اضطرابِ لکان
پیتر کاوز
پارسا مشایخی فرد
حدود سی سال پیش، در خلوتگاهی آکادمیک در جنوب فرانسه، با زن جوانی آشنا شدم که خود را یک لکانی معرفی کرد. او شاگرد ژاک لکانِ (۱۹۰۱-۱۹۸۱) روانکاو بود. در آن زمان سخنرانیهای لکان که به اصطلاح «سمینار» نامیده میشدند، یکی پس از دیگری به زبان فرانسه منتشر میشدند. با این وجود، آنها واقعاً سمینارهای ارزشمندی نبودند، بیشتر شبیه سخنرانیهای پیچیده و پر رنگ و لعابی بهنظر میرسیدند که توسط حامیان وفادار لکان رونویسی شده بودند. قبلاً تعداد زیادی از اینگونه سمینارها وجود داشته و در آینده نیز تعدادشان بیشتر خواهد شد. مطالعهی این نوع از سمینارها برای افرادی مانند این خانم، که به تازگی با او آشنا شده بودم، ضروری بود، و برایم عجیب بود که او چگونه توانسته است تمام این مفاهیم را درک کند. او به من گفت: «من از تکنیک خوانش شناور۱Flottante استفاده میکنم». من اهمیت تکنیک خوانش شناور را میدانستم. این تکنیک عملی روانکاوانه است، که در آن تحلیلگر به خود اجازه میدهد تا بدون هیچگونه انتظاری از سرنخ های خاصی از وضعیت ذهنی بیمار، بدون یادداشتبرداری، و تقریباً بدون گوش دادن به بیمار انجام دهد؛ در واقع این عمل میتواند اجازه دهد ناخودآگاه فرد مستقیماً با خودش صحبت کند. اما من بهشخصه با تکنیکی که برای مطالعه به کار میرود، مواجه نشده بودم، مگر به شکلی که قبلاً آن را «خلاصه کردن» مینامیدیم. شاید بتوان آن را «مطالعه با چشم سوم»، پس از «گوش دادن با گوش سوم» نامید. درواقع، این عنوانی بود که تئودور ریک۲Theodor Reik، به عمل روانکاوی داده است. او یکی از معدود افراد پیشگام، بهغیر از فروید، بود که لکان برایش احترام زیادی قائل بود.
در مواجهه با سیصد صفحه از دهمین سمینار لکان، فهمیدم که در بخشی از سمینار، دو قسمت از صحبتهای سخنران حذف و جدا شدند، و در ابتدای مقاله از آنها رونویسی و سپس ترجمه شده است. در هنگام مطالعه، دوست داشتم به نوبهی خود از تکنیک خوانش شناور استفاده میکردم، اما دیدگاه منتقد متن، همراه با تفکرات پیچیدهی لکان که مدام با آن کلنجار میرفتم، مانع از پیشروی من شد. در هر صورت، شک داشتم که بتوانم با ناخودآگاه لکان ارتباط بگیرم، زیرا از همان ابتدا واضح بود که آنچه او در صحبتهایش مطرح میکند، تلاشی برای متعهد کردن حامیان خود به پایبندی هرچه بیشتر به نسخهی خاص خود از روانکاوی بوده است؛ آن هم به شکلی کاملاً آگاهانه و از قبل برنامهریزی شده. بنابراین تمام کتابها را زیرورو کردم، و وقتی متوجه شدم که قرار است دربارهاش بنویسم؛ بسیار مشتاق و علاقمند شدم که چیزی راجعبه آن بنویسم که برای خوانندگان فیلاسافی نو جالب باشد.
نامفهومی ژاک لکان
شاید این سوال پیش بیاید که چرا از ابتدا این وظیفه را بر عهده گرفتم. دلیلش این بود که در روزهایی که من سعی میکردم دربارهی جنبش ساختارگرایانه، از منظر فلسفی، مقالهی جالبی بنویسم، لکان یکی از نویسندگانی بود که به نظر میرسید وعدهها و تفکراتی در این راستا ارائه میدهد که بحث برانگیز است. او در روانکاوی جایگاهی مشابه موقعیت کلود لوی استروس۳Claude Lévi-Strauss در انسانشناسی، رولان بارت۴Roland Barthes در نقد ادبی، لویی آلتوسر۵Louis Althusser در مارکسیسم یا میشل فوکو۶Michel Foucault در تاریخ ایدهها داشت. آثار انتشاریافتهی نخست او نظیر «یادداشتها»۷Ecrits درحالیکه پرمخاطب بودند، هنوز هم برای خوانندگان قابل فهم بهحساب میآمدند؛ که میتوان آن را با کمی تغییرات بازنویسی کرد. با خودم فکر کردم جالب است که تمام آن را دوباره مرور کنم.
کتاب لکان در یازدهمین سمینارش، با عنوان «چهار مفهوم بنیادی روانکاوی»۸The Four Fundamental Concepts of Psychoanalysis در سال ۱۹۷۳ منتشر شد. این تلاشی موفقیتآمیز از سوی لکان برای توجیه «بازگشت به فروید» محسوب میشد؛ البته پس از اخراج او از جامعهی رسمی روانکاوی فرانسه و بنیاد مکتب فرویدی پاریس۹L’Ecole Freudienne de Paris. بدون شک آن کتاب از روی متن سمینارش ویرایش و بازنویسی شده بود. متن کتاب نشان داد که او میتواند هر وقت که بخواهد، نسبتاً ساده و بدون هیچگونه پیچیدگیهای فکری منظورش را بیان کند. با این حال، لکان در اجراهای هفتگی که برگزار میکرد، نیازی به جذب مخاطب در میان حامیانش را نداشت. در هر صورت، همیشه متفکرین و آدمهای علاقمند برای شنیدن سخنرانی استاد خود ازدحام میکردند و با اشتیاق حرفها و نظریات او را میپذیرفتند. هرچند فهم بسیاری از مسائل و درکشان، گاهی اوقات برای شنوندگان سخت و زمانبر میشد.
عنوان فرانسوی دهمین سمینار لکان «اضطراب» است، که البته خود دچار اشکالاتی و نقصهایی است. ترجمهی صحیح انگلیسی کلمهی L’Angoisse به شکل «anguish» خواهد بود. در حالی که کلمهی anxiety ترجمهی صحیح انگلیسی کلمهی فرانسوی anxiété است. حداقل به نظر میرسد که این دو زبان به یک شکل تمایز یکسانی ایجاد میکنند. با این حال، یکی از تعاریف فرانسوی آنگویس angoisse بهخوبی معنای غیرپزشکی معمول و انگلیسی «اضطراب» را ترسیم میکند، هرچند که استفادهی خاص پزشکی از اضطراب به عنوان نوعی کابرد آسیبشناختی از کلمهی angoisse است. پس این سوال بهوجود میآید که آیا اضطراب لکان بیمارگونه است؟ در این باره، اگر کمی شفافسازی در مورد این پیچیدگی زبانی بهعمل میآمد، میتوانست کمک حالمان باشد.
به نظر میرسد که ناشر فرانسویِ «اضطراب»، تعداد محدودی از آن چاپ کرده است. بدون شک، مانند نسخه اصلی آن، برای مخاطبان نسبتاً کمی از متخصصان در نظر گرفته شده است. این کتاب در دو جلد سنگین، به رنگ نارنجی روشن، بدون اشاره به ناشر، مکان یا تاریخ انتشار عرضه شد. پس از کشف یکی از معدود نسخههای اصلی، متوجه شدم که کتاب در سال ۱۹۸۲ توسط چاپخانهی کوچکی به نام پیرانا۱۰Piranha منتشر شده است. خود سمینار در سالهای ۱۹۶۳ و ۱۹۶۲ برگزار شد، نسخهی رسمی فرانسوی در سال ۲۰۰۴ توسط لِسویل۱۱Le Seuil منتشر شد، و ترجمهی انگلیسیاش بخشی از مجموعهای است که اکنون توسط پولیتی پرس۱۲Polity Press منتشر میشود. عجیب نیست که خوانندگان چه فکری دارند؟ یا نظرشان در این باره چیست؟ حدود پنجاه سال زمان زیادی برای انتظار است؛ تازه آن هم برای شنیدن حرفی از جانب او، و به نظر میرسد که تنها کسانی مبهوت شهرت و کاریزمای لکان شدهاند که یا از نظر حرفهای به اندازهی کافی متقاعد شدهاند که بخواهند از الگوی عجیب و غریب او پیروی کنند، یا میخواهند از این مونولوگهای بیربط و بیمعنی عبور کنند.
سمینارها، همراه با سایر آثار لکان، مجموعهای عظیم و تکراری از آموزههایی را تشکیل میدهند که هدفشان اطلاعات دادن دربارهی شرایط انسانی و عملکرد روانپزشکی است. من بعداً دربارهی این اصل توضیحاتی خواهم داد، اما با توجه به فرصتی که برای نقد و بررسی در اختیار دارم، ابتدا به این ادعا خواهم پرداخت که این آثار، گاه مستقیم و گاه تلویحی، اهمیت فلسفی قابل توجهی دارند. «اضطراب» در هر دو معنی به مجموعهای از اصطلاحات مرتبط با هم تعلق دارند، از جمله «ترس» به معنی fear و کلمهی «وحشت» به شکل dread، که از زمان سورن کییرکگور۱۳Søren Kierkegaard شکارگاه شادی برای اگزیستانسیالیستها بوده است. این فرصتی است که لکان برای نمایش ارتباط مفهوم اضطراب با تاریخ معاصر فلسفه در اختیار دارد. و او آن را در همان صفحات اولیهی سمینار مورد استفاده قرار میدهد. در اینجا نمونهای از نحوهی برخورد او با این موضوع را ارائه میدهم؛ هم برای شناختی از سبکش، و هم نگارش به شکل کلامی و تفسیر اجمالی که به نوعی رویکرد اوست. و هم برای نمایش اینکه چقدر کتاب میتواند بسیار مختصرتر باشد. متن کتاب با کمی ویرایش:
«همه میدانند که فرافکنی من در هجوم به اضطراب برای مدتی جاهطلبی فیلسوفانهای بوده است که اگزیستانسیالیستی نامیده میشود. از کییرکگور گرفته تا گابریل مارسل، شستوف، بردیایف و چند نفر دیگر، هیچ کمبودی در مراجع وجود ندارد. نه همهی آنها جایگاه یکسانی دارند و نه میتوان آنها را به یک شکل استفاده کرد، اما من اصرار دارم که در آغاز این مقاله بگویم که این فلسفه تا آنجا که احساس میکنم، از قدیس حامی آن، که در ابتدا نامش را گذاشتهام، تا کسانی که نامهایشان را پس از او فهرست کردهام، بیچونوچرا نشاندهندهی انحطاط است. با مقداری عجله و حتی کمی بینظمی، در رابطه با مرجعی که در همان دوران، حرکت اندیشه در آن وجود داشت، مشخص است که اعتماد کرده، یعنی اشاره به تاریخ… از آنجایی که من در اینجا دو شاهد، سارتر و هایدگر را فراخواندهام، از حضور سومی دریغ نخواهم کرد، با مشاهدهی آنچه که قرار است بگوید، تا آنجا که فکر نمیکنم شایستگی نمایندگی کسانی را که در اینجا هستند، داشته باشد، و آن فرد من هستم» (ص ۷-۸).
پس هیچ تردیدی در مطرح کردن خود در میان متفکران برجسته زمان خودش ندارد. با این حال، قابل توجه است که او در تمام این موارد به هیچ جزئیاتی در مورد موقعیتهایی که فیلسوفان مورد بحث دارند نمیپردازد، بلکه فقط به نام بردن بسنده میکند. مشخصهی این عملکرد از جانب خودش است. میتوان گفت لکان نه به عالم و دانشمند، بلکه به خودبزرگبین و خودشیفتهها شباهت دارد. بهعنوان مثال، یک نمونه از مشغلههای مکرری که با خود در رابطه با مخاطبانش دارد، این است که میگوید: «آنها اینجا هستند، تمامشان به من گوش میدهند، بنابراین من باید به اندازهی دیگران خوب باشم.»
لکان با اطمینان از اقتدار و تسلط خود، با این شنوندگان صحبت میکند، و مکرراً به آنچه به آنها آموزش داده اشاره میکند، که اگر به طور منظم در سمینارها و سخنرانیهایش شرکت نکنند، چه چیزهایی را از دست خواهند داد، و همینطور دیگران با بیتوجهی به او، چه چیزهایی را از دست داده اند. برای مثال: او به مخاطبانش توصیه میکند که متون کورت گلدشتاین۱۴Kurt Goldstein را جستوجو کنند، «متنهای بسیار زیادی در دسترس خوانندگان، از زمانی که به فرانسوی ترجمه شدهاند، تا ببینند این فرمولبندیها چقدر به فرمولبندیهای ما نزدیک هستند، و چقدر شفافتر میشوند زمانی که با صراحت بیشتر به ما اشاره میکند» (ص ۶۰). باز هم همه چیز مربوط به اوست. دو کنایهی جالب اینجاست: در واقع کار گلدشتاین حدود یک دهه زودتر از کار لکان انجام شد. و لکان به فقدان وضوح خود افتخار میکند. و همانطور که همه میدانند، سبک او دارای گونوریسم خاصی است» (ص.۴۲) (لوئیس دو گونگورا۱۵Luis de Gongora به دلیل مبهم بودن عمدی نوشتههایش مشهور بود). پس از تصدیق این شباهت، لکان میگوید: «خب، من به هیچ وجه اهمیت نمیدهم».
ارزیابی اصول لکان
اصول لکانی برگرفته از بیهودگی و گزافگویی است. آنها نمایانگر ساختار نظری تأثیرگذاری هستند که مملو است از وامگیریها و اشارات به طیف وسیعی از رشتهها، بالاتر از همه، روانکاوی دورهی فرویدی (که لاکان خود را وارث و متولی آن میدانست)، زبانشناسی سوسوری و بهویژه، توپولوژی ریاضی. اینجا جای شرح این اصل نیست (که به شکل مقطعی و پراکنده، قسمت اعظم کتاب را به خود اختصاص داده است)، بلکه فرصتی است برای اظهار نظر دربارهی جایگاه علمی نظریات او. اتفاقاً فکر میکنم که روانکاوی جزو علوم آکادمیک است. متأسفانه، لکان هیچ کمکی در ارائهی این استدلال نمیکند، زیرا او موفق میشود موضوع را با نکات فنی ساختگی که آشکارا در موارد واقعی کاربردی نیستند، اشتباه بگیرد، و بنابراین، اگر نگوییم به شکلی تمسخرآمیز، ولی او کلیت تشکیلات اقتصادی موجود را دچار شک و شبه میکند.
درست است که مفاهیم حیاتی مورد نیاز برای شرکت بالینی تحلیلگر از دشواری و پیچیدگی بسیار بالایی برخوردار است. به عنوان مثال: سوژهی انسانی زنده دقیقاً چیست؟ چگونه تجسم میشویم، چگونه جنسیت داریم، چگونه تحت فشار تجربیات زندگی قرار میگیریم، چگونه تحتتأثیر قرار میگیریم و چگونه و با چه زبانی بیان میشویم، چگونه درک میشویم، چگونه در برخورد با ترسها و اضطرابها، بدون ذکر اضطراب، به ما کمک میشود تا آن را به وسیله دشمنی دنیا و بدن و دیگر مردم ایجاد کنیم؟ اما آیا اصلاً مفید است که سوژهی انسانی را با یک نوار موبیوس۱۶Moebius strip مقایسه کنیم، همانطور که لکان این کار را انجام میدهد (ص. ۹۶، ۲۰۴، و غیره)، یا با هر یک از ساختارهای توپولوژیکی دیگر و با ابعاد بالاتر که در صفحات او پراکنده شدهاند؟ علاوه بر این، مشخص نیست که او واقعاً هیچ یک از آنها را درک میکند، نمودارهای خوبی برای فهمیدن و درک ما نشان میدهند. بدیهی است که موضوع از درون خود تجربه میشود در حالی که خود را به عنوان یک بیرون به دیگران نشان میدهد. همچنین میدانیم که نوار موبیوس، این ترفند منظم را مدیریت میکند که به نظر میرسد دو ضلع درونی و بیرونی دارد، درحالیکه در واقع فقط یک ضلع پیوسته دارد. حال یک واقعیت چه بازتابی بر روی دیگری میگذارد؟ شاید این استعاره تحریکآمیز باشد، اما به ارتباط آن با پزشکان بالینی که با ریاضیات آکادمیک آشنا نیستند، شبیه است.
در اینجا منتقد شروع به احساس پشیمانی میکند و بهنظر میرسد که یک شخصیت برجسته فرهنگ قرن بیستم را مسخره میکند. اما این نظرات صرفاً انتقاد نیستند: «آنها محصول خواندن نه تنها «اضطراب»، بلکه بسیار بیشتر از یک منبع و برخوردهای شخصی مختصر با خود نویسنده هستند و همچنین با دیگر چهرههای زندگی روشنفکری فرانسوی که او را میشناختند.» و در ادامه، او از این موضوع اطلاع داشت و میدانست برخی از بیماران درحالیکه تحت مراقبت او بودند، خودکشی کردند، در صورتی که مراقبت همان است (و حداقل در یک مورد، در ناامیدی از عدم پذیرش به عنوان بیمارش). لکان صرفا نظریهپرداز نبود، او درمانگر مشهوری بود که در عین حال، نه تنها به اصول دینی پایبند نبود، بلکه اغلب بیوجدان و استثمارگر بود، و به عنوان پدری بیخطر، آسیب بزرگی به خانوادهای متشکل از شرکای بداخلاق وارد کرد. در بررسی تاریخچهی روانپزشکی الیزابت رودینسکو۱۷Elisabeth Roudinesco در فرانسه، ریموند تالیس۱۸Raymond Tallis بهدرستی او را «روانپزشکی از جهنم» لقب داد.
تمام اینها توصیهای برای نخواندن این کتاب نیست. من مطمئناً عدالت را در مورد غنای عجیب و غریب آن رعایت نکردهام: برای مثال، پرداختن آن به پیچیدگی اساسی رابطهی میان سوژه و ابژه، از objet petit a تا ابژه۱۹object با حرف اول کوچک تا دیگریِ کامل۲۰Autre به عنوان یک ابژه و این مسئله که سوژه از طریق تصویر خود در آینه، به آگاهی عمقی میرسد.۲۱در نظریه روانکاوی ژاک لاکان، «Objet petit a» مخفف شیء دست نیافتنی میل است، «a» همان دیگری کوچک («autre») است، فرافکنی یا انعکاس ایگو که برای نماد غیریت، مانند تصویری خاص، ساخته شده است. برخلاف دیگری بزرگ «the big Other» که خودِ دیگری بودن را، نشان میدهد. گاهی اوقات آن را علت عینی میل مینامند، زیرا نیرویی است که میل را نسبت به یک شیء خاص القا میکند. لاکان همیشه اصرار داشت که این اصطلاح باید ترجمهنشده باقی بماند، «در نتیجه وضعیت یک علامت جبری را بهدست آورد» (منبع: Écrits). لکان همچنین میگوید: «شی کوچک چیزی است که در اضطراب از سوژه میافتد.»
objet petit a هر ابژه میل ابتدایی است که کاملاً ابژهای برای سوژه نیست، از سوی سوژهای که هنوز کاملاً نمیداند که سوژه است. این حداقل راهی برای نگاه کردن به آن است. و در طول مسیر شناوری است که در ابتدا ذکر کردم و جزئیات اندام تناسلی و زندگی جنسی حیوانات و حشرات عجیب و غریب، و همچنین پیچیدگیهای مکمل سادیسم و مازوخیسم را شامل میشود. در این رابطه، لکان با تمایز قدیمی مخالفت میکند که ترس را از یک ابژه ترسناک میداند، اما اضطراب را حالتی از دلهرهی بدون ابژه میداند. خیر، او میگوید اضطراب بدون ابژه وجود ندارد، اگرچه آن ابژه اغلب به نگرش یا حالت ذهنی دیگری تبدیل میشود که سوژهی مضطرب میخواهد بر او تأثیر بگذارد یا از او میخواهد بهرسمیت شناخته شود (در مورد اضطرابِ عملکرد که بسیاری از بیماران روانپزشکی با آن آشنا هستند).
یک لحظه صبر کنید! اگر میل به معاشرتهای طولانیمدتِ تداعی آزادگونه و گمانهزنیهای جسورانهی اغلب نفوذناپذیر را دارید، در هر صورت لکان بخوانید. او گاهی اوقات در این مسائل کاملاً منطقی و قانعکننده است. فقط او را با عقیدهی اصلی خودش در نظر نگیرید، یا انتظار نداشته باشید که چیز قابل اعتمادی از او در مورد انسانی خاص یاد بگیرید. تمام ما اینطوری خلق نشدهایم. معلوم نیست کدامیک از ما اینگونه باشد.
سلام، اگر کارگاه یا دوره هست، ممنون میشم منو اطلاع بدین