محدودیتهای لیبرال دموکراسی
اسلاوی ژیژک
سپهر مقصودی
در هفتههای قبل از انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده، اشکال مختلف مقاومت از جنس پوپولیسم به تدریج زمینهی واحدی را ایجاد میکنند: «گروههای شبهنظامی مسلح در مراحل پایانی انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده، با نظریهپردازان توطئه و ضدواکسنهایی که ادعا میکنند همهگیری ویروس کرونا یک فریب است، ائتلاف میکنند و این نگرانیها را تشدید میکند که ممکن است مشکلاتی در آستانهی روز انتخابات ایجاد شود. طرفداران برجستهی تبلیغات ضددولتی و ضدعلم در آخر هفته گرد هم آمدند و موسس یکی از بزرگترین گروههای شبه نظامی به آنها پیوست.»
سه بعد در اینجا کار میکند: تئوریهای توطئه، انکارکنندگان کووید ۱۹ و شبه نظامیان خشن. این ابعاد اغلب ناسازگار و نسبتاً مستقل هستند: تئوریهای توطئهای وجود دارد که واقعیت این همهگیری را انکار نمیکند، اما در آن توطئهای چینی برای نابودی ایالات متحده را میبیند. ممکن است انکارکنندگان کووید ۱۹ وجود داشته باشند که توطئهای را پشت همهگیری نمیبینند، بلکه فقط جدی بودن تهدید را انکار میکنند و… اما این سه بعد اکنون با هم حرکت میکنند. شبهنظامیان خشونتآمیز خود را به عنوان مدافعان آزادی مشروع میدانند، که با یک توطئه دولتی عمیق علیه انتخاب مجدد ترامپ تهدید میشود و همهگیری را عنصر اصلی این توطئه میدانند. اگر ترامپ در انتخابات مجدد شکست بخورد، نتیجه این توطئه خواهد بود، به این معنی که مقاومت خشونت آمیز در برابر شکست ترامپ مشروع است.
در اکتبر ۲۰۲۰، افبیآی فاش کرد که یک گروه شبهنظامی دست راستی قصد داشت تا فرماندار میشیگان، گرچن ویتمر۱Gretchen Whitmer، را از خانهاش ربوده و پس از آدمربایی به مکانی امن در ویسکانسین ببرد. او در آنجا تحت نوعی «محاکمه»ی مردم به دلیل «خیانت» خود قرار میگرفت: او بهعنوان فرماندار محدودیتهای سختی را برای مهار عفونتهای کووید ۱۹ اعمال کرد و به گفتهی این گروه شبه نظامی، از این طریق آزادیهای تضمینشده توسط قانون اساسی ایالات متحده را نقض کرد. آیا این طرح معروفترین آدمربایی سیاسی در اروپا را به یاد نمیآورد؟ در سال ۱۹۷۸، یکی از شخصیتهای کلیدی تشکیلات سیاسی ایتالیا، که احتمال ائتلاف بزرگ بین دموکراتهای مسیحی و کمونیستها را تداعی میکرد، توسط سربازان سرخ۲Red Brigades ربوده شده، توسط دادگاه مردمی محاکمه و به ضرب گلوله کشته شد.
آنجلا ناگل۳Angela Nagle نیز در این مورد بهدرستی اشاره کرده بود: راست پوپولیستی جدید رویههایی را در دست میگیرد که دههها پیش واضحاً بهعنوان متعلق به گروههای «تروریستی» چپ افراطی شناسایی شده بود. البته این به هیچ وجه به این معنا نیست که این دو «افراطی» بهنحوی بر هم منطبق هستند: ما مرکز پایداری نداریم که بهطور متقارن در کنار این دو افراطی باشد. تضاد اساسی بین تشکیلات و چپ است، درحالیکه «افراطگرایی» خشونت آمیز راستگرا یک واکنش وحشتناک است که وقتی مرکز در معرض تهدید قرار میگیرد، آغاز میشود. این در آخرین مناظرهی ریاست جمهوری زمانی مشخص شد که ترامپ بایدن را به حمایت از «مدیکر (یک برنامهی ملی بیمه اجتماعی که توسط دولت فدرال ایالات متحده آمریکا از ۱۹۶۵ مدیریت میشود و دسترسی بیمه درمانی برای آمریکاییان بالای ۶۵ سال و افراد جوانتر دارای ناتوانی و نیز افراد دارای مشکل دیالیز را تضمین میکند) برای همه» متهم کرد و گفت: «بایدن با سندرز موافق بود» که بایدن پاسخ داد: «من برنی سندرز را شکست دادم». پیام این پاسخ واضح بود: بایدن همان ترامپ با چهرهای انسانی است و علیرغم مخالفتشان، دشمن مشترکی دارند. این فرصتگرایی لیبرالیستی در بدترین حالتش است: از ترس نترساندن مرکز از «افراطگرایان» چپ دست بردارید.
خود ترامپ در اینجا بازی مبهمی انجام میدهد. وقتی از او در مورد گروههای راستگرای رادیکال که خشونت یا تئوریهای توطئه را تبلیغ میکنند، سؤال میشود، او آماده است بهطور رسمی از این جنبههای مشکلساز فاصله بگیرد و در عین حال، نگرش عمومی میهنپرستانهی این گروه را تحسین کند. البته این فاصله خالی است، ابزاری صرفاً لفاظی: از این گروه انتظار میرود که در سکوت به فراخوانهای ضمنی خشونتآمیز سخنرانیهای ترامپ عمل کنند. هنگامی که ترامپ دائماً به خشونتهای ادعایی چپها حمله میکند، این کار را با عباراتی انجام میدهد که تفرقهافکنانه و دعوت به خشونت است.
نمونهای از این نظر پاسخ ترامپ است که از او در مورد خشونتی که توسط پسران مغرور۴Proud Boys تبلیغ و اعمال میشود، پرسیدند: در عرض چند دقیقه پس از اینکه دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، در تلویزیون ملی در ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۰ به پسران مغرور، یک گروه راست افراطی با اعضایی که طرفدار برتری نژادی سفیدپوستان هستند، گفت: «بایستید و کنار باشید». اعضای این گروه که فقط مرد بودند به سایتهای رسانههای اجتماعی حاشیهای رفتند تا لحظهای «تاریخی» را برای فشار ایدئولوژیک خود بر چپها جشن بگیرند. این (اگر ممکن است بهخاطر استفاده از این عبارت که در اینجا بسیار مشکلساز است عفو شوم) ترامپ در بهترین حالتش است: او به آنها میگوید عقبنشینی کنند، یعنی از خشونت خودداری کنند، اما اضافه میکند «و بایستید»، یعنی: آماده شوید، چه کاری انجام دهید؟ مفهوم روشن و بدون ابهام است: در صورت شکست ترامپ در انتخابات، آماده اعمال خشونت باشید. حتی اگر خطر انفجار جنگ داخلی واقعی در ایالات متحده احتمالاً بسیار ناچیز باشد، این واقعیت که این احتمال بهطور گسترده در موردش صحبت میشود قابل توجه است.
و این فقط ایالات متحده نیست که در این مسیر حرکت میکند. بیایید نگاهی به داستانهای صفحه اول در رسانههای اروپایی بیندازیم. در لهستان، شخصیتهای عمومی لیبرال شکایت میکنند که در حال تبدیل شدن به تماشاچیان برچیده شدن دموکراسی هستند، و همین اتفاق در مجارستان رخ میدهد… در سطح کلیتر، تنش خاصی که در مفهوم دموکراسی پارلمانی نهفته است، امروزه نمایان میشود. دموکراسی به معنای دو چیز است: «قدرت مردم» (ارادهی اساسی اکثریت باید در دولت ابراز شود) و اعتماد به مکانیسم انتخاباتی (هرچقدر هم که دستکاری و دروغ وجود داشته باشد، پس از شمارش اعداد، نتیجه مورد قبول تمامی طرفین است). این همان اتفاقی بود که ال گور۵Al Gore شکست بوش را پذیرفت، اگرچه افراد بیشتری به او رای دادند و شمارش آرا در فلوریدا بسیار مشکلساز بود. اعتماد به رویهی رسمی چیزی است که به دموکراسی پارلمانی ثبات میدهد.
مشکلات زمانی به وجود میآیند که این دو بعد از هماهنگی خارج میشوند و چپ و راست، هردو اغلب خواستار غلبهی اراده اساسی مردم بر تشریفات انتخاباتی هستند. به نوعی حق با آنهاست: مکانیسم نمایندگی دموکراتیک واقعاً خنثی نیست:
«اگر دموکراسی یک نمایندگی است، قبل از هر چیز نمایانگر نظام عمومی است که شکل خود را حفظ میکند. به عبارت دیگر، دموکراسی انتخاباتی تنها تا آنجا نماینده است که ابتدا نمایندگی توافقی سرمایهداری بوده که امروزه به «اقتصاد بازار»۶market economy تغییر نام داده است.»
باید این خطوط را به دقیقترین معنای رسمی در نظر گرفت. البته در سطح تجربی، لیبرال دموکراسی چندحزبی نمایانگر آیینهها، ثبتها، معیارها، پراکندگی کمی نظرات مختلف مردم، نظر آنها در مورد برنامههای پیشنهادی احزاب و نامزدهایشان و غیره است. با این حال، قبل از این سطح تجربی و به معنای بسیار رادیکالتر، خود شکل لیبرال دموکراسی چند حزبی نمایانگر بینش معینی از جامعه، سیاست و نقش افراد در آن است: سیاست در احزاب متقابل از طریق انتخابات برای اعمال کنترل بر دستگاههای مقننه و اجرایی دولتی و غیره سازماندهی میشود. همیشه باید توجه داشت که این قاب هرگز خنثی نیست، تا آنجا که به ارزشها و اعمال خاصی امتیاز میدهد.
این بیطرفی در لحظههای بحرانی یا بیتفاوتی، زمانی که ما ناتوانی نظام دموکراتیک را در ثبت آنچه مردم به طور مؤثر میخواهند یا فکر میکنند، تجربه میکنیم، محسوس میشود. ناتوانی مورد بحث در اینجا با پدیدههای غیرعادی مانند انتخابات بریتانیا در سال ۲۰۰۵ نشان داده میشود: علیرغم عدم محبوبیت فزاینده تونی بلر (او مرتباً به عنوان نامحبوبترین فرد در بریتانیا انتخاب می شد)، هیچ راهی برای این نارضایتی از بلر وجود نداشت تا بیانی مؤثر سیاسی پیدا کند. مشخصاً در این مورد چیزی بسیار اشتباه بود. این نبود که مردم «نمیدانستند چه میخواهند»، بلکه آن استعفا مانع از عملشان به آن میشد، بهطوری که نتیجهی شکاف عجیبی بین آنچه مردم فکر میکردند و نحوه عملشان (رای دادن) بود.
حدود یک سال پیش، با ظهور جلیقه زردها در فرانسه، همین شکاف به طرز وحشیانهتری منفجر شد. آنها به وضوح تجربهای را بیان کردند که ترجمهی آن یا انتقال آن به شرایط سیاست نمایندگی نهادی غیرممکن بود، به همین دلیل است که لحظهای که ماکرون نمایندگانشان را به گفتگو دعوت کرد و آنها را برای طرح شکایات خود در یک برنامهی سیاسی روشن به چالش کشید، تجربهی خاص آنها از بین رفت. آیا دقیقاً همین اتفاق در مورد پودموس۷Podemos در اسپانیا رخ نداد؟ لحظه ای که آنها پذیرفتند که سیاست حزبی را بازی کنند و وارد دولت شدند، تقریباً از سوسیالیستها غیرقابلتمایز شدند؛ نشانهی دیگری از اینکه دموکراسی نمایندگانی کاملاً کار نمیکند.
بهطور خلاصه، بحران لیبرال دموکراسی بیش از یک دهه به طول انجامیده است و همهگیری کووید ۱۹ تنها باعث انفجار آن فراتر از یک سطح مشخص شده است. مطمئناً راه حل را نباید در نوعی دموکراسی «واقعی» جستجو کرد، که بیشتر شامل همه اقلیتها خواهد بود. چارچوب لیبرال دموکراسی باید پشت سر گذاشته شود، این دقیقاً همان چیزی است که لیبرالها بیشتر از آن میترسند. مسیر تغییر واقعی تنها زمانی باز میشود که امید خود را به تغییر در سیستم از دست بدهیم. اگر این خیلی «رادیکال» به نظر میرسد، به یاد بیاورید که امروز، سرمایهداری ما در حال تغییر است، البته به معنای مخالف.
خشونت مستقیم، معمولاً نه امری انقلابی، بلکه محافظهکارانه است و واکنشی به تهدید تغییری اساسیتر است. وقتی یک سیستم در بحران است، شروع به زیر پا گذاشتن قوانین خودش میکند. هانا آرنت میگوید که به طور کلی، شیوعهای خشونتآمیز علت تغییر جامعه نیستند، بلکه دردهای تولد یک جامعه جدید در جامعهای است که به دلیل تناقضات خود منقضی شده است. به یاد بیاوریم که آرنت این را در مناظره خود علیه مائو میگوید که گفته بود «قدرت از لوله تفنگ رشد میکند». آرنت این را یک اعتقاد «کاملاً غیر مارکسیستی» میداند و ادعا میکند که از نظر مارکس، طغیانهای خشونتآمیز مانند «دردهای زایمانی که قبل از آن اتفاق میافتد، البته باعث تولد طبیعی نمیشود.» اساساً من با او موافقم، اما اضافه میکنم که هرگز یک انتقال کاملاً مسالمتآمیز «دموکراتیک» قدرت بدون «درد زایمان» خشونت انجام نخواهد شد: زمانی که قوانین گفتگو و تغییرات دموکراتیک به حالت تعلیق در میآیند، همیشه لحظات تنش وجود خواهد داشت.
اما امروز عامل چنین تنشهایی راست است، به همین دلیل است که، به طور متناقض، وظیفه چپ، همانطور که الکساندریا اوکازیو کورتز۸Alexandria Ocasio-Cortez اشاره کرد، نجات دموکراسی «بورژوایی» ما است؛ زمانی که مرکز لیبرال برای انجام آن خیلی ضعیف و بلاتکلیف است. آیا مسئلهی مذکور با این واقعیت که چپ باید فراتر از دموکراسی پارلمانی حرکت کند در تناقض است؟ نه، همانطور که ترامپ نشان میدهد: تضاد در خود این شکل دموکراتیک است، بهطوریکه تنها راه نجات چیزی که در لیبرال دموکراسی ارزش نجات دارد، عبور از آن است و برعکس، وقتی خشونت راستگرایان رو به افزایش است، تنها راه برای عبور از لیبرال دموکراسی این است که نسبت به خود لیبرال دموکراتها به آن وفادارتر باشیم. این همان چیزی است که به وضوح با بازگشت موفقیتآمیز دموکراتیک به قدرت حزب مورالس۹Morales در بولیوی، یکی از معدود نقاط روشن در چشمانداز ویران شدهی ما، نشان داده میشود.