هیچکس کسل۱فیشر در اینجا از لغت bored استفاده کرده که اگر بخواهیم بهشکل تحتالفظی ترجمهاش کنیم، باید از واژهی «ملول» استفاده کرد که شکل مفعولیِ واژهی «ملال» است. با اینحال، برای حفظ نثر مدرن، روان و سادهی فیشر، مترجم بهجای استفاده از این لغت، واژهی «کسل» را جایگزین کرده است نیست، همهچیز کسلکننده است
مارک فیشر
مترجم: سپهر مقصودی
یکی از جذابترین و عصبانیکنندهترین آثاری که امسال در مورد سیاست و فرهنگ منتشر شدند، «ما همه بسیار مضطرب هستیم» بود که توسط مؤسسهی آگاهی مخاطرهآمیز۲Precarious Consciousness بهچاپ رسید (این مقاله توجه زیادی را به خود جلب کرد). نویسندهی این اثر استدلال میکند که تأثیر کلیدی و مشکلسازی که سرمایهداری اکنون با آن مواجه است، اضطراب بوده. در دورهی فوردیستی۳Fordist، ملال۴Boredom «واکنش عاطفی غالب» بود. کار مکرر در خطوط تولید باعث ملال میشد که هم شکل اصلی انقیاد تحت فوردیسم بود، و هم منشأ یک سیاست اپوزیسیون جدید.
میتوان استدلال کرد که شکست چپِ سنتی با ناتوانی آن در درگیری کافی با این سیاست ملال گره خورده، که نه از طریق اتحادیههای کارگری یا احزاب سیاسی، بلکه از طریق سیاست فرهنگی موقعیتگراها و پانکها بیان میشد. این چپهای سازمانیافته نبودند، بلکه نئولیبرالها بودند که به بهترین شکل توانستند این نقد ملال را جذب و ابزاری۵instrumentalise کنند. نئولیبرالها سریعاً کارخانههای فوردیستی، ثبات و امنیت سوسیال دموکراسی را با بوروکراسی ملایم، قابل پیشبینی و از بالا به پایین مرتبط ساختند. در عوض، نئولیبرالها هیجان و غیرقابل پیشبینی بودن را ارائه کردند، اما نقطهی ضعف این شرایط جدید و سیال، اضطراب همیشگی است. اضطراب حالتی عاطفی بوده که با ناامنی اقتصادی، اجتماعی، و وجودی که حاکمیت نئولیبرالی عادی کرده، مرتبط است.
مؤسسهی آگاهی مخاطرهآمیز بهدرستی مشاهده کرد که سیاستهای ضدسرمایهداری در راهبردها و دیدگاههایی که در دورهای شکل گرفتند که مبارزه علیه ملال بود، بیش از حد محدود شده است. آنها همچنین درست میگویند که سرمایهداری بهطور مؤثر مشکل ملال را حل کرده و بسیار مهم است که چپ راههایی برای سیاسیسازی اضطراب پیدا کند. فرهنگ نئولیبرال که با زوال جنبش ضدروانپزشکی غالب شد، افسردگی و اضطراب را امری شخصی کرده است. یا بهتر است بگوییم، بسیاری از موارد افسردگی و اضطراب، تأثیر تمایل موفق نئولیبرالیسم به خصوصیسازی استرس بود، تا تضادهای سیاسی را به دلایل پزشکی مربوط سازد. با این وجود، معتقدم که بحث در مورد ملال باید تا حدی ظریف باشد. مطمئناً درست است که میتوان تقریباً برای ملال تکاملی۶برخی از محققان بین ملال «تکاملی» و ملال «معاصر» تمایز قائل میشوند: ملال تکاملی (۱.۰): یک فرصت بیولوژیکی برای کاوش و تغییراست، درحالی که ملال معاصر (۲.۰): حالت بیعلاقگی و بیحسی فرد است. احساس نوستالژی کرد. خلأ غمانگیز یکشنبهها، زمان خالی موجود در ساعات شب و پس از توقف پخش تلویزیون، حتی دقایق طولانی انتظار در صفوف یا حملونقل عمومی، برای هر کسی که گوشی هوشمند دارد، بهطرز موثری حذف شده است. در محیط فشرده و ۲۴ ساعتهی فضای مجازیِ سرمایهداری، دیگر به مغز اجازهی بیکاری داده نمیشود. در عوض، در جریان یکپارچه از محرکهای سطح پایین غرق میشود.
اما در هر صورت، این نوعی ملال دوسوگرا بود. صرفاً احساسی منفی نبود که فرد بخواهد از شر آن خلاص شود. برای پانکها، جای خالی ملال یک چالش، دستور و فرصت بود: اگر کسل شویم، وظیفهی ماست که چیزی تولید کنیم تا فضا را پر کند. با این حال، از طریق همین تقاضا برای مشارکت است که سرمایهداری ملال را خنثی کرده است. اکنون، بهجای تحمیل نمایشی آرامبخش بر ما، شرکتهای سرمایهداری تمام تلاش خود را میکنند تا ما را به تعامل، تولید محتوای خود و پیوستن به بحث دعوت کنند. اکنون نه جای بهانه است و نه فرصتی برای کسل شدن وجود دارد.
اما اگر شکل معاصر سرمایهداری، ملال را از بین برده باشد، «ملالآور»۷فیشر در اینجا از لغت boring استفاده کرده که در کنار واژهی «ملالآور»، میتوان دو واژهی «خستهکننده» و «کسلکننده» را نیز استفاده کرد. را مغلوب نکرده است. برعکس، میتوانید استدلال کنید که ملالآور در همهجا وجود دارد. در اکثر موارد، ما از هرگونه انتظاری که از فرهنگ غافلگیر شویم، دست برداشتهایم و این برای فرهنگِ «تجربی»۸experimental به همان اندازهی فرهنگ عامه صدق میکند. چه موسیقیای که به نظر میرسد میتواند بیست، سی، چهل سال پیش منتشر شود، فیلمهای پرفروش هالیوودی که مفاهیم را بازیافت و راهاندازی مجدد میکنند، شخصیتها و ترانههایی که مدتها پیش خستهکننده شدهاند، یا ژستهای خستهی بسیاری از هنرهای معاصر، ملالآور بودن همهجا هست. مسئله این است که هیچکس کسل نیست، زیرا دیگر هیچ سوژهای وجود ندارد که بتواند کسلکننده شود. زیرا بیحوصلگی حالتی جذبکننده دارد. در واقع، حالتی با ظرفیت جذبکنندگی بالا؛ به همین دلیل چنین احساس ظالمانهای است. ملال وجودمان را مصرف میکند؛ احساس میکنیم که هرگز از آن فرار نخواهیم کرد. اما فقط همین ظرفیت جذب است که اکنون در نتیجهی پراکندگی مداوم توجه، که جزء لاینفک فضای مجازی سرمایهداری بوده، مورد حمله قرار گرفته است. اگر ملال تنها شکلی از جذبکنندگی باشد، پس اَشکال مثبت بیشتری از جذب بهطور موثر با آن مقابله میکنند. اما همین اشکال جذب است که سرمایهداری نمیتواند آنها را ارائه کند. بهجای جذبِ ما، حواسمان را از ملالآورها دور میکند.
شاید برجستهترین احساس لحظهی کنونی ما، آمیزهای از ملال و اجبار باشد. حتی با وجود اینکه میدانیم ملالآورند، احساس میکنیم مجبوریم فعالیت دیگری در فیسبوک انجام دهیم، روی برخی از شایعات در مورد سلبریتیها، همان افرادی که حتی از راه دور هم به آنها اهمیت نمیدهیم، کلیک کنیم. ما بیوقفه در میان ملالآورها سیر میکنیم، اما سیستم عصبی ما آنقدر بیش از اندازه تحریک شده که هرگز لذتِ احساس کسالت را تجربه نمیکنیم. هیچکس کسل نیست، همه چیز کسلکننده است.
این متن ترجمهای از مقالهی «No One is Bored, Everything is Boring» به قلم Mark Fisher بود که در کتاب K-Punk وی منتشر شده است.