لکان و روانی آمریکایی
خوانشی لکانی از فیلم روانی آمریکایی ساختهی ماری هرون
متیو گیلدرسلیو
مترجم: نازنین یاسمی
ژاک لکان (۱۹۰۱-۱۹۸۱) فیلسوف و روانکاوی فرانسوی بود. مرد پاریسیای که همراه من است تا در این مطلب برخی از ایدههای او در فیلم «روانی آمریکایی»۱American Psycho (۲۰۰۰)، به کارگردانی ماری هرون۲Mary Harron را بهصورت تطبیقی بررسی کنم تا رفتار روانپریشانهی قهرمان اصلی آن، «پاتریک بیتمن»۳Patrick Bateman را بتوانیم بهتر مورد واکاوی قرار دهیم و امیدوارم شرح این فیلم، به درک بهتری از مقولهی روانپریشی منجر شود. بهعبارتی هدفم از نگاشتن چنین متنی، چگونگی درک رفتار روانپریشی «بیتمن»، به زبان لکانی بود، چراکه رفتار او در پایان فیلم نشاندهنده تجربه زیستی روانپریشی است، آنجا که به قول لکان، «آنچه که در امر نمادین آشکار نمیشود، در امر واقع نمایان میگردد».
لکان و روانپریشی
برای درک تفسیر لکان از روانپریشی، لازم است ابتدا منظور او را از «مردودسازی» درک کرد۴Lacan Language, and Philosophy (2009). راسل گریگ میگوید: مردود سازی، «دفع اولیه و ابتدایی» یک ایده یا نماد است که دفع آن «قلمرویی را بوجود میآورد که با سوژه و جهان سوژه، بیگانه است»؛ لکان این قلمرو را «واقع» مینامد؛ بنابراین «امر واقع» در نظر لکان، آن چیزی نیست که ما در روزمره بکار میبریم، بلکه دنیایی است که از نظر روانی، از دنیای درون فرد جدا شده است؛ مردود سازی، فرآیند جدایی روانی است. این مفاهیم برای درک رفتار بیتمن در روانی آمریکایی حائز اهمیت هستند؛ پاتریک بیتمن، را در کامای(،) معکوس قرار دادم، زیرا همانطور که توضیح داده خواهد شد، «پاتریک بیتمن» دیگر واقعاً پاتریک بیتمن نیست.
همچنین درک امر واقع در مقابل امر نمادین لکانی، که «جنبهای از تجربه انسانی و شامل ساخت و درک معنای تجربه است»، اهمیت دارد. وقتی تجربهای در حوزه نمادین بهطور معناداری درک نشود، رد میشود و “خارج از نمادسازی – یعنی بهعنوان چیزی که در «واقع» سلب شده است – باقی میماند”؛ اگرچه امر واقع را میتوان از حوزه نمادین حذف کرد، با اینحال ممکن است در «واقعیت» ظاهر شود. به عنوان مثال، این اتفاق به شکل توهم یا هذیان صورت میگیرد. همانطور که گریگ توضیح میدهد، «امر واقع قابلیت نفوذ به تجربه سوژه را دارد، بهگونهای که فرد خودش را فاقد هر نوع ابزار حفاظتی مییابد ». از این رو، همانطور که لکان میگوید، «آنچه در امر نمادین آشکار نشده باشد، در امر واقع نمایان میشود». این دقیقاً همان چیزی است که در روانی آمریکایی مشاهده میکنیم.
در بیان عمیقتر لکانی، فیلم نشان میدهد که شخصیت اصلی در روانی آمریکایی، واقعیت ذهنی «پاتریک بیتمن» را از طریق سلب یک «دال اولیه» (نماد) – «نام پدر» خلق میکند و ممکن است به عنوان «اقتدار پدری» در نظر گرفته شود. محققان لکانی معمولاً توافق دارند که سلب این دال اولیه، علت اصلی روانپریشی است؛ به این دلیل که به شخص این امکان را میدهد که بر عقده ادیپ غلبه کند، زیرا «کارکرد آن در عقده ادیپ چنین است که ابزار پیشبرد قانونی را چنان تنظیم کند که گویی دست به تنسیق میل زده است». به عبارت دیگر، از طریق «استعاره پدریِ» نام پدر، بر عقده ادیپ غلبه میشود؛ این «فرآیندی است که در آن نام پدر جایگزین میل مادر میشود و معنای جدیدی بدست میدهد». بدون این معنای جدید از میل مادر، (که توسط دال نام پدر بدست آمده است)، سوژه اسیر میل تنظیم نشده مادر میشود و با معمایی مبهم مواجه میشود که فاقد ابزار لازم جهت درک آن است. بنابراین، سلب این دال اولیه برای فردی که درحال تجربه آن است، فاجعهبار است و منجر به روانپریشی میشود.
«امر واقع» در روانی آمریکایی
وین پری در مقاله خود «تشخیص یک روانی آمریکایی»۵International Review of Psychiatry، خلاصهای از داستان فیلم را ارائه میدهد؛ داستان حول محور قتل همکار پاتریک بیتمن، پل آلن است. همانطور که پری میگوید: «بیتمن از روی حسادت آلن را انتخاب میکند؛ آنها برای شام یکدیگر را ملاقات میکنند و پس از آن، در آپارتمان بیتمن، آلن مست میشود؛ بیتمن با تبر به او حمله میکند و جسد را از بین میبرد. او پیام صوتی تلفن آلن را تغییر میدهد تا بگوید که او [آلن] به لندن رفته است و چمدانی را نیز برای تأیید این سفر میبندد.»
پس از این، بیتمن به قانونشکنی و قتل ادامه میدهد و اغلب از آپارتمان آلن به عنوان محل قتل و مکانی برای نگهداری اجساد استفاده میکند. با این حال، سرنوشت تمامی قتلهای «بیتمن» ناگهان در پایان فیلم نمایان میشود؛ هنگامیکه بیتمن در حال کشتن یک خانم مسن، توسط پلیس دستگیر میشود، دست به قتل پلیسها میزند و ماشین گشت را منفجر میکند و سپس هنگام کشتن یک دربان و یک سرایدار، با وکیل خود تماس میگیرد و به تمام جنایات خود و اتفاقات آن شب اعتراف میکند.
این در واقع یکی از سه لحظه حیاتی این فیلم است که در آن ماهیت واقعی روانپریشی «پاتریک بیتمن» را درمییابیم؛ در اینجا نمیتوان حقیقتی را که بیتمن رد کرده است، کنار گذاشت: در قسمتهای اولیه فیلم، «بیتمن» از آپارتمان آلن به عنوان محل قتل یا مکانی برای نگهداری اجساد استفاده کرده بود، اما اکنون آپارتمان خالی است؛۶DIAGNOSING, P281 این به بیننده سرنخی میدهد که دنیای نمادین بیتمن، آن چیزی نیست که بهنظر میرسد. همانگونه که اسلاوی ژیژک بیان میکند، این لحظه زمانی است که «مانع جداکننده امر واقع از واقعیت، زمانیکه امر واقع به واقعیت سرریز میشود، از بین میرود»۷Looking Awry: An Introduction to Jacques Lacan Through Popular Culture, 1992, p.20
همچنین دو لحظه دیگر در فیلم وجود دارد که امر واقع به دنیای نمادین «بیتمن» سرازیر میشود؛ دومی از اولی نیز مهمتر است، بیتمن با وکیل خود برخورد میکند و از او میپرسد که آیا پیام دشب را دریافت کرده یا خیر؟ وکیل باور دارد که این تماس صرفا یک شوخی بوده است؛ بیتمن سعی میکند او را متقاعد کند که درست است، اما وکیل میگوید که ده روز قبل، دوبار با پلآلن، در لندن شام خورده است و واقعیت را در هالهای از ابهام رها میکند.۸Diagnosing an American Psycho
توجه به نکته دیگری از این صحنه مهم است که توسط پری ذکر نشده، اما آندره لویزل به آن در «وحشت کانادایی، بدنهای آمریکایی»، پرداخته است.۹Brno Studies in English, 2013 لویزل متنی از فیلم را نقل میکند:
پاتریک: نمیدونی من کی هستم؟ من دیویس نیستم من پاتریک بیتمن هستم. ما مدام باهم تلفنی صحبت میکنیم. منو به یاد نمیآری؟ تو وکیل من هستی. حالا، کارنس، گوش کن. خیلی خیلی با دقت گوش کن، من پل آلن را کشتم و پشیمون نیستم. من نمیتونم خودم رو واضحتر از این بیان کنم.
وکیل: اما چنین چیزی امکانناپذیره و فکر میکنم در این مورد بهخصوص دیگه نمیتونم شوخیهای تورو تحمل کنم.
پاتریک: هرگز نبوده؛ چرا ممکن نیست؟
وکیل: ممکن نیست.
پاتریک: احمق، چرا که نه؟
وکیل: چون من با پل آلن شام خوردم… دو بار در لندن، همین ده روز پیش.
این لحظهای حیاتی برای فهم همهچیز در فیلم با نگاهی به گذشته، تا لحظهی وقوع این مکالمه است؛ این صحنه، حذف و سلب امر واقع در نمادهای روانپریشی بیتمن را نشان میدهد، چراکه معلوم میشود نه تنها بیتمن، پلآلن را نکشت بلکه نام واقعی بیتمن نیز دیویس است!.
متاسفانه آنچه که وکیل، کارنز، به بیتمن میگوید، «با سوژه و دنیای آن کاملا بیگانه است»؛ برای دیویس(بیتمن) بیگانه است، زیرا همانطور که لکان بیان میکند، «میل دیگری» از واقعیت نمادین روانپریشیِ دیویس، حذف شده است. ( در این مثال، «دیگری» وکیلی است که او را دیویس مینامد و به او (بیتمن) گفت که پلآلن نمرده است؛ بنابراین میل دیگری، چیزی است که وکیل به آن باور دارد)؛ اگرچه دیویس ممکن است حقیقتی را از جهان نمادین خود حذف کرده باشد، با اینحال، در واقعیت نمایان میشود. بنابر گفته لکان: «آنچه که در امر نمادین آشکار نمیشود، در امر واقع نمایان میشود.»، این دقیقا همان چیزی است که در این صحنه از فیلم روانی آمریکایی، زمانیکه امر واقع در روانپریشی بیتمن نفوذ میکند، مشاهده میکنیم.
این نتیجه که دیویس قابلیت درک «میل دیگری» را ندارد _ چیزی که وکیل میگوید_ توسط صحنه پایانی فیلم تائید میشود، جاییکه پس از شنیدن این افشاگری از زبان کارنز، دیویس با سردرگمی به میز دوستانش بازمیگردد؛ دوستانش درحال تماشای سخنرانی رونالد ریگان در تلویزیون هستند و درمورد اینکه آیا ریگان دروغ میگوید یا خیر، بحث میکنند؛ یکی از دوستان او میپرسد: بیتمن بیا، نظر تو چیه؟؛ این جزئیات نشان میدهد که دیویس قابلیت درک «میل دیگری» را ندارد، با این جزئیات بیننده میتواند بفهمد که ما اکنون رویدادها را بار دیگر از طریق جهان نمادینِ روانپریشی بیتمن، مشاهده میکنیم. بنابراین، تفسیر لکانی از این صحنه آن است که دیویس فاقد درک «میل دیگری» است، چیزی که در امر واقع به عنوان نفوذی به جهان نمادین روانپریشی، (که دیویس تصور میکرد او یک قاتل سریالی به نام پاتریک بیتمن است)، آشکار شد.
لحظه دیگری که بیننده بهجای خیالات دیویس، واقعیت را مشاهده میکند، زمانی است که منشی او به تنهایی درحال ورق زدن دفتر خاطرات او (دیویس) در اتاقش است؛ جایی که او تعداد زیادی طرحهای عجیب و اشکالی که گویی هتک حرمت به بدن زنان است، مییابد؛ اشکالی که بسیار شبیه به قتلهای مختلفی است که او ادعا میکند مرتکب شده است! با این لحظه و لحظات دیگری که مورد بررسی قرار دادیم، بیننده میتواند ببیند همانطورکه لویزل می گوید، «این صحنه، احتمال اینکه خشونت بیتمن به سطحی از خیالبافی و خیالپردازی محدود شده باشد را آشکار میکند»؛ همچنین اکنون بیننده میتواند تشخیص دهد که بخش عمده فیلم از طریق خیالات روانپریش، نمایش داده شده است.