نظریه هنری

آرایش غلیظ

آرایش غلیظ

نقدی بر فیلم «عنکبوت مقدس» ساخته‌ی علی عباسی

سارا فردوسیان

«عنکبوت مقدس» چیزی نزدیک به دو ساعت زمان دارد. دو ساعت زمان برای اینکه خودش را جا بیاندازد، خودش را بقبولاند، خودش را بپروراند. دو ساعت زمان و تقریباً هیچ قسمتی از فیلم عمق نمی‌یابد. به طرز عجیبی اصرار می‌کند که در سطح باقی بماند و به هیچ‌چیز واقعاً ورود نکند. موضوع فیلم، طبیعت آن، و موقعیت مکانی‌اش این انتظار را ایجاد می‌کنند که با فیلمی جسور، بی‌پرده و بی‌ملاحظه روبه‌رو شویم، اما «عنکبوت مقدس» بیش از آنکه بترساند، می‌ترسد! همه‌چیز را محتاطانه پیش می‌برد و با صدایی خفه‌شده و زمزمه‌وار داستانش را تعریف می‌کند، البته اگر بتوانیم کاری که می‌کند را به عنوان داستان‌گویی بپذیریم. چرا که از یکی از مهم‌ترین ارکان داستان تقریباً خبری نیست: شخصیت‌پردازی. این علاقه‌ی (علاقه به مثابه‌ی توجه و نه محبت) جمعی دیرینه نسبت به قاتلین سریالی [حتی از جانب انسان‌هایی به شدت اخلاق‌مدار و خشونت‌نطلب] از کجا می‌آید؟ پاسخ‌های بسیاری می‌توان داد و از درهای مختلفی می‌شود وارد شد اما بی‌شک یکی از عواملی که نقش غیرقابل‌انکاری در ایجاد جاذبه‌ای چنین عجیب و مخوف ایفا می‌کند، شخصیت این قاتلین است. همه می‌دانیم نقطه‌ی اشتراک داستان‌های افرادی از این دست، خشونت به برهنه‌ترین و بی‌مرزترین شکل آن است؛ اما چیزی که این خشونت را منحصربفرد و به تعبیری امضادار می‌کند، شخصیت و روان قاتل است. چیزی که قاتل را به یک مورد مطالعاتی برای خاص و عام تبدیل می‌کند، چیزی‌ست که در درون او می‌گذرد. حالا شما مورد سعید حنایی را در نظر بگیرید. کارگری ساده با چهره‌ای عاری از شرارت، از طبقه‌ی محروم جامعه، متأهل و پدر سه فرزند. تنها ویژگی‌اش که به او قدرت و انگیزه می‌دهد تا «قاتل عنکبوتی» باشد، اعتقادات مذهبی راسخ اوست. اعتقاداتی چنان افسارگسیخته و سرسختانه که دیگر نمی‌شود آن‌ها را به دین و آیینی فردی تقلیل داد. در چنین شرایطی تعاریف تخصصی درهم‌شکسته می‌شوند و دین رنگ ایدئولوژی به خود می‌گیرد. ایدئولوژی‌ای که برای انسان آرمان، فرمان و وظیفه تعیین می‌کند و تبدیل می‌شود به سوختی که او را تغذیه می‌کند و راه می‌برد. هرچند‌ که هم در زمانی که پرونده‌ی حنایی در جریان بود و هم پس از تولید و اکران «عنکبوت مقدس» تلاش‌های بسیاری انجام شد تا انگیزه‌ی قتل‌ها باورهای مذهبی در نظر گرفته نشود، اما منطق قضیه روشن است. فیلم تا چه اندازه روی مذهبی‌بودن سعید مانور می‌دهد؟ چه ویژگی‌هایی را در او برجسته می‌کند؟ چقدر به مخاطب دلیل می‌دهد برای اینکه له یا علیه او باشد؟ آیا تصویری که از سعید ارائه می‌دهد چیزی فراتر و جاندارتر از تصویری است که با خواندن صفحه‌ی ویکیپدیایش در ذهنمان شکل می‌گیرد؟ اگر قرار باشد داستانی واقعی تبدیل به فیلم شود و چیزی به آن اضافه نشود که هیچ، بلکه حتی کم هم بشود، ساختن آن فیلم دیگر چه فایده و لزومی دارد؟ اگر قرار باشد چیزی که می‌بینیم تأثیری کمتر از چیزی که خوانده‌ایم داشته باشد، سینما با مداخله‌اش چه کار بزرگی انجام داده است؟ چرا در زمانه‌ و شرایطی که هم امکانات هست و هم آزادی، تصویر باید از کلمه عقب بیفتد؟ از زن‌کشیِ زنجیره‌ای ایدئولوژیک حرف می‌زنیم و آن‌وقت پرداختن به این ایدئولوژی خلاصه می‌شود در چند دیالوگ پراکنده و محدود در رابطه با حسرت به شهادت رسیدن و عشق به امام هشتم. از این عشق چه نشانی می‌بینیم؟ «عنکبوت مقدس» همه‌ی حرف‌هایش را با ایما و اشاره می‌زند، جسارت کافی ندارد و به طرز آزاردهنده‌ای محتاط و در یک کلام ترسو است. اما ماجرا آنجایی خنده‌دار می‌شود که همین فیلم ترسو، تنها به واسطه‌ی موضوعش، عده‌ای را [بدون اینکه حتی فیلم را دیده باشند] چنان هراسان ساخته‌ که می‌توان چراییِ قدم‌های کوتاه و لرزان علی عباسی را تا حدودی درک کرد. از آن‌ها باید پرسید که دقیقاً از چه هراسیده‌اند؟ از همین تصویر ناقص و کمرنگ؟

نمایی از فیلم «عنکبوت مقدس»

در مقابل سعید، آرزو را داریم. شخصیتی که برخلاف سعید شخصیتی حقیقی نیست و ساخته‌ی ذهن نویسنده است اما می‌توان او را نتیجه‌ی ترکیب دو نمونه‌ی حقیقی دخیل در ماجرای حنایی دانست: مژگان، آخرین طعمه‌ی حنایی‌ که توانسته بود از چنگال او بگریزد و با اظهاراتش به دستگیری او کمک کند و رویا کریمی، خبرنگاری که جنایات عنکبوت قاتل را پوشش داده بود. آرزو رحیمی از آن خبرنگارهایی‌ست که هرکجا که [بالادستی‌ها] نمی‌خواهند، سرک می‌کشد و نمی‌گذارد حقیقت در حفره‌ای مدفون بماند. ذات و اهمیت خبرنگاری را به خوبی و درستی درک کرده و تعهدی که به حرفه‌اش دارد نیز از همین درک می‌آید. چه چیزی باعث شده که فیلمساز اضافه‌کردن چنین شخصیتی به ماجرا را لازم ببیند؟ یک دلیلش می‌تواند ایجاد تعادلی حداقلی در دنیای مردانه‌‌ی فیلم باشد. یک مرد با نفرت و انزجارِ تمامْ زن‌ها را می‌کشد و به زعم خود در حال «پاکسازی» شهر است، مردان قانون به دور خود می‌چرخند و نمی‌دانند مسئله را چگونه حل کنند که نه سیخ بسوزد و نه کباب و مردانی دیگر این زن‌کشی را گرامی می‌دارند و از قاتل قهرمان ساخته‌اند. حضور یک زن در فیلم که نه‌تنها قربانی نباشد، بلکه نقشی فعال و تعیین‌کننده داشته باشد، تصمیم هوشمندانه‌ایست. دلیل دیگر را می‌توان به تصویر کشیدن لایه‌های دیگری از زن‌ستیزی نهادینه‌شده در جامعه در نظر گرفت که نه لزوماً زنانی از گروه و طبقه‌ای خاص را هدف قرار می‌دهد و نه صرفاً برخاسته از باورهای افراطی مذهبی‌ست. ظلم و ستمی که منتهی به قتل نمی‌شود اما زن را در معرض خطری دائمی قرار می‌دهد و می‌تواند موقعیت‌های اجتماعی و شغلی فراوانی را از او بگیرد و در نهایت او را به انزوا بکشاند و از اجتماع حذف کند. اما آیا فیلمساز در پیاده‌کردن این تصویر نیز هوشمندانه عمل می‌کند؟ خیر. فیلم آرزو را هم مانند سعید در سطح نگه می‌دارد و جسارت و شجاعت او را در چندین اکت و نشانه‌ی کلیشه‌ای خلاصه می‌کند و از چالش‌های زن‌ِ [خبرنگار] بودن در فضایی بسته و مردانه، بویژه در آن سال‌های ایران، سرسری عبور می‌کند. بطور خلاصه، «عنکبوت مقدس» تنها ماکتی‌ست از هر آنچه که می‌خواهد باشد. به همه‌چیز ناخنک می‌زند و عبور می‌کند و خیال می‌کند که کار خودش را انجام داده است.

دیگر ضعف آشکار و پررنگ فیلم را می‌توان فضاسازی آن دانست. از محدودیت‌های سینمای دیاسپورا آگاهیم و انتظار نداریم شهر از لحاظ بصری عیناً همانی باشد که در واقعیت هست و این موضوع می‌تواند حتی فاقد اهمیت باشد، اما کار فضاسازی دقیقاً همین است که تا جای ممکن فاصله‌ی اثر را با مخاطب کمتر و میزان باورپذیری‌اش را بیشتر کند. مشهدِ علی عباسی چه ویژگی‌هایی دارد که به واسطه‌ی آن‌ها موفق به انجام چنین کاری شود؟ فیلم چه تصویری می‌تواند از مشهد به مخاطب خارجی ارائه دهد؟ تمام پیچیدگی‌های زندگی در یکی از مذهبی‌ترین و مهم‌ترین شهرهای ایران خلاصه می‌شود در جمله‌ای مانند «اینجا مشهده‌» و در عین حال هیچ تلاشی صورت نمی‌گیرد برای فهماندن این قضیه به مخاطب که چه عواملی مشهد را مشهد کرده‌اند. همان‌طور که برای نشان دادن تودرتویی سازوکارهای قضایی کشور به اشارات مبهمی به روابط میان تهران و مشهد بسنده می‌کند. شهر به عنوان بستر و محل وقوع این ماجرا، عنصری کلیدی‌ست و پرداخت درست و کافی به آن ضرورت دارد. اتفاقی که به وضوح در «عنکبوت مقدس» نمی‌افتد و نکته‌ی دیگری که به ضعف فضاسازی دامن می‌زند، ضعف فیلمنامه است. دوری عوامل فیلم از ایران به شدت در شیوه‌ی نگارش فیلمنامه مشهود است و توی ذوق می‌زند. کمترین اتفاق مثبتی که می‌توانست در فیلم بیفتد، زبان گفتاری حقیقی و ملموس بود که با کمی تحقیق و گفت‌وگو می‌توانست میسر شود، اما «عنکبوت مقدس» همان‌طور که بارها و بارها نشان داده، ترجیح می‌دهد که سهل‌انگار و ناملموس باشد. این ضعفی مشترک در تقریباً تمامی آثار سینمای دیاسپورای ایرانی‌ست و ظاهراً قرار نیست فکری به حال آن شود. نمی‌شود مردمی را به درستی به تصویر کشید که حتی با کلام و ادبیاتشان بیگانه‌ای.

فیلم آخرین ضربه‌ی خود را از پایان‌بندی بی‌منطقش می‌خورد. چرا سیستمی که تا واپسین لحظات خود را در پشت پرده پشتیبان و حامی قاتل نشان می‌دهد و به اندازه‌ای با او همدل و موافق است که حتی یک ضربه شلاق بر تن او فرود نمی‌آورد، باید به ناگاه برخلاف وعده و وعیدهای خود عمل کند و او را به دار بیاویزد؟ وجود هر کدام از این رفتارها وجود آن یکی را کاملاً بی‌معنی می‌کند. کارکرد ایجاد غافلگیری را هم نمی‌توان برایش در نظر گرفت چرا که وقتی پایان از پیش مشخص و معلوم است، مخاطب منطقاً به خاطر مسیر فیلم را می‌بیند و نه به خاطر مقصد. دستکاری پایان یک ماجرای حقیقی تنها در صورتی می‌تواند توجیه‌پذیر باشد که اولاً پایان کاملاً متفاوتی برای ماجرا در نظر گرفته شود و دوما این پایان متفاوت قصد و نیت مشخصی داشته باشد. مشابه کاری که کوئنتین تارانتینو در پایان «حرامزاده‌های لعنتی» و «روزی روزگاری در هالیوود» می‌کند.

در آخر معتقدم که «عنکبوت مقدس» بسیار کوچک‌تر از هیاهوهایش است. نه از لحاظ محتوایی چیز خاصی برای ارائه دارد و نه حتی از لحاظ فنی. نه یک تریلر جنایی موفق است و نه آنگونه که سازنده‌اش ادعا می‌کند، اثری در جهت مطالعه‌ی جامعه‌ی ایرانی. ملغمه‌ای از هر دوی این‌هاست و شاید به همین دلیل قدرت و تأثیرگذاری لازم را ندارد. همیشه دست‌گذاشتن روی نقاط حساس و بحث‌برانگیز را تحسین می‌کنم و باور دارم که ما از مدیوم‌های مختلف تا فردای ابدیت آثاری بی‌پرده و بی‌سانسور و ساخته‌شده با زبان و هویت خودمان طلب داریم ولی در مجموع نمی‌توانم «عنکبوت مقدس» را قدم بزرگی در این راه ببینم. یک نکته را اما نمی‌شود انکار کرد و آن هم خوش‌شانسی بی‌اندازه‌ی فیلم است. دوست، دشمن، مخاطب خارجی ناآشنا با ایران که با هر اثر سینمایی ایرانی و یا مربوط به ایران همچون پدیده‌ای اگزوتیک و شگفت‌آور برخورد می‌کند (که تا حدودی حق هم دارد)، سه ضلع اصلی این خوش‌شانسی هستند.

نمایی از فیلم «عنکبوت مقدس»

About Author

بازگشت به لیست

1 دیدگاه در “آرایش غلیظ

  1. لوفی گفت:

    من هم از این فیلم خیلی بدم اومد، لطفا دوربین رو از علی عباسی بگیرید. 🤬

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *