نظریه فلسفی

ایدئالیسم دلارته 

ایدئالیسم دلارته 

چرا ایدئالیسم؟ | ۳

دیالکتیک امیرعلی مالکی با میثم سفیدخوش درباب اهمیت مطالعه ایدئالیسم ایرانی در ایران و جهان مدرن

مقدمه

این گفت‌وگو در اصل بر تفکیک نظرگاه فلسفی ایدئالیسم از مکتب ایدئالیسم آلمانی بنا نهاده شده‌است. نظرگاه فلسفی ایدئالیسم یک چشم‌انداز بنیادی فلسفی است که دو رقیب اصلی دارد؛ یکی «ذات‌گرایی متافیزیکی» (با نامِ گمراه‌کنندۀ رئالیسم!) و دوم: هرگونه نظرگاهی که شناخت حقیقی و منسجم را در هر سطحی به‌کلی ناممکن و ناموجّه بداند. اما مکتب ایدئالیسم آلمانی یکی از روایت‌های تاریخیِ نظرگاه یادشده است که در قرن هجدهم و نوزدهم در آلمان صورت‌بندی شد. این روایت عالی هم ژرفا و پهنای چشمگیری به ایدئالیسم بخشید و هم قیدها و محدودیت‌های تاریخیِ مهم و حتی دردسرسازی برای آن رقم زد. مطالعۀ این روایت، مطالعۀ یک تجربه و یک تبار، ریشۀ نوعی گره و بذرِ یک نوع گشایش است. بر همین اساس در این مصاحبه نکوشیده‌ام که از ضرورت مطالعۀ ایدئالیسم آلمانی به هر نحو که شده دفاع کنم، و به‌جای آن برخی شرایط مطالعۀ آن را یادآور شده‌ام؛ تا اگر توجهی به این مطالعه و پژوهش در مخاطب ایجاد شد، بافت کار سترگش را بهتر بشناسد و اقتضایش را برآورده کند. به این منظور، اهمیت جلب‌توجه را در برابر اهمیت نیاز و رفع نیاز قرار دادم تا وجه زیباشناسانۀ مطالعات فلسفی بیشتر شناخته شود. یکی از خوبی‌های پرسش‌های امیرعلی مالکی این است که به منِ پاسخ‌دهنده این اجازه را می‌دهد که کلیشه‌زدایی کنم، بی‌آنکه بخواهم حرف تازه‌ای بزنم یا مدعایی را پیش اندازم. این نشانۀ سرزندگی فلسفه است که مدعی و قیّم و مالک ندارد و نمی‌خواهد؛ برعکس به ما سوژه‌های منفردْجان می‌دهد و از قیود کلیشه‌ها رها می‌سازد. پس در آخر نتیجه خواهم گرفت که فلسفۀ ایدئالیستی نیازی به زنده‌باد و مرده‌بادِ امثال من ندارد و با توجه یا بی‌توجهی این و آن، ارزشش تعیین نمی‌شود. در پایان هم خواهم گفت که هیچ‌چیز بدتر از احساس «خودبسندگی» و عدم ضرورت گفت‌وگو و مشورت با دیگران ـ از جمله مکتب‌های فلسفی ـ نیست. از آن دست سخن‌ها که آن یونانیِ مشهور می‌گفت: «آن‌چه می‌دانم مرا بس است؛ من نگرانِ آن نیستم که آن باشم که  آرکسیلائوس یا سولون‌های سختی کشیده بودند».

 

چه نیازی به مطالعهٔ آثار فلسفهٔ ایدئالیسم آلمانی در ایران می‌بینید؟ اساساً چرا دانشگاهیان و علاقه‌مندان به فلسفه نیاز دارند به سمت چنین دوره‌ای از تاریخ کشیده شوند؟

نیاز خاصی به فلسفه‌­ی ایده­‌آلیسم آلمانی نیست به همان صورت که در اصل هیچ نیاز خاصی به فلسفه نیست. فلسفه­‌ورزی تاآنجا که پرداخت خردمندانه به کلیات است خودِ زندگی شهری است ولی نیاز خاصی را هم در شهر برآورده نمی‌­کند و به همین دلیل در برنامه­‌های معمول جایی ندارد. ولی همواره هستند کسانی در شهر که، نیازمند باشند یا بی­‌نیاز، به هر روی متوجه هم‌نشینی شهر و فلسفه می­‌شوند و بدان می‌­پردازند. شهر هم تنها دونقطه برای اتکا دارد. شهر یا متکی بر جواهر است یا متکی بر سوژه­‌ها. شهرِ متکی بر جواهرْ فلسفه‌­ی ذات­‌گرایانه را طلب می­‌کند (فلسفه­‌ای که به نحوی گمراه‌­کننده و بنا بر عادت­‌های زبانی «رئالیستی» خوانده شده است) و شهرِ متکی بر سوژه­‌ها فلسفه­‌ی ایده‌­آلیستی را طلب می­‌کند (که آن هم به همان‌­اندازه‌­ی قبلی واقع‌­گراست گیرم نه ذات­‌گرا). اینکه شهر ایرانی کدام یک را می‌­طلبد امری تاریخی است و جواب ساده‌­ی من این است که دیرزمانی است از این حیث در تنش قرار دارد: تنشِ تن دادن به «جوهری بودن» یا بار دادن به «سوژه‌­وار بودن». نتیجه هم در تاریخ معلوم می­‌شود و تابع توان و توش هر یک از این دو نیروست.

میثم سفیدخوش

اجازه دهید از منظر دیگری هم به این پرسش بنگریم. تا آنجا که به «جلب توجه» و سازوکار آن مربوط است، آن علتی که می‌­تواند اشتیاق اولیه­‌ی کسی یا جامعه‌­ای به یک سنت فلسفی را ایجاب کند یک علت زیباشناختی است به این معنا که آن سنت برای آن فرد یا آن جامعه تاچه اندازه «زیبا» یا «متعلق امید» دانسته ­می‌­شود و همان هم نیروی حرکت فرد یا جامعه به سمت تجربه­‌ی فهم آن سنت و تلاش برای تحقق آن است. پس اگر دراینجا از «نیاز» می­‌پرسید پاسخی از قبیل نیازهای کالایی می­‌شنوید و اگر از چرایی «فعال بودنِ فلسفه در اشکال مختلفش» می­‌پرسید در حالی که لزوماً نیاز قابل شمارشی در کار نیست و اکثریتی حتی آن را انکار می­‌کنند پاسخی غیرکالایی می­‌شنوید. فلسفه در شکل ژرف و پنهانش وجه کالایی ندارد و هیچ فروشنده‌­ای نمی­‌تواند آن را به­‌مثابه یک کالا تبلیغ کند و آن را بفروشد. البته وجه تاجرانه­‌ی ذهنِ هر فرد یا نهاد یا حاکمیتی بلد است که چگونه هر چیز از جمله فلسفه را به کالا تبدیل کند و این فی­‌نفسه عیبی هم ندارد چون واقعیت گریزناپذیرِ زندگی و آگاهی انسانی است. فقط مسئله این است که از وجه کالاییِ فلسفه انتظار آن را نداشته باشیم که حیات معنویمان را سروسامانی دهد. با وجه کالایی فلسفه می­‌توانیم کمی شغل درست کنیم، بسیار می‌­توانیم این یا آن موضع سیاسی را بالا و پایین کنیم، می­توانیم اعتبار بخریم و فخر بفروشیم یا کمی و تنها کمی مخاطب جلب کنیم. ولی وجه ژرف فلسفه در اصل دو نیرو دارد: نیروی عاطفی امید و نیروی منطقی محاسبه؛ امید به اینکه می­‌توانیم درنگ کنیم، تردید کنیم، چیزی را أخذ کنیم، و همان را و بسیاری چیزهای دیگر را رها کنیم؛ اینها نیروی عاطفیِ امیدند، زیرا امید «جلب توجه» یا «سلب توجه» را رقم می‌­زند. نیروی منطقیِ محاسبه در چیدمان اشیا و مفاهیم به منظور تحقق اراده‌­ها از جمله اراده­‌ی معطوف به فهمیدن و اراده­‌ی معطوف به بکاربستن و اراده­‌ی معطوف به ارزش‌گذاری در شهر آشکار می‌­شود. نیروی نخست در شهرْ تعینِ مشخصی ندارد ولی همیشه جاری است مگر اینکه شهری نابود شود. نیروی دوم هر بار در شکلی تعین پیدا می­‌کند و بازوهای متنوعی دارد و فرومی­‌پاشد تا شکل دیگری و محاسبه‌­ی دیگری رقم بخورد و این شکل‌­یابی و فروپاشی شکل‌­ها تا همیشه ادامه دارد. ایدئالیسم همانند ذات‌­گرایی متعلق ابدی امید زیباشناسانه هستند و هر شهری دلی در گرو یکی از آنها یا هر دوی آنها، گیرم با تنش، دارد. ولی ایدئالیسم آلمانی یک شکل است و هیچ ارزش مطلقی ندارد بلکه مانند اشکال دیگر ارزش­‌های نسبی دارد.

با این اوصاف می­‌توان به برخی عبارات رایج درباره‌­ی سنت ایدئالیستی واکنشی داد. گفتنِ اینکه فلسفه‌­ی ایدئالیستی مجموعه­‌ای از سخنان قابل استخراج است که می­‌توان آن را بسته‌­بندی و عرضه کرد تا نیاز خاصی را برآورده کند، به همان اندازه نادرست است که گمان شود می‌­توان این محصولات بسته­‌بندی­‌شده را وارد نکرد یا به جای آن محصول دیگری تولید کرد و مانند آن. نزدیک به صد و پنجاه سال پیش عده‌­ای از ایرانیان ناشناس به کنت دو گوبینو سفیر کبیر فرانسه در تهران پیشنهاد دادند تا با آنها از فلسفه­‌ی هگل سخن بگوید و او هم در پاسخ گفت که شما به این فلسفه نیازی ندارید! و بهتر است به جای آن فلسفه­‌ی دکارت را بیآموزید. تاریخ معاصر ما مملو از پیشنهاداتی از این دست از سوی سیاسیون و روشنفکران است که این را نخوانید و آن را بخوانید. گاهی پشت این پیشنهادها جریان­‌های قوی مالی و سیاسی هم هست ولی آنچه در این میان تعیین­‌کننده است در نهایت نظام عواطف و آگاهی‌­های بسیار پیچیده‌ی اجتماعی و فکری است که هرگز و هرگز با تبلیغ و تزیین هم برآورده نمی‌­شوند.

 

به‌عنوان یک نویسنده و پژوهشگر در این حوزه، چه مسیری را برای قدم‌­برداری درست در این مسیر پیشنهاد می‌کنید؟علاقه‌مندان به این حوزهٔ به‌خصوص در فلسفه برای دوری از گرداب کج‌فهمی باید در چه مسیری قرار گیرند؟

درباره­‌ی بخش نخست پرسشتان دو پیشنهاد مشخص را که خودم از دیگران آموخته‌­ام و در حال تمرینشان هستم تکرار می­‌کنم: نخست اینکه مطالعه­‌ی تاریخی (اعم از تاریخ فلسفه و تاریخ فرهنگی و اجتماعی) ضمن هر مطالعه‌­ای از سنت ایدئالیسم لازم و ضروری است. این مطالعه هم شامل خودنگری تاریخی است و هم شامل توجه به بافت فلسفی و فرهنگی اجتماعی اروپاست. خودنگری تاریخیْ نسبت ما با این سنت را به نحوی فلسفی برقرار می‌­کند و ما را به آستانه­‌ی «پرسش» از این سنت نزدیک می­‌کند. همچنین موجب می‌­شود تا تنکی چشم‌­انداز تعلیمی رایج فلسفی در کشورمان برایمان هویدا شود و معلوم گردد که آنچه به عنوان فلسفه‌­ی رسمی به ما می­‌آموزند چگونه پویایی خود را از طریق گفتگو نکردن با اشکال دیگر فلسفی به مخاطره انداخته است و به شبکه­‌ای از اصطلاحات دست و پاگیر مبدل شده است. فهم این امر کمک می‌­کند تا در خوانش متون ایدئالیستی از حیث حرکتی که در فلسفه ایجاد کرده است توفیقی حاصل کنیم و دچار شباهت‌­زدگی واژه‌­ها نشویم. مطالعه­‌ی تاریخ فلسفه و فرهنگ و سیاست اروپا هم به ما کمک می­‌کند تا در برابر آثار سترگ فیلسوفان این سنت دچار این توهم نشویم که گویی در پیشگاه معجزه هستیم. نه. تک‌تک شاهکارهایی که در این سنت پدیدار شده در تعامل و داد و ستد پرحجم علمی و فرهنگی ده­‌ها جریان و متفکر و کنشگر متفاوت ظهور یافته به نحوی که هر نویسنده را تنها می­‌توان وارث و نماینده دانست نه آفریننده. هیچ معجزه‌­ای در کار نیست. طوفانی از تلاش و داد و ستد به راه افتاده و آیین درویشان در آنجا گفتگو بوده ­است. دومین پیشنهاد هم آموختن زبان آلمانی و در سایه‌­ی آن زبان یونانی و لاتین است که تأثیر شگرفی در فهم این سنت دارد زیرا ما را به درنگ در معنا می­‌کشاند و این خیلی مهم‌­تر از صرف دریافت درست ساختار دستورزبانی جمله‌­هاست.

درباره­‌ی بخش دوم پرسشتان: نخست آنکه باید «کژفهمی» را از «تعبیر متفاوت و متنوع» جدا کرد و در این دام نیفتاد که گویی فهم درست در انحصار یک یا چند نفر است. دوم آنکه امکان کژفهمی نباید چنان ترسی در دلمان بگستراند که از مواجهه­‌ی متین و متأملانه با متون پرطمطراق اید­ه‌­آلیست­‌ها پرهیز کنیم. هگل می­‌گوید ترس از خطا بزرگ­ترین خطاهاست. سوم آنکه گاهی کژفهمی نتیجه‌­ی کژخواهی است: وقتی در مواجهه با متن فلسفی جویای هرچیزی جز فهم و تجربه­‌ی متن باشیم و آن را دستمایه­‌ی توجیه مواضع خود یا مواضع دیگران قرار دهیم یا بخواهیم بی‌­درنگ در هر متنی برای استفاده‌­ی زمانه دامی پهن کنیم تا مطابق کلیشه­‌ها «تفسیر متعهد» ارائه دهیم، کژفهمی هم سربرمی‌­آورد. چهارم آنکه اگر خود را به روش متینی برای نقادی این متفکران مجهز نکنیم، در فهم درستشان هم ناتوان می­‌شویم. یکی از بهترین راه­‌های فهمِ برای مثال منطق هگل این است که در کنار انس با آثار وی دائماً نقدهای شلینگ­، کیرکگور، فریس، شوپنهاور و دیگران را ازنظر بگذرانیم و غول­‌ها را به نزاع با هم فراخوانیم بی­‌آنکه دون­‌کیشوت­‌وار فریاد پیروزی و غلبه سردهیم.

 

متفکران ایدئالیسم آلمانی از دید بسیاری از مخاطبان این دورهٔ تاریخی، سخت فهم و شاید حتی به دور از شناخت به نظر برسند. علت این مسئله را چه می‌دانید؟ آیا سختی «زبانی» این دورهٔ تاریخی باید باعث شود که ما از مطالعهٔ آن چشم‌پوشی‌ کنیم؟

بخشی از دشواری قلمِ فیلسوفان آلمانی سده‌­ی هجده و نوزده کاملاً ساختگی و بر اساس اقتضائات آن دوره بوده است؛ ربطی به ایدئالیسم هم ندارد زیرا مخالفان آنها هم به همین سیاقِ دشوارِ ساختگی می‌­نوشتند. تا اینجا هرگونه توجیه و ستایش این دشواری نابخردانه است. ولی نابخردانه­‌تر آن است که دشواری قلم آنها را دلیل موجهی بر رهاسازی اندیشه‌­ی آنها یا تحقیر شیوه­‌ی تفکرشان بدانیم. من هیچ کتاب مهم فلسفی را نمی‌­شناسم که توانسته باشم آن را به سادگی بخوانم و بفهمم و این ربطی به سنت ایدئالیسم ندارد. بخش دیگری از دشواری هم به تلاش ایدئالیست‌­ها برای عبور از حدود معمول زبان و فهم زمانه برمی­‌گردد که در قالب آزمایشگاه ذهنی ادبیاتشان به تجربه درآمده است. ورود به این آزمایشگاه هم ابداً ناممکن نیست و ابداً موهبت خاصی نیست که نصیب عده‌­ای خاص شده باشد یا کار عجیبی باشد. کمی موانست می‌­خواهد و صبر.

 

آیندهٔ نهضت ترجمهٔ ایدئالیسم آلمانی در ایران را چگونه می‌بینید؟ و چه پیشنهادی برای تازه‌واردان به این عرصه دارید؟

تا زمانی که نهادهای دانشگاهی یا دیگر مراکز وزین پژوهشی با تکیه­ بر اصل گزینش خردمندانه و هوشمندانه کار ترجمه‌­ی متون کلاسیک را به رسمیت نشمارند، من نمی‌­توانم پدیده­‌ی کثرت ترجمه­‌ها را «نهضت ترجمه» بنامم، چه برسد که بتوانم آینده‌­ی آن را پیش‌­بینی کنم. فعلاً در برابر وزش بادهای صدفه و اتفاقیم. بی­‌گمان­ اتفاقات خوبی می‌­افتد، ولی اتفاقات بد هم کم نیستند. طبیعتاً مرادم انحصار کار ترجمه به دانشگاهیان رسمی نیست، بلکه مسئله در به‌رسمیت­‌شماری خردمندانه و همراه باگزینش درست است. مدعایم آن است که ترجمه به دلیل وجه فنی آشکارش به مداخله­‌ی سرراست ولی آزاد و غیراستبدادی مدرسه یا نهاد عالی علم نیاز دارد تا جمع ترجمه‌­ها یک نهضت معنادار را شکل دهند.

 

بسیاری فلسفهٔ ایدئالیسم آلمانی را تلاشی برای «آزاداندیشی» می‌دانند. با این حساب، چه درس‌هایی می‌توان از فلسفهٔ آلمانی دراین حوزه گرفت؟ مهم‌ترین اصول این دورهٔ به‌خصوص تاریخی برای تبیین آزادی چیست؟ هم‌چنین چگونه می‌توان این امور را برای ایران امروزه درونی کرد؟

تمام نیروی هر فلسفه‌­ای برای آزادی وابسته به این است که آن فلسفه تاکجا می‌­تواند از امید پرده بردارد و از یافتنِ این زرادخانه­‌ی زندگی بازنایستد. برخلاف آنچه همه می­‌پندارند دشمن امید هم نه بدبینی که اصولاً خوش‌بینی­‌های بی­‌حساب و کتاب است. چگونه می‌توان این خوش‌بینی‌­های ساده که از فهم معمولی یا از وابستگی‌­های بیمارگونه و ناایمن به وضع موجود ریشه­ می‌­گیرند را زدود؟ تن دادن به منطق دیالکتیکی در سطح خرد و خیال. به این معنا فیلسوفان سنت ایدئالیسم آلمانی در پیشبرد این اندیشه‌­ی دیالکتیکی سهم زیادی داشته­‌اند و از این راه درک و تجربه‌­ی ما از آزادی را دگرگون کرده‌­اند. برای ما ایرانیان مواجهه با دیالکتیک­‌ورزی ایدئالیستی به سبک این اندیشه‌­ورزان امکانی است برای تعمیق تجارب خودمان و زمینه‌­ای است برای دوری از این توهم که چنین دیالکتیکی در ایران ناممکن است یا از آن سو، ساده و بی­تنش یا کالایی است. ایدئالیسم آلمانی مثل همه­‌ی مکاتب دیگر هرگز نباید راهنما و الگو و منبع و مرشد باشد. این بدترین رابطه­ با مکاتب فلسفی است. فلسفه­‌ها انواعی از تجاربند که در بهترین حالت می‌­توانند سالکان راه اندیشه را در خودنگری و خودرهاسازی مدام سوژه‌­ی اندیشنده و عمل‌­کننده و سازنده همراهی کنند و طرف گفتگو باشند.

 

آیا فلسفهٔ ایدئالیسم آلمانی مرده است یا همچنان نیازی به خوانش آن در جوامع امروزه، به‌خصوص در ایران احساس می‌شود؟

چرا ما اینقدر علاقه داریم مرگ این و آن را طلب کنیم یا نظاره کنیم؟ شاید از آن رو که این و آن را به نحوی نفس­گیر مسلط بر خویش می‌بینیم. آیا نظام­‌های فلسفیْ سوژه­‌های سیاسیِ مسلط یا قوای مقننه­‌ی زندگی عمومی­‌اند؟ آیا سرنوشت ما را  این یا آن فیلسوف معین کرده است که از افکارش انتظار داشته باشیم که در دوره­‌ای همه­‌کاره باشد و لابد در دوران دیگر دستش از زندگی مردم کوتاه باشد؟ آیا پرداختن پرشمار پژوهشگران در یک برهه به آراء یک فیلسوف یا یک جریان نشان زندگی اندیشه­‌ی اوست؟ درباره­‌ی پاسخ تمام این پرسش­‌ها باید بازنگری انتقادی کنیم. در همین ایران خودمان هیچ مکتب فلسفی به اندازه­‌ی مکتب فلسفی ملاصدرا آموزش داده نمی­‌شود. آیا حکمت متعالی او در زندگی ما یا در نظام تصمیم‌­گیری و عمل و داوری مدنی و فکری ما جاری است؟ آیا دانشجویان و استادانِ آنچه فلسفه­‌ی اسلامی خوانده می­‌شود و در واقع حکمت متعال­ی صدراست، به اندیشه­‌ی او تعلق خاطر دارند و ذهن و جانشان درگیر افکار اوست؟ آیا گوبینو توانست فکر درگیری ذهنی با فلسفه­‌ی هگل را از سر ایرانیان بزداید؟ آیا وقتی پرداختن به هگل تبدیل به کلیشه­‌ی زمانه شد و همه «هگل‌­باز» شدند، به نحوی که اهل «فلسفه­‌ی متعهد» هگل را پیامبرگونه تقدیس می‌­کردند، معنایش این بود که هگل در ایران زنده است؟ به گمان من تا رابطه­‌ی هر گروه از متعاطیان فلسفه با نظام‌­های فلسفی بازخوانی نشود و الگوهای روشنی برای فهم این مناسبات به دستمان نیاید، پاسخ­‌هایمان به پرسش شما ابترند. فیلسوفان حرفه‌­ای از سنت ایدئالیستی چه می‌خواهند و چه می‌­فهمند؟ اهل سیاست را با هگل چه‌­کار؟ فیلسوفان ملول و شاد درخودفرورفته­‌ی دچار آگاهی ناکام از این سنت چه می­‌فهمند؟ اخبارنویسان و خبرخوانان سایت‌­های عمومی چه نسبتی با این نام­‌ها دارند؟ اهل دانش­‌های دیگر به‌ویژه اهل علوم انسانی از قهر و آشتی با فلسفه به‌­طورکلی و سنت ایدئالیستی به طور خاص چه تکانه‌­هایی را تجربه می‌­کنند؟ شکوفایی نهاد عالی دانش تا کجا در گرو ورزیدن ذهنمان با نظرات ایدئالیستی است؟ اینها پرسش‌­هایی است که باید بار دیگر پرسیده شوند.

سرآخر اجازه دهید درباره­‌ی فعالیت جاری تفکر ایدئالیستی در ایران به مطلبی اشاره کنم. سنت آشنای فکری چندهزار ساله‌­ی ما ایرانیان عناصر ذات­‌گرایانه‌­ی زیادی دارد که در قالب نظام­‌های فلسفی زرتشتی، سینوی، اشراقی و صدرایی و مانند آن تشکل تاریخی یافته است. به نظر من تضعیف یا تخریب این عناصر یا پس‌­روی این مکاتب هیچ ربط مهمی به ظهور اشکال دیگر فلسفی از جمله ایدئالیسم آلمانی یا هر مکتب مدرن دیگری ندارد. بلکه ظهور مکاتب­ جدید برآمده از عاطفه و داوری عمیق، ولی نه لزوماً خودآگاه، به نابسندگی مکاتب کهن در شهرِ متحول امروزین است. آنها توجه عاطفی و منطقی زیادی در شهر متحول امروز جلب خود نمی­‌کنند و دلبستگان و خوکردگان به آن سنت­‌ها هم چندان به فهم و درک شهرِ متحول همت نمی‌­گمارند و تحولات را عرضی و ظاهری می­‌پندارند و در نتیجه، اقدام به خودنگری و خودانتقادی نمی‌­کنند. در این شرایط، مکتب گسترده و ژرفی چون ایدئالیسم آلمانی تنها یک امکان برای فراروی است و مکاتب بسیار پرطرفدارتر دیگری هم هست که همین نقش را ایفا می‌­کنند. تفاوت مکتب ایدئالیسم آلمانی با مکاتب مدرن دیگر البته این است که به متعاطیان خود یاد می­‌دهد تا تاریخ را دور نزنند و سنت­‌های جاری هزار ساله را لگد نزنند و سودای جهش به دروازه­‌های بهشت! را از سر بیرون کنند و بفهمند با قیافه‌­ی مدرن از بند آسیب‌­های گذشته رها نمی­‌شوند که هیچ، در بند آسیب‌­های مدرن هم می­‌افتند. کانت روح سنجش متین را در فلسفه­‌ی جزمی دمیده است و از این حیث دیگر فقط آلمانی نیست. رمانتیک‌­های آلمانی انبوهی از عناصر متضاد انسانی مانند مرگ­‌اندیشی، شکوفایی‌­اندیشی، کنش‌­اندیشی، ناتمامیت­‌اندیشی، ناعقلانیت‍‌­اندیشی و مانند آن را از چهارتوی شعر و اسطوره و کتاب مقدس و باورهای عامیانه به بلندای دقت‌­نظر فلسفی درآوردند و از این حیث هرگز فقط آلمانی نیستند. هگل به منطق حرکت داده است و از این حیث آلمانی نیست. فیخته خدا را با فعالیت توضیح داده است و از این حیث فقط آلمانی نیست. شلینگ آنجا که از Vorstellung سخن می­‌گوید، سوژه را در گشودگی­ بی‌­میانجی‌­اش به جهانْ آستانه­‌ی مواجهه­ با حقیقت معرفی کرده و از مردمان هر زمانه خواسته تا «اسطوره­‌ی نوی» خود را در این مواجهه‌­ی تکینه برسازی کنند و او هم از این حیث فقط آلمانی نیست. شوپنهاور کوری اراده را پیش چشممان آورد و از این حیث فقط آلمانی نیست. همه­‌ی اینها تنها و تنها زمانی آلمانی می­‌شوند که کالا شوند یا زمانی که درنگ نقادانه کنارشان نباشد، یا هنگامی که سربازان دشمن دیده شوند یا زمانی که معجزات خدایان مدرن تلقی شوند.

#ایدئالیسم_آلمانی #چرا_ایدئالیسم #دیالکتیک #امیرعلی_مالکی #میثم_سفیدخوش

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *