انتخاب کنید: نیچه یا هایدگر؟
در بابِ معنای اومانیسم در اندیشۀ فردریش نیچه و مارتین هایدگر
بیل کوک
مترجم: پارسا مشایخی فرد
داستان بازپروریِ طولانی فلسفۀ فردریش نیچه۱Friedrich Nietzsche | زادۀ ۱۸۴۴ – درگذشتۀ ۱۹۰۰، که بهشکلِ ناعادلانهای به ظهور نازیسم ربط یافت، مشهور است. اما ممکن است زمانی فرا برسد که عملیات نجات جسورانۀ دیگری فراخوانده شود. چند سالی است که نیچه بهعنوان یکی از برجستهترین نویسندگان فکریِ پستمدرنیسم، مورد ستایش قرار میگیرد. اما از زمان «ماجرایِ سوکال»۲Sokal affair | ماجرای سوکال که به آن حقۀ سوکال نیز میگویند، یک فریب علمی-نمایشی بود که توسط آلن سوکال، استاد فیزیک دانشگاه نیویورک و کالج دانشگاهی لندن، انجام شد. در سال ۱۹۹۶، سوکال مقالهای را به «Social Text»، که یک مجلۀ دانشگاهیِ مطالعات فرهنگی است، ارسال کرد و در آن مفاهیم بسیار بیربطی را با زبان بسیار «روشنفکرانهای» به قلم درآورد. این مسئله باعثِ فریب هیئت تحریریۀ و انتشار این مقاله شد. تمامی مفاهیمی که در این مطلب ذکر شدهاند اشتباه، بیمعنا و بیاساس هستند و هیچ اعتبار علمیای ندارند.در سال ۱۹۹۶، این خلقوخویِ متفرقه بهطور قطعی در جایگاه آسیبپذیری واقع شد و دوران اوج خود را پشت سر گذاشت.
برای پیچیدهتر نمایش دادنِ مسائل، لازم است بدانیم که نیچه در این زمینه با مارتین هایدگر۳Martin Heidegger | زادۀ ۱۸۸۹ – درگذشتۀ ۱۹۷۶ارتباط نزدیکی دارد. در بیشتر آثار نظریِ پستمدرنیسم، تأثیرات فکریِ بنیادین این دو فیلسوف، مورد بحث قرار میگیرد. نام آنها معمولاً در مباحثات نظری، در کنار یکدیگر قطار میشود، تا جایی که دیوید فارل کرل۴David Farrell Krell، هستیِ «نیچه/هایدگر» را بهعنوان یک همپوشانی توصیف کرده است. البته اکنون شهرت فکری هایدگر بهخودیخود با مشکلات بزرگی دستوپنجه نرم میکند و برای حیات خویش میجنگد. حتی طرفداران او نیز اعتراف میکنند که فیلسوفِ محبوبشان دائماً رفتارهایی ضد دموکراتیک، شوونیستی۵به فرانسوی: Chauvinisme | میهنشیفتگی یا شوونیسم – در معنای اصلی و ابتدایی آن، یک نوع میهنپرستیِ افراطی و ستیزهجو، و یک ایمانِ کور به برتری و شکوه ملی است.و ضد برابریخواهانه از خود بروز میداده است. همانطور که دلوز۶به فرانسوی: Gilles Deleuze – ژیل دلوز | زادۀ ۱۹۲۵ – درگذشتۀ ۱۹۹۵ – فیلسوفِ فرانسویو گاتاری۷به فرانسوی: Pierre-Félix Guattari – پیر فلیکس گاتاری | زادۀ ۱۹۳۰ – درگذشتۀ ۱۹۹۲ – فیلسوف و روانشناسِ فرانسویدر کتاب خود، «فلسفه چیست؟»۸What is Philosophy? | 1991از آن گلایه میکنند: «هایدگری بودن همیشه آسان نیست.» اکثر آنها اصرار دارند که بااینوجود، خوانش هایدگر برای متفکران معاصر ضروری است، و برخی، مانند جولین یانگ۹Julian Young | زادۀ ۱۹۴۳ – فیلسوفِ امریکایی، حتی استدلال میکنند که هایدگر هنوز میتواند در راه لیبرال دموکراسی به کار آید.
نتیجۀ این پروژه در نهایت، ناامیدکننده است. رفتارهایِ مارتین هایدگر اساساً آنقدر ضد دموکراتیک و شوونیستی بود که حضور منجیوارِ او برای تحلیلِ آیندۀ دموکراسی، نابخردانه و بیهوده به نظر میرسد. اما بدیهی نیست که این موضوع درمورد فردریش نیچه نیز صادق باشد. در این مرحله، میتوان صحبت و تفسیر از دو نوع نیچۀ مختلف را آغاز کرد. در آغاز، همواره تفسیری «خشن» از این فیلسوفِ آلمانی، خودنمایی میکند. به باور این تعبیر، نیچه فردی ضد دموکراتیک شناسانده میشود که از ظلم و تحقیر انسان و فضایل او، و همچنین از رنجیدگی و جنگ، لذت میبرد. این همان نیچهای بود که به لطف ترجمۀ ذهنیِ نظریهپردازان نازی، در برداشتهای آینده از اندیشۀ این متفکر، سایه افکنده است. اما تعبیری «نرم» نیز از نیچه نیز وجود دارد، آنهم ازسویِ کسانی که ارزش کافیِ کار او دیدهاند و تلاش کردهاند تا بخشهایی از آن را بهنام لیبرالیسم و دموکراسی، از متنِ آثار او استراخ کنند. این مترجمان عبارتند از والتر کافمن۱۰Walter Kaufmann | متولدِ ۱۹۲۱ – درگذشتۀ ۱۹۸۰ | فیلسوفِ آلمانی-امریکاییو اوفلیا شوته۱۱Ofelia Schutte | زادۀ ۱۹۴۵ – فیلسوفِ امریکایی. آنها به بُعد اگزیتانسیالیستِ شاعرانۀ نیچه متمرکز شدند، که هم برخی از ویرانگرترین انتقادهای او در بابِ مدرنیته و نیز تشویق ما برای فراتر رفتن از چنین موقعیتی، در آن نهفته است.
بیجهت نیست که این تفسیر نرم از نیچه، مورد انتقاد قرار گرفته است، بهویژه بهدلیِل بسیاری از جنبههایِ فکری این فیلسوف که باید در دفاع از این تفسیر، نادیده گرفته شوند. اما اگر قرار است نیچه از ارتباط با پستمدرنیسمِ بیاعتبار نجات یابد، دقیقاً این تفسیر نرم است که باید مورد بازنگری قرار گیرد (حتی اگر به معنای کنار گذاشتنِ بخشهای مهمی از کار او باشد). اگر میشل فوکو به اندازۀ کافی قدرت داشت تا بگوید که قصد دارد از نیچه، آنطور که صلاح میداند استفاده کند، برای اومانیستها نیز، با تقلید از فوکو، پیش گرفتن چنین مسیری، به اندازۀ کافی سودمند خواهد بود.
سرانجام، آیا مفسرانِ پستمدرنیستِ نیچه، تفکرات خود را دستکاری کردهاند؟ مفاهیم پستمدرنیستی، بهمانند زیباییشناسیِ سیاست، نیازمند تفسیری گزینشی از سمتِ اراده بهسویِ قدرت هستند. در این جایگاه، انسان دیونوسوسی۱۲آپولونی و دیونیسی عباراتی هستند که فردریش نیچه در اثر خود بهنام زایش تراژدی (۱۸۷۲)، برای نشان دادن دو تنش متضاد در هنر، به کار میبرد. آپولونی، پس از خدای یونانی آپولو، نمایانگر شکلی آرام، مستدل و ساختارمند از هنر است، درحالیکه دیونیزیایی، پس از خدای شراب دیونیسوس، شکلی از هنرِ عمیقاً احساسی و وجدآمیز را نمایندگی میکند.، بهعنوان قهرمانی پستمدرنیست، نیازمند قدرت حذف و اضافه و انتخاب دقیقِ آن ویژگیای است که بایست افسار سخن و اندیشه را بهدست بگیرد. سایر صفات دیونوسوسوار، آنهایی که به ترجیح این متفکرین از بازی کنار میروند، چون ظلم، هژمونی، ستم و غیره، اموری هستند که مصحلت میدانند به «مدرنیسم» نسبت دهند. اگرچه در این راستا، نظریهپردازان تیزبینترِ پستمدرنیست، مانند گریگوری بروس اسمیت۱۳Gregory Bruce Smith، تشخیص میدهند که چیزی [احتمالاً] «مهمانسالارانه»۱۴واژۀ مورد استفاده در متن اصلی «Aristocratic» است. داریوش آشوری در ترجمۀ خود از کتابِ «فراسوی نیک و بد»، اثر نیچه، از واژۀ مورداستفاده در ترجمۀ حاضر، بهره گرفته است. از دیدِ نیچه، مهمانسالاران افرادی بودند که با داشتن رتبههای سیاسیِ بالا، در قرن هفتمِ فرانسۀ، از سنتِ بردهداری تبعیت نمیکردند. این واژه میتواند «اشرافی» نیز ترجمه شود.در سنتِ پستمدرنِ اصیل، وجود دارد.
بنابراین، به نظر نمیرسد بتوان جنبههایِ رهاییبخشِ فلسفۀ فردریش نیچه را، بدون همراهیِ عناصرِ وجودین مفاهیمی چون «سلطه» و «سلطهطلبی»، نجات داد. اما، برخلافِ مارتین هایدگر، این تلاش برای نیچه ارزش دارد. نباید این نکته را فراموش کرد که جدا کردن راهحلهایِ نیچه از تشخیصهای او، بسیار آسانتر از هایدگر است. تعداد معدودی از مفسران، حتی تمامی مفسران تعبیر «خشن» از نیچه، دعوت او برای نظم اجتماعیِ رادیکالِ اقتدارگرا و سلسلهمراتبی را، جدی میگیرند. بااینحال، مردم بهدرستترین شکل ممکن، آثار نیچه را با یک احترامِ ویژه میخوانند. اما اَمان از هایدگر که همراهیِ فلسفهبازان را سخت میکند. جدا کردن تشخیصهای نظریِ هایدگر از سابقۀ سیاسی و شخصیِ او، کار بسیار سختتری از نیچه است. چراکه هایدگر اصرار داشت که این دو جوهرۀ هستی، ارتباط نزدیکی بایکدیگر دارند.
اگر بتوان نیچه بتواند با طنابِ اومانیسم، کشتیِ درحالِ غرق پستمدرنیسم را به ساحل آرامی بکشاند، شاید بتوان در موارد بیشتری از او استفاده کرد.
وضوح۱۵Clarity
نیچه یکی از بهترین نویسندگان آلمانزبان (در رقابت با لوتر و گوته) بود. او هنوز که هنوز است، توانِ نادری برای درگیر کردن و الهام بخشیدن به خوانندۀ خود دارد، خواه مخاطب با آنچه این فیلسوف میگوید موافق باشد یا آن را رد کند. اما چند نفر واقعاً میتوانند ادعا کنند که توسط هایدگر برانگیخته شدهاند؟ نثرِ روشن نیچه در برابر مهِ متراکمی از اصطلاحاتِ پستمدرنیستی، ارزشمند است. این مسئله که نوشتههای نیچه، برخلاف نگرش ویژۀ او در باب «تودهها»۱۶نیچه «تودهها» را موجوداتی بیاهمیت تلقی میکرد. معنای واژۀ توده برای نیچه، که در ترجمۀ انگلیسی «The Herd» تلفظ میشود، همواره معنایی تحقیرآمیز را با خود یدک میکشید.، تنها بهکارِ افراد غیرمتخصص میآید، مرا به خنده میاندازد.
مدرنیتهزدگی
نیچه و هایدگر هر دو دشمنان آشکار مدرنیته و دموکراسی بودند. نیچه ریشههای نیهیلیسم را در سنتهای مسیحی و اومانیستی یافت. بااینحال، برخلاف هایدگر، هرگز وسوسه نشد که با حاکمیتِ زمانۀ خود همکاری کند، چه برسد به شرکت فعالانه در ظلم و ستم. نیچه به همان اندازه که از چنین مشارکتی بیزار بود، بیشتر دربارۀ چنین جبههگیریای با جان استوارت میل۱۷John Stuart Mill | زادۀ ۱۸۰۶ – درگذشتۀ ۱۸۷۳ – فیلسوفِ بریتانیاییهمراه گشت تا مارتین هایدگر. فعالیت نیچه، برخلاف هایدگر، علیرغم توجه به خشونتی که در کلیت واژگان نیچه نقش دارد، امکان تفسیری فردگرایانه را فراهم میسازد. این نوع فردگراییِ «دستپاچه» و «مشتنجِ» نیچهای، منبع اصلیِ الهام لیبرالها و اومانیستها بوده است.
ناسیونالیسم
در چند زمینه تفاوت بین این دو فیلسوف شدیدتر شده است. هایدگر یک شوونیستِ زبانی و فرهنگی بود. هنگام بحث دربارۀ نیچه، هایدگر از سرکوب هرگونه اشارهای به گرایشهای «اروپاگرایانۀ»۱۸Pan-European یا Pro-Europeanism | منظور از این واژه، توجه به اهدافِ فرهنگی-سیاسیِ کل قارۀ اروپا است. البته در امروزهروز از کلمۀ «اروپاگرایی»، بهمعنای یک موقعیت سیاسی که به دفاع از تمامیت ارضیِ اروپا و اتحادیه اروپا توجه دارد، استفاده میشود.این فیلسوف، احساس رضایت میکرد. در مقابل، نیچه نسبت به آلمانیها بدبین بود و بهطور خاص؛ بهعنوان یک اروپایی مینوشت.
بدبینی۱۹Pessimism
پستمدرنیسم فرهنگ بدبینی است، اما آیا فردریش نیچه بدبینی را مقدمهای برای نیهیلیسم نمیدانست؟ چنین انگیزهای آیا به خلاء و پوچیای که این دو فیلسوف زندگیِ خود را وقف مبارز با آن کردند، ربطی نداشت؟ تمرکز هایدگر بر هستی، تیرهوتار و ایستا است، درحالیکه نگاه نیچه، امکان رشد و حتی خوشبینی را فراهم میکند. با کمی تجدید نظر، دیونوسوس بهخوبی میتواند به تکیهگاه یک فلسفۀ حیاتی برای قرن بیست و یکم، تبدیل شود.
در بابِ تصویر اصلی:
یک جفت کفش۲۰۱۸۸۶ – A Pair of shoes – اثرِ ونسان ون گوگ۲۱Vincent Willem van Gogh | زادۀ ۱۸۵۳ – درگذشتۀ ۱۸۹۰ – نقاش هلندی – دلیلِ انتخاب این تصویر، همانطور که هایدگر پس از دیدن آن در «سرآغاز کار هنری»۲۲به آلمانی: Der Ursprung des Kunstwerkes | از آثار مارتین هایدگر – منتشر شده در: ۱۹۵۰نوشت، توجه به سرسختیِ ماهیت این دو کفش است، درست بهمانند نیچه و هایدگر که در ارتعاش بیامان هستی، با سختکوشی اندیشیدند و جاودان شدند.
عنوان اصلی متن:
?Nietzsche & Heidegger: Laminate or Separate