شخصیت چیست؟
اتو اف. کرنبرگ
ترجمۀ: سپهر مقصودی و رامین صبا
مفهوم شخصیت از دیدگاه من۱کرنبرگ و کالیگور، ۲۰۰۵؛ پوزنر و همکاران، ۲۰۰۳، به ادغامی پویا از کلیت تجربۀ ذهنی و الگوهایِ رفتاری یک فرد اشاره دارد که شامل۲اختر، س. (۱۹۹۲). ساختارهای شکسته: اختلالات شدید شخصیتی و درمان آنها. نورثویل، نیوجرسی: جیسون آرونسون.رفتارهایِ آگاهانه، عینی و عادی، تجربههایی از خود و دنیای اطراف، تفکر روانی آگاهانه و صریح، و امیال و ترسهای معمول۳انجمن روانپزشکی آمریکا. (۲۰۱۳). راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (ویرایش پنجم). واشنگتن دی سی: ناشر.و الگوهای رفتاری، تجربیات و دیدگاههای ناخودآگاه، و حالات نیتی میشود. این ادغام پویا به یک ارتباط سازمانیافته و یکپارچه از چندین ویژگی و تجربه اشاره دارد که بر یکدیگر تأثیر میگذارند و نتیجۀ نهایی هماهنگی چندین منش است. ازاینجهت، شخصیت، نمایانگرِ یک موجودیت بسیار پیچیدهتر و پیشرفتهتر از مجموع ویژگیهای تشکیلدهندهاش است.
شخصیت از توانایی ارگانیسم انسانی برای تجربه حالات ذهنی ناشی میشود که وضعیت داخلی بدن و همچنین درک محیط خارجی که در آن بدن عمل میکند را منعکس میکند. این امر شامل کارکردهای روانی جداگانهای مانند عواطف، ادراک، شناخت و حافظه ابزاری و همچنین حافظه اعلامی۴به اطلاعاتی اشاره دارد که بهطور آگاهانه قابل دسترسی و بیان است، و عملکردهای خودبازتابی، طیفی گسترده را در برمیگیرد؛ از بازتابهای ابتدایی حرکات و احساسات مشاهدهشده تا بررسیهایِ عمیقتر و پیچیدهتر از افکار و احساسات درونی.
پیشرفتهای علمی در حوزه تعیین ژنتیکی انتقالدهندههای عصبی که حالات عاطفی مختلف را فعال و تنظیم میکنند، همراه با مشاهده روابط تعاملی بین نوزاد و مراقب از بدو تولد و بررسی عملکرد روانشناختی از دوران کودکی تا بزرگسالی، به تدریج دیدگاهی یکپارچه از عوامل تعیینکننده شخصیت را فراهم میکند. مطالعه ساختارهای مغزی مرتبط با فعالسازی و کنترل حالات عاطفی، توسعه حافظه ابزاری و اعلامی، و ظرفیتهای شناختی و همچنین بررسی روانپویشی روابط درونی میان رفتارها، حالات انگیزشی، خیالپردازیها و ثبت واقعیت روانی-اجتماعی به تدریج درحال پیدا کردن نقاط مشترک هستند. مطالعه جامعهشناسی گروههای کوچک، تأثیر روانشناختی آداب و رسوم آموزشی و فرهنگی، و بررسی انواع خاصی از بیماریهای ارگانیک و شخصیتی، به نظر من، امکان ایجاد یک چارچوب مرجع کلی برای بررسی ویژگیهای اصلی شخصیت و نحوه عملکرد هماهنگ یا ناهماهنگ آن در سلامت و بیماری را فراهم میکند.
احتمالاً همۀ پژوهشگران و متخصصان شخصیت موافقند که شخصیت بهطور همزمان توسط استعدادهایِ ژنتیکی و ساختاری از یک سو و تعامل فرد با ویژگیهای محیطی، به ویژه ویژگیهای روانی-اجتماعی، در طول رشد روانشناختی ازسویدیگر تعیین میشود. بااینحال، تفاوتهای عظیمی در دیدگاههای پژوهشگران در حوزههای مرتبط درمورد تعیینکنندههایِ کلیدی شخصیت، تأثیرات متقابل آنها و ارزیابی وجود دارد۵کرنر، ۲۰۱۰؛ ویدیگر و مولینز-سوئیت، ۲۰۰۵. من معتقدم که مانع اصلی پیشرفت در این حوزۀ کلی از دانش بشری، تمایل به تقلیلگرایی رادیکال در توسعه چارچوبهای نظری است که به نوبۀ خود توسعه رویکردها و ابزارهای مربوط به مطالعه شخصیت را تحتتأثیر قرار میدهد و ممکن است به چارچوبهای مرجع ظاهراً ناسازگار منجر شود.
به عنوان مثال، مطالعات روانکاوانه دربارۀ مجموعههای شخصیتی در عمل بالینی تحقیقات روانکاوی، امکان توصیف اختلالات شخصیتیِ مهمی مانند اختلالات شخصیتی نارسیسیستیک۶اختر، ۱۹۹۲را فراهم کرده و در واقع پیشرفتهای بزرگی در توصیف ویژگیهای مشترک در تمام اختلالات شخصیتی ایجاد کرده است. بااینحال، نادیده گرفتن تعیینکنندههای نوروبیولوژیکی سیستمهای انگیزشی و حالات نیتی، و نیز عوامل محیطی مؤثر بر ویژگیهایِ شخصیتی، تلاشها برای ساختن نظریهای که صرفاً بر مبنای روانکاوی درباره شخصیت و اختلالات شخصیتی باشد را بهوضوح ناکافی ساخته است. به همین ترتیب، کاهش رادیکال مطالعات شخصیتی به نقشهبرداری توصیفی از ویژگیهای شخصیتی و ارزیابی تحلیل عاملی خوشههای ویژگیهای منشی غالب در جمعیتهای مختلف طبیعی، که همه ویژگیها را معادل در نظر میگیرد و ساختارهای عمیقتر سازمان رفتار را نادیده میگیرد، نیز ناکافی بهنظر میرسد۷کرنبرگ، ۲۰۱۲. این مشکل زمانی بروز میکند که تلاش میشود روانشناسی ویژگیها بدون در نظر گرفتن پیچیدگی سازمان روانی درونی رفتار، به ساختارها و عملکردهای نوروبیولوژیکی خاص مرتبط شود. این پیچیدگیها باعث میشوند که همان ویژگیها در بستر پویاییهای ساختاری مختلف، معنای کاملاً متفاوتی پیدا کنند. یک مدل سادهانگارانه که ویژگیهای شخصیتی را تنها بر اساس ویژگیهای نوروبیولوژیکی و تعیینکنندههای ژنتیکی خاص توضیح دهد، به همان اندازه ناکافی است که یک مدل سادهانگارانه روانکاوی مبتنی بر مجموعههای تعارضات ناخودآگاه. به نظر من، همین انتقاد را میتوان به سایر رویکردهای نظری به شخصیت وارد کرد که پیچیدگیهای ساختارهای نوروبیولوژیکی و درونروانی را نادیده میگیرند، مانند مدلهای سادهانگارانهای از انطباق روانی-اجتماعی طبیعی یا آسیبشناختی.
آنچه در ادامه میآید تلاشی است برای نزدیک شدن به ساختار سازمانی شخصیت از دیدگاههای متعدد که با کارهای مشترک مؤسسه اختلالات شخصیتی در کالج پزشکی وایل کرنل در طول ۳۰ سال گذشته همخوانی دارد. یافتههای اصلی این گروه در زمینه هویت و اختلالات هویت اکنون جایگاه سازمانی اساسی در طبقهبندی اختلالات شخصیتی در ویرایش پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی۸DSM-5؛ انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳دارند. لازم به تأکید است که آنچه در ادامه آمده است، قطعاً بهعنوان تنها یا قطعیترین راه برای ادغام دانش در حال تکامل ما در مورد ساختار، توسعه، و آسیبشناسی شخصیت در نظر گرفته نمیشود، بلکه رویکردی است که سعی دارد به پیشرفتهایِ علمی بنیادی که اکنون برای درکِ درحالِ تحول ما از این حوزه در دسترس است را، انصاف بدهد.
مولفههای شخصیت
پیشنهاد اصلی ما شخصیت را بهعنوان یک سازمان چتری در نظر میگیرد که شامل چند سیستم اساسی است: مزاج، روابط ابژهای، منش، هویت، سیستمهای ارزش اخلاقی، و قابلیت شناختی (هوش).
مزاج
من مزاج را بهمثابۀ ساختار اصلی و بنیادی شخصیت در نظر میگیرم که با واکنشپذیری کلی روانی ارگانیسم نشان داده میشود، بهویژه واکنشهای روانحرکتی، شناختی و عاطفی۹کرنبرگ، ۱۹۹۲؛ پنکسپ، ۱۹۹۸. واکنشپذیری عاطفی یکی از جنبههای اساسی عملکرد روانی ارگانیسم است که بهعنوان سیستم انگیزشی اولیه عمل میکند و فرد را ازطریقِ حالتهای عاطفی مثبت و پاداشدهنده یا منفی و دفعکننده به محیط پیرامون مرتبط میسازد؛ این حالتها بهویژه در فعالسازی شدید حالتهای عاطفی دیده میشوند. سیستمهای عاطفی نوروبیولوژیکی در پاسخ به نیازهای ارگانیسمی فعال میشوند که منجر به فعالسازی جایگزین یا ترکیبی برخی از این سیستمها میگردد. من بهویژه به سیستم وحشت از جدایی، سیستم جنگ یا گریز، سیستم بازی و پیوند، سیستم اروتیک، سیستم تغذیه و سیستم وحشت عاملیت اشاره میکنم۱۰پنکسپ، ۱۹۹۸؛ رایت و پنکسپ، ۲۰۱۲. واکنش هر یک از این سیستمها به نیازهای ارگانیسمی فرد از طریق فعالسازی ترکیبی ساختارهای خاص مغزی و انتقالدهندههای عصبی، بهویژه انتقالدهندههای عصبی عاطفی مانند نوروتیپتیدها و نورآمینها، و سیستمهای سروتونرژیک، دوپامینرژیک و نورآدرنرژیک شکل میگیرد.
سیستم وحشت از دلبستگی-جدایی از اهمیت مرکزی در رشد اولیه برخوردار است. این سیستم کودک را برای جستوجویِ سینه مادر و تماس بدنی با او انگیزه میدهد و نمونه اولیهای از برقراری روابط با دیگرانِ مهم (روابط ابژهای) را نمایان میکند. این سیستم تعیین میکند که این تعاملات با مادر در قالب واحدهای حافظه عاطفی دوگانه، متشکل از بازنماییهای خود و بازنماییهای ابژه، در زمینه یک حالت عاطفی اولیه مثبت یا منفی غالب، درونی شوند.
منش و هویتِ ایگو
این ردپایهای حافظه عاطفی درونیشده، سازههای اصلی بازنمایی درونی روابط با دیگرانِ مهم را تشکیل میدهند۱۱کرنبرگ، ۱۹۷۶. فعالسازیِ مکرر تجربههای عاطفیِ بسیار لذتبخش و بسیار ناخوشایند و بالقوۀ آسیبزا، انگیزش اولیه برای نزدیک شدن یا دوری از یک ابژه را تعیین میکند. در نظریۀ دلبستگی معاصر، این ساختارهای انگیزشی بهعنوان مدلهای رفتاری درونی عمل میکنند. در نظریه روانکاوی، این روابط ابژهای اولیه «ایدهآل» و «کاملاً بد» درونیشده، به دو بخش اصلی و جدا از هم، یعنی بخشهایِ «ایدهآلشده» و ترسیده یا «آزاردهنده» تجربههای اولیه، سازماندهی میشوند. از این بازنماییهای درونیشده روابط با دیگرانِ مهم – که همان مدلهای رفتاری درونی هستند – الگوهای رفتاریِ عادیای شکل میگیرند که در یکپارچگی پویا، نهایتاً منش را تشکیل میدهند؛ یعنی، ساختار پویا و یکپارچهای که الگوهای رفتاری عادی را تشکیل میدهد. همزمان، با تثبیت تدریجی همه بازنماییهای یکپارچه از خود، که توسط مجموعهای یکپارچه از بازنماییهای دیگرانِ مهم احاطه شدهاند، هویت ایگو یا به بیان دقیقتر، هویت خود، به عنوان یک دید کلی و یکپارچه از خود و ماهیت روابط عادی فرد با دیگرانِ مهم شکل میگیرد.
بهطور خلاصه، میتوان گفت که تا اینجا، همه این فرآیندها را میتوان اینگونه بیان کرد که مزاج انگیزهای برای فعالسازی رفتارهای بینفردی فراهم میکند، و روابط ابژهای درونیشده حاصل، تعیینکنندهی توسعه منش و هویت هستند: منش بهعنوان یکپارچگی عینی و فردی الگوهای رفتاری عادی، و هویت بهعنوان همتای ذهنی منش که یکپارچگی ادراک و تجربهی خود و تجربهی دیگرانِ مهم را در بر میگیرد. هویت و منش دو جنبه مکمل از سازماندهی زندگی روانی هستند.
ویژگیهای منش، بیان رفتاری مدلهای درونی رفتاری هستند که از بازنماییهای درونیشدهی خود و ابژه نشأت میگیرند و تأثیر تجربیات گذشته را در شیوههای واکنشی فعلی که عمدتاً خودکار هستند، منعکس میکنند. بااینحال، این ویژگیها ممکن است تاحدی تحتتأثیر تمایلات مزاجی باشند که بر ارضاء یا ناکامیِ عاطفیِ نیازها و خواستههای فرد در چارچوب روابط تطبیقی با دیگران اثر میگذارند. علاوهبر این، ویژگیهای منش میتوانند واکنشهای محافظتی در برابر بیان نیازهای عمیقتری باشند که در محیط بینفردی پرخطر یا غیرقابلقبول تلقی میشوند. به عبارت دیگر، ویژگیهای منش ممکن است نقش دفاعی داشته باشند و گاهی اوقات در برابر امیالی که با رفتارهای نشاندادهشده در ویژگی منش مخالف هستند، عمل کنند.
بهعنوان مثال، ترسویی عادی ممکن است بیانگر واکنش دفاعی در برابر تمایلات تهاجمی فرافکنیشده باشد؛ یعنی فرافکنی تجربیات عاطفی منفی شدید به دیگران که ابراز آنها در محیط خطرناک تلقی میشود. اما ترسو بودن، در همین مثال، ممکن است همچنین واکنش دفاعی در برابر امیال نمایشی باشد که خواستههای اروتیک را بیان میکنند و به همان اندازه نمیتوانند بهصورت آگاهانه تحمل شوند. بهطور کلی، ویژگیهای منش ممکن است بهعنوان دفاعی در برابر امیال تهاجمی و اروتیک ابتدایی و غیرقابلتحمل که با تجربیات اولیه کودکی و نوزادی مرتبط هستند و دیگر نمیتوانند در مراحل بعدی رشد شخصیت به طور آزادانه بیان شوند، عمل کنند.۱۲کرنبرگ و کالیگور، ۲۰۰۵
ویژگیهای دفاعی منش با سختی و انعطافناپذیری مشخص میشوند، به این معنا که بهطور عادی و مکرر فعال میشوند، چه در شرایطی که بهصورت تطبیقی نیاز باشند یا نه، که این موضوع منجر به سختشدگی شخصیت میشود؛ ویژگیای که در اختلالات شخصیتی رایج است. این ویژگیها ممکن است نشاندهنده مهار در برخی حوزههای ابراز عاطفی، بهویژه از منشاء جنسی یا تهاجمی باشند، یا در حالت متناقض، واکنشهای دفاعی در برابر امیال غریزی هراسانگیز ممکن است به رفتارهای ضدفوبیک اغراقآمیز منجر شوند. بهطور خلاصه، ویژگیهای دفاعی منش ممکن است مهاری، اغراقآمیز یا تغییر شکل واکنشی باشند و بهویژه در مورد اختلالات شدید شخصیتی، ترکیبی متناقض از تغییرات مهاری و واکنشی ایجاد میکنند که ساختار منش را آشفته میسازد، ویژگیای که برای این اختلالات معمول است. همانطور که قبلاً ذکر شد، برخی ویژگیها ممکن است بازتابدهنده تمایلات غالب مبتنی بر مزاج باشند که درگیر تضاد نیستند، مانند درونگرایی یا برونگرایی. ویژگیهای منش ممکن است بیانگر تغییرات در عملکرد انتقالدهندههای عصبی اصلی باشند که بر فعالسازی سیستمهای عاطفی اولیه تأثیر میگذارند، مانند افزایش شدت عواطف منفی که به دلیل کاهش عملکرد سیستم سروتونرژیک و واکنشپذیری بیش از حد آمیگدالا نسبت به ادراکات دفعکننده است.
تا اینجا، ویژگیهای منش را به فعالسازی رفتاری مدلهای درونیشده رفتار که توسط واحدهای دوتایی بازنمایی خود و ابژه و تحت تسلط برخی عواطف، بهویژه حالات اوج عاطفی شکل میگیرند، مرتبط کردهام. بااینحال، یادگیری مهم به تدریج بیشتر و بیشتر تحتِ شرایط فعالسازیِ حالات عاطفی کمشدت رخ میدهد؛ زمانی که ادراک مستقیم و پردازش شناختی محیط پیرامون، یادگیری شناختی را ممکن میسازد و کمتر تحتتأثیر نیازهای ارگانیسمی که در فعالسازی عاطفی منعکس میشوند، قرار میگیرد. به عبارت دیگر، شکلگیری منش بهطور انحصاری به حالات اوج عاطفی وابسته نیست. با این وجود، حالات عاطفی پایه با تمایلات انگیزشی بنیادیای مطابقت دارند که در نهایت توسط سیستمهای نوروبیولوژیکی اساسی فعال میشوند؛ سیستمهایی که به بیان نیازهای غریزی مرتبط با دلبستگی، تغذیه، حفاظت از خود، پیوند با همسالان و جنسیت تنظیم شدهاند.
تا اینجا به روابط دوتایی بین بازنماییهای خود و ابژه اشاره کردهام. در این مرحله، لازم است اضافه کنم که از ابتدای زندگی و به تدریج به شکل واضحتری، روابط ابژهای سهتایی ساختارهای دوتایی اولیه را پیچیدهتر میکنند و مکانیزمهای پیچیدهتری را برای شکلگیری هویت تعیین میکنند. زمانیکه کودک یاد میگیرد رابطه بین فرد مراقبتکننده و سایر بزرگسالان مهم و خواهران و برادران در محیط روانیاجتماعی خود را بپذیرد و درک کند، او شروع به ارزیابی تعاملات بین افراد مهم دیگر میکند و آنها را، با فرافکنی، به تجربیات خود در روابط دوتایی مرتبط میکند. روابط دوتایی درونیشده اکنون تحت تأثیر آگاهی از روابط دوتایی در محیط نزدیک فرد قرار میگیرند، در فرآیند همانندسازی خود با چنین روابط تجربهشدهای بین افراد مهم: اساساً، رابطه والدین.
به عبارت دیگر، مثلثسازیهایی پدیدار میشوند که به درگیریهای مهمی حول پرخاشگری، تمایلات جنسی و وابستگی در دوران کودکی منجر میشوند، همانطور که در نظریه رشد روانکاوانه توصیف شده و برای ما اهمیت دارد، زیرا این روابط سهگانه به ارزیابی واقعبینانهتر از خود و افراد مهم دیگر در دنیای بینفردی و درونیشده روابط ابژهای کمک میکنند. این تحولات منجر به ظهورِ بازنماییهای ایدهآلشده، در مقابل بازنماییهای واقعبینانه از خود میشود که تحتتأثیر خواستهها و ممنوعیتهای والدین، تحسینها و انتقادات آنها شکل میگیرد. ارزیابی اخلاقگرایانه از خود، با تضعیف تصورات ابتدایی از خوبی مطلق، قدرت و درستی خود، و درونیسازیِ تدریجی انتظارات، خواستهها و ممنوعیتها تکامل مییابد، که این امر تنشی بین حس مطلوب از خود و حس واقعبینانه از آن ایجاد میکند. ساختار روانی این تنش، منشاء شکلگیری سوپرایگو در نظریه روانکاوانه است.۱۳جاکوبسون، ۱۹۶۴
هویتِ عادی و انتشارِ هویت
همانطور که قبلاً گفته شد، جنبه ذهنی سازماندهی پویا در منش، توسعه هویت است. یک فرآیند رشدی اصلی از ۲ یا ۳ سال اول زندگی آغاز میشود و به تحولات مهمی در اواخر دوران کودکی و سپس در دوران نوجوانی منتهی میشود. منظورم ادغام تدریجی بازنماییهای «خود» در یک مفهوم یکپارچه از خود و ادغام تدریجی بازنماییهای متعدد از دیگرانِ مهم است. این فرآیند رشدی، توانایی آگاهی، نگرانی، و همدلی با دیگران را تقویت میکند. همانطورکه ذکر شد، در یک مرحله ابتدایی از رشد، که در آن حالتهای اوج عاطفی۱۴شدیدترین احساسات و عواطفلذتبخش و پاداشدهنده و روابط ابژهای درونیشده مربوط به آنها بهطور کامل از حالتهای اوج عاطفی منفی و دفعکننده با مراقبان اولیه جدا و یا تفکیک میشوند، به تثبیت دو بخش جداگانه از تجربه روانی منجر میشود: یکی دیدگاه ایدهآل یا ایدهآلشده از واقعیت درونی و بیرونی و دیگری جهانی ترسناک، تهدیدآمیز، بالقوه ویرانگر و فاجعهآمیز از تجربه. این دومی، ازطریق مکانیزمهای فرافکنی، عمدتاً به خارج فرافکنی شده و بهصورت یک وحشت پراکنده بروز میکند و در نهایت به ساخت یک دنیای خارجی ابتدایی، فانتزی و آزاردهنده منجر میشود.
این دو بخش از تجربه در ابتدا نشاندهنده ساختار موازی واحدهای دوتایی ایدهآلشده و آزاردهنده هستند که به کانالسازی جداگانه و ایجاد حافظه شناختی-عاطفی مرتبط با واحدهای بازنمایی خود و ابژه مربوطه متصل میشوند. بعدها، مکانیزمهای روانی ابتدایی برای محافظت در برابر ترسهای طاقتفرسا ممکن است به حفظ دفاعی این سازماندهی تجزیهشده منجر شوند و باعث تکیه بر دفاعهای ابتدایی مانند دوپارهسازی، همانندسازی فرافکنانه، انکار، ایدهآلسازی ابتدایی، بیارزشسازی، و کنترل قدرتمطلقانگارانه شوند، همانطور که ملانی کلاین و مکتبش توصیف کردهاند۱۵کلاین، ۱۹۴۶/۱۹۵۲، ۱۹۵۷. این مکانیزمهای دفاعی ابتدایی میتوانند بهطور بالینی در رفتارهای بینفردی بیماران با اختلالات شدید شخصیتی مشاهده شوند؛ در شرایط آزمایشی خاص مانند گروههای مطالعه کوچک و بزرگ که کاملاً بدون ساختار هستند؛ و در شرایط اجتماعی بهشدت آسیبزا که به ظهورِ مکانیزمهای گسستی ابتدایی۱۶جدا شدن یا فاصله گرفتن از واقعیتمنجر میشوند.
بااینحال، در شرایط عادی، یا به عبارت دیگر، زمانیکه تجربیات مثبت بهطور غالب باعث ایجاد اعتماد پایهای به دنیای محبتآمیز و قابل اعتماد روابط با دیگران میشود، این تجربیات و تسلط تدریجی بر محیط یادگیری با فعالسازی هیجانی کم، به پیوند دادن نمایههای مثبت و منفی، ایدهآل و آزاردهنده خود و دیگران کمک میکند. غلبه تجربیات مثبت، امکان جذب، ادغام و درونیسازی بخشهای منفی تجربه را فراهم میسازد. معمولاً بین سالهای سوم تا پنجم یا ششم زندگی، دیدگاه یکپارچهای از خود شکل میگیرد که با دیدگاه واقعبینانهتر و یکپارچهتری از افراد مهم در زندگی همراه است: این وضعیت هویت طبیعی را تشکیل میدهد.۱۷کرنبرگ، ۲۰۱۲
شکست این فرآیند، همراه با تداوم عدم یکپارچگی مفهوم خود و دیگرانِ مهم، به سندرم انتشار هویت۱۸حالتی که در آن فرد نمیتواند یک هویت پایدار و منسجم برای خود شکل دهد.منجر میشود. در این حالت، یک شکاف دائمی بین حوزههای ایدهآل و آزاردهنده تجربه ایجاد میشود که از یکپارچگی مفهوم خود و دیگرانِ مهم جلوگیری میکند. سندرم انتشار هویت بهطور بالینی در ناتوانی فرد در ارائه توصیفی یکپارچه از خود و همچنین عدم توانایی در ارائه دیدگاهی یکپارچه از دیگرانِ مهم دیده میشود۱۹کرنبرگ، ۲۰۱۲. این ناتوانی از لحاظ آسیبشناسی روانی بهصورت الگوهای رفتاری آشفته، احساسات شدید ناامنی، نوسانات سریع در ارزیابی از خود و درجات مختلف عزت نفس، و عدم اطمینان نسبت به علایق و تعهدات اصلی فرد بروز میکند. به همین ترتیب، این افراد در تعهد به کار یا حرفه و ایجاد روابط صمیمانه که شامل عشق و محبت میشود، با مشکلات جدی روبرو هستند. آنها ناپایداری و هرجومرج عمومی در روابط با دیگرانِ مهم را نشان میدهند که بهشدت ناشی از ناتوانی در ارزیابی عمیق دیگران و حفظ روابط پایدار و صمیمانه است.
این عدم یکپارچگی ساختاری تثبیتشده در خود و بازنماییهای دیگرانِ مهم، عامل اصلی اتیولوژیکی۲۰بررسی و تحلیل علل و عوامل ایجادکنندۀ یک بیماری، اختلال یا وضعیت خاص.بینظمی آشفته و سازماندهی آسیبشناختی ویژگیهای منش در انواع مختلف اختلالات شخصیتی شدید را نشان میدهد. ما این بیماران را بهعنوان دارای سازمان شخصیتی مرزی معرفی کردهایم. در مقابل، سازمان شخصیتی نوروتیک به آن دسته از اختلالات شخصیتی اشاره دارد که، درحالیکه هنوز ویژگیهای منشی دفاعی، سخت و آسیبشناختی قابلتوجهی را نشان میدهند، سندرم انتشار هویت را ندارند. بنابراین، این بیماران سطحی کمتر شدید از اختلالات شخصیتی را نمایان میکنند.
بدیهی است که شخصیت عادی از هویت عادی و نبود نسبی مجموعهای از ویژگیهای منشی سخت و دفاعی تشکیل شده است؛ ویژگیهایی که اگر غالب بودند، میتوانستند بهمثابۀ نمونههای نوروتیک اختلالات شخصیتی دستهبندی شوند. از این دیدگاه کلی، پیشنهاد DSM-5 در طبقهبندی اختلالات شخصیتی، که آسیبشناسی هویت را به عنوان معیار اصلی شدت این اختلالات تعریف میکند؛ براساس ترکیبی از عدم یکپارچگی خود، فقدان خودمختاری ارادی، و روابط غیرطبیعی با دیگران که با کمبود همدلی و صمیمیت همراه است، بهوضوح با سندرم انتشار هویت مطابقت دارد.۲۱کرنبرگ، ۲۰۱۲
یک نظام یکپارچه از ارزشهای اخلاقی (سوپرایگو)
پس از بررسی اجزای تشکیلدهنده شخصیت که شامل مزاج، شکلگیری شخصیت و هویت است، حال به ایجاد یک ساختار اخلاقی درونیشده میپردازم که بهوسیله تعهد به ارزشهای اخلاقی و اصول اخلاقی جهانشمول در روابط با ابژههای مهم و در زندگی اجتماعی بهطور کلی منعکس میشود. این نظامهای ارزشی و تعهدات اخلاقی فراتر از نیازهای عملی و ابزاری تعاملات مستقیم با جامعه انسانی پیرامون هستند. این بخش از شخصیت تقریباً با «سوپرایگو»یِ فرویدی مطابقت دارد. به همین ترتیب، اید یا ناهشیار پویایِ فرویدی، به مجموعهای از امیال پرخاشگرانه، جنسی و وابسته بدوی و روابط ابتدایی با ابژهها اشاره دارد که نمیتوانند در هنگام تثبیت هویت ایگو در آگاهی پذیرفته شوند. طرد فعال این امیال و ترسهای غیرقابلتحمل، معمولاً آنها را ازطریق سرکوب و سایر مکانیسمهای دفاعی پیشرفته که بهوسیله ایگو ایجاد شدهاند، از آگاهی خارج میکند. از دیدگاه سازماندهی شخصیت، ایگو فرویدی بر عملکردهای هویت متمرکز است، یعنی شامل یک خود یکپارچه و دنیای درونیشده و یکپارچه روابط با ابژهها است. به عبارت دیگر، خود و دنیای درونی روابط با ابژهها در نهایت سازماندهی ویژگیهای شخصیتی را کنترل میکنند که امکان ایجاد روابط مؤثر، صمیمانه، همدلانه و پایدار با ابژههای مهم را فراهم میسازد.
سوپرایگو یک ساختار پیچیده است که آسیبشناسی آن یکی از شاخصهای مهم شدت و پیشآگهی رواندرمانی اختلالات شخصیتی محسوب میشود. از دیدگاه درونیسازی نظامهای ارزشی اخلاقی، بهنظر میرسد کارهای ادیت جیکوبسون۲۲۱۹۶۴مراحل رشد این بخش از شخصیت را بهخوبی روشن کرده است. آنچه در ادامه میآید خلاصهای از نتایج کلی اوست.
اولین نشانه سوپرایگو، در پیشنهاد جیکوبسون، درونیسازی اولین ممنوعیتها در تعاملات والدین و کودک است که با نه! واضح و والدانه مادر نشان داده میشود، که معمولاً پاسخی به رفتار کودک است که ممکن است تهدیدی جدی برای او باشد (حداقل از دیدگاه مادر). تحریفهای ناشی از این ممنوعیتهای اولیه، تحتتأثیر اوج حالات هیجانی منفی که به بخش آزاردهنده تجربیات اولیه تعلق دارند، از ترکیب مکانیسمهای فرافکنی و ناامیدیهای خارجی ناشی میشود. این ممنوعیتها به دلیل سوءتفاهم و تفسیرهای نادرست کودک، تحتتأثیر این مکانیسمهای فرافکنی، تقویت میشوند. درونیسازی این لایۀ اولیه منفی از ممنوعیتهای درونیشده، خطرات خیالی بدوی و تهدیدکننده زندگی را تحریک میکند که عمدتاً حول تهدید به ترک شدن در اثر فعالسازی سیستم وحشت از جدایی-وابستگی متمرکز میشود. درونیسازی این ممنوعیتها به معنایِ پذیرش آنها بهعنوان یک مکانیسم حفاظتی در برابر تهدیدهای بزرگتر مانند ترک شدن و حتی نابودی است. بدیهی است که در شرایط ضربههای شدید، مانند سوءاستفاده جسمی، سوءاستفاده جنسی، یا شاهد مداوم بودن بر سوءاستفاده جسمی یا جنسی، این حس منفی درونیشده از تهدیدهای اساسی برای بقا میتواند بسیار مسلطتر از موارد عادی باشد.
این سطح ابتدایی و بدوی از ممنوعیتهای درونیشده، که از همان ابتدا شروع به تأثیرگذاری بر بخشهای مثبت و منفی تجربیات اولیه میکند، بهتدریج با سطح دوم از تجربیات همراه میشود. این سطح تحتتأثیر اوج حالات هیجانی مثبت و همچنین تا حدی تحت شرایط فعالسازیِ هیجانی کم، که منعکسکننده خواستههای محیطی برای رفتار خوب است، شکل میگیرد. ابراز قدردانی از رفتار کودک، تحریکات، پاداشها، و تشکر والدین از او، رفتارهایی را تقویت میکند که کودک، آنها را در قالب پاداشهای مرتبط با آنها بهعنوان ایدهآل میبیند. این لایه، ایگوی آرمانی اولیه را تشکیل میدهد. این ایگوی آرمانی هم از طریق درونیسازی جنبههای درخواستکننده و پاداشدهنده تصاویر ایدهآل شده از دیگرانِ مهم و هم از طریق توسعه تصورات خود ایدهآلتر و واقعبینانهتر در شرایط کاهش تدریجی و یکپارچهسازی بخشهای ایدهآل و آزاردهنده خود شکل میگیرد.
ساختار ایگوی آرمانی بهعنوان یک ساختار درونیشده و ایدهآل، حس امنیت، نیکی درونی، و روابط صمیمانه با ابژههای مهم را تقویت میکند. این ساختار بهتدریج بخش بدوی و آزاردهنده تجربیات درون سوپرایگو را که قبلاً به آن اشاره شد، خنثی میکند. در طول سالهای دوم و سوم زندگی، فرآیندی از یکپارچگی بین سطح بدوی و آزاردهنده و سطح دوم ایدهآلسازیشده که شامل مطالبات و ممنوعیتهای واقعگرایانه و خیالی، خواستهشده و ترسیده است، شکل میگیرد. این خنثیسازی تجربیات منفی، فرآیندهای فرافکنی را در شرایط فعالسازی هیجانات منفی کاهش میدهد و درونیسازی سطح سوم از مطالبات و ممنوعیتهای درونیشده را تسهیل میکند. این همان چیزی است که فروید از آن بهعنوان مرحله پیشرفته رشد اودیپی یاد میکند که تقریباً بین سالهای چهارم تا ششم زندگی تثبیت میشود.۲۳فروید، ۱۹۲۳/۱۹۶۱
این سطح سوم و واقعگرایانهتر از مطالبات و ممنوعیتهای درونیشده، شامل بسیاری از انتظاراتی است که از خانواده ناشی میشود و منعکسکننده انتظارات فرهنگی محیط اجتماعی بلافصل و سنتها و تعصبات خاصِ قومی، اجتماعی، ملی، دینی یا نژادی آن است. با آغاز سالهای مدرسه۲۴دوران نهفتگی در نظریه سنتی روانکاوی، یکپارچگی کافی از این سطوح نظامهای ارزشی درونیشده، تحتنفوذِ سطح سوم و پیچیدهتر و واقعگرایانهتر، رخ میدهد و کودک را قادر میسازد وارد نظام ارزشی مشترک اجتماعی شود. این نظام، رفتار را از لحاظ عدالت، توجه به دیگران، و مسئولیتپذیری نسبت به خود و دیگران تنظیم میکند.
در طول سالهایی که به نوجوانی منتهی میشود، فرآیندی تدریجی از شخصیتزدایی، انتزاع، و فردیسازی سوپرایگو رخ میدهد؛ به عبارت دیگر، انتزاع و یکپارچگی کلی نظامهای ارزشی که دیگر بهطور مشخص به مطالبات یا ممنوعیتهای ناشی از تصویر والدینی خاصی مرتبط نیستند۲۵جیکوبسون، ۱۹۶۴. اکنون، هم گرایشهای ناهشیار عمیق از سالهای کودکی اولیه و هم هویتهای پیشهشیار و هشیار که در خانه، مدرسه و گروه اجتماعی به دست آمدهاند، نوجوان را مشخص میکنند. در نهایت، در اوایل نوجوانی، با فعالسازی امیال جنسی شدید که تمایلات، فانتزیها، ترسها و خواستههای جنسی دوران کودکی را دوباره فعال، میکند و تعمیق و گسترش میدهد، تأثیر توسعه ویژگیهای ثانویه جنسی، یک تحول عمیق رخ میدهد. اکنون ممنوعیتهای دوران کودکی علیه جنسیت و پرخاشگری باید تا حدودی تعدیل شوند تا با تقاضاهای بالغتر روابط صمیمانه که تحتتأثیر امیال غریزی، تلاش برای هماهنگی آنها با هویت و شکلگیری شخصیت نوجوان و نظامهای ارزشی هشیار و ناهشیار که توسط سوپرایگوی توسعهیافته و یکپارچه منعکس میشوند، سازگار شوند. بهطور خلاصه، توسعه مجموعهای درونیشده از اصول اخلاقی از جنبههای خاصی از روابط ابژه درونیشده ناشی میشود، یعنی آنهایی که سطوح مختلفی از طیف وسیعی از مطالبات و ممنوعیتها را در بر میگیرند و کودک را با ارزشهای اخلاقی خانه و محیط اجتماعیاش هویتبخشی میکنند.
در شرایط آسیبشناختی، سطوح مختلفی از شدت اختلالات شخصیتی ممکن است بر یکپارچگی این نظام ارزشی درونیشده تأثیر بگذارد و بهنوبه خود، توسعه سطوح مختلفی از آسیبشناسی روانی را تحتتأثیر قرار دهد. تحتنفوذِ امیال پرخاشگرانه شدید، چه ناشی از غلبه تأثیرات منفی ژنتیکی و ساختاری یا تجربیات وابستگی پاتولوژیک شدید یا ضربههای دوران نوزادی و کودکی، انتشار هویت۲۶وضعیتی که در آن فرد دچار عدم وضوح یا ناپایداری در هویت خود استامکان دارد تثبیت شود. عدم یکپارچگی هویت، بهطور منفی یکپارچگی لایههای مختلف سیستم سوپرایگو را تحت تأثیر قرار میدهد. سطح نخست سوپرایگو که آزاردهنده است، بهدلیل روابط پرخاشگرانه درونیشده با ابژهها، بیش از حد مسلط میشود، و ضعف نسبی ایگوی آرمانی مانع از یکپارچگی این دو سطح میشود و باعث تسلط پایدار سطح نخست آزاردهنده سوپرایگو میشود. همچنین استقرار سطح سوم و بالاتر ارزشهای اخلاقی نیز بهعنوان نتیجه فرافکنی بیش از حد ویژگیهای منفی اولیه سوپرایگو دچار مشکل میشود. از نظر بالینی، این امر فرد را به رفتارهای ضد اجتماعی پرخاشگرانه و همخوان با ایگو متمایل میکند.
در واقع، توسعه رفتارهای ضداجتماعی، مهمترین عارضه در شدیدترین سطح سازمان شخصیت مرزی است و نشاندهنده پیشآگهی ضعیف برای درمانهای رواندرمانی است. این امر به ظرفیت برقراری روابط با دیگران و تنظیم طبیعی بیان هیجانی نیازهای عاطفی فرد آسیب میزند. در مقابل، زیرنظرِ شرایطی که توسعه هویت عادی بهخوبی پیش میرود، این امر بهطور مثبت به یکپارچگی سوپرایگو کمک میکند. براساسِ شرایطی که یکپارچگی سوپرایگو بهطور عادی اتفاق میافتد، اما با القای قوی احساسات گناه بیش از حد درمورد امیال غریزی همراه است، سطح اولیه سوپرایگو ممکن است با توسعه مطالبات سادیستی برای کمال، ایگوی آرمانی را آلوده کند. در این شرایط، ممنوعیتها علیه جنسیت و پرخاشگری دوران کودکی در طول توسعه سطح سوم سوپرایگو ممکن است بیش از حدِ محدودکننده و حتی خشونتآمیز به نظر برسند، بهطوری که یک سوپرایگو یکپارچه اما سادیستی ممکن است امیال جنسی، پرخاشگری، و وابستگی را مهار کند، که منجر به ساختار شخصیتی دفاعی میشود که ویژگی اختلالات شخصیتی سطح بالاتر (سازمان شخصیت نوروتیک) است.
میتوان بهطور ساده اینگونه خلاصه کرد که ویژگیهای اصلی اتیولوژیک اختلالات شخصیتی در سطوح مختلف عبارتاند از: در سطح سازمان شخصیت مرزی، تعارضات مرتبط با امیال پرخاشگرانه، بدون توجه به منشأ آنها، غالب هستند. در سطح بالاتر، با شکلگیری هویت عادی، تعارضات حول محور جنسیت و وابستگی دوران کودکی در آسیبشناسی سازمانهای شخصیت نوروتیک غالب میشوند۲۷کرنبرگ، ۲۰۱۲ب. بدیهی است که این یک بیان کلی است که طیف گستردهای از تغییرات را از نظر تاریخچه و توسعه فردی در بر میگیرد.
هوش
آخرین بخش اصلی شخصیت، توانایی شناختی فرد، یعنی هوش است که بهویژه در سطح انتزاع بهدستآمده بیان میشود. به نظر میرسد که اکنون بهطور کلی پذیرفته شده است که سطح هوش هم به تمایلات ژنتیکی و هم به تجربیات اولیه وابسته است. تحریک فرآیندهای شناختی و توسعه زبانی و توجه دقیق به انگیزهها، فرآیندهای فکری و توسعه تخیلات کودک تأثیر اساسی بر رشدِ توانایی شناختی دارد. بهطور کلی، پتانسیل شناختی بالا، توانایی ادراک هرچه واقعبینانهتر و ظریفتر محیط و ظرفیت پاسخگویی مناسب به نشانههای شناختی را تسهیل میکند. توسعه ژنتیکی قشر پیشپیشانی و قشر مداری پیشانی، ساختارهای خط میانی قشری قدامی، و مراکز زبانی مغز تأثیر زیادی بر کنترل ارادی دارند و در تعدیل پاسخهای عاطفی نقش مهمی ایفا میکنند.۲۸سیلبرسوایگ و همکاران، ۲۰۰۷
در این زمینه، کنترل شناختی ممکن است اثرات یک محیط بهشدت آسیبزا را کاهش دهد، اگرچه در شرایط بهشدت آسیبشناختی، هوش ممکن است با توسعه تفسیرهای پیچیده و تحریفشده شناختی از محیط تهدیدآمیز، آسیب را تشدید کند. ازسویدیگر، سیستمهای شناختی توجیه ویژگیهای منشی آسیبشناختی ممکن است بهطور قدرتمندی استراتژیهای تطبیقی نادرست را که در اختلالات شدید شخصیتی مشاهده میشود، تقویت کنند. در فرآیند بالینی، ما بیمارانی با هوش بسیار بالا و همچنین با هوش بسیار پایین در تمامی سطوح شدت اختلالات شخصیتی مشاهده میکنیم. هوش بهطور مثبت با پیشآگهی درمانهای رواندرمانی و همچنین سطح کلی تطبیق اجتماعی از نظر توسعه آموزشی و سطح کار یا حرفه مرتبط است.
از دیدگاه توسعه شخصیت عادی و اتیولوژی۲۹بررسی و تحلیل علل و عوامل ایجادکننده یک بیماری، اختلال یا وضعیت خاصاختلالات شخصیتی، من معتقدم که میتوان دو سطح سازمانی کلی از زندگی روانی را تمایز قائل شد: نخست، یک سطح رشد نوروبیولوژیکی که سازماندهی ساختارهای نوروبیولوژیکی پایه را تعیین میکند و در زندگی روانشناختی بروز مییابد، بهویژه توسعه ادراک و حافظه، فعالسازی آگاهی، و بهطور بنیادی، توسعه سیستمهای عاطفی که از هموستاز۳۰وضعیت پایداری که بدن در آن شرایط داخلی خود را در یک محدودهی ثابت و متعادل حفظ میکند، حتی با وجود تغییرات در محیط خارجیمحافظت میکنند و به انگیزه اصلی روابط با ابژهها تبدیل میشوند. به این سطح پایهای از رشد روانی، باید سطح دومی از سازماندهی در سطحی کاملاً نمادین و درونروانی اضافه شود که بهترین بیان آن در قالب ساخت تدریجی یک دنیای درونی متمرکز بر هویت شخصی و ادراک واقعگرایانه و سرمایهگذاری در دنیای ابژههای مهم است. این دنیای درونی، بیان رضایتبخش نیازهای غریزی پایه، خودمختاری، و تأیید خود را سازماندهی میکند و به همین ترتیب، رابطهای از روابط مؤثر و رضایتبخش با دنیای اجتماعی پیرامون ایجاد میکند. این شامل صمیمیت جنسی و رمانتیک، دوستی و تعهدات، کارایی و رضایت در کار، و خلاقیت شخصی است. محدودیتهای موجود در این توسعه که توسط اختلالات شخصیتی نمایان میشود، اکنون در محدوده درک ما از اتیولوژی، مکانیسمهای تعامل و سازماندهی، و پتانسیل درمانی قرار دارد، همچنین محدودیتهای فعلی تلاشهای درمانی ما نیز مشهود است. من معتقدم که پیشرفت بیشتر در تمامی این حوزهها نیازمند توجه به این دو سیستم، یعنی نوروبیولوژیکی و درونروانی، و تأثیرات متقابل آنها در حالتِ عادی۳۱سالم، آسیبشناسی و درمان است.
در بابِ تصویر اصلی:
مجموعۀ «مائو»۳۲Mao – 1972 – اثرِ اندی وارهول۳۳Andy Warhol | زادۀ اوت ۱۹۲۸ – درگذشتۀ فوریه ۱۹۸۷ | هنرمند برجستۀ امریکایی و از بنیانگذاران پاپ آرت.
عنوانِ اصلی متن:
?What Is Personality
دربارۀ نویسنده:
اتو فریدمن کرنبرگ۳۴Otto F. Kernberg | زادۀ ۱۰ سپتامبر ۱۹۲۸روانکاو و روانپزشک اتریشی-امریکایی در مرکز پزشکی وایل کرنل۳۵Weill Cornell Medicine | واحدِ تحقیقات پزشکیِ دانشگاه کرنل در ایالات متحدۀ امریکا.است. عمدۀ شهرت این متفکر بهخاطرِ نظریههای روانکاوانۀ او دربارۀ سازمانِ شخصیتِ مرزی و آسیبشناسیِ نارسیسیسم است.