی که درحالِ تفکر به‌ ایده‌های مهمی هستند و تعجبِ آنان از اینکه تاملات آنان به‌معنایِ حقیقی کلمه از اهمیت برخوردار است – شروع به تولیدِ نظر می‌کنند. من به‌هیچ‌وجه قصد ندارم که چنین اهداف عالی‌ای را نادیده بگیرم. باید اعترافِ کنم که تمامی این جاذبه‌ها، موتور محرک من برای فلسفیدن با خردسالان را به‌حرکت می‌اندازد. البته، بینشِ مذکور بیشتر از زبانِ تمایلاتی خودمحورانه سخن می‌گوید، درحالی‌که، وقتی به یک کلاس در مقطع راهنمایی وارد می‌شوم، هیچ نشانه‌ای از علایقِ شخصیِ من مجالِ برجسته و ابراز شدن نمی‌یابند. بااین‌اوصاف، بازهم نمی‌توانم از نقشیِ که این روح‌هایِ جوان در ساختِ فیلسوفی بهتر از من بازی می‌کنند، غافل گردم.

 

این شما و این ایده

صرف‌نظر از اینکه به‌واقع چه روشی در فلسفیدن با کودکان بایست استفاده شود، تمامی روش‌ها از یک اصلِ بنیادین نشئت می‌گیرند: ایده‌ها مهم هستند، و کودکان از یک توانایی ذاتی برای دست‌وپنجه نرم کردند با آنان برخوردارند. ممکن است احمقانه به‌نظر برسد، اما برای فلاسفه، چه دانشگاهی و چه مستقل، مستغرق شدن در پیچیدگی یک استدلال و فراموش کردن این نکته که اصلاً دربارۀ چه‌چیزی بحث می‌شود، درست به‌مانند سرکشیدنِ یک لیوان آبِ خُنک است. برای مثال، اگر نخستین ضدیتِ کانت را در نظر بگیریم – محدودیتِ جهان از منظرِ مکان و زمان – بسیار آسان خواهد بود اگر شیفتۀ خودِ استدلال شویم و نکتۀ محوری‌ای که کانت سعی در بیان آن دارد را در یاد بپوشانیم: درکِ این مسئله که عقلِ آدمی، با توجه به محدودیت‌هایی که دارد، تا کجا و چگونه می‌تواند هستیِ ما را رهبری کند. فلاسفه همواره می‌توانند به‌راحتی تحت‌تأثیرِ استدلال‌ورزی‌هایِ کانت دربارۀ مکان زمانِ متناهی و نامتناهی قرار بگیرند؛ اما در صَرفِ این فعلیت، از متنِ ایده‌هایی که پیش‌تر زبانی شده‌اند، ساختارِ این براهین به دوباره‌گویی تن می‌دهند.
حال تصور کنید که مشغولِ گفت‌وگو با یک نوجوان چهارده‌ساله درموردِ اولین ضدیت کانت هستید. آیا او، چون ما، توسط ساختار استدلال‌ورزیِ کانت مسحور می‌شود یا احتمالاً با تفکر در باب عدم توانایی ما در تعیین متناهی یا نامتناهی بودنِ مکان و زمان گیج و سردرگم می‌گردد؟ با توجه به تجربیاتی که پشت سرگذاشته‌ام، دومی محتمل‌تر است. کودکان از این تواناییِ شگفت‌انگیز، یعنی توجه به‌ چیزهایی که حقیقتاً جالب و گیرا هستند، برخوردارند. با کمال پوزش از منطق‌دانان (مطمئناً با این نشانه‌گیری، در مواردی که مشغول تفکر دربارۀ قیاس‌های معتبر و نامعتبر هستم، آزرده‌خاطر خواهم شد)، اما به‌طور کلی، آنچه دربارۀ فلسفه جالب و بحث‌برانگیز به نظر می‌‍رسد، نه چگونگیِ ساختارِ رسمی یک استدلال، بلکه محتوای آن است. به عبارت دیگر، این ایده‌ها هستند که اهمیت دارند، نه مهارت ما در بازیِ به‌بحث گذاشتنِ آن‌ها.

 

فلسفه فراتر از گفت‌وگوست

شایدِ موضوعِ حاضر بازگوییِ نکتۀ پیشین باشد، اما یادآوری و تکرار در فلسفه حرف اول را می‌زند: انجامِ فلسفه مفاهیمی بیش از سخنرانی در باب ایده‌ها را در ماهیتِ خود می‌گنجاند. راستش را بخواهید، بیشترِ چیزهایی که در فلسفه‌ورزی با کودکان مقبول واقع می‌گردد، از آب‌کشِ صحبت و سخن‌ورزی عبور می‌کنند. بدون شک صحبت کردن دربارۀ ایده‌ها، بدون اینکه درگیر آن‌ها شویم، آنان را به‌چالش بکشیم، آزمایششان کنیم و نقطۀ اتصال هر فکر با دیگری را دریابیم، کار بسیاری آسانی خواهد بود. آگاهی از این خطر در فلسفیدن با خردسالان، من را نسبت به فعالیت‌هایِ دانشگاهی و نوشته‌هایِ علمیِ خود نیز، هوشیار کرده است. فلسفه تنها از تاریخِ ایده‌ها دم نمی‌زند، اگرچه تاریخ بخش لاینفکی از آن را تشکیل می‌دهد. همچنین آن‌چیزی که بایست «فلسفه» خوانده شود، تنها مجموعی از تفکرات و ایده‌های خاص نمی‌تواند باشد. تفاوتِ میان این دو گفت‌وگو را در نظر بگیرید:

«الف: در یک آزمایش فکری که برای اولین‌بار توسط برنارد ویلیامز، در قالب یک روایت، ارائه شد، یک «لپیدوپتریست»۲Lepidopterist | شخصی که به مطالعۀ علمیِ خانوادۀ پروانه‌ها براساسِ دانشِ پروانه‌شناسی (شاخه‌ای از حشره‌شناسی) می‌پردازدکه در امریکایِ جنوبی سرگردان گشته بود، بیست روستایی را پیدا کرد که برای تیرباران به‌صف شده بودند. فرماندۀ ارتش می‌گوید که اگر شخصِ لپیدوپتریست به یکی از این روستاییان شلیک کند، بقیۀ زندانی‌ها را رها خواهد کرد. به نظر تو، آیا او باید این کار را انجام دهد؟
ب: لپیدوپتریست چیه؟
الف: این مسئله الان زیاد اهمیتی ندارد. برگردیم به اصل موضوع، آیا باید چنین کاری انجام بشود یا نه؟
ب: خب، آره. چون جونِ نوزده نفرِ دیگه نجات داده میشه.
الف: عالی. بااین‌اوصاف می‌توانیم نامِ این انتخاب را بگذاریم «فایده‌گرایی» یا «منفعت‌طلبی».
یا:
الف: بیاید به‌تفاوتِ میان انجام دادن یک عمل یا به‌حالِ خود رها کردن آن فکر کنیم. نجاتِ جانِ نوزده‌نفر خوب به نظر می‌رسد، اما من مطمئن نیستم که بتوانم برای زنده نگه‌داشتن جمعی، یک‌نفر را به‌ کشتن بدهم.
ب: نمیشه هیچکس نمیره؟
الف: نه. شما می‌توانید تنها یک نفر را بکشید یا اجازه بدهید همه بایکدیگر بمیرند.
ب: خدایِ من، این خیلی سخته. احتمالاً در هر صورت احساس گناه دارم. نجاتِ نوزده نفر خوبه، اما مطمئن نیستم که از ته دل اجازه بدم به‌خاطر همچین چیزی یک نفر بمیره.
الف: اگر ما به‌عنوان یک لپیدوپتریست یا «پروانه‌شناس»، پروانه‌ها را شکار می‌کردیم چه؟ آن‌وقت شک ندارم که به از بین بردنِ زندگیِ بی‌گناهان عادت خواهیم کرد. در آن شغل سودِ ما طبیعتاً در نجات دادنِ پروانه‌ها نخواهد بود.
ب: فکر کنم بعضی وقتا، توی یک‌سری شرایط خاص، کشتنِ بی‌گناهارو قبول دارم، اما مطمئنم که بین یک آدم و یک پروانه یک تفاوتی هست.»

اغلب داستان چنین پیش می‌رود. امکانِ پدیدار شدنِ موقعیت نخست در بیشترِ اوقات وجود دارد، البته نه فقط در فلسفه‌ورزی با کودکان. ما تمایل داریم تا با بیانِ مثال‌ها و اصطلاحاتی که دیگران از آن‌ها آگاه نیستند، هوش و ذکاوتِ خود را به‌نمایش بگذاریم، و برای به‌ چالش کشیدن و بررسیِ ایدۀ پشتِ سوال، گرفتارِ تلاش و زحمتی مازاد نشویم. در مثال اول، «الف» و «ب» درمورد فلسفه سخن‌ورزی می‌کنند، اما حقیقتاً نمی‌فلسفند. ولیکن، در مثال دوم نخستین‌ قدومِ یک گفت‌وگوی فلسفی، تمایل به‌حرکت دارند. هر دو گروه از آزمایشِ فکریِ «جیم و سرخ‌پوستانِ»۳Jim and the Indiansبرنارد ویلیامز۴Bernard Williams | زادۀ ۱۹۲۹ – درگذشتۀ ۲۰۰۳ | فیلسوفِ بریتانیاییاستفاده می‌کنند. موردِ اول به تلاشِ شخصِ ویلیامز برای نمایان ساختنِ ضعف‌های بالقوه در فایده‌گرایی نزدیک‌تر است، اما گزینۀ دوم، با فراتر رفتن از یک بحثِ صرف، روی به آن‌چیزی دارد که حقیقتاً «چیستیِ» فلسفه را نمایان می‌کند.

 

باید هدفی را دنبال کنیم

بنابر تجربۀ اینجانب، فلاسفه در کناریکدیگر خوشه‌ای جذاب و دل‌فریب را تشکیل می‌دهند. با خیالی تخت، کار برروی یک مفهومِ به‌خصوص را به ما بسپارید، و به‌ شما قول خواهیم داد تا از زوایایِ مختلف، چون ریشه‌شناسیِ اصطلاحات و چگونگیِ انجامِ عمل فلسفیدن به‌روش‌هایِ یونانی و آلمانی، به آن بپردازیم. در انتها نیز (البته اغلب اوقات) به‌خیالِ خود کاری را به سرانجام رسانده‌ایم. همان‌طور که کاترین مک‌کینون اشاره می‌کند، شما در واقع «روابطِ قدرت را با جابه‌جاییِ نشانگرها در ذهنِ خود تجزیه نکرده‌اید». به عبارت دیگر، به‌وضوح رسیدنِ چیستی یک اصطلاح، به این معنا نیست که فرد می‌داند چطور و چگونه باید آن را زبانی‌ و استفاده کند.
وقتی فلسفه به درست‌ترین روش ممکن شروع به شدن کند، نکته‌ای جلوه‌گر می‌شود: ما می‌توانیم با بررسیِ یک ایده، به‌سمتِ کاربرد آن در جهان خیز برداریم. بچه‌ها به‌خوبی به این نکته علم دارند (و معمولاً این توانایی تا آخرین سالِ کارشناسی به ‌قوت خود باقی می‌ماند). اگر ما بزرگ‌سالان، بیش‌ازحد به‌سویِ قلمرویِ ایده‌ها، بدون اینکه برای فهم و دریافتِ آنان برنامه‌ای کاربردی داشته باشیم، حرکت کنیم، بلافاصله در بزرگ سوالِ این کوچک‌سالان گرفتار می‌شویم: «هدفش چیست؟»
امکان دارد که شخصِ من با سوگیری و به‌شکلی جانبدارانه با چنین مسائلی برخورد کند، زیرا بسیاری از کارهایِ پژوهشی‌ام، خارج از موضوع فلسفیدن با کودکان، با اخلاق سروکله می‌زند، و ما اخلاق‌شناسان بی‌اندازه به تشخیصِ درست یا نادرست بودنِ چیزها علاقه‌مندیم. به باورِ من، چنین امری در باب مابعدالطبیعه، معرفت‌شناسی، منطق و حتی تاریخِ فلسفه نیز، صدق می‌کند. بااین‌حال، درحالی‌که ما با علاقه‌ای شدید در باب چگونگیِ «گِل لگد کردن»۵اشاره به ضرب‌المثل «چه تعداد فرشته می‌توانند بررویِ سرِ یک سنجاق کوچک جا گرفته و برقصند – How many angels can dance on the head of a pin» که در زبانِ انگلیسی با مثالِ جایگزین در فارسی ازجانب معنا برابری می‌کند.بحث می‌کنیم، جایگاه و وضعیتِ ارادۀ آزاد بر درکِ ما از اینکه آیا فلان شخص نسبت به فلان فعلیت خود مسئول است یا نه، تأثیر می‌گذارد. البته این مسئله فراتر از قابلیت کاربست‌پذیری است. ایده‌هایی که به سراغ ما برای بررسی شدن می‌آیند، چه درمورد کودکان و چه بزرگ‌سالان، بایست تفکراتی باشند که در انتها به یک نقطۀ پایان دست می‌یابند. دراین‌زمینه، نیاز است تا توصیۀ ویتگنشتاین در پایانِ «رسالۀ منطقی-فلسفی» را به‌خاطر بسپاریم: «آنچه از آن سخن نمی‌توان گفت، باید دربارۀ آن خاموش ماند.» شاید بسیاری از ملاحظاتِ مربوط به سقط جنین، با توجه به این عقیده، بهبود یابند.

 

برای من یک داستان بگو

هرچه از عمرِ فلسفه‌ورزیِ من با کودکان می‌گذرد، نمونه‌های بهتری را برای هرچه بهتر سروکله‌زدن و بودنِ در این حوزه پیدا می‌کنم. داشتنِ یک بحثِ دوست‌داشتنی و جذاب بسیار لذت‌بخش است، مخصوصاً اگر استدلال‌ورزی به درک و حلِ مسائل کمک کند. اما اگر ما از مثالی چون روزْ روشن، قیاسی توانمند، یا داستانی خوب و سرگرم‌کننده در این مسیر محروم باشیم، هیچ آدمِ عاقلی برای همراهی ما در این کار سردوست نخواهد شکست.
یکی از توصیفات موردعلاقۀ من از فلسفه، از زبانِ جودیت جارویس تامسون۶Judith Thomson | زادۀ ۱۹۲۹ – درگذشتۀ ۲۰۲۰ | فیلسوفِ آمریکاییجان ‌گرفته است. او می‌نویسد: «فرض کنید که اینطور بود…»، چراکه این کلمات از قدرتِ اعجاب‌انگیزی برخوردارند. آن‌ها خواننده را به‌سویِ خود می‌کشانند، تخیل را دعوت می‌کنند تا پیش برود و شاید (مهم‌تر از همه) به ما یادآوری می‌کنند که وقت آن رسیده تا مقدمات آزمایشات فکری فراهم شود: ما نباید مثال‌ها را تکذیب و رد کنیم، اما بایست فرض کنیم که همواره چنین بوده است. این واژگان برای من معادلِ فلسفیِ «روزی روزگاری…» هستند، چراکه آن‌ها تمامیِ ما را برای درکِ آنچه درپیِ خواهد آمد و شروعی جدید را رقم خواهد زد، گردِهم می‌آورند. تنها در این نقطه، به‌جایِ یک افسانه، ما به بررسیِ ایده‌ها، فرصت بحث، و (در امیدوارانه‌ترین شکل ممکن) به نقطۀ واکاویِ اندیشه‌ها دست‌ می‌یابیم. به همین علت، داستان‌ها از اهمیت زیادی برخورداند. در واقع بنا بر عقیدۀ من، مرتباً، بایست یادآوری شود که در جمهورِ افلاطون، اولین ابزارِ رفتارسازی۷Shapingو نظارت بر شهروندان، در سانسورِ داستان‌ها، و تعیین آنچه بایست در متنِ آنان باشد، خلاصه می‌گردد. آن‌چیزی که سقراطِ افلاطون به‌خوبی از آن آگاه بود، از مسیرِ فهمِ این نکته می‌گذشت که داستان‌گویی، قدرتِ برانگیختن توانِ بررسیِ تفکرات را دارد، و پایه‌های اخلاق و مجموعۀ مشترکی از مراجعِ فرهنگی۸Cultural Referencesرا نه‌تنها برای جوانان، بلکه برای تمامیِ مردمان، فراهم می‌سازد. چه در یک فعالیت کلاسی در دبیرستان، یا درگیریِ انجامِ تحقیقاتِ دانشجوییِ دوران کارشناسی و نگارشِ مقالات علمی، باید مطمئن گردیم که داستان‌، روایت یا نمونه‌ای از موضوعی که قرار است با آن دست‌وپنجه نرم کنیم را در اختیار داریم، زیرا با گردآوریِ چنین ابزاری، پیش‌رویِ ما به‌سویِ ایده، شدنی‌تر و ممکن‌تر می‌شود.

 

صادق باشیم

همان‌طور که پیش‌تر اشاره کرده بودم، اکثر فعالیت‌هایِ کودکانه فلسفیدنِ من، با همراهیِ دانش‌آموزان دبیرستانی، بینِ سنین یازده تا چهارده‌سال، به زمینِ بازیِ اندیشیدن ورود می‌یابند. من بی‌اندازه عاشقِ این کار هستم. به‌‌طور کلی، آن‌ها به‌صورتِ ذاتی از مهارتِ شناخت و تفکرورزی در باب روابط میانِ علت و معلول برخوردارند، ایده‌های انتزاعی را در نظر می‌گیرند، اشتباه بودن چیزها را متحمل می‌دانند، و شاید مهم‌تر از همه، در ارزیابیِ خود از چیستی امور صادق هستند.
در جمهورِ افلاطون، این قدیمی‌ترینِ داستان‌هایِ فلسفی، روایتی وجود دارد که در آن گلاوکون تلاش می‌کند به سقراط ثابت کند که ما به‌درستی و خوبی عمل می‌کنیم، زیرا می‌ترسیم که درحالِ ارتکاب اشتباه، دچار گرفتاری شویم. گلاوکون دراین‌زمینه، شروع به روایت داستانی درمورد کشفِ حلقه‌ای توسط ژیگِس می‌کند که او با استفاده از آن می‌تواند نامرئی گردد. در حکایتِ گلاوکن، ژیگِس، فارغِ از ترس به ‌دردسر افتادن، به‌سرعت ملکه را اغوا می‌کند، پادشاه را به قتل می‌رساند و سلطنت را از آن خویش می‌سازد. پس از صحبت در باب این داستان در کلاس، اغلب از دانش‌آموزان می‌پرسم که اگر از توانِ نامرئی شدن برخوردار بودند، چه می‌کردند. پس از سال‌ها تکرارِ مکررات، علاقۀ بیشتر دانش‌آموزانِ راهنمایی، به سرک کشیدن در رختکن یا اتاق‌خواب محدود می‌شود. ممکن است دانش‌آموزان و دانشجویان مسن‌تر، فرصتِ بیشتری برای دیدنِ زدن بدن‌های برهنه در واقعیت داشته باشند! بااین‌حال، زمانی که از دانشجویانِ مقطع کارشناسیِ خود پرسیدم که چرا هیچکس به «دید زدن» اشاره نمی‌کند، همواره چندین دانشجو – زن و مرد – اعتراف می‌کنند که چنین چیزی ذهن آن‌ها را قلقلک داده است، اما از بیانِ آن شرم داشته‌اند. هدف از بیان چنین چیزی، درکِ این مسئله است که فلسفه‌ورزی از مسیرِ شناختِ مرزها و فیلترهایِ آگاهی می‌گذرد. مطمئناً ما نمی‌خواهیم از خود خجالت بکشیم، زیاده از حد اعتراف کنیم یا در دیدِ دیگران احمق به نظر برسیم. گلوکن فکر می‌کند که اگر چنین باشد، طبیعتاً اقدامات بدی توسط ما رختِ شدن بر تن می‌کنند. به نظر میرسد که تمامی دانش‌آموزان و دانشجویانم با فکرِ به این نکته، نه‌تنها این درک را تقویت می‌کنند که ما «کارهای بدی» انجام می‌دهیم، بلکه از اعترافِ آن نیز شدیداً می‌هراسیم (جالب اما کاملاً طبیعی‌ست، زیرا هیچ‌کدام از شاگردانی که داشته‌ام تا به‌امروز به چنین نکاتی، برای مثال بردن شیرینی‌های خوشمزه و داغ برای یک خانومِ مسن تا او را بی‌دلیل خوشحال کنند، اشاره نکرده‌اند. ظاهراً «خوب بودن» با نامرئی شدن میانۀ چندانی ندارد، درست همان‌طور که مدنظر کلاگون بوده است.)

 

دوباره و دوباره فکر کنیم

یکی از مهم‌ترین مسائلی که باید در راهِ آن صداقتِ خود را خرج کنیم، باور به این نکته است که گاهاً (البته به‌ندرت) اشتباه می‌کنیم، یا به‌درستی نمی‌توانیم پازلِ استدلال را بچینیم و دچار لغزش می‌شویم. به همین علت، خوب می‌شود اگر به تفکرات و مشکلاتی که پیش‌تر مشغولِ اندیشیدن در باب آنان بودیم، بازگردیم. مطمئناً بررسیِ باورهای و چالش‌هایِ ویژۀ هر دوره‌ای از زندگی، با چالشِ دکارت برای حذفِ دانشِ نادرست و برداشت‌های ناصواب از علم، هم‌خوانی دارد.
با تلمیحی بر شیوۀ هایدگر در این حوزه، بررسی او از هستی، در آغاز به پایان خویش، دست می‌یابد. در همین جهت، وقتی با دانش‌آموزان در کلاس فرصتِ مناسبی می‌یابیم، تلاش می‌کنیم تا در یک محدودۀ زمانیِ مشخص، فعالیت به‌خصوصی را، با معرفیِ یک پرسش یا مُعما در روز اول، که در واپسین روز به آن بازخواهیم گشت و دربارۀ آن اندیشه‌ورزی می‌کنیم، به انجام برسانیم. چنین تکراری با کمکِ دانش‌آموزان دورۀ راهنمایی شروع شد، درست زمانی که برای چندین جلسۀ متمادی در بابِ صداقت صحبت کردیم. در کلاس‌های کالج نیز، اغلب در اواخر ترم، به موضوعاتی که در جلسات اول مطرح کرده بودیم، باز می‌گردیم، زیرا این کار به ما کمک می‌کند تا دریابیم که چه مقدار در حلِ مشکلات و گشودن گره‌هایِ نظری، بهتر از قبل عمل می‌کنیم. در هنرِ نویسندگی نیز، به‌شکلی ظریف‌تر، پیروِ چنین چیزی هستم، زیرا بازنگری در یک نوشته، آن‌هم پس از آنکه برای مثال ماه‌ها از نگارشِ آن می‌گذرد، به من کمک می‌کند تا بدانم چه مقدار برروی باورهایِ گذشتۀ خود استوار و معتقد هستم. تحقیقِ مجدد در باب آنچه پیش‌تر اندیشیده شده است، در فلسفیدن اهمیت بسزایی دارد. فلسفه‌ورزی تفکر در یک خطِ مستقیم نیست، بلکه وابسته بر مسیری مداروار است، که از خطوطِ مربوط فراوانی، چون معماها، چالش‌ها و تفکرات، تشکیل می‌گردد.

 

عشق به دانش را پیوسته یادآوری کنیم

در نخستین قدومِ تحصیل فلسفه، به ما آموخته‌اند که واژۀ «فلسفه»، معنایِ «عشقِ به دانش»، که از زبانِ یونانی ریشه گرفته است را، متبادر می‌کند. برای بسیاری از ما، این چیزها بیشتر در کلاس‌های مقدماتی، دورهمی‌های دوستانه و اولین قرارهایِ عاشقانه به کار گرفته می‌شوند (البته من این گزینۀ آخر را زیاد توصیه نمی‌کنم). اما وقتی با تازه‌نفسانی که با فلسفه مواجه شده‌اند شروع به صحبت می‌کنیم، آن‌ها می‌خواهند بدانند که هدفِ این اسمِ نسبتاً آشنا چیست. البته معمولاً این اتفاق در هنگام کار با دانشجویان، گرم شدنِ ضیافت‌ها و یا کشتنِ گربه‌ها در دم حجله نیز، رخ می‌دهد. این لحظه، از بزرگ‌ترینِ چالش‌ها است. بلافاصله، یک پرسش محکم به درِ فکر می‌کوبد: آیا ما فلاسفه، درحالی‌که بر اسب‌های تنومند و زورمند خود سوارِ می‌شویم و با غروری جنگاورانه فریاد برمی‌آوریم که ما به حکمت و دانش عشق می‌ورزیم، باور داریم که این کوچولوهای نِق‌نقو، که شایستۀ اندیشیدن به افکارِ بزرگ‌سالان نیستند، نمی‌توانند مزاحمِ آروغ‌های متفکرانۀ ما بشوند؟ مشخصاً نه. در اصل ما باید به یاد داشته باشیم که خودِ «عشق به دانش» چه معنایی میدهد، نه فقط اینکه [مطلقاً] فلسفه عشقِ به خرد است.
تفکرات، حکمت و دانش از منابع و سنین مختلف تغذیه می‌کنند. کم‌تر احتمال دارد که فردِ هشتادساله‌ای را بیابیم که علاقه‌مند به انجام بازی‌های ویدئویی باشد، برخلافِ همتایان کم‌ سن‌وسالی که با راحتی به اخلاقیاتِ «چیت زدن»۹کدهایِ تعریف شده‌ای که انجامِ بازی را راحت‌تر می‌کنند.برای پیش‌برد اهدافِ پیروزمندانۀ خود در «گیم»‌ها علاقه‌مندند. به‌طور مشابه، من می‌توانم تجربۀ شگفت‌انگیزی از صحبت با اخلاق‌دانان حرفه‌ای در باب ماهیتِ اخلاقیات متغیر کسب کنم، اما تنها این دانشجویان کارشناسی هستند که درمورد محدودیت‌های پارکینگ دانشگاه، از توان فلسفه‌ورزی، برخورداراند. در نتیجه، همان‌طور که سقراطِ در جست‌وجویِ حقیقت، با جوانان، بازرگانان، روحانیون و سیاست‌مداران گفت‌وگو می‌کرد، ما نیز باید با تبعیت از او، ادامه‌دهندۀ چنین روشی باشیم.

 

وقتِ جمع‌بندی است

شاید یکی از مهم‌ترین چیزهایی که از فلسفه‌ورزی با کودکان آموخته‌ام، اهمیتِ جمع‌بندی و پایان دادن به یک بحث و موضوع است. این جنبۀ ساده، یعنی نگاه کردن به گذشته برای نگریستن به آنچه انجام شده، اغلب با جلب گشتنِ توجه فیلسوفان به مسائلی نوین، کنار گذاشته می‌شود. اما ما فیلسوفان از پیشینۀ نظریِ خود، چیزهای فراوانی یاد گرفته‌ایم. بنابراین، همان‌طور که جلساتِ فلسفه با کودکان و نوجوانان را با مرورِ مطالبِ طرح شده به پایان می‌رسانیم، بایست با مرور گذشته به یاد آوریم که از جایگاه فلسفی، با پیشاسقراطیان در مکان و زمانی یکسان، قرار نداریم. ما توسعه‌های فراوانی را از سر گذارانده‌ایم، اگرچه مسیرِ جست‌وجویِ خرد چون زنگِ ریاضی در مدرسه، طولانی و تمام نشدنی است.
باور دارم زمانی‌که مشغولِ تدریسِ موضوعی هستم، درک من نسبت به آن، به‌تدریج بهتر از قبل می‌شود. اما فهم و شناختِ درست‌تر و افضل‌تری که از وجودِ فلسفیدن با کودکان و نوجوانان برکت می‌گیرد، تنها چیزی نیست که به دست ‌آورده‌ام. من فیلسوفِ بسیار بهتری شده‌ام. چه در کلاسِ درس و چه در کارهایِ دانشگاهیِ خودم، نسبت به فهمِ بهترِ اهمیت ایده‌ها، تأکید بر گفتمان فلسفی، هدف‌مند بودن، داستان‌گویی، صداقت‌ورزی، بازنگری و بازاندیشی در بابِ آنچه پیش‌تر اندیشیده‌ام، قدردانی می‌کنم. به‌طور جداگانه، تمامی این اتفاقات، ساده به نظر می‌رسند – در واقع، بودنِ در متنِ یک گفت‌وگویِ فلسفی با کودکی ده‌ساله، امکان دارد مملو از مشاهدات و مسائلِ آسان باشد. اما اگر به گذشته نیم‌نگاهی انداخته و جلساتی که گذشته را ارزیابی کنیم، اغلب می‌بینیم که خوب فلسفیده‌ایم، زیرا اگر کودکان را تماماً موجوداتی ناپیچیده در نظر نگیریم، فلسفه‌ورزی با خردسالان، برخی از حقایقِ اساسی درمورد روش‌های درست و صحیح فلسفیدن را به ما یادآوری می‌کنند.

در بابِ تصویر اصلی:

میخک، زنبق، زنبق، رُز۱۰۱۸۸۵-۶ | Carnation, Lily, Lily, Rose – اثرِ جان سینگر سارجنت۱۱John Singer Sargent | زادۀ ۱۸۵۶ – درگذشتۀ ۱۹۲۵ | نقاشِ اهل ایالات متحدۀ امریکا

عنوانِ اصلی متن:

How Children Made Me A Better Philosopher

دربارۀ نویسنده:

روری کرافت جونیور۱۲Rory Kraft, Jrویراستارِ نشریۀ دانشگاهیِ۱۳مجله‌ای سالانه که به فلسفه‌ورزی با کودکان و جست‌وجویِ بهترین روش‌هایِ انجام این کار، می‌پردازد. این مجله تحت‌نظارتِ سازمانِ «PLATO»، «انجمن فلسفیِ امریکا» و «کالجِ یورک در پنسیلوانیا» منتشر می‌شود.«Questions: Philosophy for Young People» و استادیارِ فلسفه در کالجِ یورک در پنسیلوانیا۱۴York College of Pennsylvaniaاست. او در تعلیم‌وتربیتِ دانش‌آموزانِ ابتدایی، راهنمایی و دبیرستانی بیش از بیست‌سال سابقه دارد و همچنان نیز در این حوزه فعالیت می‌کند.

#آموزش_فلسفه_به_کودک_و_نوجوان #پراکسیس_کودک #پراکسیس_نوجوان

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *