نظریه اجتماعی, نظریه فلسفی

هگل و «طنز ابژه‌وارانۀ» دونالد ترامپ

هگل و «طنز ابژه‌وارانۀ» دونالد ترامپ

اسلاوی ژیژک

مترجم: سپهر مقصودی

از هگل در مورد دونالد ترامپ و منتقدان لیبرال او چه می‌توانیم بیاموزیم؟ در کمال تعجب، بسیار زیاد. هگل در روایت انتقادی خود از وارونه‌گویی [کنایه] رمانتیک۱romantic irony، آن‌را به‌عنوان تمرین منفی‌گرایی توخالی، سوبژکتیویته بیهوده‌ای که خود را از هر محتوای ابژه‌وارانه بالاتر می‌بیند، تعریف می‌کند. هگل همه‌چیز را مسخره می‌کند، گرفتار «سیر اینور و آن طرف طنز است که از هر موضوعی فقط برای تأکید بر ذکاوت ذهنی نویسنده استفاده می‌کند». «این خودِ هنرمند است که وارد ماده می‌شود، در نتیجه فعالیت اصلی او با قدرت مفاهیم ذهنی، جرقه‌های فکری، شیوه‌های چشمگیر تفسیر، تخریب و انحلال هر چیزی است که می‌خواهد خود را ابژه‌وارانه کند. و در واقع شکل محکمی برای خود به دست آورد، یا به نظر برسد که از قبل در جهان خارج چنین شکلی داشته باشد»۲نقل قول از: https://www.marxists.org/reference/archive/hegel/works/ae/part2-section3.htm#c3-3-b..

امروزه می‌توانیم به راحتی در این خطوط روشنفکری پست مدرن را بشناسیم که با وسواس تمام نهادها یا ارزش‌های اجتماعی پایدار را «واسازی» می‌کند. پس هگل با این کنایه‌های بیهوده چه مخالفتی می‌کند؟ نظرگاه هگل معمولاً محافظه‌کارانه تلقی می‌شود. او بیان می‌دارد که به جای کنایه‌های هرج‌ومرج ویرانگر رمانتیک‌ها، بایست خیر و حقیقت را که در آداب و رسوم اجتماعی تجسم یافته است، یعنی هسته عقلانی خود را شناخت… با این حال، دیدگاه هگل در اینجا بسیار مبهم‌تر است. اولاً، ملامت اساسی او به طنز سوبژکتیو این نیست که تمام محتوای ابژه‌وارانه را تضعیف می‌کند، آن را جدی نمی‌گیرد و آن را نسبی می‌کند، بلکه این است که این موضع کنایه‌آمیز ویرانگر واقعاً و کاملاً ناتوان است. در واقع هیچ‌چیز را تهدید نمی‌کند. این فقط توهم آزادی و برتری درونی را برای سوژه، کنایه‌آمیز فراهم می‌کند. وقتی افراد در تار عنکبوت نفوذ‌ناپذیری از روابط اجتماعی گرفتار می‌شوند، تنها راه برای اثبات ذهنیت خود شوخی‌هایی است که گویا برتری درونی آن‌ها را نشان می‌دهد.

هگل با کنایه سوبژکتیو رمانتیک، کنایه هستی‌شناختی بسیار رادیکال‌تری که مشخصه درونی‌ترین هسته دیالکتیک است، مخالفت کرد. او در برابر کنایه سقراطی اشاره می‌کند که «مثل هر دیالکتیکی، به آنچه فوراً گرفته می‌شود نیرو می‌بخشد، اما فقط برای این که اجازه دهد انحلال ذاتی در آن رخ دهد. و ممکن است این را کنایه جهانی جهان بنامیم»۳نقل قول از:  https://www.marxists.org/reference/archive/hegel/works/hp/hpsocrates.htm.. رویکرد دیالکتیکی با درک واقعیت به عنوان فی‌نفسه متضاد، سعی در تضعیف آن ندارد. فقط به آن اجازه می‌دهد همانی باشد که هست (یا ادعا می‌کند)، آن را جدی‌تر از آنچه خودش می‌بیند جدی می‌گیرد، و به این ترتیب به آن اجازه می‌دهد خودش را نابود کند. این کنایه به نوعی ابژه‌وارانه است، بنابراین جای تعجب نیست که در یک قطعه کوتاه (و متأسفانه توسعه‌نیافته) هگل با «طنز سوبژکتیو» که او آن را «طنز ابژه‌وارانه» می‌نامد مخالفت می‌کند: هنگامی که «آنچه برای طنز اهمیت دارد، ابژه و پیکربندی آن در بازتاب سوبژکتیو آن است، در این صورت صمیمیت فزاینده‌ای با ابژه به دست می‌آوریم، نوعی طنز ابژه‌وارانه. شکلی که در اینجا منظور می‌شود، تنها زمانی خود را نشان می‌دهد که صحبت از شیء صرفاً نامگذاری آن نباشد، نه کتیبه‌ای که صرفاً به طور کلی بگوید شی چیست؛ بلکه وقتی احساسی عمیق، شوخ‌طبعی شادی‌آور، تأملی مبتکرانه، و حرکت هوشمندانه‌ای از تخیل به آن اضافه می‌شود که کوچک‌ترین جزئیات را از طریق نحوه برخورد شعر با آن زنده و گسترش می‌دهد»۴نقل قول از: https://monoskop.org/images/0/05/Hegel_GWF_Aesthetics_Lectures_on_Fine_Art_Vol_1_1975.pdf.. ما در اینجا با طنزی سروکار داریم که از طریق تمرکز بر جزئیات نشانه‌های مهم، ناسازگاری و تضادهای درونی نظم موجود را آشکار می‌کند. بنابراین آیا مشروع نیست که از این نشانه‌ها این ایده را برون‌یابی کنیم که خود کلیت اجتماعی توسط تضادهایی که توسط وارونه‌های کمیک ایجاد می‌شود، طی می‌شود؟ آزادی به وحشت تبدیل می‌شود، شرافت به چاپلوسی – آیا چنین واژگونی‌ها جزء حیله‌گری عقل نیست؟ آیا می‌توان مورد وحشتناک‌تری از «طنز ابژه‌وارانه» از استالینیسم، واژگونی خنده‌دار امیدهای بزرگ رهایی‌بخش به یک خشونت تروریستی خود ویرانگر را تصور کرد؟ آیا از این نظر استالین کمدین بزرگ قرن بیستم نبود؟ و آیا در زمان ما، آزادی انتخاب فردی نیز شوخی نیست که حقیقت آن وضعیت ناامیدکننده یک کارگر متزلزل است؟ با توجه به این واقعیت که بزرگترین محصول فرهنگی دوران استالینیستی شوخی‌های سیاسی هستند، باز هم وسوسه می‌شویم که برشت را تفسیر کنیم: حتی بهترین شوخی ضداستالینیستی در مقایسه با شوخی که خود سیاست استالینیستی است چیست؟ یا نزدیک‌تر به زمان ما، بهترین شوخی‌های ترامپ در مقایسه با شوخی که سیاست واقعی ترامپ است چیست؟ تصور کنید که چند سال پیش، یک کمدین قرار بود اظهارات، توییت‌ها و تصمیمات ترامپ را روی صحنه اجرا کند. این به عنوان یک شوخی اغراق آمیز غیرواقع‌ گرایانه تجربه می‌شد. بنابراین، ترامپ در حال حاضر یک تقلید مسخره‌آمیز خودش است، با تأثیر عجیبی از واقعیت که اعمال او خنده‌دارتر از اکثر تقلیدها است.
نقد هگل از طنز سوبژکتیو امروز بیش از هر زمان دیگری واقعی است. یکی از افسانه‌های رایج رژیم‌های کمونیستی متاخر در اروپای شرقی این بود که یک اداره پلیس مخفی وجود داشت که وظیفه آن اختراع و به جریان انداختن جوک‌های سیاسی علیه رژیم و نمایندگان آن بود، زیرا از عملکرد تثبیت‌کننده مثبت جوک‌ها آگاه بودند (شوخی‌های سیاسی راهی آسان و قابل تحمل را به مردم عادی ارائه می‌دهند تا از شدت ناامیدی آن‌ها بکاهند).

در سطحی متفاوت، همین امر برای ترامپ نیز صادق است. به یاد داشته باشید که چند بار رسانه‌های لیبرال اعلام کردند که ترامپ با شلوار پایین دستگیر شده و در ملاء عام دست به خودکشی زده است (مسخره کردن والدین یک قهرمان جنگی مرده، لاف زدن به بیدمشک گرفتن و غیره). مفسران لیبرال متکبر از این که چگونه حملات تهاجمی مستمر آن‌ها به طغیان‌های مبتذل نژادپرستانه و جنسیتی ترامپ، نادرستی واقعی، مزخرفات اقتصادی و غیره ترامپ، به هیچ‌وجه به او آسیبی نمی‌رساند، بلکه حتی ممکن است جذابیت عمومی او را افزایش دهد، شوکه شدند. آن‌ها از نحوه عملکرد هویت‌سازی غافل شدند: ما به‌عنوان یک قاعده با نقاط ضعف دیگران، نه تنها یا حتی اصولاً با نقاط قوت هم هویت‌ساخته می‌شویم. این بدان معناست که هر چه محدودیت‌های ترامپ بیشتر مورد تمسخر قرار می‌گرفت، مردم عادی بیشتر با او همذات‌پنداری می‌کردند و حملات علیه او را به عنوان حملاتی تحقیرآمیز علیه خود می‌پنداشتند. پیام پنهانی ابتذال ترامپ به مردم عادی این بود: «من یکی از شما هستم!»، در حالی که حامیان ترامپ دائماً از نگرش حامی نخبگان لیبرال نسبت به آن‌ها تحقیر شده بودند. همانطور که آلنکا زوپانچیچ۵زادۀ ۱۹۶۶ – فیلسوفی اهل اسلوونی است که فعالیت‌هایش بر روانکاوی تمرکز دارد. به اختصار بیان می‌کند: «بسیار فقیر برای ثروتمندان فوق‌العاده مبارزه می‌کنند، همانطور که در انتخاب ترامپ واضح بود. و چپ کاری جز سرزنش و توهین به آن‌ها انجام نمی‌دهد»۶Alenka Zupančič, “Back to the Future of Europe” (unpublished manuscript).. یا باید اضافه کنیم، چپ بدتر از آن‌ها این عمل را انجام می‌دهد: به شکلی حامیانه سردرگمی و کوری فقرا را «درک» می‌کند… این غرور چپ – لیبرال در ژانر جدید برنامه‌های گفتگوی سیاسی-نظری-کمدی (جان استوارت، جان اولیور…) که عمدتاً غرور خالص نخبگان روشنفکر لیبرال را به نمایش می‌گذارد، در خالص‌ترین حالت خود منفجر می‌شود:
«مسخره کردن ترامپ در بهترین حالت منحرف کردن تمرکز از سیاست واقعی او است. در بدترین حالت، کل سیاست را به یک گروه گَنگِستر تبدیل می‌کند. این روند ربطی به اجراکنندگان یا نویسندگان یا انتخاب های آن‌ها ندارد. ترامپ نامزدی خود را بر پایه اجرای یک پاشنه کمدی بنا نهاد – که برای دهه‌ها شخصیت فرهنگ عامه‌پسند او بوده است. به سادگی نمی‌توان مردی را که خودآگاهانه خود را تقلید می‌کند و بر اساس آن عملکرد رئیس‌جمهور ایالات متحده شده است، به‌طور مؤثر تقلید کرد»۷ http://www.latimes.com/opinion/op-ed/la-oe-marche-left-fake-news-problem-comedy-20170106-story.html..
در کارهای گذشته‌ام، از جوکی استفاده کردم که در میان مخالفان، مربوط به روزهای خوش سوسیالیسم واقعاً موجود بود. در قرن پانزدهم روسیه که توسط مغول‌ها اشغال شده بود، یک کشاورز و همسرش در امتداد جاده‌ای غبارآلود قدم می‌زدند. یک جنگجوی مغول سوار بر اسب در کنار آنها می‌ایستد و به کشاورز می‌گوید که اکنون به همسرش تجاوز خواهد کرد. سپس می‌افزاید: «اما چون گرد و غبار روی زمین زیاد است، باید بیضه‌هایم را در حالی که من به همسرت تجاوز می‌کنم بگیری تا کثیف نشوند!» بعد از اینکه مغول کارش را تمام کرد و سوار بر اسب خود شد، کشاورز شروع به خندیدن و پریدن از خوشحالی کرد. زن با تعجب از او می‌پرسد: «چطور می‌توانی از خوشحالی بپری در حالی که به طور وحشیانه‌ای در حضور تو مورد تجاوز قرار گرفتم؟» کشاورز پاسخ می‌دهد: «اما من سر کارش گذاشتم! بیضه‌هایش خاکی شد!». از نظر نزاکت ادبی، نادرست به نظر می‌رسد، اما این جوک حقیقتی غم‌انگیز را آشکار می‌کند. این کمدی تلخ از وضعیتی می‌گوید که مخالفان در آن گزفتارند: «آن‌ها فکر می‌کردند که ضربه‌های جدی به نومن‌کلاتورهای۸نومن‌کلاتورا مجموعه افرادی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و دیگر ممالک بلوک شرق بودند که مناصب کلیدی در بروکراسی کشور در همه زمینه‌ها، شامل دولت، صنعت، کشاورزی، تحصیل و غیره، را در دست داشتند و تنها با تأیید حزب کمونیست هر کشور می‌توانستند به آن مناصب برسند. منتقدانی نظیر میلوان جیلاس نومن‌کلاتورا را یک طبقه اجتماعی جدید می‌دانستند. حزب وارد می‌کنند، اما تنها کاری که می‌کردند این بود که کمی گرد و غبار روی بیضه‌های نومن‌کلاتورا بپاشند، در حالی که نومن‌کلاتورا به تجاوز به مردم ادامه می‌داد… و آیا نمی‌توانیم دقیقاً همین را در مورد مسخره کردن ترامپ توسط جان استوارت بگوییم؟ آیا آن‌ها فقط تخم‌های او را گردگیری نمی‌کنند؟

 

این مطلب، به‌تاریخ ۱۵ ژانویه ۲۰۱۸، در سایت philosophicalsalon.com منتشر شده است.

#دونالد_ترامپ #هگل #فلسفه_هگل #ایدئالیسم_آلمانی

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *