نظریه فلسفی

کانت و زمان: زمانِ آگاهی مدرن

کانت و زمان: زمانِ آگاهی مدرن

لتیزیا نونیس

مترجم: ریحانه عبدالله‌پور

در غرب یکی از تأثیرگذارترین شرح‌ها از زمان، تفصیل ایمانوئل کانت (۱۷۲۴ – ۱۸۰۴) است. هدف من در اینجا بررسی برداشت کانت از مفهوم زمان است؛ به خصوص نحوه پیوند آن با زبان. نه این معنا که من مشکل زمان را به یک موضوع صرفا زبانی تقلیل خواهم داد، بلکه می‌خواهم نشان دهم که زبان نقش مهمی در ارتباط با زمان ایفا می‌کند. برای این منظور به کتاب «نقد عقل محض» کانت در سال ۱۷۸۱ و بویژه در بخشی با عنوان «زیبایی شناسی استعلایی» می‌پردازم. اگر چه کانت به صورت مختصر به زمان می‌پردازد و این استدلال را در پایان فصل به صورت یک پاورقی تقلیل می‌دهد، اما این استدلال بسیار نزدیک به استدلالی است که او در رابطه با مکان به کار می‌برد. اما حتی اگر کسی استدلال کند که زمان و مکان نسبتی سازگار با هم دارند – زمان، بخشی از «شهود درونی» است و فضا جنبه‌ای از «شهود بیرونی». زمان به تنهایی برای نظم بخشیدن به تجربه ما کافی نیست.
من استدلال می‌کنم که مفاهیم گذشته، حال و آینده آن طور که کانت می‌بیند، برای ماهیت زمان ضروری نیستند. ایده این است که تمایز بین آینده و گذشته که برای حس ما از جریان زمان جدایی‌ناپذیر است – به طور جدایی‌ناپذیری مفهومی است، و به این ترتیب به عناصر شهود تجربه ما تعلق ندارد، بلکه به طور جدایی‌ناپذیری به زبان وابسته است.

همه این‌ها به توضیح نیاز دارند۱تمامی ترجمه‌های ارجاع شده به آثار کانت در این نوشته، مربوط به ترجمۀ پل گایر (زادۀ ۱۹۴۸) فیلسوف و استاد دانشگاه براون است..

 

زبان و تجربه‌‌

کانت در «انسان‌شناسی از دیدگاه عملی»۲۱۷۹۸ می‌گوید: «توانایی تشخیص زمان حال به عنوان وسیله‌ای برای پیوند دادنِ ایده‌های رویدادهای پیش‌بینی‌ شده با رویدادهای گذشته، قدرت استفاده از نشانگان است»۳ص ۶۴. از این رو، تنها هنگامی می‌توان در مورد زمان صحبت کرد که زبان بخشی از ترکیب باشد – یعنی تنها در صورتی که زمان را در معرض مفاهیم قرار دهیم. سؤال من این است که آیا از نظر مفهومی می‌توان این‌طور تصور کرد که گذشته و حال وجود ندارند؟
برای سنت آگوستین۴۴۳۰ – ۳۵۴، تصور عدم وجود گذشته و آینده بسیار آسان بود. او فکر می‌کرد که رویدادها به وجود می‌آیند و می‌گذرند و تنها زمان حال واقعی است. کانت به همان سنت تعلق داشت، اما توانست مسأله را به شیوه‌ای متفاوت صورت‌بندی کند. همان طور که گفتم، اولین برخورد کانت با زمان در «نقد عقل محض»، در بخشی با عنوان زیبایی‌شناسی استعلایی ظاهر می‌شود.
اجازه دهید قبل از پرداختن به جزئیات آنچه کانت درباره ماهیت زمان می‌گوید، این عنوان را توضیح دهم. شناخت پیشینی، دانشی است که قبل یا مستقل از تجربه جهان بیرونی در ذهن انسان وجود دارد. در بررسی کانت در مورد تجربه انسانی، مفاهیم ما از مکان و زمان قبل یا مستقل از تجربه جهان خارجی به وجود می‌آیند و شرایط لازم ما برای داشتن چنین تجربه‌ای هستند. شناخت پسینی می‌تواند در مقابل شناخت پیشینی قرار گیرد که دانش حاصل از تجربه را نشان می‌دهد و استعلایی، که چیزی را نشان می‌دهد که ورای تجربه می‌رود یا قبل از آن است، اما در آن وجود ندارد. اصطلاح «استعلایی» پیشینه‌ای طولانی در سنت فلسفی، به ویژه در فلسفه مدرسی داشت. از نظر کانت، این اصطلاح چیزی را تعیین می‌کند که از تجربه حاصل نمی‌شود بلکه «روشی است که در آن ذهن تحت تأثیر فعالیت خود قرار می‌گیرد»۵نقد عقل محض، ص.۱۸۹.
اصطلاح زیبایی‌شناسی از واژه یونانیαἴσθησις۶aisthesis به‌ معنای «احساس» گرفته شده است. با فهم این تحلیل، می‌توانیم آنچه را کانت در این فصل به آن می‌پردازد، مورد استنباط قرار دهیم. این بخش در واقع به شهود پیشینی می‌پردازد که در «نقد عقل محض» اغلب به عنوان شهود محض از آن یاد می‌شود.

 

زمان به منزله صورتی از شهود محض

در نخستین برخورد کانت با زمان، رابطه میان زمان و زبان به صراحت مطرح نمی‌شود. با این حال، من آن را به دو دلیل اصلی بررسی خواهم کرد. اولی این است که کانت هم ماهیت استعلایی و هم ماهیت تجربی زمان را بررسی می‌کند و ما باید از زبان برای توصیف این چیزها استفاده کنیم. دلیل دوم این است که اگر چه کانت به صراحت از زمان و زبان به عنوان دو ذات مرتبط باهم بحث نمی‌کند، اما در این بخش برخی پیش‌فرض‌های اساسی مربوط به ارتباط آن‌ها را مطرح می‌کند. در این جایگاه کانت زمان را به عنوان شکلی از شهود محض، در تقابل با جهان ماده توصیف می‌کند و استدلال می‌کند تنها «نمود است که با حسیات ما تطابق دارد»۷نقد عقل محض، ص. ۱۷۲.
او صورت‌بندی خود پیرامون مکان و زمان را با برهانی آغاز می‌کند تا نشان دهد که شهود تجربی لزوما شامل ادراک حسی نیست. او برای انجام این کار از تمایز بین شهود تجربی و شهود محض استفاده می‌کند و می‌گوید که شهود تجربی (یعنی تجربه جهان) دلالت بر این دارند که اشیا «به واسطه حسیات به ما داده می‌شوند»۸ص. ۱۷۲. یعنی به واسطه حسی که نسبت به آن‌ها داریم. از سوی دیگر، شهود محض لزوما حواس را شامل نمی‌شود، زیرا بلافاصله از حواس مشتق نمی‌شود. این برهان را می‌توان این ‌طورخلاصه کرد: «من می‌توانم مکان را درک کنم و هنوز تجربه حسی مشتق از آن ندارم، زیرا مکان چیزی نیست که توسط حسیاتم به من داده شود. به طور مشابه، زمان مطلق به صورت ابژه‌ای در تجربه نیست، زیرا ما حسی از زمان نداریم. در عوض نمود‌های ما از مکان و زمان محض هستند، زیرا در رابطه با آن‌ها «هیچ چیز را نمی‌توان یافت که به حسیات تعلق داشته باشد»۹نقد عقل محض، ص.۱۷۳.
راه دیگر برای رسیدن به این ایده را می‌توان در استدلال دوم کانت درباره زمان یافت. او می‌گوید: «در رابطه با نمودها نمی‌توان زمان را حذف کرد، هر چند که می‌توان دست به طرد نمودها از زمان زد»۱۰ص.۱۶۲. ما نمی‌توانیم هیچ رخدادی را در زمان پیش‌بینی کنیم. در انتها، ما قادر نخواهیم بود عدمِ زمان را به خودی خود پیش‌بینی کنیم. قیاسی خام اما مفید وجود دارد که. اس کورنر در کتاب «کانت»۱۱۱۹۵۵ می‌گوید که مکان و زمان را می‌توان به عنوان «عینکی غیر قابل حرکت» در نظر گرفت، زیرا «اشیا [و رویدادها] را تنها از طریق [مکان و زمان] می‌توان دید. بنابراین اشیا [و رویدادها] هرگز نمی‌توانند آن گونه که در خودشان هستند دیده شوند»۱۲کانت، ص.۳۷. از آنجا که مکان و زمان ابزار ضروری تجربه هستند، ما هرگز نمی‌توانیم تجربه کنیم که اشیا مستقل از آن‌ها چه شکلی هستند و مکان و زمان مستقل از تجربه ما چه شکلی.
من فکر می‌کنم این متقاعدکننده‌ترین برهان کانت در مورد زمان است، اما باید اعتراف کنم که کاملا صریح نیست. تصور کنید که از زمان تولد به بعد، ما همیشه جهان را از راه یک جفت عینک سبز رنگ می‌بینیم. طبیعی است که دنیا سبز به نظر می‌رسد. حال تصور کنید به شکلی وسیله‌ای برای حذف عینک پیدا کنیم. در واقع می‌توانیم بفهمیم که جهان واقعا سبز است؛ یا می‌توانیم این استعاره را ترجمه کنیم که جهان به هر حال در مکان و زمان است. بنابراین، زمان محض می‌تواند مستقل از تجربه ما از زمان باشد. با این حال، این نتیجه‌گیری فراتر از محدودیت‌هایی است که کانت برای ظرفیت درک ما تعیین می‌کند، زیرا ما نمی‌توانیم آنچه را که فراتر از تجربه است، تجربه کنیم. او در عوض می‌گوید که تنها از منظر انسان است که می‌توانیم در مورد زمان صحبت کنیم و از این دیدگاه، تجربه زمان مقدم بر تجربه جهان بیرونی است.
کانت برای حفظ این فرضیه این‌طور برهان می‌آورد که ایده زمان نمی‌تواند ناشی از تجربیات متوالی باشد، زیرا ما برای درک این شکل خاص از نظم که از طریق آن جهان را تجربه می‌کنیم، باید زمان را مفروض قرار دهیم: «تنها تحت پیشفرض قرار دادنِ [زمان] می‌توان نشان داد که چندین چیز در یک زمان (همزمان) یا در زمان‌های مختلف (متوالی) وجود دارند»۱۳نقدعقل محض،ص.۱۶۲. نگرانی کانت این است که زمان را نمی‌توان از چیزی غیر زمانی حاصل کرد، به این معنی که زمان را نمی‌توان از یک منبع بی‌زمان به دست آورد. به عبارت دیگر، زمان را نمی‌توان با ارجاع به چیزی که خود، زمان‌مند نیست، به طور کامل توضیح داد و بنابراین باید به عنوان جنبه‌ای از تجربه، پیش‌فرض گرفته شود.
اگر چه ممکن است این ادعا پیش‌پا افتاده به نظر برسد، اما یکی از نظریه‌های اصلی کانت است. شاید بتوان آن ‌را از طریق یک بیان ارسطویی به بهترین نحو خلاصه کرد. فیلسوف کهن می‌گوید: «پس روشن است که زمان نه تغییر است و نه منفک از تغییر»۱۴متافیزیک، ۲۱۸ ب ۳۵. در واقع تغییر در یک شی از طریق تغییر یا حرکت صورت می‌گیرد. با این حال، وقتی تغییر به پایان می‌رسد، هنوز هم می‌توان گفت که زمان می‌گذرد یا جریان دارد. برای لحظه‌ای تصور کنید که در یک اتاق تاریک بدون هیچ گونه تجربه حسی هستید. حتی در آن زمان نیز می‌خواهیم ادعا کنیم که زمان متوقف نشده است، و ما همچنان جریان زمان را تجربه می‌کنیم. این ما را به ایده کانت نزدیک می‌کند. این جنبه خاص از تجربه می‌تواند با ایجاد تمایز بین زمان که در زیبایی‌شناسی (تجربیات حسی رویدادها) تجربه می‌شود؛ و زمان که در زمینه فهم محض تجربه می‌شود، روشن شود.
با در نظر گرفتن تلقی کانت از زمان، در «زیبایی‌شناسی استعلایی» به عنوان شکل شهود محض، اکنون لازم است که رهیافت متفاوتی از زمان که در بخش «تحلیلی» مطرح شده است، برویم. به نظر می‌رسد کانت در این بخش از نقد به شواهدی اشاره می‌کند که چگونه تجربه زمان تولید می‌شود.
کانت توضیح می‌دهد که آیا منشا یک بازنمایی بیرونی است یا درونی – چه درباره ظواهر پیشینی صحبت کنیم و چه تجربی – با این حال همه آن‌ها تغییراتی از ذهن هستند و به عبارت صحیح‌تر، به حس درونی ما تعلق دارند. از آنجا که همه آن‌ها به حس درونی تعلق دارند، کانت توضیح می‌دهد که «همه شناخت‌های ما در نهایت تحت شرایط حس درونی؛ یعنی زمان، قرار می‌گیرند، به شکلی [شناخت‌های ما] باید در آن‌جا منظم، متصل و به ارتباط درآیند»۱۵نقد عقل محض، ۲۲۸. بنابراین زمان نقشی اصلی در فرآیند خلق تمام تجربیات ما ایفا می‌کند، چرا که زمینه یا بنیاد آن تجربه را تشکیل می‌دهد و از آنجا که بازنمایی‌ها نه تنها چیزی را نشان می‌دهند، بلکه آن را به کسی نشان می‌دهند، ما اکنون در موقعیتی هستیم که حداقل ساختار این «کسی» را درک می‌کنیم. سپس مشخص می‌شود که چگونه می‌توانیم زمان را تجربه کنیم و در واقع درک کنیم که چرا ما زمان را به عنوان یک پیوستار به جای مجموعه‌ای گسسته از لحظات تجربه می‌کنیم و در نهایت درک می‌کنیم که چه نوع رابطه‌ای بین زمان و زبان وجود دارد.
کانت می‌گوید که سنتز شهود، وحدت چندگانه تجربه است. این چه معنایی دارد؟ با استفاده از سخنان خود کانت: «سنتز در کلی‌ترین معنا… در حکم عمل کنار هم قرار دادن بازنمایی‌های مختلف و درک هویت چندگانه آن‌ها در یک شناخت است»۱۶نقد عقل محض، ص. ۲۱۰. در اینجا «چندگانگی» کثرت شهود و جنبه‌های مختلف تجربه است. به عنوان مثال، هنگامی که من به یک ساختمان نگاه می‌کنم، از این زاویه و در زمان‌های مختلف، من مجموعه‌ای از شهود تجربی یا ورودی‌های بصری دارم که سپس در ذهن متحد می‌شوند تا تجربه منسجم و یکپارچه از یک ساختمان را تشکیل دهند. به طور کلی، ترکیب چندگانه شهود، اجازه می‌دهد که تجربه ما در یک وحدت باشد، نه چیزی که ویلیام جیمز به‌یادماندنی آن را «طلوع وزوزوی سردرگمی»۱۷blooming buzzing confusion نامید.
بدون سنتز، تجربیات ما به مجموعه‌ای بی‌نظم از اطلاعات بدل خواهند شد. اما تجربه‌ای از زمان هم وجود نخواهد داشت. فرض کنید در مورد زمانی صحبت می‌کنیم که میان یک رویداد و رویدادی دیگر وجود دارد. اگر بخش‌هایی از تجربیات من در ارتباط زمانی منسجمی با یکدیگر نبودند، حتی نمی‌توانستم بگویم که چنین تجربه‌ای داشتم و آن زمان با این تجربه سپری نشد. کانت در این مورد نامربوط می‌گوید که «حتی نخستین و خالص‌ترین بازنمایی‌های مکان و زمان هم نمی‌توانند در درون ما به وجود آیند»۱۸نقد‌عقل محض،ص ۸۵. این همان دلیلی است که ما باید از «چندگانگی»ها عبور کنیم و آن‌ها را به هم متصل کنیم.
تصادفی نیست که این عمل ذهن سنتز نامیده می‌شود (یک بار دیگر، این کلمه از یونانی باستان مشتق شده است: σύν، «همراه با» و τίϑη μ ι، «قرار دادن»). به طور کلی، توانایی سنتز، ظرفیت ذهنی استعلایی ما برای ایجاد یکپارچگی از چندین تجارب یا شهود است. کانت می‌گوید که بدون این وحدت، ما نمی‌توانیم تجربه‌ای از شهودهای محض مکان و زمان داشته باشیم. از این رو، کانت می‌گوید که تجربه زمان از این مبنا به وجود می‌آید. در حال حاضر، شاید برای ما کافی است که با کانت بگوییم که زمان «شرایط صوری چندگانه حس درونی است، بنابراین پیوند همه بازنمایی‌ها، در شهود محض دارای چندگانگی پیشینی است»۱۹ص۲۷۲.

 

آیا تجربه‌ورزی برای توضیح زمان کافی است؟

ما اکنون تصویری از ماهیت و تجربه زمان داریم. تا اینجا، ما می‌توانیم بگوییم که زمان یک شکل خالص از شهود است، و تجربه آن به ایجاد نوع خاصی از وحدت (زمانی) از مجموعه‌ای از تجربیات بستگی دارد. از این دیدگاه است که ما می‌توانیم در مورد زمان به عنوان یک پیوستار صحبت کنیم نه به عنوان یک مجموعه گسسته از زمان که به آن گذشته، حال و آینده می‌گوییم. من معتقدم که اگر حق با کانت باشد، صورت‌بندی او تنها یک وحدت تجربه زمانی به دست می‌دهد، نه یک جریان وصف‌ناپذیر که زمان‌های مختلف را شکل می‌دهد. بنابراین، به نظر می‌رسد که بین آنچه ما معمولا درباره زمان می‌گوییم و آنچه کانت درباره زمان می‌گوید، ناسازگاری وجود دارد. من فکر می‌کنم این به خاطر نقشی است که زبان در تصور ما از زمان ایفا می‌کند.
بیایید به تدریج پیش برویم. من ابتدا به درک آگوستین از زمان نگاه می‌کنم تا ببینم چگونه می‌توانیم از نظر مفهومی زمان را به «ماهیت»های مختلف تفکیک کنیم؛ سپس به نفی گذشته و آینده آگوستین نگاه می‌کنم. در نهایت، من یادداشت‌های دست‌نویس بازاندیشانه کانت را در نظر می‌گیرم، زیرا در این مجموعه یادداشت‌ها یک صورت‌بندی وجود دارد که می‌تواند راه را برای یک تصور کانتی از زمان که منسجم و مشابه است، فراهم کند.
همان طور که اشاره شد، به عقیده آگوستین، نه گذشته وجود دارد و نه آینده؛ تنها حال وجود دارد اما من نمی‌خواهم روی این مساله تمرکز کنم، زیرا ما به همراه کانت پیش‌بینی کرده‌ایم که زمان نمی‌تواند از چیزی غیر زمانی مشتق شود. مسئله من در اینجا این است که به خاطر درک مفهومی او از زمان است که آگوستین می‌تواند بگوید که تنها زمان حال است؛ اما اگر تنها همیشه زمان حال باشد، با ابدیت یکسان است.
آگوستین می‌گوید: «پس چگونه هستند آن دو زمان، گذشته و آینده، که گذشته اکنون حاضر نیست و آینده هنوز نیامده است؟ اما زمان حال همواره باید حاضر باشد و هیچ‌گاه به زمان گذشته نمی‌پیوندد. این زمان حال به راستی زمان نیست، بلکه ابدیت است»۲۰اعترافات ،فصل ۱۴.
در این مفهوم‌سازی است که ارتباط بین زمان و زبان آشکار می‌شود. کانت در بازاندیشی خود، بیهودگی آوردن زمان را تحت یک مفهوم نشان می‌دهد، زیرا هیچ چیزی وجود ندارد که بتوانیم زمان را به اندازه کافی با آن مقایسه کنیم. علاوه بر این، بخش‌های مختلف زمان – گذشته، حال و آینده – خود زمان فی النفسه هستند، زیرا همه ویژگی‌های زمان را به اشتراک می‌گذارند. در واقع کانت در اینجا می‌گوید که زمان یک پیوستار است که بخش‌های آن – گذشته، حال و آینده  – به عنوان بخش‌هایی در نظر گرفته می‌شوند تا جایی که ما به تمایز بین آن‌ها از نظر زبانی اشاره می‌کنیم. به همین دلیل است که تمایز مفهومی بین گذشته، حال و ویژگی در سطح واقعی قرار نمی‌گیرد، به گونه‌ای که خود زمان است (یعنی واقعیت استعلایی زمان). بلکه این تمایزات مفهومی اعتباری در عوض جنبه‌ای از مفهوم‌سازی و زبان ما هستند (همان طور که کانت در یادداشت‌های خود می‌گوید، این تمایزات ادراکی اعتباری، منطقی نیستند).

 

نتیجه‌گیری

ماهیت و تجربه زمان پیچیده و چندوجهی است، همان طور که توسط دیدگاه‌های متنوع و متفاوت فیلسوفانی مانند آگوستین و کانت نشان داده شده است. در حالی که آگوستین زمان را نشأت‌گرفته از زمان حال تصور می‌کند، کانت یک سیستم پیچیده و در عین حال زیبا را حول تجربه ما از زمان را ارائه می‌دهد. تمایز بین ماهیت زمان و تجربه زبانی آن – دوگانگی که بین خود زمان و مفهوم‌سازی آن وجود دارد – اساسا بخش‌هایی از یک سیستم بزرگ‌تر هستند که در آن همه چیز به هم متصل و وابسته هستند. در نهایت، تفاوت بین آنچه ما می‌توانیم در مورد زمان بگوییم و آنچه واقعا زمان است، بر دشواری درک کامل این جنبه اساسی از تجربه انسانی تأکید می‌کند. به این نتیجه می‌رسم که هیچ چیز را نمی‌توان به عنوان پاسخ قطعی به این سؤال در نظر گرفت که زمان چیست. من خود‌ نیز قادر به انجام کاری نیستم جز اینکه به زیبایی راز آن بیندیشم.

#کانت #فلسفه_کانت #ایدئالیسم_آلمانی

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *