نظریه فلسفی

آشیانۀ مینروا

آشیانۀ مینروا

چرا ایدئالیسم؟ | ۲

دیالکتیک امیرعلی مالکی با سید مسعود حسینی درباب اهمیت مطالعه‌ی ایدئالیسم آلمانی در ایران و جهان مدرن

 

مقـدمـه

اهمیت یک جنبش یا نظام فلسفی در پرسش‌ها یا پاسخ‌های آن، یا هردوی آنهاست. وقتی یک نظام فلسفی از دورۀ تاریخی دیگری با ما حرف می‌زند، آن وقت پرسش‌هایش برای ما مهم‌تر از پاسخ‌هاست. و آنچه هم از خود پاسخ‌ها مهم‌تر است، رویکرد آنها به مسئله یا نوع پاسخ دادن به مسائل فکری و فلسفی است.

ایدئالیسم آلمانی از این منظر یکی از قله‌های «پرسشگری» است و درواقع گسترۀ وسیع حیات انسانی را ـ در تمام شئون آن ـ در بر گرفته و پاسخ‌هایی هم به آنها داده‌است. قطعاً به‌واسطۀ تحولات پیش‌آمده در بیش از ۱۵۰ سال گذشته (حدوداً پس از مرگ هگل) نیازهای تازه‌ای در عرصه‌های گوناگون مطرح شده‌است و این سبب شده که پاسخ‌های قبلی [فلسفی] به محک آزمون زده شوند؛ بنابراین ما نیازمند پاسخ‌های تازه به موضوعات جدید هستیم. اما هیچ‌وقت ما این پرسش‌ها و پاسخ‌ها را از نقطۀ صفر شروع نمی‌کنیم؛ ویژگی حیات بشری این است که همیشه از وسط وارد بازی می‌شود ـ بازی‌ای که اسمش «تاریخ» یا سنت تاریخی است. ایدئالیسم آلمانی هم بخشی از این سنت تاریخی است…

برخلاف تصور عده‌ای از فعالان فرهنگی و فلسفی در ایران، به نظرم ما چیزی داریم به نام میراث مشترک بشریت؛ این میراث ورای همۀ دسته‌بندی‌ها، به‌ویژه دسته‌بندهای جغرافیایی و سیاسی است. به زبان ساده‌تر آنچه یک فیلسوف یا اندیشمند در تبت و آسیای شرقی بیان کرده، می‌تواند مثلاً مورد استفادۀ فردی در آرژانتین قرار گیرد، با اینکه تفاوت فرهنگ و قلمروهای سیاسی در این دو بسیار زیاد است. ایدئالیسم هم یکی از میراث‌های گران‌قدر بشری است و نظر شخصی من این است که اگر فلسفه مسئلۀ ما باشد، ایدئالیسم آلمانی تا امروز رکورد اوج‌گیری انسان در فهم هستی و همچنین فهم نحوۀ طرح پرسش دربارۀ هستی را زده‌است. به بیان دیگر، این مکتب فضایی را باز کرده که تا پیش از این در برابر انسان گشوده نشده بود. اگر به‌طور مشخص‌تر بخواهیم بگوییم، آیا شما در آثار کانت یا هگل موضوعی را می‌توانید برشمارید که به آن پرداخته نشده باشد؟؛ البته ممکن است برخی پاسخ‌هایی که به مسائل داده‌اند، اکنون به کار ما نیاید اما آیا پرسشی هست که آنان مطرح نکرده باشند یا به ذهنشان نرسیده باشد؟… از این جهت ایدئالیسم آلمانی بی‌نظیر است. البته پرسش‌های تازه‌ای هم هستند که در هر عصری با آن مواجه می‌شویم، اما همان‌ها را هم می‌توانیم در ارتباط با پرسش‌های گذشته طرح و بررسی کنیم. این‌ها را مانند «دو امدادی» می‌توانیم بدانیم که متفکران از گذشته به زمانۀ ما رسیده‌اند و می‌گویند همراه ما رو به جلو حرکت کنید. این حرکت رو به جلو، چیزی نیست که جز با آزادی انسان محقق شود؛ یعنی اگر دو مقولۀ اساسیِ «آزادی» و «انسان» را در نظر نگیریم، هیچ چیزی به‌نام ضرورت تاریخ یا طبیعت، آن دو امدادی را به‌سمت کمال و بهترشدن سوق نمی‌دهد. در حقیقت، مفهوم آزادی یکی از مهم‌ترین مقولات در ایدئالیسم آلمانی است که با هیچ موضوعی قابل‌مقایسه نیست.

مسعود حسینی

نیاز روز جامعۀ پژوهشگر علوم انسانی ایران در مطالعۀ ایدئالیسم آلمانی چیست؟ ‌به‌عبارتی اهمیت مطالعۀ نهضت فلسفۀ کلاسیک آلمانی برای یک متفکر ایرانی در کجا نهفته است و چه کمکی می‌تواند به آن بکند؟

آن کسانی که پیش از ما به فلسفه اشتغال داشته‌اند و بزرگان این عرصه به‌شمار می‌آیند ـ همچون ارسطو، افلاطون، ابن‌سینا و هگل ـ بر این عقیده‌ بوده‌اند که «اندیشه» امرِ واحدی است که میان یکایک ابنای بشر مشترک است. در حقیقت با این فرض فلسفه‌ورزی کرده‌اند که عقل یکی بیش‌تر نیست. به‌طور کلی، هر فیلسوفی که به‌درستی اندیشه‌ورزی کرده، اندیشه را آزاد از تمایزهای بیرون از اندیشه دانسته ‌است؛ این تمایزها شامل همه آن خط‌کشی‌های جغرافیایی، فرهنگی، سیاسی و … می‌شود.

نکته‌ای که در این‌جا باید به آن اشاره کرد پیوند اندیشه و زبان است. قطعاً میان این دو پیوندی اساسی وجود دارد. زبان علاوه بر اینکه ظرف اندیشه است، قوام‌بخش اندیشه هست. به‌طور مثال، «هگل» می‌گوید زبان چینی در سطحی از تحول و تکامل است که قادر به بیان حقایق فلسفی نیست، در حالی که زبان آلمانی بدان تواناست (هایدگر زبان یونانی باستان را فلسفی‌ترین زبان می‌داند). حتی گاهی گفته می‌شود پیوندی میان اندیشۀ «هایدگر» و زبان آلمانی وجود دارد که کاملاً هم درست است. اما این را هم باید اضافه کرد که حقیقت فلسفی در عینِ پیوند با زبان، ورای زبان است. به‌علاوه، هرچند قابلیت‌های هر زبانی متفاوت است، اما به هرحال حقایق فلسفی را می‌توان به همۀ زبان‌ها بیان کرد. به‌عنوان نمونه، وقتی ابن‌سینا و فارابی مطالعۀ فلسفۀ ارسطو را آغاز کرده‌ند، قطعاً به‌قدری فهم و درک داشه‌اتد تا به تمایزاتی پی ببرندکه امرزوه بعضاً در خصوص تمایز اندیشه شرق و غرب ورد زبان‌هاست. از این رو، ابن‌سینا گرچه تحت تأثیر مسائل کلامی و فلسفیِ دنیای اسلام بوده، می‌دانسته که فلسفه با این که طبق قرائت مرسوم در آن روزگار خاستگاهی یونانی داشته، محصور در زبان و اندیشه‌ی یونانی نیست بلکه می‌توان از آن برای اندیشیدن به مسائل خویش، فراتر از تمایزهای فرهنگی و تاریخی آن‌ها، سود برد. مرادم این است که چنین فیلسوفانی دچار پیش‌فرضی غلط نشده‌اند. می‌دانسته‌اند که عقل یکی بیش‌تر نیست.

پس دیگر این پرسش چندان منطقی نیست که مثلاً چرا امروز «ایدئالیسم آلمانی» بخوانیم؟ مگر به این معنی که چرا به جای ایدئالیسم آلمانی، مثلاً پدیدارشناسی هوسرلی نخوانیم، یا چرا به فلسفه‌ی متعالیه‌ی ملاصدرا اکتفا نکنیم، یا چرا فلسفه‌ی چینی نخوانیم! آن پرسش نخست منطقی نیست چون ایدئالیسم آلمانی مرحله‌ای از سیر اندیشه به‌طور کلی است که وجه ممیزه‌اش شمول و فراگیری و عمق و عظمت آن است، به‌طوری که بی‌راه نیست گفتن این‌که فلسفه همان ایدئالیسم است، به‌ویژه همان ایدئالیسمِ هگل. یعنی ایدئالیسم آلمانی یک نقطه‌ی اوج و جهش است در خودِ اندیشه که شاید فقط فلسفه‌ی کلاسیک یونانی را بتوان از حیث دامنه‌ی تأثیر و عمق فکری با آن مقایسه کرد. به‌تعبیر یکی از شارحان فلسفه‌ی هگل، ایدئالیسم آلمانی همچون موشکی با عمق کیهان صعود کرد، چنان صعودی که بشر تا پیش از آن هرگز به آن توفیق نیافته بود (ادامه‌ی سخن این شارح غلط است، چون می‌گوید آن موشک با همان سرعتی که اوج گرفت، به حضیض سقوط کرد. غلط است چون نگاه غلطی به سیر اندیشه دارد، یعنی تصور می‌کند نظام‌های فلسفه قارچ‌هایی هستند که در جنگل اندیشه رشد می‌کند و پس از مدتی می‌میرند و اثری از آن‌ها بر جای نمی‌ماند ــ بماند).

این را به‌طور کلی می‌گویم که اگر بخواهیم فلسفه یاد بگیریم باید فلسفۀ کلاسیک رجوع کنیم. فردی که فلسفه خواندن را شروع می‌کند ابتدا با موضوعات و مباحثی آشنا می‌شود که بیش‌ترین پیوند را با مسائل دوران و زمانه دارند. در نتیجه، اندیشمندانی که معاصرند و به آن موضوعات و مباحث می‌پردازند پیش از اندیشمندان روزگاران گذشته در معرض افراد هر نسلی قرار می‌گیرند. اما فرد پس از آشنایی اولیه با موضوعات و مباحث جاری و معاصر، به شرط ممارست و جدیت، وارد نوع دیگری از معاصربودن می‌شود که معاصربودن خود فلسفه است. این نوع معاصرت مختص به اندیشه است، که همان‌طور که عرض کردم یک حقیقت واحدِ سیالِ انبساطی و تاریخمند است. همین یک حقیقت است که در ادوار و ازمنه‌ی گوناگون به اشکال و هیئت‌های متنوع رخ نشان می‌دهد. در واقع فرد نخست با فراتر رفتن از زندگی روزمره و فراداده، وارد فلسفه می‌شود. این ورود هرگز به راحتی دست نمی‌دهد. بارها از درگاه فلسفه رانده خواهیم شد، بارها دست خالی بازخواهیم گشت، بارها نومید و مأیوس خواهیم شد. زیرا اندیشه جای مسخره‌بازی نیست! نخست باید تربیت شد! این تربیتِ فلسفی را از افلاطون تا سهروردی و هگل شاهدیم. افلاطون از پایدیا، سهروردی از ریاضیت و چله‌نشینی، و هگل از بیلدونگ سخن می‌گوید. حال، این تربیت خدمتی است که فیلسوفان اندکی ارائه می‌دهند: افلاطون، ارسطو، ابن‌سینا، اسپینوزا، کانت، هگل، نیچه، هوسرل، هایدگر و شاید چند فیلسوف دیگر. این تربیتی است مقرون به رنج و نومیدی و حرمان! ایدئالیسم آلمانی، مدرن‌ترین صورتِ پایدیای افلاطونی است (سهروردی معتقد است افلاطون سنت اندیشه‌ی مبتنی بر نور را از حکمای زرتشتی آموخته و به یونان برده است.)

بنابراین چندان تفاوتی نمی‌کند که ما کدام مشرب فلسفی را انتخاب کنیم. مهم این است که از شاخه‌ای به شاخه‌ای نجهیم. مثلاً اگر عمری را صرف مطالعۀ فلسفۀ «اسپینوزا» کرده باشیم، باز هم داریم فلسفه می‌خوانیم و این‌طور نیست که فقط مشغول یادگیری تأملات و سخنان جناب آقای اسپینوزا بوده باشیم. فلسفه همان متافیزیک است که هر فیلسوفی، از آن جهت که فیلسوف است، از آن‌ سخن می‌گوید و تازه وقتی از آن سخن می‌گوید فیلسوف می‌شود (یادی کنیم از جناب استاد دکتر طالب‌زاده که این سخن را از قول او نقل کردم.) از این رو وقتی شما مشربی را در فلسفه انتخاب می‌کنید، خواه ناخواه به‌سوی مطالعۀ اندیشه‌های سایر فیلسوفان هم کشیده می‌شوید. مهم همانا تمرین و تلاش برای ورود به آن مرتبه از انتزاع فلسفی (هگل می‌گوید «قلمرو سایه‌ها») و ایستادگی و پایمردی در آن است، و همین است که انسان را انسان‌تر می‌کند، و سامان زندگی فردی و اجتماعی انسان به همین حرکت و ایستادگی بستگی دارد.

پرسش شما این بود که چرا باید ایدئالیسم آلمانی بخوانیم و نه، مثلاً، تجربه‌گرایی انگلیسی؛ خلاصه، ملاک انتخاب چیست. پاسخ صریح من این است که ایدئالیسم آلمانی نقطه‌ی اوج اندیشه است؛ اندیشه در ایدئالیسم آلمانی به خودآگاهی می‌رسد، برای خودش کاملاً شفاف می‌شود. پس از ایدئالیسم آلمانی چیزی به جز ایدئالیسم نداریم. هر فیلسوفی ایدئالیست است، حتی اگر صریحاً ایدئالیسم را انکار کند. شلینگ که خود مهم‌ترین منتقد ایدئالیسم شد (پس از آن‌که یکی از مهم‌ترین مدافعان و شارحان آن بود)، به‌رغم نقد بنیادی اندیشه‌ی ایدئالیستی، اذعان می‌کند که ایدئالیسم هگل همچنان اوج دستاورد بشر در اندیشه‌ی مبتنی بر «مفهوم» است (که شلینگ به آن می‌گوید فلسفه‌ی منفی یا negative). فلسفه بعد از هگل با شلینگ بازتعریف می‌شود. شلینگ می‌گوید کل ایدئالیسم فقط یک روی سکه‌ی حقیقت است؛ روی دیگرش فلسفه‌ی ثبوتی۱positive philosophy است. مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم، فلسفه‌های زندگی، پدیدارشناسی، هرمنوتیک، ساختارگرایی و پساساختارگرایی، و کلاً آنچه به «پست‌مدرن» موسوم است، دست‌پخت مشترک ایدئالیست‌هاست. پس، از این نظر، ایدئالیسم بی‌رقیب است. بنابراین، موضوع دیگر منوط به انتخاب ما نیست! تأمل در ایدئالیسم آلمانی برای ما در ایران اقتضای خود اندیشه است!

از این نکته که بگذریم، ایدئالیسم آلمانی به موجب مجموعه‌ی بسیار متنوعی از موضوعاتی که پوشش می‌دهد (در یک کلام: «هر آنچه هست»، طبیعت و روح، خدا و جهان، اخلاق و سیاست، علم، دین، هنر، و…)  زمینۀ بسیار بی‌بدیل و بی‌نظیری برای تربیت فلسفی است. درس‌آموزی نزد کانت و فیشته و شلینگ و هگل تکلیف است.

 

اهمیت ترجمۀ آثار ایدئالیسم آلمانی را در کجا می‌بینید؟ به‌عبارتی به‌عنوان یک مؤلف و مترجم در این حوزه، هدف از بازتعریف این دورۀ تاریخی را در ایران امروز چطور تفسیر می‌کنید؟ آیا به‌نظر شما قرابتی میان شرایط کنونی ایران و نطفۀ پدید آمدن اندیشۀ مذکور بوده‌است؟ چندی است که ناشران در حوزۀ فلسفه و علوم انسانی توجه بسزایی به ایدئالیسم آلمانی می‌کنند و تعداد کتب موجود در این باب، با ترجمه‌های متعدد و متباینی در بازار کتاب زیاد به چشم می‌خورد. علت این امر را چه می‌دانید و آیا فکر می‌کنید ترجمه‌های تازه‌ای که از آثار اصلی در ایدئالیسم آلمانی یا کتب مربوط به‌آنان منتشر می‌شود راضی کننده است؟

ترجمۀ آثار فلسفی یک جنبۀ خصوصی دارد که به علایق بنده برمی‌گردد، که البته در این گفت‌وگوی رسانه‌ای جای آن نیست که در موردش بیشتر بحث کنیم. اما این کار یک جنبۀ عمومی هم دارد و آن اینکه تلاشی داشته باشم برای ادای سهمی، هرچند ناچیز، در جهت هرچه غنی‌تر کردن اندوخته‌های فکری و متافیزیکی خودمان. به تعبیر هگل، قومی که متافیزیک خاص خود را نداشته باشد، آن گوهر اصلی را که او «قدس‌الاقداس» نامیده، ندارد. منظور هگل از این تعبیر همان چیزی است که سامان و نظم حیات بشری به آن وابسته است، یعنی آزادی. آزادی هم در وهلۀ اول از طریق شفاف شدن اندیشه بر خود اندیشه محقق می‌شود؛ یعنی هنگامی که برای ما روشن می‌شود که این اندیشه‌ای که داریم چیست و چگونه کار می‌کند و چگونه به کمک آن به راه خیر و نیکی دست می‌یابیم.

تا پیش از اینکه بنده شروع به ترجمۀ آثار فلسفی کنم، متأسفانه ترجمه‌های خوبی از آثار مهم ایدئالیسم آلمانی وجود نداشت یا اگر هم بود نیاز فکری ما را برطرف نمی‌کرد. به‌طور مثال، هیچ اثری از فیشته۲Fichte و شلینگ۳Schelling نداشتیم. از فیلسوف بزرگی مثل هگل هم خواندنی چندانی نداشتیم. بدون تعارف بگویم، آن متون کمکی به خوانندۀ معمولی یا متخصص که نمی‌کردند هیچ، او را گمراه هم می‌کردند. من بسیار تلاش کردم که ترجمه‌هایی از آثار بعضی از آن فیلسوفان ارائه کنم که آنچه را آنان مراد کرده‌اند به‌طور دقیق به مخاطب برسانند. خوشبختانه افراد دیگری هم در این زمینه (ترجمۀ آثار فلسفۀ آلمانی) فعالیت کرده‌اند که بنده کار یکی دو نفر از آنها را از نظر جدیت و دقت می‌پسندم اما از جهاتی هم مخالفشان هستم؛ یکی از جهات مهم این است که کار بعضی از این عزیزان به‌لحاظ تفسیر و معادل‌گزینی طوری بوده که غرابت، بداعت و جذابیت اندیشۀ ایدئالیسم آلمانی را چندان خوب منتقل نمی‌کنند. این مشکل، هم در میان آن کسانی دیده می‌شود که خواسته‌اند ایدئالیسم را با زبانی سره‌نویسی  معرفی کنند و هم در میان آنانی که با اصطلاحات فلسفی‌ای که موسوم به «فلسفۀ اسلامی» است، مطالب را انتقال داده‌اند. برای مورد نخست دلیل داریم و آن اینکه: برای هدف اساسی‌ای که ما داریم، یعنی فهم و انتقال مطالب فلسفی، استفادۀ درست از زبان زندۀ مردم اصل است؛ چه اینکه به‌عنوان نمونه در زبان فارسی با وجود بزرگانی همچون ابن‌سینا، فارابی و سهروردی، مترجم می‌تواند به‌راحتی و بدون استفاده از ساختارهای نحویِ بیگانه و مهجور، مطالب فلسفی را بیان کند؛ از سوی دیگر به‌کار بردن اصطلاحات فلسفۀ اسلامی هم گاهی کاری خطرناک است، چراکه در اکثر اوقات تطبیقِ آنچه یک فیلسوف غربی بیان کرده با اصطلاحات تثبیت‌شده در فلسفۀ اسلامی، کاری بسیار دشوار است. در صورتی که شما اگر بجای استفاده از ساختارهای خاصی که عرض کردم، از اصطلاحات و واژگان ساده که سنگین‌بار از معانی نیستند بهره بگیرید، مقصود فیلسوفانی همچون هگل را بهتر می‌رسانید. اتفاقاً خود هگل هم در جایی گفته: آنچه او در فلسفه می‌گوید بیگانه از زبان روزمره‌ی آلمانی نیست. بنابراین باید در ایدئالیسم آلمانی از هرگونه پیچیده‌سازی۴mystification پرهیز کرد. البته باید بدانیم این مکتب دشواری‌های خاص خود را دارد و از این رو انس و ممارست لازم است تا بتوان خوب و رسا مطالب آن را بیان و منتقل کرد. اینجاست که وقتی به سراغ متون دست‌دوم (تألیفات یا ترجمه‌های شارحان) می‌رویم، وحدت رویه‌ای در آنها نمی‌بینیم و هرکس بنا به سلیقۀ خود شروع به ترجمۀ آثار می‌کند. اتفاقی که می‌افتد این است که شما کتاب‌هایی دربارۀ یک مکتب فلسفی دارید مطالعه می‌کنید اما با طیف متنوع و متفاوتی از اصطلاحات فلسفی روبرو می‌شوید. در حالی که مثلاً در زبان انگلیسی این‌طور نیست؛ شما می‌توانید ترجمه‌های مختلفی از آثار هگل را در این زبان به‌راحتی مطالعه کنید و بفهمید بدون آنکه با معادل‌های متفاوت و گمراه‌کننده‌ی انگلیسی برای اصطلاحات آلمانی روبرو شوید. با این اوصاف ما در ترجمۀ آثار فلسفیِ ایدئالیسم با وضع اسف‌باری روبرو هستیم. ای کاش کسانی که می‌خواهند سراغ این کار بروند، حتماً مطالعاتشان را عمیق‌تر کنند و زبان آلمانی و انگلیسی را خوب یاد بگیرند.

 

فکر می‌کنید صحیح‌ترین راه برای مطالعۀ ایدئالیسم آلمانی چیست؟ چطور بایست در این مسیر قدم گذاشت؟ بسیاری زبان این دوره را سخت و به‌دور از فهم تصور می‌کنند، هرچند به‌گمان من علت اصلی سردرگمی ما در زبان فلسفۀ کلاسیک آلمانی، برمی‌گردد به این اصل که آن متفکران با چالشی زبانی در بیان افکار نوینشان دست و پنجه نرم می‌کردند که در جهت فراتر رفتن از ساختارهای سنتی فلسفه بود. حال گمان می‌کنید چه توصیه‌ای می‌تواند راهنمای سرگشتگان حریصی باشد، که دوست‌دارند این دوره را درست و دقیق مطالعه کنند؟

به نظر من بهترین راه فلسفه خواندن، یادگیری آن نزد استادان آن است؛ چه در محافل آکادمیک و چه غیرآکادمیک. مهم این است که در یادگیری و خواندن جدیت به خرج داد شود. شخص باید بداند که فلسفه علمی بسیار مهم و البته ظریف است، هم از حیث شیوه‌های مطالعۀ آن و هم به‌لحاظ نتایجش. آن جدیتی که گفتم جنبه‌های مختلف دارد؛ نخست اینکه فرد در کار فراگیری و مطالعه کاملاً جدی باشد و آن را یک کار اساسی در زندگی بداند. ارسطو گفته‌است: آن کسی که دانش فلسفی دارد، توانایی تدریس این علم را نیز دارد. پس سخن گفتن و مفاهمه با دیگران جزوِ ذات فلسفه است.

من اعتقاد دارم برای مطالعۀ آثار فیلسوفان ایدئالیست آلمان، یادگیری زبان آلمانی کاملاً ضروری است. آثار «کانت» واجب‌اند؛ به‌ویژه نقد او. البته هر سه نقد باید مرتباً و مکرراً خوانده شوند؛ همچنین آثار شارحان برجسته باید خواند شوند. باید صبر داشت، چون مطالعۀ کامل و جامع ایدئالیسم آلمانی کار یک سال و دو سال نیست؛ هرچه شما در این باره مطالعه می‌کنید بیشتر پی می‌برید که این مکتب فلسفی منحصربه‌فردترین مکتبی است که وجود داشته، حتی از برخی جهات از مکاتب فلسفی یونان باستان سرتر است. خوشبختانه امروز کتاب‌های بسیار خوبی به زبان‌های فرانسه، انگلیسی و آلمانی در این باره وجود دارد و ترجمه‌های خوبی هم به زبان انگلیسی داریم که برای کسانی که زبان آلمانی را خیلی خوب نمی‌دانند سودمندند. همچنین فضای زندۀ بسیار خوبی در امریکا پیرامون ایدئالیسم آلمانی به وجود آمده است که آثار درخشانی را هر ساله به جامعه‌ی فلسفی ارائه می‌کند. مترجمان  باید در میان انبوه آثاری که نوشته می‌شود آثار خوب و مفید را از راه مطالعه‌ی دقیق و جدی پیدا و معرفی کرد.

 

آیندۀ نهضت ترجمۀ ایدئالیسم آلمانی را چطور می‌بینید و چه توصیه‌ای می‌توانید به پژوهشگران جوانی بکنید که دوست‌دارند در تفسیر این دورۀ تاریخی و تطبیق آن با معاصر جامعۀ خود، برای یافتن بهترین پاسخ‌ها، تلاش کنند؟

توصیه‌ای که بنده درخصوص فلسفه به‌ویژه در ایران امروز دارم این است که آثار جدی را از آثار ناپختۀ فلسفی تفکیک کنیم؛ و نیز کسانی که فعالیت جدی و تأثیرگذار دارند را از افرادی که جدی کار نمی‌کنند متمایز کنیم. همان‌طور که عرض کردم فلسفه‌ورزی کار ظریف سختی است که عواید مادی چندانی هم ندارد. مقصودم از عواید، فقط مسئلۀ اقتصادی نیست؛ شما ممکن است مدت‌ها مطالعه و بررسی کنید اما فهم اندکی از یک مکتب فلسفی عایدتان شود. از این رو باید در مطالعه و پژوهش فلسفی صبور بود. نیز باید برحذر بود از کسانی که با اهدافی دیگر وارد کار فلسفی شده‌اند و فلسفه برایشان کار جدی و محوری زندگی‌شان نیست. برای این گروه، دیده‌شدن، داشتنِ پیرو، باند و دسته مهم‌تر از هر چیز دیگری است و از این رو کارشان جز ضرر رساندن به اندیشه و تفکر و گمراه ساختن مردم نتیجه‌ای ندارد. اصولاً فلسفه کار کسانی است که اهل تأمل، درنگ و تمرکز باشند؛ کسانی که فرصت کافی برای آرام‌گرفتن و اشتغال به فعالیتی ظریف و در عین حال کم‌درآمد و کم‌بازده (به‌لحاظ فکری) را داشته باشند. در حقیقت نشانۀ اصلی افرادی که به‌طور جدی در عرصۀ فلسفه کار می‌کنند این است که استقامت و پایداری دارند و مرتباً تغییر رویه نمی‌دهند. اینها دائماً خود را می‌پایند تا در صحبت‌ها و نوشته‌هایشان استدلال‌های ضعیف وجود نداشته باشد و همواره مسئولیت اظهاراتشان را به عهده می‌گیرند. بگذارید نکته‌ای را که کمی قبل در مورد شهرت و دیده‌شدن بیان کردم، تکرار کنم. شهرت به‌‎طور کلی چیز بدی نیست. انسان‌ها همواره در زندگی به‌دنبال شهرت و جایگاه اجتماعی بوده و هستند. اما باید دانست که فلسفه با «شهرت‌طلبی» سازگار نیست.

به هرحال امیدوارم این وضعیتی که در فلسفه‌ی ما، به‌ویژه در نسبتی که با ایدئالیسم آلمانی برقرار کرده‌ایم، روز به روز بهبود پیدا کند و افرادی که به دنبال اهدافی خاص و در رأس آنها شهرت و دیده‌شدن هستند، این عرصه را رها کنند و در جاهایی دیگر مثل ورزش (به‌ویژه فوتبال)، هنر، موسیقی، مجری‌گری و …، که البته همه شغل‌های شریفی هستند، خود را به جایگاهی بالا، از حیث شهرت و ثروت، برسانند. در واقع شما تا زمانی به فلسفه می‌پردازید که اندیشه‌تان معطوف به خودِ اندیشه است؛ به بیان دیگر اندیشۀ «خوداندیش» است و «معاش‌اندیش» نیست. من به نسل بعدی بسیار امیدوارم که از ما بهتر خواهند بود و در عرصۀ فلسفه و اندیشه تکلیفشان با خودشان روشن‌تر خواهد بود؛ آنها به دلیل گسترش رسانه‌های اجتماعی و رشد کمی و کیفی کتاب‌ها، با دانش بیشتری به این عرصه پا خواهند گذاشت.

#ایدئالیسم_آلمانی #چرا_ایدئالیسم #دیالکتیک #امیرعلی_مالکی #مسعود_حسینی

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *