نمونهای نادر از شعرِ چپ تقدیم به قرن ۲۱
الکساندر بلوک چگونه روزگار معاصر ما را تحتتأثیر قرار داد؟
اسلاوی ژیژک
مترجم: امیرعلی مالکی
مقدمهی مترجم
گاه شعر، در بیانِ واژگان خویش، لکنت دارد. حال این گرفتگیِ زبانی چیست؟ زبان شعر، موجودیتی زمانمند است. به عبارت دیگر، ما آنچه را بیان میکنیم که کلمات لازم برای گفتن آن را داریم. در زبانِ زمانمند شعر، هیچچیزی ناگفتنی نیست، زیرا آنچه ضرورتِ بیان دارد، دارای واژگانی است که از عهدۀ بیان آنچه «بایست» مطرح شود، متّکی بر زمانۀ خود، برمیآیند. بااینحال، زبان در بیانِ معاصر خویش، محدودیتی ضروری دارد، زیرا «تنها» هرآنچه را که بایست، متناسب با شرایط بیانِ خویش، برای دگرگونه بازگوکردنِ زمانۀ خود، نه بیشتر و نه کمتر، میتواند مطرح کند. ضرورت میگوید که فلان مسأله باید چگونه در قالب واژگان، زبانمند و زمانمند، شکل بگیرد، زیرا مسألهای فراتر از آن، برای زبان، در یک دورۀ بهخصوص، نمیتواند مطرح باشد. محدودیت در زبان، یعنی ضرورتِ خلاق زبان، چون زبان، نیامده است تا همه چیز را مطرح کند، و صرفاً آنچه را که بایست بر اساس تلفیق چیزهایی که داشته است، میسازد. به زبانی دیگر، نوآوری در زبان، یعنی متناسب بهیاد آوردنِ تواناییهای زبانی و استفادۀ زمامند از آنها. در چنین موقعیتی، شعر، در درونیترین بخش خویش، آنجایی که تلاش میکند تا واژگانِ متناسبی را برای بازگوکردن شرایط، بهیاد آورد، مِنمنکنان سخن میگوید، چون محدود است و این تنگنا، او را تبدیل به «خسیسی بدوی و ابدی» کرده است؛ زبانِ شعر، ترسی همیشگی از نابسندگی واژگان خود، برای بیان شرایطِ زیست خویش دارد. این هراس از کاستی ضروری و زمانمند زبانی نشأت میگیرد، که نمیتواند همهجا باشد، بلکه اغلب میتواند «فقط از یک پنجره» بیرون را نظاره کند. اما، این محدودیت، مانع از آن نمیشود که برای مثال، شعری که صدسال پیش، شرایط وجودین خود را باززایی کرده، در امروز ما، بیتأثیر باشد. ما نیز، امروزه، با خساست، همانطور که همواره چنین بوده، زبان دیروز خود را، برای بیان امروز خویش، بهیاد میآوریم و با تلفیق واژگان امروز، با برخی از کلمات گذشته، نوآوری را در زبان، برای ادامۀ حیات آن، رقم میزنیم، زیرا در زبان، همواره، آینده در گذشته، برای بیان بهموقع خود، تثبیت شده است. آنطور که شلایرماخر میگوید: «ما همواره بایست شنودۀ مناسبی برای آنچیزی باشیم که در درون متن پنهان شده است»؛ اگر شعری از گذشته، در روزگار ما خوانده میشود، ضرورتی داشته است که به دست ما رسیده، و پیام پنهانش، زیست مداوم و متناسب زبان است که با خساست، همواره تکّهای دارد که بتوان آن را بنا بر شرایطی بهخصوص، بازتفسیر کرد.
چنین بود که در میانۀ جمعآوری این پرونده، پروفسور اسلاوی ژیژک، پس از شنیدنِ توضیحِ هدفی که دنبال میکنیم، این متن را (که بهتازگی نوشته شده) بهصورت اختصاصی در اختیار نشریۀ پراکسیس و مجلۀ وزن دنیا قرار داد و متذّکر شد که میشود، از آنچه دیروز چپها انجام دادهاند، توانایی آنان در شعر امروزه را نیز مورد بررسی قرار داد، زیرا زبان محدود است به آنچه پشتسر میگذارد.
پیوند دائمیِ شعر و سیاست، شاید به بهترین نحوِ خویش، در شعر «دوازده»، اثر الکساندر بلوک۱Alexander Alexandrovich Blok | زادۀ ۱۶ نوامبر ۱۸۸۰ – درگذشتۀ ۷ اوت ۱۹۲۱ | شاعر و نویسندۀ اهل روسیه، خودنمایی کند. بلوک، از بزرگترین شعرای روسیه در قرن بیستم، با تولد این شعر در ۱۹۱۸، این اثر را بهترینِ کارهای خود معرفی کرد. این شعر طولانی، که حدوداً از هزار بیت تشکیل شده است، با زبانی خشن که از گفتار عامۀ مردم نشأت میگرفت، ضربآهنگی چندصدایی و نواهایی که نمایندۀ خُلقوخوی خَلق بودند، بلافاصله بلوک را از مسیرِ بسیاری از طرفداران و مقلدّان خویش، جدا کرد. بسیاری، پس از این شعر، این شاعر را متّهم به خیانت به آرمانهای بلویشکها کرده و او را بادی خلافِ جهتِ مسیر جدید این گروه تصوّر میکردند. مخالفان بلوک، نگاه عارفانۀ او در این شعر، که نزدیکی فراوانی به زُهد مسیح داشت، مورد تمسخر قرار دادند (حتی در شوروی، برخی از ناشران، در نسخههای متفاوتی، نام مسیح را با خورشید، عوض کردند).
این شعر، راهپیماییِ دوازده افسرِ گارد سرخ۲Red Guards | گارد سرخ روسیه تشکیلاتِ شبهنظامیای داوطلبانه، متشکل از کارگران کارخانه، دهقانان، قزاقها و بخشی از سربازان و ملوانان، برای «محافظت از قدرت شوروی» بود.، در خیابانهای به رنگ انقلابِ پتروگراد۳Petrograd | نامِ شهر سَنْت پِتِرزْبورگ از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۲۴ را توصیف میکند که در زمستانِ برفی و سخت سالِ ۱۹۱۸، حاضرند. این دوازده نفر بههیچعنوان شخصیتهایی ایدئال نیستند، حالوهوای آنان پیوسته در نوسان است، تغییر میکند و به شکلی سادیستی و هراسان به سوی هر چیزی که از نطفۀ سرمایهداری شکل گرفته و ضد انقلابی تصوّر میشود، تهاجم میبرند و با احساسی سختگیرانه نسبت به وظیفۀ انقلابی خود، سعی دارند تا با ترسهای موّاج و متغیّر خویش، روبهرو شوند۴The Twelve (poem) – Wikipedia. در آخرین بیت که بسیار جنجالبرانگیز است، شمایل مسیح در طوفان، به عنوان نفر سیزدهم، در رأس آنان، در قامتِ مسافری نامرئی، شروع به خودنمایی میکند:
«… و اینچنین به سرعتِ رزم افزوده میشود،/ پشت سر آنان سگِ گرسنهای حاضر است،/ جلوتر از آنها، پرچمِ خونین به دست،/ بیتوجه به کولاکِ آسمان،/ محفوظ از آسیب گلولهها،/ با قدمی آرام، بر فراز طوفان،/ در برفِ پهن، چون فرشی از جنس مروارید،/ تاجی از گلِ رز سفید بر سر،/ عیسی مسیح قدم برمیدارد.»۵ Alexander Blok. Twelve. Translated by Maria Carlson (ruverses.com)
(ترجمهای نسبتاً متفاوت از سطرهای پایانی: قدومی ملایم اما مستحکم، در برابر کولاک ایستادگی میکنند،/ سینههای آسیبناپذیر، گلولهها را میدرند،/ قطرات برف، چون تاجی از مروارید، بر سرها نشستهاند،/ اندکی آنطرفتر، مردی حلقهای از گلِ رز سفید بر سر دارد،/ عیسی مسیح جلوتر از سربازان قدم برمیدارد.»۶ Alexander Blok. The Twelve. Translated by Jon Stallworthy and Peter France (ruverses.com)
جان الیسون، تأثیرات اجتماعی این شعر را چنین توصیف میکند: «این شعر برای نخستینبار در مارس ۱۹۱۸، در یک روزنامۀ بلشویکی منتشر شد. جک لیندزی در مقدّمهای که بر ترجمۀ خود از این اثر نوشته است، معتقد است که این شعر تأثیری فوری و گسترده داشته است. این اثربخشی بهواقع در آن روزگار مشهود بود، چراکه در تمامی روسیه، صدای تأثیر این شعر، در میان عامۀ مردم، در کوچه و خیابانها، شنیده میشد. در نوامبر ۱۹۱۸، شعر به صورت مستقل، در بنگاه نشری در پتروگراد، با تصویرگریِ یوری آننکوف، روانۀ بازار کتاب شد. فورسایت بیان میکند که انتشار جداگانۀ دوازده «نهتنها در روسیه، جایی که خوانندگانش، هیجانزده یا منزجر از وجود آن بودند، بلکه در خارج از کشور نیز، بهمثابۀ بیانیهای مستحکم و اساسی برای انقلابهای سیاسی، پذیرفته شد.»۷ Black night, white snow: Alexander Blok’s The Twelve (culturematters.org.uk).
بااینحال، بلوک بهسرعت از انقلاب بلشویکی ناامید شد و آخرین اثر او، قبل از مرگ زودهنگامش در سال ۱۹۲۱، شعری میهنپرستانه از زبان «سَکاها»۸Scythians | دستهای از مردمان آریاییِ کوچنشینِ ایرانی که براساس منابع تاریخی «سَکاها» یا «اسکیتها» نامیده میشوند. آنها در درازنای تاریخی از درون آسیای میانه، از سینکیانگ چین تا دریای آرال و خود ایران و از نواحی روسیه و اوکراین با فاصلههایی تا رود دُن و از این رود تا رود عظیم دانوب در اروپا پراکنده بودند. بود که از نوعی «پانمغولیسم»۹Pan-Mongolism | پان مغولیسم عقیدهای سیاسی برای جمع کردن مغولان در یک کشور مستقل است. این ناحیۀ فرضی شامل کشور مغولستان، ایالت چینی مغولستان داخلی و ایالت روسی بوریاتیا، تووا، جمهوری آلتایی و سرزمین آلتایی میشود. در تمامی این نواحی، غیر از مغولستان، اکثریت جمعیت غیرمغولی هستند. دفاع میکرد. این اثر، چون پیشدرآمدی پیشگویانه، وضعیت سیاسیِ اورسیایِ امروزی را روایت میکند: «روسیه در قامت کشوری میانجیگر باید حاضر شود، چه در میان شرق و غرب و چه، با نقشی متمرکزتر، در قامت شافعی سیاسی میان سرخها و سفیدها.» اما شعر «سکاها»، با زبانی سنّتیتر، بدون صداهای درهمتنیده و زندۀ مردم و خالی از عبارات «مبتذل» که با هرگونه برشهای دیوانهوار ریتمیک بلوک در گذشته، بیگانه بود، چون «دوازده»، منحصربهفرد و انقلابی نتوانست ظاهر شود.
در شعر «دوازده»، جمعِ اضداد، هنرمندانه با یکدیگر، همآغوشی میکنند. به عبارت دیگر، شعر، انقلاب اکتبر را میستاید، اما، از زبان رقّتانگیز مدّاحانِ معمول آن و ژستهای تهی از معنای آنان، دور است. در چنین موقعیتی فقط میتوان مسیح را در قامت رأس گروهی که در جهنم پتروگراد، در میان هرجومرج، بهآرامی قدم برمیدارد، تصوّر کرد. نباید فراموش کرد که رسالت این شعر، جلوگیری از هرجومرج اجتماعی و حفظِ نظم و قانونی جدید بوده که بهتازگی جان گرفته و شروع به «شدن»، در بطنِ متن زندگی، کرده است. «دوازده» در این موقعیت، چون تمثیلِ اتصّالی معتبر از الهیات سیاسی، یعنی سکولاریزهکردن تصویر مسیح، عمل سیاسی را، صورتبندی میکند. مسیح در این شعر رهبر نیست، بلکه مجازی از روحِ اخلاقگرایی در درون آن دوازده نفری است که به منافع خاص خود، بیاعتنا هستند. این دوازده «رفیق»، هدفی عمومی را دنبال میکنند. در متن شعر، در این جهنم واژگان، هیچ صحبتی از سعادت اخروی نمیشود، رفقا در وضعیتی اضطراری قرار دارند، شرایطی که بدون توجه به نتیجۀ آن، باید بجنگند، فداکاری کنند و چون مسیح، برای مردمِ خویش، در دنیویترین موقعیتها، فدا شوند، حتی اگر پیروزی، برای دشمنان باشد و حتی اگر کولاک امان آنها را ببرد.
در غربِ توسعهیافته نیز، در قرن بیستویکم، همچنان گروههایی هستند که چون دوازده مرد فداکار این شعر، برای نجات قربانیان، برای مثال، به دنبال بازماندگان رها شده در سیل، میگردند، تا شاید نشانهای از زندگی بیابند. چون آن مبارزانی که برای پیداکردن مینهای روسی در اوکراین، پیشقدم میشوند. شعر «دوازده» چون مثالی نیک از قرن بیستم، میتواند آینهای برای تفسیر وضعیت خود، در روزگار معاصر باشد. شاید الکساندر بلوک تصور نمیکرد که این دوازده مبارزِ شاعر میتوانند در سدۀ بیستویک، در قامت برنامهنویسانی ظاهر شوند که نه در خیابانهای پتروگراد، بلکه پخش در جهان، در پشتمیزهای خود، روی الگوریتمی کار میکنند که میتواند به حلِ بحرانهای محیطزیستی، یاریرساند… منافع شخصی، تنیدهشده در سرنوشت عمومی، باعث میشود تا تمامی ما، در این روزگار، وظیفۀ متناسب خود را، برای بهترساختنِ جهان اطراف خویش، انجام دهیم، بدون آن که چشم ما تنها متمرکز به نوک بینیمان باشد.
در باب تصویر اصلی:
طرحی برای شعرِ «دوازده» – یوری آنِنکوف۱۰Yury Annenkov | زادۀ ۱۸۸۹ – درگذشتۀ ۱۹۷۴ | نقاش و طراحِ اهل روسیه – این اثر، بخشی از یک مجموعه، برای نسخۀ منتشر شدۀ «دوازده» در سال ۱۹۱۸ است.
این متن بهصورت اختصاصی برای نشریۀ پراکسیس و مجلۀ وزن دنیا تنظیم شده است.
برای مطالعۀ متنِ زباناصلی و بخشِ آغازین شعرِ «دوازده»، به لینکهایِ زیر مراجعه کنید: