نظریه ادبی

یادداشت‌های خونین دو شهر

یادداشت‌های خونین دو شهر
پیمان جعفرپور

گاه که بر طبل جنگ می‌کوفتند، سربازی در تکاپوی یافتن حقیقت بود. این مسئله شاید به تار و پود هر نویسندۀ راستینی نقش بسته باشد و در عهد و پیمانی که با خون خویش مهر کرده، سازگار آید. ساحتی راستین در چشمانی باز. لف نیکولایویچ تالستوی در گاهِ جنگِ کریمه که نزاعی فرایِ تاریخ است، در سنگرها چنین نوشت.
سه گانه ای که اشک‌های ملکه و تزار را به گفتۀ درباریان درآورده، تا آنجا که تزار دستور به ترجمۀ فرانسۀ آن داده و دستور داده تا تالستوی را از خط مقدم به‌دور کنند. در سال‌های ۱۸۵۴ و ۱۸۵۵ به عضویت ارتش کریمه درآمد و شاهد واقعۀ «چُرنایا» در محاصرۀ سواستاپول بوده است. «سواستاپول در دسامبر»، «سواستاپول در مِی» و «سواستاپول در آگوست» سه‌گانۀ فراواقع‌گرایانۀ تالستوی نام دارد. درحالی‌که لِف می‌کوشد وقایع یا شخصیت‌ها را خالصانه و آن‌گونه که هست نمایش دهد، به گفتۀ خویش، «حقیقت» قهرمان بی‌بدیل اوست. همین‌گونه هم شایسته که با هنر چشم‌نوازش، آن جان‌های لایق زندگانی و جوانان غیور را که خود در صفّ آنان است، به قلم درمی‌آورد:
«قهرمانِ داستان من که همواره به او مهر می ورزم و می کوشم آن را بکاوم و از کمال و جمالش پرده برگیرم، همان حقیقت است.»
ویژگی اصلی این سه‌گانه، دید مستندوار تالستوی به رخدادهاست که به شخص خواننده امکان می‌دهد که با قهرمانان ببیند و چه بسا در بطن ماجرا، جنگ را نیز زیر سوال ببرد:
«به خود می‌گویی: مرگ و رنج چنین کِرم ناچیز که به آن اشاره می‌کنم در مقایسه با این همه مصاعب بزرگ چیست؟ اما منظرۀ آسمان صاف، خورشید درخشان، شهر زیبا، کلیسای باز و سربازانی که در جهات مختلف در حال حرکت هستند، به زودی ذهن شما را به حالت عادی خود یعنی بیهودگی و افکار خُرد و فریب‌کارانه و حل شدن در زمان حال، باز می گرداند.»
نِکراسوف در زمان سردبیری مجلۀ ساورمِنیک نوشت:
«درست همان است که جامعۀ امروز روسیه به آن نیاز دارد: حقیقت! حقیقت که پس از مرگ گوگول در ادبیات روسیه بس اندک برجای مانده… این روح حقیقی که شما[تالستوی] به هنر ما دمیده‌اید، برایمان امری است کاملاً تازه. من از یک امر هراس دارم و بس؛ که روزگار و دنائت زندگی و کسری و گنگیِ همۀ آن یکسان که دور و برما را گرفته‌اند، برسر شما آن بلا را بیاورند که بر سر گروه بی‌شمار ما آورده‌اند. ای کاش توش و توان، شما را نابود نکند.» [تالستوی؛ علی تاجدینی ۱۳۹۴]
آنچه عیان است و جای شکی نمی‌گذارد، دیدگاه بی‌نظر تالستوی به وقایع است. اما با این‌حال هر خواننده می‌تواند برداشت خود را داشته باشد. چنین شد که پس از چاپ یادداشت‌های سواستاپول در سال ۱۸۶۸، مأمورین دربار آن را سانسور کردند و حتی محل اقامتش را زیرو رو کردند تا متنی دلیل بر ضدّیتِ نویسنده با خود بیابند. لِف که به یاسنایا پالیانا بازگشت، پس از فهمیدن آنچه اتفاق افتاده به دربار نوشت:
«اگر نگرش سیاسی مرا به خاطر آورید، کاملاً نسبت به دستگاه حکومتی بی تفاوت بوده‌ام و درحال‌حاضر نسبت به آزاداندیش‌ها، که با همۀ وجود آنان را تحقیر می‌کنم، به مراتب بی‌تفاوت‌تر شده‌ام؛ اما ازین پس اینگونه نخواهم بود. من نسبت به آن دولت”عزیز” احساس خشم و نفرت و حتی انزجار می‌کنم.»


پس از جنگ نیز در سال ۱۸۸۶، نطق‌هایی درباب جایگاه اجتماعی مردمان بویژه زنان در سایۀ حاکمیت مطلق تزار و نگاه عقب مانده به جایگاه آنان در آثارش چون «پس چه باید کرد؟» دیده می‌شود. او که پس از دیدارهایش از محله‌های زاغه‌نشین مسکو دست به نوشتن این اثر می‌زد از مشکلاتی می‌گفت که از نظام سرواژ همچنان مانده و متن‌های فیلسوفانه‌اش که تنها یار آنان بود، دست به دست می‌گشت تا هرچه سریع‌تر به آگاهی‌شان بیفزاید. این حجم از فلاکت، روح پرمهر او را بدرد می‌آورد و حتی خود را در زمرۀ مقصرین می‌داند. درباریان و دسته‌ای از قشر کُنت‌ها که با تدبیری غلط نظامی ساخته‌اند که عدالت در آن لحظه‌ای به چشم نمی‌خورد. در جای‌جای این اثر نویسنده با گدایان و متکدیان به گفتگو می‌پردازد و از گذشتۀ آنان سراغ می‌گیرد. حتی با وجود کمک به بعضی، می‌یابد نمایشی بیش نبوده و فریب خورده. پس از مطالعات اجتماعی که در بطن سوژه انجام می‌دهد، به دلایلی زمینه‌ای‌تر که در فرهنگ‌شان ریشه دوانده می رسد:
«فقط یک مادر می‌تواند در هنگام مرگش خالصانه به کسانی که او بدین دنیا فرستاده و خدمت کرده بگوید: “اکنون اجازه بده که بنده‌ات در آرامش چشم برهم بگذارد!” آری فقط اوست که فرزندانش را بیش از خود دوست داشته و آری فقط اوست که به شیوه‌ای که برایش تعیین شده، بی چشم‌داشت، خدمت کرده‌است. و این بالاترین کمالی است که انسان‌ها در آرزوی آن هستند.
چنین زنانی که رسالت خود را انجام می‌دهند بر مردان سلطنت می‌کنند و به عنوانِ ستاره‌ای هدایت‌گر برای بشریت می‌درخشند. چنین زنانی افکار عمومی را شکل می‌دهند و نسل آینده را آماده می‌سازند. بنابراین بالاترین قدرت در دست آن‌هاست – قدرت نجات انسان‌ها از شرّ موجود و تهدید کنندۀ زمانِ ما. ای زنان، مادران، نجات دنیا در دستان شماست، بیش از دستان دیگران!»

#لئو_تالستوی

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *