وقتی همهچیز بحران است، هیچچیز بحران نیست
الیا بورِس
مترجم: فربد مولوی
در توصیف عصر حاضر هیچ واژهای بیش از «بحران»۱crisis استفاده نشده است. در سال ۲۰۲۰ – که از سال ۱۹۶۸ تا کنون پرآشوبترین سال بوده و هنوز به پایان نرسیده – این واژه بهطور وسیعی برای توصیف مجموعهای از مصیبتهای پشت سر هم استفاده شده است. «بحران استیضاح»۲impeachment crisis و «بحران قانون اساسی»۳constitutional crisis از جمله بحرانهایی بودند که به عقیده بسیاری در این سال آشکار شدند و نشانگر «بحران قطبیسازی»۴crisis of polarization در سیاست ایالات متحده به حساب میآمدند. بحران عموماً توصیفکنندهی پاندمی کرونا و آشفتگی اقتصادیِ دنبالهروی آن است. روزنامهنگاران از «بحران خشونت پلیس»۵crisis of police violence که در ایالات متحده علیه سیاهان جریان دارد میگویند. تراژدی خزندهای که پس از کشته شدن جورج فلوید باعث «بحران ناآرامی مدنی»۶crisis of civil unrest شد. و آمریکاییها با نگرانی به طرف انتخابات ریاست جمهوری میروند که نتایجش، صرف نظر از خروجی صندوق رای، با اتهام دخالت خارجیها و هایجک شدن طرفداران افراطی مورد تردید قرار خواهد گرفت. «بحران مشروعیت»۷crisis of legitimacy و شاید حتی «بحران قدرتهای اضطراری»۸crisis of emergency powers نیز در افق ظاهر شوند.
هرچند این مشکلات، به همان میزان که فاجعهبار و غیرقابل حل باشند، لایههایی را به فضای آشنای بحران اضافه میکنند: بحران محیط زیست، بحران خدمات درمانی، بحران انرژی، بحران مسکن، بحران مواد مخدر، بحران بدهی، بحران مهاجرین، بحران آموزش، بحران ازدواج و حتی بحران تنهایی نیز همگی وجود دارند.
هیچکدام از این بحرانها تکافتاده نیستند، هر کدام به حوزههای دیگری که درگیر ناکارآمدیهای خود هستند، گسترش مییابد و در نتیجه جهان درگیر بحرانهایی میشود که با هم برخورد و همپوشانی دارند.
پس چگونه واژهی بحران، میبایست در بین این همه حوزه- مسائل خارجی، سیاست داخلی، اقلیمی، فرهنگی، اقتصادی اعمال شود تا فقط تعداد کمی را نام ببرد؟ آیا «بحران» معنایی فراتر از اصطلاحی فراگیر برای «مشکل»۹trouble دارد؟ آیا هیچ منطق یا تازگی در اعلام مداوم بحران وجود دارد؟
تاریخپژوهان از این نظر که آموختهاند نسبت به شرایط هشیار باشند، نگاهی به نسبت به تداوم و تغییرات داشته باشند و میل لجوجانهای به زیرسوال بردن شروط بحث دارند، برای پاسخ به چنین سوالاتی مناسب هستند.
احتمالاً هیچ بخشی از انجمن تاریخپژوهان را بهتر از تاریخپژوهان آلمانی برای تامل در معنای بحران پیدا نمیکنیم. از این حیث که آلمان کشوری است که وحشت و بیرحمی و میل به دستوپنجه نرم کردن با معانی آنها در دوران مدرن بینظیر است. مهمتر از همه اینکه آلمان وایمار۱۰Weimar Germany – که بین فاجعهی جنگ جهانی اول و فاجعهی بزرگتر نازیسم و هولوکاست قرار گرفته – به عنوان اصلیترین «جامعهی در بحران»۱۱society in crisis به تصویر کشیده شده است.
وایمار امروزه مورد استناد کارشناسان و کارشناسان بسیاری قرار گرفته و معمولاً شامل جستوجوی شباهتهایی بین آن زمان و امروز است، گویی چنین تناظراتی ممکن است آیندهی بشریت را پیشبینی کند. آیا دموکراسی از بین خواهد رفت؟ آیا فاشیسم بازخواهد گشت؟ آیا همانطور که تاکر کارلسون۱۲Tucker Carlson ادعا کرد، معترضانی که مجسمهها را سرنگون میکنند، یک «جنبش سیاسی توتالیتر» هستند؟ آیا ترامپیسم۱۳Trumpism وجود دارد؟
با این حال، آنچه تحقیقات تاریخ پژوهان آلمان نشان میدهد این است که عمیقترین شباهت بین وایمار و امروز در مخاطره مشخص نیست، بلکه در نقش پررنگی است که ترس، انتظارات آخرالزمانی و اشتیاق برای رستگاری در تخیلات سیاسی جامعه بازی میکند.
تحقیقات در مورد وایمار آلمان نقش ایدئولوژی و کنشگری را در این بحرانِ آگاهی روشن میکند. موریتز فولمر۱۴Moritz Föllmer، تاریخنگار، در مقالهای در سال ۲۰۰۹ دربارهی «خودکشی و بحران در برلین وایمار»۱۵Suicide and Crisis in Weimar Berlin نوشت و در آن توضیح داد که چگونه بازیگران سیاسی در آن زمان برای حمایت از برنامههای حزبی خود به موارد خودکشی اشاره میکنند. برای نازیها، خودکشی نشان میدهد که آلمانیهای معمولی چگونه از تحقیر ملتِ تحتِ معاهدهی تنبیهی ورسای رنج میبرند. کمونیستها خودکشی را بهعنوان سندی بر تاثیر انسانیتزدایانه سرمایهداری بر کارگران استفاده کردند. به گفتهی لیبرالها و سوسیال دموکراتها، خودکشیها نشاندهندهی تأثیر مخرب سیستم آموزشی اقتدارگرا بود. و در آخر، محافظهکاران سنتی خودکشی را نشانهای از فروپاشی دین و زندگی خانوادگی معرفی کردند. تنها اتفاق نظر در این بود که خودکشیها تایید بر فساد در سیستمی هستند که ساکنانش را مجبور به کشتن خود میکند.
چگونه خودکشیها میتوانند برای چنین نتیجهگیریهای متفاوتی مدرکی ارائه دهند؟ زیرا تمامی طرفین مواردی را دستچین کردند و آنها را در دیدگاههای سادهانگارانهای در مورد اینکه بحران وایمار چیست و چه چیزی را میطلبد جاسازی کردند. همانطور که فولمر بیان کرد، «نویسندگان جناح راست بر لزوم تصمیمگیری در موقعیتی اگزیستانسیال، همه یا هیچ تأکید کردند. کمونیستها سقوط قریبالوقوع سرمایهداری را به عنوان پیشنیاز انقلاب پرولتری پیشبینی کردند. سوسیال دموکراتها و لیبرالها از مفهوم بحران برای انتخاب اصلاحات در جوهرهی انسانگرایی دموکراتیک استفاده کردند. برای همهی این صداها، حال وخیم بود، اما آینده فرصتهای زیادی را بههمراه داشت، البته به شرطی که سریعاً آغاز میشد».
چنین بحرانِ آگاهیِ ایدئولوژیکی که از وحشت در مورد زمان حال و فراخوانی برای نجات آینده از عذاب حتمی به وجود آمده بود، قویترین پیوندی است که جهان امروز را به گذشتهی وایمار میپیوندد – و نه فقط به آن گذشته، بلکه به چندین قرن زندگی مدرن که با تغییراتی متشنج مشخص شدهاند. به راستی جهان پیش از این همینجا بوده است.
تاریخ تطبیقی بحران نه یک گوی بلورین برای آیندهنگری، بلکه لنز قدرتمندی هم به معنای مفهوم و هم به عملکرد آن در امروز ارائه میدهد. سه درس را بهشکلی ویژه باید از آن آموخت.
درس اول: مدرنیته عصرِ بحران است.
محقق برجستهی بحران راینهارت کوزلک۱۶Reinhart Koselleck، یکی از تاریخنگاران بزرگ قرن گذشته، در سال ۲۰۰۶ درگذشت. اولین کتاب کوسلک، اثری پرفروش در سال ۱۹۵۹ دربارهی «جمهوری نامهها»ی قرن هجدهم به نام نقد و بحران۱۷Critique and Crisis بود که متفکران روشنگری را به دلیل انتقاد از دولت مطلقه بر اساس انتظارات غیرواقع بینانه از آنچه سیاست میتواند انجام دهد، مورد سرزنش قرار داد.
کوزلک استدلال میکرد که «ساختارهای آرمانشهری آینده»ی عصر روشنگری، زمان حال را به زبالهدان تاریخ پرتاب میکنند. با این کار، جامعهی اروپایی را بیثبات کردند و بحران سیاسی را که به انقلاب فرانسه منتهی شد، برانگیختند – فاجعهای که ناشی از خواستههای آرمانگرایانه برای دموکراسی فاضلانه۱۸virtue و دستنخورده۱۹unspoiled است که وعدههای محققنشده و شاید غیرقابل تحقق از آن زمان تا امروزِ وقایع سیاسی را شکل میدهند.
رد کوزلک، این جوان وایماری، در سراسر کتاب وجود دارد. او زمانی گفته بود که «اولین تجربه سیاسی»اش، تماشای پارتیزانهای چپ و راست رادیکال بود که در حیاط مدرسه و در جریان انتخابات ریاست جمهوری آلمان در سال ۱۹۳۲ به یکدیگر ضربه زدند. به نظر کوزلک، آرمانشهرگرایی۲۰utopianism کمونیستها و پیراهن قهوهایهای نازی، تا اخلاقی کردن سفت و سخت سیاست توسط منتقدان قرن هجدهم مانند ژان ژاک روسو۲۱Jean-Jacques Rousseau قابل ردگیری است: اینکه میتوان تاریخ را برای بهبودش مهندسی کرد، و اینکه واقعیتهای نامطلوب زندگی سیاسی- منافع رقابتی، دیدگاههای متکثر، مصالحههای مشکوک – ممکن است با ایجاد جامعهای ناب بر روی زمین از بین بروند؛ باوری که امروز پوسیده است.
بلندپروازانهترین پروژهی کوزلک یک فرهنگ واژگان چند جلدی مشارکتی بود که تغییرات مفهومی را که با ظهور مدرنیته رخ داد، ترسیم میکرد. او این دوره را Sattelzeit (عصر زین) نامید، دورهای ارتباطی، تقریباً از ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰، زمانی که کلماتی مانند «انقلاب»۲۲revolution و «شهروند»۲۳citizen در راستای تغییرات اجتماعی و سیاسی عظیمی که در جریان بود، معانی جدید و پیچیدهای در غرب پیدا کردند.
کوزلک مدخل بحران را خودش نوشته است. او با ریشهی یونانی این کلمه شروع کرد – از یک فعل که به معنای «قضاوت»۲۴judge یا «تصمیم»۲۵decide است. این کلمه مدتها متضمن انتخابهای واضحی بود، از جمله کاربرد پزشکی که توسط پزشک باستانی جالینوس۲۶Galen برای لحظهی تعیین بیماری که آیا بیمار زنده خواهد ماند یا خواهد مرد استفاده میشد. اما کوزلک از ریشهشناسی بحران فراتر رفت تا تولد آن را به عنوان «شیوهی اساسی تفسیر زمان تاریخی مدرنیته» ردیابی کند.
برای کوزلک، نقطهی عطف در سالهای حول و حوش ۱۷۷۰ اتفاق افتاد، زمانی که معنای باقیماندهی این مفهوم از جالینوس با مفهوم پساالهیاتی از تاریخ به عنوان صحنهای برای «قضاوت نهایی»۲۷final judgment ترکیب شد. اگر جامعه بیمار است، باید شفا یابد و نجات یابد. امیل۲۸Emile از روسو (۱۷۶۲) اولین متنی بود که «بحران» را به معنای کاملاً مدرن به کار برد، با ترکیب تشخیص بیماریهای کنونی و پیشبینی آینده به نوعی فلسفهی تاریخ که زمان حال را لحظهای آبستن تغییر و آمادگی برای کنش میداند.
بحران به این معنا تخیل را آتش میزند. کوزلک مینویسد: «بحران تجربیات قدیمی را در بر میگیرد، و آنها را به شکلی استعاری به شیوههایی تغییر میدهد که انتظارات کاملاً جدیدی ایجاد میکند». دنی دیدرو۲۹Denis Diderot، فیلسوف عصر روشنگری و پیرو روسو در سال ۱۷۷۱ اعلام کرد: «ما در حال رسیدن به بحرانی هستیم که یا به بردگی منتهی میشود، یا به آزادی». توماس پین۳۰Thomas Paine سالها بعد در مجموعه رسالهای که استقلال آمریکا را به درستی با عنوان بحران نامگذاری کرد، اعلام داشت: «این زمانهایی است که روح انسانها را امتحان میکند».
در قرن نوزدهم، بحران به کلیدواژهای در اقتصاد تبدیل شد. برای لیبرالها بحران نام پایینترین نقطه در چرخههای رونق و رکود سرمایهداری شد. بحران که از ابعاد آخرت شناختی خود بیبهره بود، به عاملی برای تخریب خلاق تبدیل شد – یک عامل پیشرفت.
از سوی دیگر، برای مارکسیستها، بحرانهای اقتصادی دستاندازی در مسیر نوآوری نبودند. برعکس، بحرانها سفر اجتنابناپذیری به سوی بحرانی پایانی بودند که در پی شکستهای متعددی که سرمایهداری را برای همیشه دفن و آرمانشهر سوسیالیستی را آغاز میکرد، میآمدند. اما با وجود تلاطم معنایی، این اصطلاح بین وضعیت حاد و تغییر تاریخی تکیه بر ایدهی بحران باقی ماند.
در قرن بیستم، بحث درباب بحران در همهجا پخش شد. استناد به بحران به قدری تصادفی بود و ظاهر شدنش در سرفصلها و ترکیبات بدیع (بحران اعتماد به نفس، کارشناس بحران، بحران جزئی و…) چنان فراگیر بود که حتی اندکی از معنای آن را تهدید میکرد، گویی که گاه انتخابی اجتنابناپذیر بین گزینهها تحمیل میشد. کوزلک پیشنهاد کرد که در عصر بحران، خود «بحران» به بحران ختم شده بود – برای تطبیق با نیازهای هر چیزی که در یک لحظهی خاص مردم را آزار میدهد، از معنا تهی شده بود.
درس دوم: بحران حقیقت نیست، تفسیر است.
جنبهی تاریک مدرنیته، یعنی تمایل آن به ایجاد «شکستگیهای متسلسل»۳۱seismic fractures توسط مورخ آلمانی دلتیف پوکرت۳۲Detlev Peukert در کتاب تاثیرگذار خود، جمهوری وایمار۳۳The Weimar Republic، در سال ۱۹۸۷ مطرح شد. برای پئوکرت، وایمار نمونهای افراطی بود – جامعهای که در آن تحولات پیدرپی «احساس عمیقی از ناراحتی و سرگردانی ایجاد کرد، آگاهی از اینکه شرایط زیربنای زندگی و تجربه روزمره در حال ریزش است». نازیسم صرفاً پاسخی جدی به «بحرانی فراگیر» بود که از تسلیم شدن در برابر درمانهای مرسوم سرباز میزد.
پوکرت استدلال کرد آنچه آلمانِ آدولف هیتلر۳۴Adolf Hitler نشان میدهد ،این است که چگونه آشفتگیهای پیاپی «میتواند به فاجعه تبدیل شود»، آن هم وقتی که با قدرت فناوری و بوروکراتیک دولت مدرن برای مداخله همراه شود. رکود بزرگ، بنبست پارلمان، میراثهای آسیبزای جنگ جهانی اول و تغییرات شدید اجتماعی و فرهنگی، روحیهی مردمی بحرانزده را برانگیخت که «بین شور و شوق و اضطراب، امید به بیداری ملی مجدد و ترس از انهدام ملی» در نوسان بودند.
اگرچه پوکرت بحران وایمار را به عنوان یک وضعیت عینی معرفی کرد، اما زبان عاطفی او – صحبتش در مورد «ناراحتی»، «اضطراب»، «ترس» و «امید» – به خوانندگان کمک میکند تا ببینند که این چیزی بیش از واقعیتی خارجی است. بحرانی که در در سر مردم زندگی میکند نیز با افق رؤیا و ترس محدود شده است.
در سال ۲۰۱۰، رودیگر گراف۳۵Rüdiger Graf، یکی دیگر از مورخان وایمار آلمان که در راستای کوزلک و پوکرت کار میکرد، استدلال کرد که هیچکس هرگز نمیتواند یک زنجیرهی علّی ضروری ایجاد کند که رویدادهای خارجی را به تجربهی آن رویدادها بهعنوان یک بحران پیوند دهد.
برای مثال، هیچ شاخص اقتصادی دربارهی اینکه جامعه یا دولت چگونه واکنش نشان خواهد داد تصمیم نمیگیرد. آنچه تخیل را هدایت میکند، آرمانهای هنجاری در مورد سیاست و جامعه، چشماندازی از تاریخ، و انتظارات و خواستهها است. آنچه نیاز به توضیح دارد، خود احساس بحران است.
اکثر مردم به طور طبیعی در برابر این ایده مقاومت می کنند: آنها فکر می کنند که اعلام بحران تنها پاسخ معقول به واقعیتهایی است که آنها آن را تقبیح می کنند. اما حتی یک بیماری همهگیر هم قبل از هرچیز یک بحران در سطح تفسیر است، نه واقعیتی صریح. اینکه یک بیماری به یک بحران تبدیل میشود به این دلیل نیست که به طور گسترده میکشد، بلکه به این دلیل است که ذهن را به شیوهای خاص تسخیر میکند.
آدام گوپنیک۳۶Adam Gopnik بُعد تفسیری بحران کرونا را در گزارشی تکاندهنده از قرنطینهی اخیر نیویورک به تصویر کشید. گوپنیک در نیویورکر نوشت: «طاعون فقط برای مردم اتفاق می افتد. حیوانات میتوانند از عفونتهای انبوه رنج ببرند، اما آن را به عنوان ضربهی بد دیگری از یک محیط طبیعی غیرقابل پیشبینی و درنده تجربه میکنند. فقط مردم در اطراف پدیدهای مانند همهگیری ویروس کرونا براکتهای ذهنی میگذارند و سعی میکنند به آن یک نام و چشمانداز تاریخی، نوعی حس تقدم و امکان بدهند».
اینطور نیست که سختی واقعا وجود نداشته باشد. مطمئناً وجود دارد- و به همان اندازه مطمئناً میتواند کم و زیاد شود. با این حال، بحران محصول روایتی است که فراتر از هر دادهی خاص دردناک است. گراف استدلال میکند: «مهم نیست که رویدادها و فرآیندها در یک زمان خاص چقدر بد، بینظم و متلاطم باشند، تنها با ربط دادن آنها به پیشرفتهای گذشته و طرح دو مسیر متفاوت در آینده، حال را بهعنوان لحظهی بحرانی تصمیمگیری معرفی میکنند». به عبارت دیگر، «بحران» از داستانی سرچشمه میگیرد که به شما میگوید درد به چه معناست، چه کاری میتوان انجام داد، و چه چیزی (یا چه کسی) مسئول است.
صحبت از بحران میتواند واکنشی قابل توجیه به شرایط سخت باشد. اما از آنجایی که هیچ مسیری بدون روایتی برای ربط دادن حال به گذشته و آینده وجود ندارد، بحران را باید در قالب روایی دید، آن هم در قالب راهبردی برای کنار آمدن با مشکلات از طریق تصور این مشکلات در داستانهایی که آیندهی قابل قبولی دارند (قابل قبول از نظر اخلاقی و تضادهای وجودی)؛
داستانهای بحرانی همیشه تفسیرهای نظری از تجربهی زیسته هستند که بهطور جداییناپذیری با اصول و اهداف داستاننویس در هم تنیده شدهاند.
درس سوم: بحران، فراخوان به عمل است
از آنجا که بحران به معنای واقعی، صحنهای از یک طرح دراماتیک است که در آن زمان حال در لبهی نابودی میچرخد، هویتی بیطرف ندارد. عاملیت انسانی در اعلام بحران به طور ضمنی مطرح میشود. فرض بر این است که کاری هنوز میتواند و باید انجام شود. همانطور که گراف خاطرنشان کرد، «به سختی میتوان نویسنده، سیاستمدار، روشنفکر یا روزنامهنگار برجستهای را در آلمان وایمار پیدا کرد که علناً مفهوم بحران را به معنای بدبینانه یا حتی تقدیرگرایانه به کار برده باشد».
این معنای واقعیتی کلیشهای است که «هرگز اجازه نده بحران به هدر برود». اینطور نیست که بحران اتفاق بیفتد و بعد از آن بایستی مورد بهرهبرداری قرار گیرد. بلکه به این معناست که حس درمان از قبل در تعیین بیماری ایجاد شده است. با کنشگری به موقع، میتوان از فاجعهای که زمان حال را بهعنوان زمان تصمیمگیری میگشاید، جلوگیری کرد. بحران فلج نمیکند، بلکه قدرت میبخشد.
همچنین به همین دلیل است که انتقاد از کسانی که یک بحران را سیاسی میکنند، موضوع را جا میاندازد. فقط به این دلیل مردم از قبل سیاسی شدهاند، زیرا که میتوانند لحظه را ارزیابی کرده و آن را بحرانی اعلام کنند. هرچه دیدگاه فرد نسبت به زمان حال تیرهتر باشد و امید او به آیندهی بلندتر باشد، رادیکالیسم قابل توجیهتر به نظر میرسد. اظهار مخالفت با سیاسی کردن یک بحران توسط مخالفان، اغلب به این معناست که شما بحران را با عبارات دیگری بیان میکنید و راهحلهای متفاوتی میخواهید. گاهی اوقات به این معنی است که شما احساس اضطراری که برای شروع لازم است را همانند آنها ندارید.
همهگیری ویروس کرونا سیل درخواستها برای سیاسی کردن آشکار آن یا حداقل تشخیص انتخابهای سیاسی ناشی از تأثیر ناهموار این بیماری بر جوامع و جمعیتشناسی را از دست داده است. به ما گفته میشود که کووید-۱۹ نیازهای بیشماری را آشکار کرده، نیاز برای کارشناسی در دولت، برای زیرساختهای سلامت عمومی بهتر، برای حاکمیت و مرزها، برای اقدامات سختگیرانه علیه چین، برای دولت دموکراتیکتر، برای عدالت نژادی، نیازهایی که شرایط اضطراری کنونی میتواند در نهایت بشریت را برای رسیدگی به آن بیدار کند.
چنین فراخوانهایی تقریبا صادقانهاند. بحران قدرتی آشکارکننده دارد. با این حال، آنچه نشان میدهد فقط نیازهای اجتماعی نیست، بلکه ایدئولوژی گوینده نیز هست که بحران را به عنوان فرصتی برای تغییر هموار میسازد.
همانطور که فولمر مشاهده کرد، خودکشیهای برلین وایمار از طریق لنزی ایدئولوژیک رمزگشایی شد که این مرگها را به بحران مرتبط میکرد تا راهحلهایی به همان اندازه ایدئولوژیک ارائه کند. درحالیکه خود امر خودکشی به اندازهی کافی واقعی بود، بحران همچنان یک ساختار تخیلی باقی ماند. فولمر خاطرنشان کرد که از سال ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۲، با افزایش بیکاری و توقف چرخدندههای دولت، نرخ خودکشی تنها ۱۱.۹ درصد افزایش یافت. صعودی قطعی، اما «مطمئناً کافی نیست تا بهعنوان شواهدی دراماتیک برای وضعیت روحیای ناامید عمل کند».
در آن زمان مانند اکنون، سودمندی «بحران» در دراماسازی از زمان حال برای کسانی است که برنامهای برای تغییر آن دارند نهفته است. اهمیت آن در داستانهایی است که برای بسیج خود و دیگران تعریف میکنیم.
اکنون که بحران سر زبانها افتاده، فهم معنی بحران میتواند برای تفکر سیاسی امروز آگاهیبخش باشد؟ برای کوزلک، مشکل بحران، به ویژه برای دانشگاهیان، عدم دقت فزاینده به آن بود. با این حال، وقتی نقش آن را در گفتمان عمومی ارزیابی میکنیم، مشکل آنقدرها هم به مبهم بودن اصطلاح برنمیگردد، بلکه کارکرد قابل اعتبار آن به عنوان یک کاتالیزور کنش، تسریعکنندهی ترس و انتظار است – سیاههی دیگری بر آتش.
قانون بحران این است که گفتوگو در مورد بحران آن را تشدید میکند: هر بار که انتخابی به عنوان مرگ یا زندگی مطرح میشود، یا نهادی «در بحران»۳۷in crisis خطاب میشود، هراس و تعصب و تفکر صفر و صدی بیشتر میشود. استفاده از بحران آینهی تعهدات ایدئولوژیک شماست. اگر میخواهید فضا را داغتر کنید، پس با طرح هیجانی مسئلهی خود بهعنوان یک بحران، این کار را انجام میدهید. گفتوگو درمورد بحران مثل پدال گاز است و نه ترمز.
اگر میخواهید فضا را آرام کنید، در مقابل انگیزهای که بهطور انعکاسی به هر مشکلی برچسب بحران بزند، مقاومت کنید. کنترل کردن گفتوگو در مورد بحران، قدرت کلمه را برای زمانی که نقطه عطف واقعی میرسد، حفظ میکند. مشکلی که برای کسانی که سال ۲۰۲۰ را، با توجیهات فراوان، سال بحران اعلام میکنند، این بوده که برای چندین نسل از این کلمه بیش از حد استفاده شده است. نه فقط کووید-۱۹، بلکه مجموعهای از بیماریهای کشنده – آلزایمر، مالاریا، ایدز، دیابت، سل، بیماری قلبی، سرطان- مرتباً در وضعیت بحران مطرح میشوند. هر انتخاباتی «مهمترین انتخابات در طول زندگی ما» اعلام میشود. وقتی همهچیز بحرانی است، هیچچیز نمیتواند بحران باشد.
استفاده از «بحران» با احتیاط ممکن است حل برخی از مشکلات را آسانتر کند، چرا که اجتناب از این اصطلاح به بزرگتر کردن حد وسط و همچنین به فضای مانور سیاسی کمک میکند. بحران میتواند انتظارات غیرواقعی از وحدت ایجاد کند، درحالیکه از قضا مانع از توانایی جامعه برای همکاری با یکدیگر میشود. این مسئله اغلب به اندازهی کافی، به عوامفریبی دعوت میکند و مردم را نسبت به کثرتگرایی، اختلاف عقیده و توافقهای ضروری اما گاه زشت سیاستِ حزبی بیتاب میکند. سازش و همکاری در وضعیت خارج از بحران بهترین عملکرد را دارد.
اما یک بده بستان برای خروج از گفتوگو در مورد بحران وجود دارد: انجام این کار همچنین به معنای تسلیم قدرت برای خشمگین کردن رایدهندگان و باز کردن کیف پولهاست. و گاه خشم و بسیج مناسب است؛ گاهی جوامع بر سر دوراهی میایستند.
بحران، زمانی که بهعنوان وضعیت اضطراری درک شود، حتی میتواند تهدیدی برای آزادی و دولت نماینده باشد به دلیل نیازی که برای محدود کردن حقوق و متمرکز کردن قدرت ایجاد میکند. جمهوری روم یک دیکتاتوری موقت در مواقع خطر نظامی وضع کرد. آبراهام لینکلن قانون امنیت قضایی را در طول جنگ داخلی آمریکا به حالت تعلیق درآورد. هیتلر و بنیتو موسولینی۳۸Benito Mussolini در فضای بحرانی به قدرت رسیدند و از اختیارات اضطراری برای برچیدن بیشتر دولت مشروطه استفاده کردند. فرانکلین دی. روزولت۳۹Franklin D. Roosevelt آمریکاییهای ژاپنی را پس از پرل هاربر۴۰Pearl Harbor بازداشت کرد. محدودسازی آزادی در لحظات حساس ممکن است جوامع باز را نجات دهد – اما این تصمیم خود تصمیمی سیاسی است و مستعد سوءاستفاده خواهد بود.
اخیراً، اقتدارگرایان در چپ و راست – از جمله نیکلاس مادورو۴۱Nicolás Maduro در ونزوئلا و رجب طیب اردوغان۴۲Recep Tayyip Erdogan در ترکیه – وضعیت را بحرانی اعلام کردهاند، اما به این قصد که قدرت بیشتری به دست آورده و منتقدان را ساکت کنند. در ماه مارس، با افزایش موارد ابتلا به ویروس کرونا در سایر نقاط اروپا، ویکتور اوربان۴۳Viktor Orban مجارستانی قانونی اضطراری تصویب کرد که به او اجازه میدهد با فرمان۴۴decree حکومت کند. در برزیل، ویروس کرونا در حال کاشت بیثباتی است و منتقدان میترسند ژایر بولسونارو۴۵Jair Bolsonaro، رئیسجمهور بدنام این کشور، بتواند آن را بهانهای برای اعمال قدرت نظامی کند.
بحران به دلیل موذیانهتری نیز در جهتی غیرلیبرال منحرف میشود. دیوید مشفق۴۶David Moshfegh، یکی دیگر از مورخان آلمان، کوزلک را برای تکلیف شاگردانش مطرح میکند. مشفق به من گفت: «از آنها می پرسم که “بحران” کلمهای با بار مثبت است یا منفی. هرسال بیش از ۹۰ درصد میگویند منفی است و آن را به معنای چیزی استرسزا و غیرطبیعی تشریح میکنند».
از دیدگاه مشفق، امروزه با بحران با روحیهی «مدیریت بحران» برخورد میشود که هدف آن عبور از بحران و بازسازی ثبات و عادیسازی، بدون نیاز به ایجاد تغییرات اساسی بزرگ است. مطمئناً هنوز افرادی هستند که بحران برایشان امیدی به تغییرات اساسی ایجاد می کند. «جان سیاهان مهم است»۴۷Black Lives Matter، که خواستار هدایت خشم علیه خشونت پلیس به یک نهضت گسترده علیه ظلم سیستمی است، به ذهن متبادر میشود. اما مشفق درست میگوید که استفاده بیرویه از «بحران» به صدای یک ناراحتی فراگیر تبدیل میشود، این حس عمیق که بسیاری از چیزها آنطور که باید نیستند، ولعی نه برای آخرالزمان یا مدینه فاضله، بلکه برای عادی بودن چیزها.
از این نظر، واکنش اقتدارگرایانهی «مدیریت بحران» است که بهشکل گسترده نوشته شده، در زمان هرج و مرج، تاکید بر برای ایجاد مجدد ثبات و عادی بودن گذشته و در عین حال اجتناب از تغییرات بزرگ اجتماعی خواهد بود. فاشیسم به معنای هیتلری انقلابی بود و نوید یک امپراتوری قهرمانانهی هزارساله را برای انسان شمالی۴۸Nordic میداد. اما اقتدارگراییهای معمول امروزی نویدبخش چیزهای کسلکنندهتری را میدهند: امنیت، قابل پیشبینی بودن، نظم، سنت و بهطور خلاصه، عادی بودن در دنیایی پر از آشفتگی.
در مقالهی هانگِرین ریویو۴۹Hungarian Review در سال ۲۰۱۷ درمورد «بحران اروپا»، اوربان به یک «بیقراری، اضطراب و تنش»۵۰restlessness, anxiety, and tension عمومی اشاره کرد که به ادعای او، شاهدی بر وضعیتی است که «تودههای زیادی از مردم چیزی کاملاً متفاوت از آنچه که توسط نخبگان سنتی پیشنهاد و انجام میشود، میخواهند». اوربان خود را به عنوان تریبون این نارضایتی پوپولیستی معرفی کرد. واکنش او به این وضعیت ایجاد یک مجارستان آشکاراً غیرلیبرال بوده است که در برابر اختلالات انتخابات آزاد، مطبوعات آزاد و مرزهای باز محافظت میشود – یک امر عادی جدید.
امروزه بحران خطر تحریک مردم در ایالات متحده و دیگر نقاط جهان برای وسوسهی اقتدارگرایی را در پی دارد. هرچند آنچه بیشتر مردم را فریب میدهد، تثبیت استبدادی۵۱autocratic stabilization است تا انقلاب فاشیستی. در مواجهه با اضطراب بحران کامل، به راحتی میتوان کسانی را که مدیریت نوسانات و سردرگمی زندگی مدرن را با ابزارهای مستبدانه وعده میدهند، پذیرفت و حتی عادی جلوه داد.
شایان ذکر است که آنچه جمهوری وایمار، اولین دموکراسی لیبرال آلمان را کشت، یک مخمصهی عینی نبود، بلکه ترس، ناامیدی ناشی از بحران و آگاهی افسارگسیخته بود که باعث شد اکثریت آلمانیها کانون دموکراتیک را به هوای ایدئولوژهای غیرلیبرال راست و چپ افراطی رها کنند. کسانی که دوباره دموکراسی را نابود میکنند، ابتدا باید بر حالوهوای بحران سوار شوند. هر بار که از گفتوگوهای سست دربارهی بحران پرهیز میکنید، باد کمی را از بادبان آنها دور میکنید.
این متن ترجمهای از مقالهی When Everything is a Crisis, Nothing is به قلم Eliah Bures که در سایت Foreign Policy منتشر شده است.