لکان در باب دژاوو چه میگوید؟
اُون هیویتسن
مترجم: سپهر مقصودی
فروید در آسیبشناسی روانی زندگی روزمره، تجربۀ دژاوو را به خیالات ناهوشیار مرتبط میکند. فروید بهجای تمرکز بر «اینجا و اکنون» وضعیت فیزیکی یا روانی فرد، یا آنچه در زمان حال انجام میدهد، تأثیر پویایی ناهوشیار ناشی از امیال سرکوبشده را تشخیص میدهد. بنابراین «از نظر من اشتباه است که احساس تجربۀ چیزی را قبل از توهم بدانیم. بلکه در چنین لحظاتی چیزی واقعاً ملموس میشود که قبلاً یک بار آن را تجربه کردهایم، فقط ما نمیتوانیم هوشیارانه آن را به خاطر بیاوریم زیرا هرگز هوشیار نبودهاست»۱SE VI, 266.
بنابراین، برای فروید احساسِ تجربۀ چیزی زمانی رخ میدهد که قبلاً با موقعیتی همانند در یک فانتزی آرزومند ناهوشیار مواجه شده باشیم. بهجای آگاهی از این فانتزی، آن را به موقعیتی منتقل میکنیم که نشاندهندۀ تحقق آن است، تقریباً مانند رؤیاها. فانتزی بهدلیل سرکوبش ناهوشیار است و جابجایی در کار به ما این امکان را میدهد که دژاوو را اثری از فرایندهای اولیه بر مواد ناهوشیار بدانیم. از این رو هنگامی که ما دژاوو را تجربه میکنیم، باید آن را تحت همان فرایند تداعی قرار دهیم که برای رؤیاها، لغزشها یا علائم انجام میدهیم.
فروید تجربۀ یک بیمار زن را بازگو میکند که برایش عجیب است که وقتی برای اولین بار به خانۀ دوستش میرود، تجربۀ حضور در خانۀ دوستش را دارد و احساس میکند قبل از اینکه وارد آنجا شود، تمام اتاقهایش را میشناسد. فروید بهجای تمرکز بر خود خانه، بر شیوهای که شرایط دوست او را بازتاب میدهد، تمرکز میکند، یعنی حضور در خانۀ یک برادر بهشدت بیمار، و احتمالاً نزدیک به مرگ. برادر خود زن مدت کوتاهی قبل از آن بهشدت بیمار شده بود و فروید فانتزی ناخودآگاه باقی ماندن بهعنوان تنها فرزند را تشخیص میدهد، که انگیزۀ سرکوب منجربه تجربۀ دژاوو میشود:
«او باید آگاهانه به یاد میآورْد که خودش چند ماه قبل [مرگ قریب الوقوع یک برادر] این وضعیت را تجربه کردهاست: بهجای به یاد آوردنِ آن ـ که با سرکوب مانع از آن شد ـ احساس خود را از یادآوری چیزی به محیط اطرافش منتقل کرد. از این واقعیت که سرکوب اتفاق افتادهاست، میتوانیم نتیجه بگیریم که انتظار قبلی او از مرگ برادرش از یک خیالپردازی واهی دور نبودهاست»۲SE VI, 267.
در حالی که لکان بهطور ویژه به این قطعه در فروید اشاره نمیکند، وقتی تفسیر بسیار مشابهی از دژاوو در سمینار سوم ارائه میدهد، بهوضوح آن را در ذهن دارد:
«میتوانیم حس دژاوو را که برای روانشناسان مشکلساز بود، بهعنوان یک همنام توصیف کنیم ـ همیشه یک کلید نمادین است که چشمه اصلی را نیمهباز میکند. دژاوو زمانی اتفاق میافتد که یک موقعیت با یک معنای نمادین کامل تجربه میشود که موقعیت نمادین مشابهی را بازتولید میکند که قبلاً زندگی شده اما فراموش شدهاست، و دوباره تجربه میشود بدون اینکه سوژۀ آن را با تمام جزئیاتش درک کند. این همان چیزی است که به سوژه این تصور را میدهد که او قبلاً زمینه، صحنه و لحظۀ حال را دیدهاست»۳سمینار سوم، ص ۱۱۲ـ۱۱۱.
با این حال، دو سال قبل از آن در سمینار اول، لکان دژاوو را بهعنوان تجربهای فراموششده به لطف تأثیر سرکوب نشان میدهد، اما نشان میدهد که این تجربه بسیار رادیکالتر سرباز زده شده است.
جالب اینجاست که مثالی که او بلافاصله قبل از اظهار نظر کوتاهش دربارۀ دژاوو، از تاریخچۀ پروندۀ مرد گرگ به آن اشاره میکند، همان خاطرهای است که مرد گرگ برای فروید بازگو میکند و فروید در مقالۀ خود در سال ۱۹۱۴ دربارۀ دژا راکونته به این دلیل باز میگردد. مرد گرگ مطمئن است که قبلاً آن را به فروید منتقل کردهاست. برای یادآوری خاطرات مرد گرگ، همانطور که فروید در این مقاله نشان میدهد:
«وقتی پنج ساله بودم، در باغ نزدیک پرستارم بازی میکردم و با چاقوی جیبیام روی پوست یکی از درختان گردو که به رویای من هم میآمد حک میکردم [به SE XVII 29 مراجعه کنید]. ناگهان با وحشتی وصفناپذیر متوجه شدم که انگشت کوچک دستم (راست یا چپ؟) را بریدهام، بهطوری که فقط از پوستش آویزان شدهاست. دردی احساس نکردم، اما ترس بزرگی را احساس کردم. جرأت نکردم به پرستارم که فقط چند قدم با او فاصله داشتم چیزی بگویم، اما روی نزدیکترین صندلی فرو رفتم و آنجا نشستم و نمیتوانستم نگاه دیگری به انگشتم بیندازم. سرانجام آرام شدم، نگاهی به انگشت انداختم و دیدم که کاملاً سالم است»۴SE XIII, 204-205.
فروید مطمئن است که بریدن انگشت، بازنمایی پنهانی از اختگی است. اگر بخواهیم آن را به اصطلاحات لکانی ترجمه کنیم، به نظر میرسد که این نشاندهندۀ پذیرش نمادین ایدۀ اختگی است که براساس فرایندهای اولیۀ رؤیاها و شکلگیری علائم از آلت تناسلی تا انگشت جابجا شدهاست. با این حال، زمانی که لکان در سمینار اول در سال ۱۹۵۴ خاطرۀ مرد گرگ را مطرح میکند، در پاسخ به ارائۀ مقالۀ نفی۵Die Verneinung فروید توسط ژان هیپولیت است و او دقیقاً برعکس آن استدلال میکند: ایدۀ اختگی از سوی مرد گرگ پذیرفته نشدهاست.
بهجای «پذیرش»، لکان از اصطلاح فروید بجاهونگ۶Bejahung، بهمعنای «تأیید»، از مقالۀ نفی (۱۹۲۵)، استفاده میکند. تعریف لکان از بجاهونگ بهعنوان “تأیید آنچه هست” است۷سمینار سوم، ص ۸۲. این عملی است که صرفاً به درک چیزی اشاره نمیکند، بلکه بهطور روانی پذیرفته میشود. به تعبیر لکان، او از آن بهعنوان «مکانیسم نمادسازی» یاد میکند۸همان، ص ۸۳. هدف این بجاهونگ به نوعی دوراهی ذهنی یا درونی میرسد. در سمینار سوم در سال ۱۹۵۶، لکان مخالفت میکند: «در سطح این بجاهونگ خالص و بدوی، که ممکن است اتفاق بیفتد یا نشود، دوگانگی اولیه ایجاد میشود ـ آنچه که تابع بجاهونگ بودهاست، سرنوشتهای مختلفی خواهد داشت.»۹سمینار سوم ص ۸۲.
فروید در مقالۀ نفی دو نوع حکم را مطرح میکند: حکم وجود و حکم انتساب. حکم انتساب، به مسئلۀ انتساب ختم میشود ـ اینکه آیا یک چیز دارای صفت خاصی است یا خیر. برای پیروی از متن فروید، حکم یک فعالیت فکری است که «تصرف یک چیز از یک ویژگی خاص را تأیید یا رد میکند. و ادعا یا مناقشه میکند که یک ارائه در واقعیت وجود دارد»۱۰SE XIX, 236. پس این مسئلۀ ارائه چیزی است که در ابتدا حکم وجود را درک میکردند، با هر ادراک متوالی و درنتیجه مستلزم یافتن مجدد ادراک اولیه است: «تضاد بین ذهنی و عینی از ابتدا وجود ندارد. این فقط از این واقعیت بهوجود میآید که تفکر دارای این ظرفیت است که بار دیگر چیزی را که قبلاً درک شدهاست، با بازتولید آن بهعنوان یک ارائه بدون آنکه شیء خارجی هنوز آنجا باشد، به ذهن بیاورد. بنابراین، هدف اول و فوری آزمایش واقعیت، یافتن شیئی در ادراک واقعی که با آنچه ارائه شده مطابقت دارد، نیست؛ بلکه یافتن مجدد چنین شیئی است تا خود را متقاعد کند که هنوز آنجاست»۱۱SE XIX, 237.
مرد گرگ نه بجاهونگ دارد، نه تأییدی از اختگی. اما بهگفتۀ لکان، این بدان معنا نیست که او اختگی را نفی میکند، بلکه آن را کاملاً رد میکند. نفی نیست، بلکه عدم تأیید است. اثر این رد، این اخراج۱۲Verwerfung ـ همانطور که لکان آن را در سمینار اول ترجمه میکند ـ این است که در ثبت نمادین ظاهر نمیشود. این طرد یا سلب امر نمادین منجربه نوعی دنیای بیرونیِ بیواسطه، تجلّیاتی میشود که در آنچه من یک واقعیت بدوی، یک واقعیت غیرنمادین مینامم درک میشود۱۳سمینار اول، ص ۵۸. بهعبارت دیگر، با در نظر گرفتن قاعدۀ معروف لکان در مورد هذیان، آنچه در امر نمادین رد میشود، به واقعیت باز میگردد۱۴سمینار سوم، ص ۴۶. توهم به این دلیل ایجاد میشود که هیچ تأییدی بر اختگی وجود نداشته است ـ توهم بهجای پذیرش واقعیت اختگی و ادغام آن در امر نمادین میآید.
چگونه این به ما کمک میکند تا دژاوو را از دیدگاه لکانی درک کنیم؟ لکان میگوید که دژاوو «میان این دو شیوۀ رابطه، شناختهشده و دیدهشده، قرار دارد»۱۵سمینار اول، ص ۵۹. در دژاوو، مانند توهم مرد گرگ، ادراک بدون تأیید وجود دارد.
بازگشت به اظهار نظر فروید دربارۀ اینکه چگونه دژاوو فقط یک توهم نیست، بلکه به چیزی اشاره دارد که «آن را قبلاً یک بار تجربه کردهایم، فقط نمیتوانیم هوشیارانه آن را به خاطر بسپاریم، زیرا هرگز هوشیار نبودهاست»۱۶SE VI, 266. تفاوت بین سطوح هوشیار و ناهوشیار نیست، بلکه بین ادراکشده و تأییدشده است. ممکن است قبلاً تجربهای مرتبط با تجربهای که در دژاوو تجربه میکنید داشته باشید، اما تأیید نشده و جایگاهی در نمادین برای آن داده نشدهاست.
از این رو به نظر میرسد که رابطۀ نزدیکی بین نوع توهم پیشروانپریشی که فروید در مورد مرد گرگ توصیف کرد و تجربۀ دژاوو وجود دارد، با توجه به اینکه هر دو آنها از ناتوانی در تطبیق یک ادراک با تأیید سرچشمه میگیرند. بدینترتیب، بهتعبیر لکانی، اثر بازگشت امر واقعی را در جایی که امر نمادین سلب شده، یا بهطور بنیادی رد شدهاست، ایجاد میکند. همانطور که لکان در سمینار سوم خلاصه میکند: «پدیدۀ روانپریشی چیست؟ این ظهور در واقعیت معنای عظیم هیچبودن است ـ تا جایی که نمیتوان آن را به چیزی گره زد، زیرا هرگز وارد سیستم نمادسازی نشدهاست ـ اما تحت شرایط خاصی میتواند کل بنا را تهدید کند۱۷سمینار سوم ص ۸۵.
قابل توجه است که لکان ممکن است به همین راحتی تجربۀ دژاوو را در این قسمت توصیف کند. درواقع، خود فروید بهسرعت متوجه شباهتها نه فقط بین دژاوو و دژا راکونته، بلکه با پدیدههای واقعیتزدایی یا شخصیتزدایی شد، تجربیاتی که در آنها «سوژه احساس میکند که بخشی از واقعیت است یا آن تکهای از خود است. خود برای او غریب میشود»۱۸SE XXII, 245. او اینها را نه بهعنوان توهم، بلکه بهعنوان نارسایی در عملکرد توصیف میکند و میگوید که آنها مانند توهمات بهطور خاص پدیدههای روانپریشی نیستند. با وجود این، او میگوید که آنها شیوههای خاصی از دفاع را نشان میدهند که مسخ شخصیت و غیرواقعیسازیِ تلاشهایی برای «دور نگهداشتن چیزی از ایگو و انکار آن» هستند۱۹SE XXII, 245.
با این حال، در خوانش لکان، درواقع دو عملیات متفاوت در دژاوو از یک سو و پدیدههای روانپریشی از سوی دیگر رخ میدهند. لکان مفهوم اخراج را از نوشتههای فروید دربارۀ مرد گرگ انتخاب میکند تا این تمایز را ایجاد کند. در حالی که موضع فروید دربارۀ موضوع نامشخص است، زیرا سرکوب لاکان۲۰Verdrangung بهمعنای طرد رادیکالی نیست که اخراج (یا سلب مالکیت) انجام میدهد. در اینجا چیزی است که لکان دربارۀ آن در سمینار سوم میگوید: «در موضوع اخراجْ فروید میگوید که سوژه نمیخواست چیزی دربارۀ اختگی، حتی به معنای سرکوب، بداند»۲۱سمینار سوم، ص ۱۴۹.
اگر این را با بخشی از مرد گرگ که ظاهراً لکان از آن نقل میکند مقایسه کنیم، میبینیم که فروید بسیار محتاطتر است:
«ما قبلاً با نگرشی که بیمارمان برای اولین بار نسبت به مشکل اختگی داشت، آشنا هستیم. او اخته را رد کرد؛ وقتی از رد کردنش صحبت میکنم، نخستین معنای عبارت این است که با معنای سرکوب آن کاری ندارد. این واقعاً مستلزم حکمی دربارۀ سؤال وجود آن نیست، اما مثل این بود که وجود نداشت. با این حال، چنین نگرشی نمیتوانست آخرین نگرش او باشد، حتی در زمان روانرنجوریِ نوزادیاش. ما در ادامه شواهد خوبی یافتیم مبنی بر اینکه او اختگی را بهعنوان یک واقعیت تشخیص دادهاست. در این رابطه، بارِ دیگر رفتاری را از خود نشان داد که برای او بسیار مشخص بود، اما بیان روشنی از فرایندهای ذهنی او یا احساس راه یافتن به آنها را بسیار دشوار میکند. ابتدا مقاومت کرد و سپس تسلیم شد. اما واکنش دوم واکنش اول را از بین نبُرد. درنهایت دو جریان مخالف در کنار هم در او یافت میشد که یکی از آنها از عقیدۀ اختگی نفرت داشت و دیگری آمادۀ پذیرش آن بود … اما بدون شک جریان سومی ـ قدیمیترین و عمیقترین جریان ـ که هنوز حتی مسئلۀ واقعیت اختگی را مطرح نکرده بود، هنوز میتوانست وارد عمل شود»۲۲SE XVII, 84-85.
واضح است که فروید در توصیف آنچه دربارۀ مرد گرگ میگذرد تا حدی مشکل دارد ـ آیا مرد گرگ واقعیت اختگی را تأیید و آن را نمادین کردهاست یا نه؟ لکان در این سردرگمی شریک است و دربارۀ این قطعه میگوید: «متن فروید، که بهطور غیر قابل انکاری درخشان است، چندان رضایتبخش نیست. آن همه چیز را قاطی میکند»۲۳سمینار سوم، ص ۱۵۰. بنابراین، لکان آنطور که میخواهد، ویژگی روانپریشی را در متن فروید نمییابد، اما بهطور مشروع یا غیرمشروع، اصطلاح اخراج را برای نظریۀ خود بهکار میبرد: «وقتی از اخراج صحبت میکنم موضوع چیست؟ موضوع رد یک دال اولیه در سایههای بیرونی است، دالی که از این پس در این سطح غایب خواهد بود. در اینجا شما سازوکار اساسی را دارید که من آن را اساس پارانویا میدانم. این موضوع یک فرایند اولیۀ طرد یک درونیِ اصیل است، که درون بدنی نیست، بلکه درون بدن اولیۀ دالهاست»۲۴سمینار سوم، ص ۱۵۰.
اگر او در استدلال برای حضور ضمنی این ایده در تفسیر فروید از توهم مرد گرگ کاملاً موفق نباشد، ادعا میکند که برای درک مقالۀ نفی، که هفت سال پس از انتشار پروندۀ مرد گرگ آمدهاست، حیاتی است:
«اخراج با این اولویت غیرعادی پیشفرض میرود که فروید در نفی آنچه را که بهطور قیاسی بهعنوان حکم انتساب توضیح میدهد، متمایز از حکم وجود نسبت میدهد. در دیالکتیک فروید یک تقسیمبندی اولیه به خوب و بد وجود دارد که تنها زمانی قابل درک است که آن را بهعنوان رد دال اولیه تفسیر کنیم.»۲۵سمینار سوم، ص ۱۵۱.