فلسفۀ تاریخ و هنری کیسینجر جوان
کیسینجر در باب فلسفۀ تاریخ چه میگوید؟
هایدون پرهام۱Haydon N. Parham | نویسنده و عضو انجمنِ Cicero Debate Society
ترجمۀ: مسیحا آزاد و پارسا مشایخی فرد
اگر از افراد گوناگونی درباره هنری آلفرد کیسینجر۲۲۷ مهٔ ۱۹۲۳ – ۲۹ نوامبر ۲۰۲۳ | Henry Alfred Kissinger – دیپلمات، اندیشمند سیاسی، مشاور ژئوپلیتیک و سیاستمدار آمریکایی بود که در فاصلۀ سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۷ در دولتهای ریچارد نیکسون و جرالد فورد، بهعنوان وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی فعالیت کرد. بپرسید، احتمالاً با پاسخهای متفاوتی روبهرو خواهید شد. از دید بسیاری، او یا یک سیاستمدار نابغه است که در جنگ سرد پیروز شده، یا جنایتکاری جنگی بوده که مدتهاست کیفرخواست او توسط دادگاه بینالمللی شهرِ لاهۀ هلند۳لاهه شهری در سواحلِ دریای شمال در غرب هلند است. در این شهر دیوانِ بینالمللی دادگستری (International Court of Justice) قرار دارد. دیوان بینالمللی دادگستری که دادگاه جهانی نیز نامیده میشود، یکی از شش نهاد اصلیِ سازمان ملل متحد است. این سازمان اختلافات بین دولتها را مطابق با قوانین بینالمللی حل و فصل میکند و در مورد مسائلِ مربوط به حقوق بین الملل، نظرات مشورتی میدهد.، به تعویق افتاده است. با توجه به جایگاه و اهمیت کیسینجر در تاریخ، بررسیِ چگونگی ایدهها و علایقِ اولیۀ او که بسیاری پیشبینی میکردند شخصیت کیسینجر بهمانند آنها خواهد شد، ارزشمند است. بر همین اساس، شاید هیچ دریچهای بهتر از پایاننامۀ کارشناسیارشد او در هاروارد، برای ورود به ذهن کیسینجر جوان وجود نداشته باشد؛ متنی که تا به امروز توجه بسیاری از افراد را به خود جلب کرده است.
حوزۀ اصلی تمرکز کیسینجر تنشِ بین تجربۀ زیستِ فردی از مسیر ارادۀ آزاد۴individual experiences of free will و جبرگراییِ۵determinism فرایند تاریخ است:
«آیا تاریخ همانگونه که هگل میگفت، تحقق روحِ آزادی است؟ یا همانطور که اشپنگلر۶Oswald Spengler | تولد ۲۹ می ۱۸۸۰ – درگذشت ۸ می ۱۹۳۶ – مورخ و فیلسوف تاریخِ اهل آلمان بود. استدلال کرد، نشاندهندۀ رشد و زوالِ فرهنگهای بنیادین است؟ آیا جوهرۀ این فرهنگها، یک رمزوراز است؟ آیا اشتیاقِ نیرویِ حرکتی آنها، نمایندۀ قدرتِ تجلی این فرهنگهای بهخصوص است؟ آیا هدفِ عمیقتری در ظهور و زوال چنین تمدنهایی وجود دارد؟ همان تحققِ نجات با پایبندی به ایمان که آرنولد توینبی۷ ۱۴ آوریل ۱۸۸۹ – ۲۲ اکتبر ۱۹۷۵ – Arnold Joseph Toynbee – تاریخدان و نویسندۀ انگلیسی بود. به آن اشاره میکند؟ آیا تاریخ چیزی بیش از بازگشت ابدی۸بازگشت جاودانه، بازگشت ابدی یا عود ابدی – Ewige Wiederkunft – مفهومی است که جهان و تمام هستی و انرژی بهطور نامحدود و به همان شکل درحالِ تکرار بوده و ادامه خواهد یافت. نیست؟ شاید تاریخ صحنۀ تئاتری باشد برای مردی که از نیچه۹اشارهای به اندیشۀ «بازگشت ابدی» در فلسفۀ نیچه. پیشی میگیرد، یا آیا همانطور که کانت میگوید: نمایشِ نقشهای الهی۱۰ A Divine Plan است که بهتدریج آشکار میشود و آن را عیان میسازد و سپس صلح جهانی را به اوج خود میرساند؟»
اولین ایستگاه نظری ما برای توقف، اسوالد اشپنگلر، سیاستمداری است که ایدههایش در موردِ رشد و زوال تمدنها، پس از جنگ جهانی اول در آن زمان بسیار تأثیرگذار بوده است. سپس، بهنقد کیسینجر به آرنولد توینبی، که او هم یکی از تأثیرگذارترین مورخان در آن زمان بوده، میپردازیم و در نهایت، نظر کیسینجر که متکی بر ایدههایی مربوط به کانت است را، مورد تحیل و بررسی قرار میدهیم؛ زیرا ایدههای کانت دربارۀ ظهور تدریجی یک طرحِ الهی از طریق عقل، بهعنوانِ جامعترین دیدگاه متافیزیکی تاریخ، نهتنها در اندیشۀ آلمانی بلکه در تفکر دیگرِ ملل غربی نیز، سایهافکنده است.
کیسینجر معتقد است که تنها راه ارزیابی این متفکران، بررسی پیشفرضهای متافیزیکی آنها برای تعیین درک کلیشان از رابطۀ انسان با تاریخ است. کیسینجر استدلال میکند که تنها در تفسیر اشپنگلر و توینبی است که دیدگاه کاملتری از اندیشۀ کانت میتواند راهحلی عملی را ارائه دهد.
کیسینجر آشکارا بیش از همه اشپنگلر را تحسین میکند، البته تنها دلیلِ آن نمیتواند به صفحات متعددی که به او در پژوهش کیسینجر تعلق دارد، متکی باشد، بلکه از دید کیسینجر این متفکر قویترین ارزیابیِ ممکن را در باب این موضوع ارائه میدهد. اشپنگلر که بهشدت تحتتأثیر هگل قرار گرفته بود، تمدنها را بنیانهای مستقلی میدید که از طریقِ تجربۀ ژرفای خود، ماندگاری خویش را بالفعل میکنند. تاریخ ازطریق تجلی یک سرنوشت اجتنابناپذیر آشکار میکند که تکمیل آن نتیجۀ مشارکت ناخودآگاه در فرایندِ «شدن»۱۱becoming است. چنین است که از دید اشپنگلر هر فرهنگی در تاریخ سیاسی و هنری، فرایندِ جوانی، بلوغ و افول خود را طی میکند. به باور کیسینجر، اشپنگلر یک غیبگوی بالفطره و البته تا حدودی گمراه بود. کیسینجر دراینباره میگوید:
«دیدگاه اشپنگلر رویکردی متفاوت به تاریخ را در بر میگرفت. هرچند که نظر ما در باب نتیجهگیریهای او فراتر از تحلیل علّیِ صرف دادهها و جزمگرایی۱۲dogmatism سطحیِ بسیاری از نظریههای پیشرفت باشد، این اعتقاد همچنان پابرجاست که اشپنگلر نظمی را در زندگی یافته که فراتر از نظامبندیهای بیهوده و جلوههای پیشینی آن است.»
اشپنگلر از نظر کیسینجر، فردی متفکر با رویکردی انقلابی بود که شیوۀ جدیدی برای نگرش به تاریخ را ارائه داد. او در نظام فکریِ خود، جدای از نگاه مرسوم، تاریخ را نه صرفاً بهمثابۀ کنشی در جهتِ پیشرفت در فناوری، فلسفه، نهادها یا فرهنگ یک جامعه، بلکه روندی تصادفی و بنیادین در چرخۀ تمدن بشری، به حساب آورد. بهاینترتیب او فلسفۀ تاریخ را همچون تلنگری میداند. بااینحال، اشپنگلر هر چقدر هم که باهوش باشد، هرگز نتوانست کیسینجر را راضی کند، زیرا سرنوشت فراگیر یک تمدن جایی برای ارادۀ آزاد فردی باقی نگذاشته است.
از سویی دیگر، توینبی فرایند اشپنگلر را در پیش گرفت و سعی کرد تا با ارائۀ مدارک بیشتری، دست به تکمیل مفاهیم مدنظر اشپنگلر در ساختار فرجامشناسی مسیحی۱۳Christian eschatology | فرجامشناسی مسیحی یا آخرتشناسی مسیحی یا معادشناسی، شاخۀ اصلی مطالعه در الهیات مسیحی است که به آموزۀ «آخرین چیزها»، بهویژه ظهور دوم یا پاروسیا میپردازد. این کلمه از دو ریشۀ یونانی به معنای «آخر» (ἔσχατος) و «مطالعه» (- λογία) – گرفته شدهاست. معادشناسی شامل مطالعه «چیزهای پایانی» است، خواه در مورد پایان زندگی فردی، پایان عصر، پایان جهان، یا در مورد ماهیت پادشاهی خدا. بهطور کلی، آخرتشناسی مسیحی بر سرنوشت نهایی جان و کل روایت آفرینش تمرکز دارد که اساساً براساس متون کتاب مقدس در عهد عتیق و جدید است. بزند. توینبی خود را یک تجربهگرای بریتانیایی میدانست که بهشدت تحتتأثیر روششناسی هیوم و پوزیتیویستهای منطقی بود. او توسعۀ تاریخی را نه بهعنوان فرایندی بنیادین در چرخۀ حیاتِ یک تمدن، بلکه بهعنوان انطباق موفقیتآمیز با مشکلی که یک تمدن با آن مواجه است، یعنی چالش و پاسخ آن۱۴Challenge-and-Response، میدید. او با پرداختن به جزئیات قابل توجهی، بهمانند تقسیمبندیِ هر دورۀ بهخصوص زیستِ یک تمدن۱۵از دید توینبی هر تمدن از چهار مرحله عبور میکند: مرحلۀ اول: به وجود میآید، مرحلۀ دوم: به پیش میرود، مرحلۀ سوم: با فراز و فرودهایی، توسعه مییابد، مرحلۀ چهارم: فرومیپاشد.، تعاملات متناسبِ بازیگران تاریخی را شرح کرده و چگونگی رشد و انحطاطِ یک تمدن را در فرایندی شبه تکاملی، توضیح داده است. توینبی دراینباره میگوید:
«تمدنها موجوداتی بنیادین نیستند که سرنوشت آنها، تاریخ آنها را تعیین کند، بلکه صرفاً بهمثابۀ زمینههایی بایست شناخته شوند که فعلیت هر ملت در آنان رقم میخورد. تمدنها بهدلیل یک مرگ غیرقابلاجتناب از هم نمیپاشیدند، بلکه دست به خودکشی میزدند… چنین است که از فروپاشی امیدهای مادی هر تمدن، چشماندازی نهایی پدید میآید و معنای رنجِ بشریت، در تجسم واقعیِ وجود تاریخی، پادشاهی خدا۱۶پادشاهی خدا، مَلَکوت اِلهی یا ملکوت خداوند حکومتی واقعی است که یَهُوَه خدا آن را برقرار کردهاست. از آنجا که مقرّ این حکومت در آسمان است، در کتاب مقدّس «پادشاهی آسمانها» نیز خوانده میشود. این حکومت از بسیاری جهات به حکومتهای بشری شباهت دارد، اما از هر لحاظ از آنها برتر است.، یا مسیح چون پادشاهی برروی زمین، خود را نمایان میکند.»
بااینحال، کیسینجر نظر توینبی را حتی کمتر از دیدگاه اشپنگلر راضیکننده و منطقی میبیند؛ زیرا پیشفرضهای توینبی در مورد پایانِ تاریخ مسیحی، رویکرد تجربی در مطالعۀ تاریخ را نادیده میگیرد، زیرا دیدگاه بیولوژیکی و تکاملی، با نوعِ بهخصوص نگاهِ الهیاتی به تاریخ، هیچ قرابت و رابطهای ندارد.
اندیشۀ کانت سرانجام راهحلی برای معضل اساسی کیسینجر ارائه میدهد. کانت سعی کرد دو مکتبِ فکری غالب در زمان خود را با هم ترکیب کند و از آن فراتر رود. عقلگرایی که توسط اسپینوزا تجسمیافته بود، بر این باور بود که تمامی کنشها صرفاً ضرورتی هستند که آشکار میشوند و از سویی دیگر، تجربهگرایی که با شکِ متافیزیکی هیوم تجسمیافته است، واقعیت نهایی را غیرقابلشناخت جلوه میدهد. نفی ارادۀ آزاد توسط اسپینوزا در تاریخ، منعکسکنندۀ نفی اشپنگلر بود. درحالیکه توینبی سعی کرد تا با مسیحیتِ مدنظر خود از هیوم فراتر رود، که در نهایت منجر به یک شکست سهمگین نظری شد؛ بنابراین، آشتی کانت بین عقلگرایی و تجربهگرایی، منعکسکنندۀ ضدیتِ بین اشپنگلر و توینبی بود.
کانت با ایجاد تمایز بین واقعیتِ فنومنال (چیزهایی که با عقلِ محض درک میشوند) و نومنال (اشیا فینفسه و ابژههای عقلِ نظری) به این امر دستیافت. در این موقعیت، تحلیلِ علّی به واقعیتِ فنومنال تنزل یافت، درحالیکه تجربۀ انسان از اخلاق در حوزه نومنال گشوده شد؛ بنابراین کانت عقل را محدود کرد و راه را برای باور باز کرد۱۷«بنابراین، من انکار دانش را برای میدان دادن به ایمان ضروری یافتهام» – نقد عقل محض – BXXX. چنین است که تضادِ بین ضرورت و آزادی، جبرگرایی هضم شده در تاریخ و تجربۀ ارادۀ آزاد، در شناخت محدودیتهای عقل محض و بسط امر نومنال، آشتی یافتند؛ بنابراین، جبرگرایی بهعنوانِ روند طبیعی تاریخ و تجربۀ انسان از آزادی، متناقض بایکدیگر نیستند، بلکه صرفاً دوروی یک سکهاند، یکی با فنومنال و دیگری نومنال.
کانت در مقالۀ خود، صلح پایدار: یک طرح فلسفی۱۸۱۷۹۵ | Perpetual Peace: A Philosophical Sketch، قانون اخلاقیِ درک شده در واقعیت نومنال را در ملاحظات سیاسی بینالمللی اعمال کرد. او استدلال کرد که به محض تحقق این مقوله، مجوزهای مربوط به اخلاق در قلمروی سیاسی گسترش مییابند. بنابراین، از آنجایی که قانون اساسیِ جمهوری جمعی اخلاقی، امر قاطع را نهادینه میکند، زیرا باید آنطور رفتار کرد که اعمال ما توانایی تبدیل شدن به یک قانونِ کلی را داشته باشد، و از آنجایی که انسان هرگز نمیتواند صرفاً بهمثابۀ وسیله درک شود۱۹از دید کانت در مفهوم «پادشاهی اهداف» انسان نبایست بهعنوانِ یک وسیله درک شود، بلکه هر آدم دارای خصلتی تشکیل شده از مجموعِ اهداف اخلاقی است.، صلحی که از طریق همکاری بینالمللی در جمهوریهای فدرالِ اخلاقمدار به دست میآید، بالاترین وظیفه و عالیترین هدفِ انسان است. کیسینجر به اینکه فلسفۀ سیاسی کانت از گزارههای متافیزیکی و اخلاقی این متفکر سرچشمه میگیرد، احترام میگذارد. اما در نهایت، آن را براساس مبانی روششناختی ویژۀ خود، رد میکند. لازم به ذکر است که این کار کیسینجر، منعکسکنندۀ ردِ ویلسونینیسم۲۰Wilsonianism – ویلسونینیسم یا ویلسونین کلماتی هستند که به نوع خاصی از نقطه نظرات ایدئولوژیک درخصوص سیاست خارجی گفته میشوند. این لفظ از ایدئولوژی رئیسجمهور ایالات متحدۀ آمریکا، توماس وودرو ویلسون، که به «اصول چهاردهگانه ویلسون» اشاره دارند، گرفته شده است. هدف اصلی این طرح ایجاد صلحی جهانی بود که بایست براساس دیپلماسیای باز در میان دولتها، شکل میگرفت. است که در زمانۀ او بسیار مرسوم شده بود.
در سیرِ بررسی وسعت تز کیسینجر، یاد داستانی از سفر او به چین افتادم. هنگامی که کیسینجر از جئو ئن لای۲۱زاده ۵ مارس ۱۸۹۸ – درگذشته ۸ ژانویه ۱۹۷۶ – سیاستمدار و یکی از رهبران مهم سیاسی چین و اولین نخستوزیر جمهوری خلق چین از ۱۹۴۹ تا پایان عمرش در ۱۹۷۶ بود. او به سیاستهای معتدل و بهخصوص ایفای نقش در معتدل کردن اوضاع پس از انقلاب فرهنگی شهرت دارد. سیاستمدار چینی نظرش را در مورد انقلاب فرانسه پرسید، ئن لای پاسخ داد: «هنوز خیلی زود است تا بتوان دربارهاش صحبت کرد.»، البته نباید از خیر این نکته گذشت که درکِ ئن لای به لطف مترجم، از سوال کیسینجر اشتباه بود، زیرا او گمان میکرد که منظور این مرد امریکایی اعتراضات دانشجویی سالِ ۱۹۶۸ است. کیسینجر معتقد بود که مقامات چینی نابغههایی هستند که برحسبِ شرایط مختلف در طول قرنها میتوانند با فکر خود سفر کرده و آیندهنگری کنند. کیسینجر در کتابِ «در باب چین»۲۲On China – 2011 | Penguin Books خود، در بخشی از فصل آغازین، به توضیحِ بازی رومیزی چینیِ ویچی۲۳گو یا ویچی، قدیمیترین بازی تختهای تاریخ بشری است. این بازی که به صورت دونفره انجام میشود، علیرغم قوانین سادهای که دارد راهبردهای (استراتژیهای) پیچیدهای را میطلبد. میپردازد. او باور دارد که این بازی بسیار پیچیدهتر از شطرنج است و سعی دارد تا ازاینطریق نشان دهد که چگونه افکار حزب کمونیست چینی میتواند در آیندهای نهچندان دور، متناسب با آنچه در فرهنگ آنان نهفته است، در موقعیت بهتری از استراتژیهای غربی قرار بگیرد.
البته نبوغِ خود کیسینجر را نمیتوان هرگز نادیده گرفت. کیسینجر همواره به بزرگترین مقیاسهای ممکن فکر میکرد و چنین بود که بیشتر از آنکه مقامات چینی یا هر مقام بینالمللی, در پی تفهیم جایگاه خود در جهان برای او باشند، سعی داشتند تا شخصیت کیسینجر را مورد بررسی قرار دهند. چنین است که پیشرفتهای سریعالسیر کسینجر و تاثیر او در چند دهۀ اخیر در حوزههای مختلفی همچون فلسفه و سیاست، نمایندۀ جاهطلبیهای اندیشمندانۀ او هستند. با تمامی این اوصاف، نمیتوان نقش کیسینجر در تحلیل و تفهیم فلسفۀ غرب در حوزۀ سیاست و روابط بیناملل را، فارغ از جایگاه او بهعنوان یک سیاستمدار، نادیده گرفت.
در باب تصویر اصلی:
هنری کیسینجر جوان در دانشگاه هاروارد | ۱۹۵۹ – Harvard file photo
این متن ترجمهای بود از مقالۀ Young Henry Kissinger’s Philosophy of History به قلم Haydon Parham که در سایت providencemag.com منتشر شده است.