نظریه اجتماعی

ذهن‌های بحران‌زده در قلبِ شهری در بحران: روانپزشکی چه ‌کند؟

ذهن‌های بحران‌زده در قلبِ شهری در بحران: روانپزشکی چه ‌کند؟
ربکا گروسمن‌کان
ترجمه: سپهر مقصودی

می ۲۰۲۰ در مینیاپولیس (Minneapolis) است. کووید ۱۹ چند ماه پیش به ما رسید و زندگی روزمره را متوقف کرد. تعداد کمی از ماشین‌های موجود در جاده‌ها با سرعت زیاد می‌رانند، اما شهر خاموش است. هنوز در خانه ژاکت می‌پوشیم و وقتمان را می‌گذرانیم تا گرمای تابستان فرا برسد و زندگی به حالت عادی بازگردد.
سپس جورج فلوید در خیابان به قتل می‌رسد و شهر از هم می‌پاشد. مردم با خروج از پیله‌های کوویدِ خود، خشمشان را آشکار می‌کنند و به خیابان‌ها سرازیر می‌شوند. گرمای تابستان یک‌شبه فرا می‌رسد. تهدید کووید در مقایسه با وزنِ بی‌عدالتی محو می‌شود.
تظاهرات در خیابان لیک (Lake Street)، گذرگاهی تجاری در جنوب مینیاپولیس متمرکز است. در همان نزدیکی، فراتر از آوار ویترین‌های سوخته‌ی مغازه‌ها، بیمارستانی قرار دارد که آنجا روانپزشکی تدریس می‌کنم. من افرادی را درمان می‌کنم که افکارشان آنقدر درهم، طاقت‌فرسا یا ترسناک شده‌ که عاجز از انجام کارهای روزانه‌شان هستند.
صبحی با مردی آشنا شدم که همسرش او را شب قبل آورده بود. موهایش پر از چربی و کثیفیِ خیابان لیک است، جایی که او یک هفته پس از قتل جورج فلوید در آن تظاهرات کرده‌ است. صاف نشسته و چشمانش اتاق را می‌نگرند. التماس می‌کند: «من باید بروم. کار مهمی انتظار من را می‌کشد.»
به عنوان کارآموز روانپزشکی، قبلاً هنگام ملاقات با یک بیمار، چنین التماس‌هایی را شنیده بودم: «من باید از اینجا بروم، چون رایانه‌ی شما افکار من را کنترل می‌کند» یا «اجازه دهید قبل از اینکه بخارهای زیرزمینی همه‌ی ما را مسموم کند، بروم.» اما این درخواست متفاوت به نظر می‌رسید.
«به من بخاطر مبارزه برای عدالت نژادی نیاز دارند. من به عنوان رهبر انتخاب شده‌ام.» مرد می‌ایستد و با انرژی‌ای الکتریکی در اتاقِ امتحان قدم می‌زند. او ادامه می‌دهد: «من هرگز یک فرد سیاسی نبوده‌ام. چیز زیادی در مورد فعالیت سیاسی نمی‌دانم، اما وقتی این کار شروع شد، در مرکز شهر رانندگی کردم و انبوه مردم را تماشا کردم. آن شب به خانه رفتم و کلمات روی تمام آن تابلوهای مقوایی راهپیمایی… مدام در ذهنم چشمک می‌زد. پسرم را در تخت خواباندم و به این فکر کردم که چه چیزی برای او متفاوت خواهد بود؟»
به صحبت‌هایش که توضیح می‌دهد که جامعه ما نیاز به درمان دارد، و نه به خودِ او، گوش می‌کنم. او بین افکارش مکث نمی‌کند، بنابراین باید صحبتش را قطع کنم و بپرسم: «چه چیزی همسرت را آنقدر نگران کرد که تو را به بیمارستان آورد؟»
او پاسخ می‌دهد: «تنها چیزی که می‌دانم این است که در خیابان لیک حاضر می‌شوم، زیرا آنجا به من نیاز است.» سپس به سمت در می‌رود. «اگر امروز اقدام نکنیم چه چیزی تغییر خواهد کرد؟ دیگر نمی‌شود صبر کرد!»
او حق دارد که دیگر نمی‌شود صبر کرد. چرا او در بیمارستان است که صدایش را علیه بی‌عدالتی بلند کند؟ انگیزه من این است که از او به خاطر رهبری‌اش تشکر کنم و به تظاهرات بازگردانمش. او با همان شور و حرارتی که مینیاپولیس دارد با نژادپرستی روبرو می‌شود، بیماری را انکار می‌کند. می‌گوید: «احساس شگفت‌انگیزی دارم. من بالاخره برای آینده فرزندانم می‌جنگم.»
یکی از علائم مخرب روان‌پریشی می‌تواند آنوسوگنوزیا (anosognosia)، یعنی عدم آگاهی فرد از علائم خود باشد. من در حال یادگیری محاسبات دلخراشی هستم که تعیین می‌کنند چه زمانی بیماری روانی یک فرد، آ‌نها یا دیگران را در معرض خطر بالایی قرار می‌دهد که بایستی در بیمارستان بمانند، حتی زمانی که موافق نیستند. گاهی اوقات واضح است. به عنوان مثال، زنی با این توهم که شریک زندگی‌اش او را مسموم می‌کند، برای دفاع از خود به او حمله‌ور می‌شود. مردی با سرعت ۲۵۰ کیلومتر در ساعت رانندگی می‌کند و از عواقب احتمالی آن آگاه نیست. اما زمانی که تغییرات ظریف‌تر باشند، تصمیم‌گیری مستلزم گفتگوهای طولانی با فرد و خانواده است. همسر این مرد چه خواهد گفت؟ روی صندلی نشستم تا بیشتر بیآموزم.
او شروع می‌کند: «از زمان کووید همه چیز سخت بوده‌است. او کارش را از دست داد. سرگردان بود. این تظاهرات اولین باری بود که پس از چند هفته خانه را ترک کرد. اما پس از آن اعتراضات غیرقابل پیش‌بینی شد. زمانی که منع رفت و آمد در شهر – منع خروج پس از ساعت ۸ – به پایان رسید، فکر کرد که این جسارتی است که مخصوصاً برایش در نظر گرفته شده‌. گفت که به خانه نمی‌آید، زیرا پیامی را در چراغ‌های چشمک‌زن خیابان رمزگشایی کرده بود که به‌اش می‌گفت در امان است.»
او عقب می‌نشیند، و من می‌توانم عدم اطمینانش را ببینم. او از اقدام شوهرش حمایت می‌کند، اما دیگر به سختی او را می‌شناسد.
می‌افزاید: «شما باید درک کنید. او از خوردن دست کشیده ‌است. او فکر می‌کند که به غذا نیاز ندارد.»
من در دانشکده پزشکی یاد گرفتم که علائم روان‌پریشی ممکن است منعکس‌کننده‌ی سرفصل‌های فعلی باشند. شاید انتظار داشتم از بیمارانی بشنوم که یک طرح پیچیده و غیرقابل قبول برای ریشه‌کنیِ کووید را توصیف می‌کنند، بنابراین نباید از دیدن بیمارانی با علائم مربوط به قتل جورج فلوید تعجب کنم. اما من از دریچه بیماری روانی به تعهد به موقع به عدالت اجتماعی نگاه می‌کنم.
مرد فقط اولین مورد بود. چند ساعت بعد معلمی را دیدم که شوهرش او را آورد و درحالیکه می‌گفت: «این زن من نیست.» در ابتدا، او تا دیروقت بیدار می‌ماند تا غذای معترضان را هماهنگ کند، اما بعدتر به کلی از خوابیدن منصرف شد. او بچه‌های کوچکشان را با تجهیزات ضد شورش برای مقابله با پلیس‌ها بیرون آورد. ناگهان، همه چیز را از حساب پس انداز کالج پسرش برداشت و پول نقد را در چمن جلوی آنها پخش کرد تا هر کسی که می‌خواهد آن پول‌ها را بگیرد.
او با هیجان توضیح می‌دهد: «ما به اندازه دیگران به پولمان نیاز نداریم. من در تمام عمرم چه کرده‌ام جز تداوم نابرابری؟ این کاری است که می‌توانم انجام دهم!» داستان او تقریباً خیلی سریع در حال فروپاشی است. می‌گوید که در گذشته افسرده بود، اما دیگر نه. «پس از ۲۹ سال، من راهم را پیدا کردم.»


هر دو داستان باعث می‌شوند که به دوره‌ی شیدایی ناشی از اختلال دوقطبی مشکوک شوم. انرژی انفجاری با وجود کمبود خواب، خلق و خوی سرخوشانه، دوره‌های افسردگی، گفتار سریع، ریسک‌پذیری، همه معیارهای کتاب درسی‌ام هستند. اما یکی دیگر از ملاحظات تشخیص استاندارد، من را به مکث وادار می‌کند: رفتار بیمار باید تغییر قابل‌توجهی نسبت به وضعیت عادی او داشته باشد. درست است که این افراد قبلاً چنین رفتاری نداشتند، اما کشور نیز یک شبه تغییر کرده بود. ما مرد سیاه‌پوست دیگری را دیدیم که توسط پلیس به قتل رسید و جنبشی متبلور شد. پیش‌نویس تشخیص شیدایی از من می‌خواهد که رفتار فعلی این افراد را با رفتار آنها قبل از قتل فلوید مقایسه کنم. اما تغییر امری ضروری است. همانطور که ما با پلیس را نژادپرست و خشونت‌آمیز به حساب می‌آوریم، چگونه می‌توانیم قضاوت کنیم که واکنش مورد انتظار ممکن است چه باشد؟ این لحظه‌، سزاوار احساسات گسترده است. این واقعه نیاز به اقدام فوری دارد، از جمله بلند کردن صدایمان و ریسک کردن.
با مشاهده‌ی مردی با مأموریت تازه کشف‌شده، که چشمان خون‌آلودش در حالت آماده باش است، به فکر فرو می‌روم که چگونه می‌توانم دارویی تجویز کنم که ممکن است صدای او را که خواستار تغییر است، معتدل کند؟ این باعث می‌شود تا او بخوابد، اما آیا او فکر می‌کند که من فعالیت سیاسی او را به عنوان یک بیماری روانی تشخیص داده‌ام؟ روانپزشکی سابقه‌ی اعمال کنترل بر افراد را دارد. تشخیص‌های روانپزشکی به عنوان ابزاری برای سرکوب مخالفان سیاسی و فعالان اجتماعی در سراسر جهان استفاده شده‌است. (۱) ارواح گذشته‌ی حرفه‌ام حال مرا آزار می‌دهند.
برای تشخیص ویژگی‌های خاص ((Idiosyncrasy از بیماری، ما اختلالات را تا حدی براساس ناراحتیِ سوبژکتیو یا اختلال در عملکردِ روزانه‌ی شخص، به جای مقبولیت اجتماعی، تشخیص می‌دهیم. (۲) از آنجایی که مفهوم عملکردِ روزانه توسط هنجارهای اجتماعی شکل می‌گیرد، من به دنبال درک اهداف منحصر به فرد هر بیمار برای اینکه یک روز چگونه باید باشد، هستم. اما اهداف ممکن است در دنیای در حال تغییر، عوض شوند.
در بخش اورژانس، افکار معلمی را می‌بینم که مانند توپی لاستیکی در اتاق سیمانی از موضوعی به موضوع دیگر می‌پرند. او اعتراف می‌کند که از رفتن به رختخواب واهمه دارد و متقاعد شده‌ که خواب او را می‌کشد. مرد نمی‌تواند تصمیم خود را برای صرف نظر از غذا توضیح دهد، مگر اینکه اصرار کند که چراغ‌های خیابان به او گفته‌اند که زنده می‌ماند. بیماری به وضوح کنترل کامل اعمالشان را از آنها سلب کرد، فارغ از اینکه اهدافشان در یک هفته چقدر تغییر کرده بود. من به نقش خود بازگردانده شدم: مراقبت از ذهن‌های بحران‌زده در قلبِ شهری در بحران. من شیدایی درمان نشده را دیده‌ام که ویرانی شخص را به بار آورده‌ است، رشته‌های زندگی را درهم می‌پیچد، تنها گره‌هایی درست می‌کند و منجر به نگرانی غم‌انگیزِ عزیزان می‌شود. من زن و مرد را در بیمارستان بستری می‌کنم. درمان باید به مرد کمک کند تا ببیند به غذا نیاز دارد و به زن کمک کند تا بتواند بخوابد.
آموزش به من آموخته‌است که علائم شیدایی و روان‌پریشی را بشناسم. اما هیچ چیز مرا آماده نکرد تا از معترضان شجاع بخواهم که برای تغییر، کار حیاتی خود را به دلیل بیماری روانی متوقف کنند. وقتی به اتاق رزیدنت برمی‌گردم، فکر می‌کنم که واکنش این بیماران در اصل تنها واکنش درست در این لحظه است. هر شب در خیابان‌ها پرسه بزنیم، و تا زمانی که تغییری ببینیم، از خوابیدن خودداری کنیم. کارهای مهمی در انتظارمان است و نمی‌توان منتظر ماند. آیا همه‌ی ما نباید بدویم درحالیکه موهایمان به‌هم ریخته است، و دیوانه‌وار ثروتمان را تقسیم کنیم و برای عدالت فریاد بزنیم؟

۱. Van Voren R. Political abuse of psychiatry — a historical overview. Schizophr Bull 2010;36:33-35.
۲. Pierre JM. The borders of mental disorder in psychiatry and the DSM: past, present, and future. J Psychiatr Pract 2010;16:375-386.

تصویری از خیابان لیک در روز پس از اعتراضات

این متن ترجمه‌ای از مقاله‌ی «Beyond the Rubble of Lake Street: Minds in Crisis in a City in Crisis» به قلم Rebecca Grossman-Kahn بود که در سایت The New England Journal of Medicine منتشر شده است. 

About Author

author-avatar

درباره سپهر مقصودی

متولد 1378 - دانشجوی کارشناسی‌ارشد | دانشگاه لیدن - دبیر سابق انجمن علمی روانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد - حوزه‌ی فعالیت: اسلاوی ژیژک، روانکاوی لکان، روانشناسی سیاسی

بازگشت به لیست

1 دیدگاه در “ذهن‌های بحران‌زده در قلبِ شهری در بحران: روانپزشکی چه ‌کند؟

  1. Ali Jazari گفت:

    بسیار جالب ومهیج از تحقیقات وترجمه ای که شما سپهر عزیز انجام داده اید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *