نظریه روان

ردپایِ ناهشیار در زبان

ردپایِ ناهشیار در زبان

ردپایِ ناهشیار در زبان

زبان و اهمیتِ آن در متنِ روان

اِم. زی‌هال بیلیک، ایِل جِرن هیکی‌ اولوم و فاروک گِنچوز

مترجم: نازنین یاسمی

از اصول مهم در مطالعۀ روانکاوی، کارکردِ «گفتار» است. این اصل، در آغاز مبتنی بر فعالیت‌های فروید بود که به مرور زمان، دچار انحطاط شد۱Lacan, 2006. در ادامه، این مقاله بر ساختار زبان، کاربرد آن در روانکاوی و پیشینۀ نظری این معقوله خواهد پرداخت.

آغاز روانکاوی به ۱۸۹۰ بازمی‌گردد، هنگامی‌که فروید برای کسب درآمد بیشتر، به پذیرش بیماران هیستریک روی آورد۲Perron, 2017. در آغاز، فروید روش‌هایی چون آب‌درمانی و الکتروتراپی را برای درمان این اختلال به‌کار گرفت که نتایج مطلوبی به‌دست نیامد؛ او پس از شرکت در کلاس‌های ژان شارکو۳Jean-Martin Charcot | زادۀ ۱۸۲۵ – درگذشتۀ ۱۸۹۳ | عصب‌شناس و استاد آسیب‌شناسی تشریحیِ اهل فرانسهدر فرانسه، به روش هیپنوتیزم روی آورد. بااین‌حال، هیپنوتیزم نیز بی‌ثمر ماند؛ فروید متوجه این موضوع شده بود که بیماران پس از درمان با این روش، در آغاز به بیماریِ خود غلبه می‌کردند، اما پس از مدتی آن علائم دوباره آشکار می‌شدند. او برای درمان این بیماری، سرگردان مانده بود تا آن‌که یکی از بیمارانِ یوزف بروئر۴به آلمانی: Jozef Breuer | زادۀ ۱۸۴۲ – درگذشتۀ ۱۹۲۵ | روان‌شناسِ اهل اتریش، آنا او۵Anna O.را به ‌یاد آورد۶Freud, 1910. آنا او، خانمی جوان و تحصیل کرده، از خانواده‌ای ثروتمند بود؛ او در بخش‌های مختلف اندامِ خود دچار نقص و فلج شده بود و پس از اینکه پدر او درگیر بیماری سختی شد، به‌تدریج قدرت تکلم خود را نیز از دست داده بود. بروئر، هیپنوتیزم را برای تسکین علائم او به‌کار برد؛ آنا درطول هیپنوتیزم، جملات بی‌معنایی را بیان کرد که حاوی کلماتی از پنج زبان متفاوت بود، پس از آن، بروئر او را برای بیان کلمات، آزاد گذاشت و او را برای سخن گفتن تشویق کرد؛ آنا بعدها این روش را گفتاردرمانی۷TALKING CURE – روشی درمانی که ازطریق کنش و تعامل زبانی و کلامی عمل می‌کند.نامید، اما پایه‌های آن بر تداعی‌ِ آزاد بنا شده بود. بی‌شک، دلیلی که او از آن را گفتاردرمانی نامید، رابطۀ آشکار میان زبان و ناهشیار بود. آنا هنگام هیپنوتیزم، چند رویداد مرتبط با علائمِ اولیۀ خود از جمله فشارهای هیجانی را به‌یاد آورد و پس از بازگو کردن آن وقایع، علائم‌ آنا ناپدید شد؛ به‌طور مثال، او که به مدت یک‌سال آب نمی‌نوشید و به‌جای آن از نوشیدنی‌های جایگزین استفاده می‌کرد، هنگام درمان، سگی را به‌یاد آورد که درحال نوشیدن آب بود؛ او پس از بروز هیجانات متفاوت در این هنگام، نوشیدن آب را از سر گرفت۸Freud & Breuer, 2001؛ این مثال از آنا، میزان اهمیت رابطۀ میان زبان و ناهشیار را آشکارتر می‌کند.

پس از بررسی موردِ آنا، فروید به رابطۀ برجسته ناهشیار و زبان پی برد؛ به‌طور مثال، در کتاب خود، «آسیب‌شناسی روانیِ روزمره»۹Everyday Life in Psychopathologyفروید پرسش خود را از خانمی درمورد وظایف پسر او در ارتش به‌یاد آورد؛ آن خانم، از «۴۲Mörder» نام می‌برد که در زبان آلمانی به معنای «قتل» است، این درحالی بود که پاسخ درست «Mörser42» در معنایِ «توپچی» می‌بایست باشد۱۰Freud, 2002. این داستان نیز، نمونه‌ای از تظاهر ناهشیار در زبان است. در نظر فروید، این لغزش، نشانۀ ناهشیاری سرکوب شده است.۱۱Freud, 2002

لکان بیان می‌کند که پس از فعالیت‌های فروید در آغازین روزهایِ ۱۹۰۰، مطالعات بر گفتار و زبان کاهش یافت؛ او شروع به خواندن نظریات فروید کرد که به‌جای تمرکز بر رفتارهای ایگو (خود)، متمرکز بر زبان و ساختارهای آن بود. او همچنین بیان می‌کند که درمان تحلیلی، امکان تحلیل کارکرد گفتار را در جهت بررسی امیال ناهشیار، فراهم می‌کند؛ به این ترتیب، در منظر لکان، محتوای ناهشیار چیزی جز زبان۱۲Parletré – لغتی فرانسوی به معنای سخن و کلامنیست۱۳Lacan, 2006. بنابراین، از آنجایی‌که ناهشیار ارتباط نزدیکی با زبان دارد، تنها راه تحلیل ناهشیار آدمی، بررسی کارکرد زبان است. لازم به‌ذکر است که بی‌شک، روانکاوی به‌عنوان یک درمان گفتاری و کلامی شناخته می‌شود، اگرچه رابطه حقیقی میان زبان و روانکاوی تنها به لطف لکان آشکار شده است.

 

نظریه‌هایی در بابِ چگونگی مطالعۀ زبان در روانکاوی و عملکرد بالینی آن، در بخش ذیل قرار داده شده است:

 

نظریۀ لکان

ژاک لکان، روانکاوِ فرانسوی، سومین کنفرانس خود را با عنوان «روان‌ها»۱۴Psyches، در سال‌هایِ ۱۹۵۶-۱۹۵۵ برگزار کرد که در آن به بررسی ترتیب، ساختار و ماهیتِ زبان پرداخت؛ او تعریف مشهور خود، «ناهشیار همچون یک زبان ساختاریافته است» را در این زمان بیان کرد۱۵Lacan. 1993. او در مقالۀ خود با عنوان «کارکرد زبان و گفتار در روانکاوی»که در کتاب «Écrits» منتشر شده است، به‌طور دقیق‌تری به تحلیلِ رابطۀ میان ناهشیار و زبان می‌پردازد؛ لکان بیان می‌کند که ناهشیار بخشی از تاریخ و گذشتۀ سوژه را شکل می‌دهد و نمایانگر قسمتی پنهان است. بااین‌حال، او معتقد است که حقیقتِ «سوبژکتیو» را می‌توان دوباره کشف کرد. به‌این‌ترتیب، گفتار و ابراز کلامی، درواقع تلاش سوژه برای کشف مجدد حقیقت است (لکان با اشاره به آنا او، بیان می‌کند که بدن حاوی حقیقت است؛ تجربۀ او و سگ را به‌یاد آورید)؛ باتوجه به تجربۀ آنا، حقیقت این است که تروما می‌تواند از دلایل اصلی هیستری باشد و هنگامی‌که بدن، لب به سخن باز می‌کند، حقایق پنهان نمایان می‌شوند. نکتۀ حائز اهمیت این است که سوژه، تجربیات خود را با ساختار زبانی و فرهنگی خود بیان می‌کند؛ بنابراین، کلام سوژه، حاوی اطلاعاتی حقیقی از سال‌های آغازین زندگی او است. البته، برخی معتقدند که کلام بیمار هنگام تداعی، برپایۀ دروغ و اشتباه است و قابل اعتماد نیست، درحالی‌که با بررسی عمیق‌تر خواهیم دید که برعکس، بیانگر حقیقت تام است.۱۶Lacan, 2006

حال، باید چراییِ تظاهر حقایق اسرارآمیزِ ناهشیار در زبان را بررسی کرد؛ در نگرش فروید، این موضوع به مسئلۀ «پدرکشی»۱۷در توتم و تابو از دید فروید، انسان ابتدایی، در دستۀ آغازین زندگی می‌کرد. این دسته متشکل از نری مسلط (پدر) بود که شماری از ماده‌ها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده‌ها دور نگاه می‌داشت. روزی این پسران متحد شده و پدر را کشتند و سپس وی را خوردند؛ دلیل این آدم‌خواری، به نظر فروید این بود که آن‌ها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت وی را تصاحب خواهند کرد.و با توجه به لکان، دلیل آن به نمادِ «پدر» بازمی‌گردد۱۸Lacan, 1993؛ او بیان می‌کند که کلمات و کلام، از ابتدای بشریت وجود داشته‌اند و افراد از آن‌ها استفاده می‌کنند، زیرا روابط انسانی برپایۀ نمادها ایجاد شده است؛ او در مقالۀ خود با عنوان «کارکرد زبان و گفتار در روانکاوی»، تفسیری مبتنی بر «ازدواج و پیوند» ارائه می‌دهد و بیان می‌کند که ازدواج و پیوندهای درون‌گروهی، در یک ترتیب نمادین، به رسمیت شناخته می‌شوند و سوژه نیز در این چارچوب، تابوی محارم را می‌پذیرد. این تابو، شامل ترتیب و قوانینی ابتدایی است که در کتاب فروید، «توتم و تابو» به تفصیل آمده است. این قانون ابتدایی، در موضوعِ نام‌خانوادگی نیز وجود دارد؛ تحمیل نام‌خانوادگیِ پدر، پیوند و یکپارچگیِ مادر و فرزند را غیرممکن می‌کند. بنابراین، نام پدر۱۹THE NAME-OF-THE-FATHER – در نظریۀ ژاک لکان، به مرحله‌ای که نوزاد برای اولین بار وارد قلمرو نمادین می‌شود، اشاره دارد. توانایی کودک در «نام بردن از پدر» به‌عنوان نمادی برای غیبت مادر، نشان دهندۀ اولین استفاده آن‌ها از نمادسازی و اولین تشخیص است که پدر رقیب است.، حاکی از تابو ادیپی است که سوژه را قادر می‌سازد تا تابو را درونی کرده و تابع آن قانون نمادین شود. هنگامی‌که سوژه این تابو را می‌پذیرد، نام پدر، تمایلِ مادر را نشان می‌دهد که منجر به ایجاد استعاره پدری۲۰PATERNAL METAPHOR – نمادین کردن پدرِ واقعی (یا هر فردِ مذکری که در دوران کودکی الگویِ فرزند باشد) و الگوهای یادگیری شده از اوست.می‌شود که در نگرش لکان همان نماد ابتدایی است۲۱Lacan, 2006. پس از تشکیل این استعاره، امیال سرکوب شده و  ساختمان ناهشیار به‌گونه‌ای شبیه به زبان ساختار می‌یابند.

از منظر لکان، نکتۀ اساسی در گفتار سوژه، این واقعیت است که فقط تحلیل‌گر می‌تواند نکات کلیدی که حاوی پیا‌م‌هایی از ناهشیار است را در آن شناسایی کند؛ به‌این‌ترتیب، تنها تحلیل‌گر است که تواناییِ معنادهی به این نکات را دارد و چیزی که او نیاز دارد، این است که بداند: چگونه جای ردپایِ ناهشیار در گفتار می‌ماند؟ لکان در مقالۀ مذکور خود، مثال‌های متعددی درمورد این «چگونگی» ذکر می‌کند و ازطریقِ همین مثال‌ها، مفاهیم فروید در باب تعبیر رؤیا، تراکم۲۲CONDENSATION – در روانکاوی فرویدی، تراکم (به آلمانی: Verdichtung) زمانی است که یک ایده (یک رویا،  تصویر، خاطره یا فکر) نمایان‌گر چندین تداعی و ایده باشد؛ پدیده «تراکم» از نظر فروید، نتیجه دو یا چند جابه‌جایی است.و جایگزینی۲۳REPLACEMENT – در نظریۀ روانکاوی، هنگامی‌که فرد، احساسات و اهداف غیرقابل قبول و دست‌نیافتنی را با احساسات و اهداف دردسترس جایگزین می‌کند، پدیده جایگزینی رخ می‌دهد.را توصیف می‌کند؛ او تراکم را همچون استعاره۲۴METAPHOR – شکل گفتاری که در آن کلمه یا عبارتی که به معنای واقعی کلمه یک نوع شی یا ایده را نشان می‌دهد به‌جایِ دیگری استفاده می‌شود تا شباهت یا تشبیهی را بین آن‌ها نشان دهد (مانند غرق شدن در پول) به‌طور کلی: زبان مجازی، مقایسه، تشبیه.(مثلا: جهان تماماً همانندِ صحنۀ تئاتر است)  و جایگزینی را همچون مجاز۲۵METONOMY – جایگزینی نام یک صفت یا الحاقی به جای آن چیزی که به معنای آن است، برای مثال کت و شلوار برای مدیر بازرگانی، یا چمن برای مسابقه اسب دولتی.(به کار بردنِ نام یک چیز برای چیز دیگری که به‌نحوی به آن مربوط است)، طبقه‌بندی می‌کند. برای مطالعۀ ناهشیار، تحلیل‌گر موظف است به ساختار و کارکرد این مفاهیم توجه کند؛ جهت فهم بهتر مفاهیم مذکور، باید به دو مفهوم دیگر که جایگاه مهمی در ساختاربندی آن‌ها دارند نیز بپردازیم: دال۲۶SIGNIFIER – دال، بازنمایی روانی صوتی مدلول یا مفهوم را شکل می‌دهد (چراغ قرمز).و مدلول۲۷SIGNIFIED- مدلول، همان مفهمومی است ک در ذهن ایجاد شده (توقف هنگام چراغ قرمز).؛ ژاک لکان در استفاده از مفاهیم دال و مدلول جهت بررسیِ رابطۀ میان ناهشیار و زبان، تحت‌تأثیرِ فردینان دو سوسور۲۸Ferdinand de Saussure |زادهٔ ۲۶ نوامبر ۱۸۵۷  – درگذشتهٔ ۲۲ فوریهٔ ۱۹۱۳ | زبان‌شناس و نشانه‌شناس سوئیسیبوده است۲۹سوسور بیان می‌کند که همان‌گونه که اکسیژن و هیدروژن باهم ترکیب می‌شوند تا آب ساخته شود، دال و مدلول نیز به هم پیوند می‌خورند تا «نشانه» تشکیل گردد؛ لازم به‌ذکر است که رابطۀ میان آن‌ها کاملا قراردادی و اجتماعی است.؛ در دیدگاه سوسور، معنا میان دال و مدلول، یکپارچه است؛ با در نظر گرفتن درخت به‌عنوان مثال، رابطۀ میان درختِ دال و درختِ مدلول، معنادار و مستحکم است. برعکسِ سوسور، لکان بر این باور است که این رابطه، ناسازگار و دائما در تغییر است؛ بنابراین، او با ارائۀ یک خط فکر جدید، در الگوریتم سوسور ورود می‌کند. لکان، رابطۀ میان دو مدلول را با S/s بیان می‌کند (به تصویرِ شمارۀ ۱ بنگرید)؛ او به‌جای ایجاد یک پیوندِ ناگسستنی میان کلمه و ابژۀ آن، بر مرز میان دال و مدلول تاکید دارد (این مرز، در حفظ معنا، مانند یک نیروی مقاوم برای مدلول عمل می‌کند). بنابراین، همان‌طور که در شکل ذیل مشاهده می‌کنید، مدلول، متاخر از دال است و این باور که هر دال به مدلولی ثابت اشاره دارد، توّهمی بیش نیست.۳۰Lacan, 2006

رابطۀ میان دو مدلول - S/s

تصویر شمارۀ ۱

باتوجه به لکان، مهم‌ترین ویژگی دال، تعلقِ آن به شبکه‌ای از دال‌هاست؛ ویژگی معنادهیِ استعاره، تنها ازطریق این شبکۀ ارتباطی تحقق می‌یابد. توصیف لکان از استعاره، وجود یک دال به جانشینیِ دال دیگری است. لکان همچنین، پدیدۀ «گسست میان دال و مدلول و اتصال این دو از طریق زبان» را مقاومت دربرابر کسبِ معنا نامید. باور او این است که معانی، بدون وجود استعاره‌ها نمی‌توانند پدید آیند؛ بنابراین، دالِ نامِ-پدر جهت نشان دادنِ تمایلِ مادر و تابوی محارم است که در نتیجه، سبب ایجاد تابوی پدری می‌شود؛ این استعاره، به‌عنوان استعارۀ ابتدایی در خلق یک سوژه است و به تثبیتِ معنا کمک می‌کند. لکان تثبیتِ معنا را نقطۀ عطفی می‌داند که در آن معانی، بدون تغییر و ثابت می‌مانند؛ مدلول، قواعد و معنای دال را شامل می‌شود؛ چنین است که جهت بررسی و فهمِ دال، مطالۀ مدلول اهمیت اساسی دارد۳۱Lacan, 2006. در منظر لکان، استعاره، عبارت است از کسبِ معنا در مسیرِ جایگزینی؛ در نگرشِ او، مدلول نیز یک ساختار استعاری است و ازسوی‌دیگر، حرکتِ زمانمند در شبکۀ ارتباطی دال، میان دال‌ها و انتقال پیوستۀ معنا میان آن‌ها، نمونه‌ای از استعاره است۳۲Lacan, 2006. او در ادامه، از مورد سیگنورلیِ (نقاش) فروید، برای توصیف رابطۀ میان استعاره، نماد و ناهشیار استفاده می‌کند.۳۳Lacan, 2002

در ادامه، داستان سینگورلیِ نقاش شرح داده شده است:

فروید در قطاری به مقصد هرزوگوین، با یک وکیل غریبه هم‌سفر می‌شود و بحث آن‌ها از «آداب و رسوم ترک‌های ساکن هرزوگوین» به «ایتالیا و نقاشی‌های آن» تغییر می‌کند؛ فروید به دوست جدید خود پیشنهاد می‌کند تا از تقاشی‌های روز قیامت در ارویتا که خود نیز نام نقاش آن را فراموش کرده، دیدن کند. در همین هنگام، فروید به‌جای نام دوست خود یعنی «سینگورلی»، نام نقاش اثر مذکور «بوتیچلی» را بر زبان می‌آورد؛ لکان بر این باور است که نام سینگورلی جایی در ذهن فروید نهان شده است. حتی اگر به‌نظر برسد که نام سینگورلی صرفاً فراموش شده است؛ پس حتما یادآوری خواهد شد! و اگر چنین باشد، پس چه چیزی در ذهن فروید ناپدید گشته بود؟ لکان بیان می‌کند که این دال است که ناپدید شده و نه مدلول، درواقع فروید به‌راحتی نقاشی‌ها و چهرۀ نقاش را به‌خاطر می‌آورد اما نام او را؟ نه!. در باور لکان، اینجا یک استعاره پدید می‌آید، شبکۀ ارتباطی دال‌هایی که از فراموشیِ نام سینگورلی حاصل شده را می‌توان به‌عنوان یک مجاز تعبیر کرد: دال‌های بوتیچلی و سینگورلی، شباهت‌هایی دارند زیرا هر دو به « نقاش» اشاره دارند؛ به‌این‌ترتیب، شباهت میان دال‌ها را نمی‌توان انکار کرد۳۴Lacan, 2002. لکان بر این باور است که هر حادثه‌ای در بطن خود معنایی دارد و در اصطلاح، هیچ اتفاقی تصادفی نیست! بنابراین، او کنش‌های درهم‌آمیخته و نشانه‌ها را نوعی استعاره در نظر می‌گیرد که تنها ازطریق ناهشیار نمایان می‌شوند۳۵Lacan, 1966/2006a. نوار موبیوس۳۶نواری است که دو لبۀ آن بر هم قرار گرفته و حلقه‌ای را به وجود می‌آورد؛ البته باید یک لبه در انتها، قبل از اتصال به لبۀ دیگر نیم دور چرخانده شود. می‌توان بین هر دو نقطه از سطح این نوار، بدون قطع کردن لبهٔ آن، خط ممتدی کشید. بنابراین نوار موبیوس فقط یک سطح و فقط یک مرز (لبه) دارد.، توسط لکان و جهتِ تعریفِ انتقال ناهشیار به زبان ارائه شده است؛ این نوار، نشان‌دهندۀ این انتقال است که در آن، هشیار و ناهشیار در عین یکسانی، متفاوت هستند.

نوار موبیوس

تصویر شمارۀ ۲

همانطور که در تصویر شمارۀ ۲ مشاهده می‌کنید۳۷Figure 2. Moebius Strip (Sheng, 2017)، نوار موبیوس، از کنار هم قرار گرفتنِ دو طرف یک نوار، در حالت خمیده است؛ به لطف آن حالت پیچ و تاب‌دار، بخش بیرونی نوار به بخش درونی آن منتهی می‌شود و همپوشانیِ هشیار و ناهشیار در زبان را به نمایش می‌گذارد. این درست است که ردپای ناهشیار در زبان و در آنچه که سوژه بیان می‌کند، آشکار می‌شود۳۸Lacan, 1998، اما مسئله این است که در مرز میان هشیار و ناهشیار، چه چیزی نمایان می‌شود؟

به‌واسطۀ لغزش‌های زبانی، گفتار سوژه، مکث‌ها، ابهام‌ها، توهین‌ها، لکنت، زمزمه‌ها، ناهنجاری‌ها در زبان و گفتار درهم، امیال سرکوب شده در ناهشیار در زبان پدیدار می‌شوند۳۹Fink, 1997, p. 6. در باور لکان، تغییر آوای کلام سوژه، تغییر در لحن بیان و انتخاب کلمات، همگی از ابزارهای برون‌ریزیِ ناهشیار یا همان «بازنماییِ سرکوب‌شدگان» هستند و به‌واسطۀ زبان، نمایان و تحلیل می‌شوند.

همان‌طور که تاکنون از بازنماییِ ناهشیار در کلام سخن گفتیم، مثالی که در ادامه است، مهر تائید آن خواهد بود: یک بیمار خانمِ جوان که با خانواده‌اش زندگی می‌کرد، با اعتراض به عدم توانایی خود در انجام امور زندگی (Handle)۴۰کلمۀ به‌کار رفته در پرانتز، در زبان ترکی دارای دو معنای «نعوظ و  کنار آمدن» است که دومی، به میل جنسی فرد در ارتباط با پدر اشاره دارد.، به درمان اقدام کرد؛ در آغازین جلسه، او درمورد یک صدایِ درونی سخن گفت که به او می‌گفت: «همه می‌توانند، چرا تو نمی‌توانی؟!». هنگامی‌که درمانگر از او خواست تا مفهومِ «صدای درون»۴۱Inner voiceرا تعریف کند، بیمار به گریه افتاد و از رابطۀ ناسالم خود با پدر و مادرش سخن گفت؛ بنابراین، در پایان جلسات، یکی از اهداف درمانگر گفت‌وگو با پدر این فرد بود، زیرا درطول جلسات درمانی، او بارها از پدر خود سخن گفت و هربار به گریه می‌افتاد! او خاطر نشان کرده بود که: «من نمی‌توانم با کسی درمورد پدرم صحبت کنم، زیرا «من» قضاوت خواهم شد». هنگامی‌که این مسائل به تفصیل بیان می‌شد، او ترس از قضاوت و برچسبِ «الکلی» خوردن را برای پدر خود نیز داشت؛ او هرگز نگفت که خودِ شخص او چرا ممکن است قضاوت شود؟! بیمار در طولِ جلسات درمانی خود، از مادر خود سخنی نگفت و حتی تأکید کرد که رابطه‌ با پدرش هنگامی مطابق میل‌اش پیش می‌رفت که «مادری» وجود نداشت، ادامه داد و بیان کرد که: «هرزمان مادرم به خانه برمی‌گردد، پدرم رفتارهای عحیب و غریبی دارد!» و این، همان نقطه‌ای است که روانکاو به گرایش‌های جنسی فرد به محارم مشکوک می‌شود. در جلسات، بیمار به‌دلیلِ میل سرکوب شدۀ ادیپیِ خود احساس گناه می‌کرد و قابل مشاهده بود که میل به پدر، در کلام او نیز جایگاه ویژه‌ای داشت: «من او را صرفاً پدر نمی‌بینم، نمی‌توانم ترجیحات پدرم را بپذیرم و می‌خواهم همان‌طور که به او فکر می‌کنم به من فکر کند.» هنگامی‌که درمانگر به او گفت که در رابطۀ دونفرۀ پدر-مادر، او یک سوم‌شخص است، بیمار دوباره به گریه افتاد و پرسید: «او چرا به من خیانت می‌کند؟ چرا مرا به گریه می‌اندازد؟!» او این جمله‌ها را بسیار مبهم بیان کرد، طوری‌که درمانگر به شک افتاد که منظور او به گریه‌انداختن بود؟ یا خیانت کردن؟ زیرا در زبان ترکی، کلمات گریه‌کردن‌۴۲آغلاتمکو خیانت کردن۴۳آلداتمکبسیار شباهت دارند و این نمونه‌ای از مَجاز است؛ در ناهشیار بیمار این‌ها دو دال هستند که در معنا تفاوت دارند اما در یک شبکۀ ارتباطیِ دال هستند.

در ادامه، همان‌طور که بیان شد، محتوای ناهشیار ازطریق استعارات نیز قابل ردیابی است: درطول درمان، هنگامی‌که بیمار قادر به پاسخگویی سوالاتِ درمانگر نیست می‌گوید: «نزدیک است مدادی که در دست دارم را بشنکم» (یک نمونه استعاری)، او توضیح می‌دهد که این جمله در زبان ترکی به این معناست: دیگر چیزی برای نوشتن و گفتن درمورد کسی‌که محکوم به اعدام است، وجود ندارد، در ادامۀ آن، از آن منظر که پدر بیمار نیز همیشه قوانین و اصول را به او گوشزد و خطاهایش را تصحیح می‌کند، اعتراف می‌کند که درمانگر را همچون پدرش فردی مقتدر می‌بیند (در این بین، او با خشم رو به پدر خود می‌گوید: اگر می‌داند، خودش انجام دهد! )؛ البته تاکید می‌کند که با همۀ این احساسات، هرگز مقابل پدر خود نمی‌ایستد، زیرا فردی مقتدر و برایش قابل احترام است. این احساسات دوسوگرایانۀ بیمار در اتباط با پدر، با استعارۀ «شکستن مداد»۴۴Breaking the pencil(نمایشِ شکستِ خود در مقابل یک نماد قدرت که پدر و درمانگر هستند) به اوجِ خود می‌رسد.

به این مثال نیز توجه کنید: بیمارِ خانمی با اعتراض نسبت به مسائل خانوادگی، اقدام به درمان کرد؛ او در طبقۀ کارگر متولد شد اما بر توسعۀ‌فردی متمرکز بود و در مراکز سطح بالا تحصیل کرد. او درآمد خوبی از شغل خود داشت و همیشه به‌نحوی متفاوت از اعضای خانوادۀ می‌زیست؛ به بیان خود بیمار، به‌لطفِ درآمد بالا، همیشه از خانواده مستقل بوده است اما آن کلمۀ «مستقل» که بیمار بیان کرد، به‌طور ضمنی به‌معنای محدود شدن آزادی او بود؛ در این نقطه، درمانگر رو به بیمار کرد و گفت: «احتمالاً این‌چنین هم که بیان می‌کنی کاملاً احساس آزادی نداری، از نظر من یک آزادیِ محدود داری که خودت آن را بنا کردی!» هنگامی‌که سخن از آزادیِ محدود شد، بیمار با پذیرش آن بیان کرد: «به‌علت وفاداریِ همیشگی‌ام به خانواده، در برآورده کردن آرزوهایم ناکام مانده‌ام و غمگینم»؛ این مثال، نمونۀ خوبی از دوسوگرایی و ابزار مناسبی برای تحلیل ناهشیار است.

آخرین بیمار خانم که دچار پرخوریِ عصبی است، همزمان که انگیزه‌هایِ شخصیِ پشت این اختلال را زیر سوال می‌برد، از مشکلات‌اش با خانواده، پارتنر و دوستان خود سخن می‌گوید؛ در این هنگام، بیمار جملات منفی را در رد انگیزه‌ها بیان می‌کند از جمله: «از آن آدم‌هایی که غرقِ در افکارِ خود شوند، نیستم»، «چنین چیزهایی نمی‌تواند مرا تحریک کند!»، «این مسائل آنقدر برایم اهمیت نداشت که باعث اختلال برایم شوند»؛ این جملات از سوی بیمار، برای درمانگر مکانیسمِ‌دفاعی انکار، دربرابر احساسات شدید ییمار برداشت می‌شود و جالب است که احتمالا این نفی‌ها، بسیار تصدیق‌آمیز است.

از دیگر ابزارهای مهم در تحلیل ناهشیار، لغزش زبانی است. مثالِ آن، بیمار خانمی است که چالش اصلی‌اش احساسِ طرد شدن در کودکی و اکنون و نیز خستگیِ او از این موضوع است؛ او همزمان که ترس از دست دادن را تجربه می‌کند، برای حفظِ روابط خود نیز تلاش می‌کند. او در یکی از جلسات درمانی، لغزشی زبانی دارد که می‌گوید: «جایی‌که طرد نشوم یعنی در آن‌جا نیستم» (یعنی برایش غیرقابل باور است که جایی طرد نشود). در واقع، او همیشه به‌سویِ روابطی می‌رفته است که این احساس را تشدید می‌کردند. در پایان جلسات، نتیجه آن شد که بیمار بر اساس این احساس و آن لذتی۴۵Jouissance – از دیدگاه فروید، ژوئی‌سانس به‌معنای کِیف یا لذتی است که به درد منتهی می‌شود و از دیدگاه لکان، مفهومی بسیار پیچیده و به‌معنای لذت در درد است.که از بودن در چنین روابطی دریافت می‌کرد، روابط خود را پایه‌گذاری می‌کند. چنین مثال‌های بالینی، به ما در یادگیریِ بهتر ابزارهای تحلیلی و به‌کارگیریِ آن‌ها کمک می‌کنند.

در پایان همه می‌دانیم که فروید، کسی بود که در آغاز سرنخ‌هایی از ناهشیار در زبان را دنبال کرد و البته شخصی که درمانِ کلامی را باب کرد، بااین‌حال بدون شک، لکان تنها متفکری است که رابطۀ عمیقِ میان زبان و ناهشیار را موردِ بررسی قرار داده است.

در بابِ تصویر اصلی:

جیکوب فروید همراه با فرزندِ خود، زیگموند۴۶این عکس در حدودِ سالِ ۱۸۶۴ گرفته شده است. – BBC

عنوان اصلیِ متن:

Traces of the Unconscious in Language

#فروید #لکان

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *