راهحلی برای «مسئلۀ تراموا»
ریک کاست
مترجم: نازنین یاسمی
فیلیپا فوت۱Philippa Foot در مقالهای مشهور (سال ۱۹۶۷ در مجلۀ آکسفورد)، «مسئلۀ تراموا»۲The Trolley Problem را به ما ارائه کرد؛ باید اعتراف کرد که این مسئله، تا امروز افرادی که دغدغهمند فلسفه اخلاق بودهاند را درگیر کرده است؛ برای کسانی از شما که ممکن است با آن آشنایی نداشته باشید چنین تفسیری است: تصور کنید برای پیادهروی عصرانه بیرون رفتهاید و روی پلی که مشرف به ریل قطار است قدم میزنید. ریل قطار به دو مسیر منتهی میشود. در یک مسیر، پنج کارگر در حال خوردن ناهار و بازی با ورق هستند. در مسیر دیگر تنها یک کارگر وجود دارد که گویا خواب است. وقتی به این صحنه پر از آرامش توجه میکنید، چیزی وحشتناک توجه شما را جلب میکند: یک واگن برقی (تراموا) به سمت پنج مردی که در حال ورق بازی هستند، حرکت میکند – واقعیتی که متأسفانه خود آنها از آن غافل هستند؛ آنها خیلی دور هستند و شما نمیتوانید آنها را صدا کنید. در هراس خود به اطراف نگاه میکنید و بهدنبال راهی میگردید بلکه آنها را از ماجرا آگاه کنید، کلید قطار را در چند قدمی خود میبینید، اگر کلید را فشار دهید، قطار را به مسیری که مردِ خوابیده روی آن قرار دارد، منحرف خواهید کرد. اگرچه او خواهد مرد، اما هرگز نخواهد فهمید که چه چیزی به او آسیب زده است و در عوض شما جان پنج مرد را نجات خواهید داد. آیا این کار را خواهید کرد؟ آیا مسیر قطار را تغییر میدهید؟
یک فرد معتقد به اصل اخلاقی فایدهگرایی۳utilitarian – مانند جان استوارت میل۴John Stuart Mill – ترجیح میدهد مسیر قطار را تغییر دهد. برای افرادی با این گرایش اخلاقی، کار خیر در حجم زیاد حرف اول را میزند و تنها گزینه در اینجا این است که تا حد امکان جان افراد بیشتری را نجات دهیم. هنگامیکه برای اولین بار با این مسئله مواجه میشویم، بسیاری از ما نیز همین کار را خواهیم کرد، چهبسا تا بهحال اصطلاح «فایدهگرایی» را نشنیده باشیم.
صبر کنید. هنوز ماجرا ادامه دارد؛ بیایید صحنه را مرور کنیم. شما روی پل هستید و قطار به سمت آن پنج مرد در حال حرکت است. این بار هیچ شکافی در مسیر وجود ندارد (تنها یک مسیر وجود دارد) و کلیدی هم برای تغییر مسیر نیست. با اینحال، مردی روی پل کنار شما ایستاده است، بسیار آشفته؛ متوجه میشوید که او به قدری عظیمالجثه است که اگر «تصادف» شود و او زیر ریل بیافتد، ممکن است جلوی قطار را بگیرد. بهنظر میرسد این «تصادف» تنها راه نجات آن پنج مرد باشد. بنابراین شما باید – نسبتاً سریع – تصمیم بگیرید که آیا مرد را از روی پل به سمت مرگ هل خواهید داد یا نه؟ (این توسط جودیت جارویس تامسون۵Judith Jarvis Thomson در سال ۱۹۸۵ پیشنهاد شد). این بار انتخاب آسان نیست و شما یک کلید جهت پایان دادن به زندگی آن مرد ندارید؛ در این مثال، شما از نظر جسمی و ظاهری مسئول مرگ آن مرد خواهید بود و دوباره با این کار، جان پنج مرد را نجات خواهید داد. به نظر میرسد که محاسبات فایدهگرایی، همچنان شما را به سمت شجاعت اخلاقی و هل دادن مرد از روی پل هدایت میکند.
آنچه من پیشنهاد میکنم (بهویژه برای فایدهگرایانِ شکنجهشده اخلاقی)، راهحلی برای این مسئله است. قبل از آن، اجازه دهید اصلاحاتی در سناریو انجام دهم. فعلاً قطار، پل و مرد عظیمالجثه را فراموش کنید. این بار برای پیادهروی بیرون نیستید، بلکه مدیر یک بیمارستان بزرگ هستید؛ شما در موقعیتی با پنج بیمار هستید که همه آنها از اشکال مختلف نارساییِ کشنده اندام رنج میبرند و هیچ اهداءکنندهای نیز وجود ندارد. همچنین، شما میدانید که یک بیمار سالم آن روز صبح به دلیل پیچخوردگی مچ پا بستری شده است؛ مچ پا بانداژ شده و به زودی او را مرخص میکنند. به ذهنتان میرسد که اگر اعضای بدن این بیمار (سالم) را بردارید، میتوانید جان آن پنج نفر (بیمار) را نجات دهید. آیا انجام این کار درست است؟ آیا دست به چنین عملی خواهید زد؟
میتوانم این تصمیم را قدری آسان تر کنم و این سناریو را تغییر دهم تا بیمار اهداء کننده (سالم)، سالخورده و تحت حمایت باشد. حال تنها کاری که شما باید انجام دهید این است که دوشاخه را بکشید، شبیه کلید تغییر مسیر در قطار؛ مستقیما به مسئلۀ اصلی میپردازم، اگر قصد نجات جان پنج بیمار را دارید، باید یک بیمار سالم را قربانی کنید.
دیگر نگران نباشید. من بهجای شما تصمیم خواهم گرفت؛ شما باید هر کاری که از نظر پزشکی ممکن است را انجام دهید تا پنج و یک نفر را نجات دهید (حتی اگر تنها مچ پای او پیچ خورده باشد، برای او خوب است). درمورد مرد عظیمالجثه روی پل نیز همینطور است، شما میتوانید از او بخواهید تا جهت نجات جان آن پنج نفر به شما کمک کند، اما نباید او را به سمت مرگ هل دهید.
چرا؟ اجازه دهید این را با پرسشی دیگر پاسخ دهم. آیا میپذیرید در جامعهای زندگی کنید که در آن جان شما هر لحظه و بهطور خودسرانه قربانی شود تا جان هزاران، صدها یا حتی دو نفر را نجات دهید؟ البته که نه. به عنوان یک ساختار اجتماعیِ متشکل از ارگانیسمهایی که برای میلیونها نسل زنده ماندهاند، اخلاق ما نیز با ما تکامل یافته است. برخی ممکن است استدلال کنند که نوعدوستی بهمعنای واقعی وجود ندارد، زیرا (همانطور که آنها میگویند) همه کنشهای ما انگیزههای خودخواهانه دارند که آنها را هدایت میکند. اما در هر صورت، جامعهای که فدا کردن یک زندگی برای جانهای دیگر را بهعنوان جزء جداییناپذیر نظام ارزشیاش میپذیرد، برای مدت طولانی دوام نخواهد آورد؛ مزایای آن برای این پنج نفر کاملا مشخص است، اما اثرات منفی بلندمدت سیاستی که از قربانی کردن غیرارادی افراد حمایت میکند، بسیار است. احساسات همه ما از آزادی شخصی علیه جامعهای که این آزادیها را منع میکند، جمع میشود. خوب است بدانید که حذف یا قرنطینه یک سلول سرطانی یک چیز است -کاری که با یک جنایتکار زندانی انجام میشود- و ریشهکن کردن یا قرنطینه کردن یک سلول سالم چیز دیگری است، زیرا سلولهای اطراف ممکن است از منابع بیشتری بهرهمند شوند. در حقیقت، قیاسها پایانناپذیر است، اما فکر میکنم شما متوجه موضوع شدهاید.
فایدهگرایی را کنار بگذاریم، اگر شما یک جامعهستیز نباشید، وحشتی را که همراه با تصور هل دادن مرد به سمت مرگ است، احساس خواهید کرد. این عمل، فضیلتآمیز نیست و همچنین با اخلاق و ارزشهایی که با ما تکامل یافته است، همخوانی ندارد. در حالیکه این گرایش اخلاقی، قصد انجام کار خیر در وسعت گسترده را دارد، در طولانی مدت برعکس عمل میکند. بهواقع، تودۀ بدخیمی ایجاد میکند که قبل از فراگُستری (انتشار)۶metastasizing با انتقام، نهفته میماند و در نهایت، عاملِ خود و جامعهای که چنین سیاستی را پرورش میدهد، نابود میکند.