لحظۀ پوپولیستی شعرِ چپ
گرایشِ چپگرا در شعرِ سدۀ بیستویک میلادی چه بروز و ظهوری داشته است؟
امیرعلی مالکی
«لحظۀ پوپولیستی» اما نه عوامفریبانه
شعر چپ، در تمامیتِ خود، فعلیتی پوپولیستی (نه به معنای معمول کلمه، یعنی عوامفریبی)، برای ترسیمِ مرزی سیاسی میان بسیجِ «ستمدیدهها»، در برابر «تکیهزنندگان بر اریکۀ قدرت» است۱Ernesto Laclau, On the Populist Reason – New York and London: Verso, 2005. شعر پوپولیستی، متّکی بر ساختارِ محدودِ ایدئولوژی، در محتوایِ خود، بسته به حمل و ارائۀ برنامۀ بهخصوصی است که بنا بر زمان و مکان، توانِ تفکّر به خود، برای ارائۀ راهکارهایی زمانمند، متّکی بر سنّتِ و تاریخچۀ خویش را دارد، زیرا شعر نمیتواند، در ساختارِ پوپولیستیِ خود ـ یعنی در تلاش برای تفهیمِ جهان خویش، با مرزبندی میان «دوستان» و «دشمنان»ش ـ خنثی و پراکنده باشد. چرا که در این تقسیمبندی، شعر با تمرکز بر موقعیتِ خود در ساختارِ مبارزۀ سیاسیای که آن را تکمیل میکند، باید مشخّص کند که در کجا ایستاده است، تا بتواند بنا بر جایگاه خویش، با دقّت و تمرکزی که از محدودیتِ خود اخذ میکند، جایگاه زبانیاش را در جهانِ مبارزات سیاسی زمانه، مبتنی بر واژگان محدودی که در دست دارد، مشخص کرده و از طریق این واژگان، در پرداختِ ایدئولوژیای که مدافع آن است، با ایجاد ارتباط، شرایطِ آمیزش و پیشبرد زبان، در جایجایِ مبارزه را فراهم کند. شعر در این موقعیت، در «لحظۀ پوپولیستی»، یا آنطور که آنتونیو گرامشی میگوید، در موقعیتِ فَترَت (Interregnum) قرار داد، البته، با این تفاوت که در این موقعیت، شعر میداند که در کدام سمت، برای دفاع از هدفِ بهخصوص خود، ایستاده است، حتی اگر، راه حلی نهایی برای برونرفت از بحرانِ سیاسی ویژهای را که در آن واقع است را نداشته باشد. زیرا شعر، محدود به زبانی است، که در زمانی خاص، و تا محدودۀ مشخصی میتواند دست بهتفسیر بزند. چنین است که شعر پوپولیستی، «رخدادی» (Ereignis) در لحظه است، به عبارت دیگر، آنطور که فرانسوا لیوتار میگوید، این رخداد چون فرمانِ الهیای است که به ابراهیم، برای قربانیکردن اسماعیل داده شد؛ اطاعت مؤمنانهای که در لحظه پذیرفته شد. مفهومی که متکی بر «موقعیت بهخصوصِ» خویش، بدون آنکه بداند چه نتیجهای قرار است حاصل شود، وجود خود را به شدن، برای پذیرش و حرکت، واداشت. شاعر، چون ابراهیم، پس از شنیدنِ ندایِ لحظۀ عمل: «زودهنگام برخاست» و بر الاغِ هدف، «پالان شعر نهاد»۲عهد عتیق | قربانی ابراهیم – ۲۲ – ۱۹/۱۷، بدون آنکه مطلع باشد، نتیجه چه میشود، زیرا اهمیتی ندارد. شعر، در لحظه و با محدودیت، باید مشخص کند که میخواهد چگونه عمل کند، زیرا اگر بخواهد زیاده بگوید، و تلاش بکند در همهجا باشد، نهتنها شعر نمیشود، بلکه در نطفۀ زایش زبانی، خفه میشود. چرا که شعر، بهمثابۀ رخدادی زبانی، که در لحظه رقم میخورد، اغلب از یک دریچه به موضوع مینگرد، یعنی اگر سنگ است، از چشم سنگ میبیند و از زبان آن میگوید و نمیتواند در عین حال که سنگ است، جویبارِ کناریِ آن نیز، باشد. پس، این طور به نظر میرسد که محدودیتِ جانبگیرانه، پیشفرضِ شعر است، زیرا در «لحظۀ پوپولیستیِ شعر»، شاعر باید موقعیتِ خویش را، متکی بر سنّت و تاریخِ بهخصوصی که بر او وارده شده است، از زاویۀ شخص خود، مشخّص کند و با بیانِ شعر خویش، ارتباطی مشخّصتر را برای کنش، میان همسویان خود، رقم بزند، حتی اگر نتیجۀ آن شعر و عمل سیاسی، آنطور که بایست پیش نرود. هر مقدار واژه برای بیان بیشتر باشد، حرف برای گفتن، کمتر میشود، چراکه زیادهروی در بیان، هدف را پراکنده کرده و عمل را ناممکن میسازد، چون مشخص نمیکند که در اصل، هدف از بیان چه بوده است.
شاعر در بیانِ محدود خود، باید دست به «آمیزش» بزند، اما آنطور که گئورگ گادامر میگوید، این آمیزش فراتر از آمیزشِ گذشته و حال، به وجهی بنیادینتر، به معنای آمیزشِ مفسّر (Interpretans) و موضوع فهم (Interpretandum) اوست. این آمیزش، به آن صورت است که دیگر نمیتوان موضوع فهم را، از فهمندۀ آن، منفک و متمایز کرد، زیرا هر دوی آنها در یک مواجهۀ موفقِ سوژه و ابژه، در یکدیگر «ذوب» شدهاند. در شعر نیز چنین است؛ شاعر در مسیرِ فهم آنچیز که برای او مطرح است، خود نیز، بنا بر شرایطی که در آن واقع شده، چیزی بر آن میافزاید، اما خودِ این «داشتهها» نیز، از مسیرِ پرسشگری زمانمند شاعر، در برخورد با مفهومِ مدنظر خود، که از جایگاه تاریخ، همواره با او یکی بوده، نشأت میگیرد. به عبارت دیگر، شاعر، در بیانِ شعرِ بهخصوص خویش، خود بخشی از آن پیامی است، که برای بیانشدن از طریق وی، ظاهر شده است، چون همان رخداد، که ندایی میدهد و بایست پاسخی دریافت کند، نمیتواند فراتر از جایگاه خود باشد. مسیرِ او، در فهم، از پیش در مسیرِ هستی وی، تثبیت شده است. شعر، در تلاش است تا چون کشیشان پروتستان، در اوج زهدباوریِ قرن هجدهم، که در موعظههایشان، کتاب مقدّس را با موقعیت آن روز مؤمنان، تطبیق میدادند، شرایطِ روز خویش را، بر اساس جایگاهی که از تاریخ بر او رسیده است و زبانِ محدودی که متّصل بر همان وضعیتِ بهخصوص دارد، در گروهبندیای واجب، میان موافقان و مخالفان خویش، برای کنش و هدایت آن به سمتی که بایست، در لحظه، بیان کند، بدون اینکه منظور او، دقیق، کامل و حتی بهدرستیِ تمام، مطرح شود. تمام این سخن بر این پایه استوار است که «لحظۀ پوپولیستی شعر»، بهمثابۀ یک رخداد، متّصل بر زمانی خاص، که زبان و تاریخ آن را غربال شده و برحسب نیازِ خویش، مدیریت میکند، همواره ناکامل، محدود و درحال دستوپازدن در ارائۀ منظور خویش است، و این همان کِششی است که شخصی را به گفتن و خواندن شعر وا میدارد، چون از تو میخواهد، دیدگاه خویش را در درون آن، برای تکمیلش، به کار بگیری، حتی اگر نگاهِ تو نیز، ناکافی باشد. مشکل نیست که شعر در پیامِ خویش، به مشکل فهمیده شود، زیرا ممکن است ناکامل باشد؛ مهم این است که بیان کند، حال به هر طریقی که در توانِ زمانمندش، در آن لحظۀ پوپولیستی، نهفته است. شعر، وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى است.
حال پس از این مقدمه، قصد داریم تا ببینیم، شعر چپ، در لحظۀ پوپولیستی خویش، در قرنِ حاضر، چگونه عمل کرده است و چه هدفی را دنبال میکند. البته، در انتها نیز، نتیجه میگیریم که آیا در امروزهروز نیز، چیزی تحت عنوان شعر چپ، وجود دارد یا خیر.
شعر چپِ قرنِ بیستویک کجای کار است؟
بررسیها نشان میدهد که شعر چپ، خلاف شعرِ گروههای دیگر سیاسی، همچون لیبرالها، در این بیستوچهارسال، نتوانسته است بهخوبیِ رقیبان خویش، در کشورهای توسعهیافته، فعالیتهای مهمّی را رقم بزند. آنطور که دیوید ای. چینیتز۳David E. Chinitzو گیل مکدانلد۴Gail McDonald، با گردآوریِ کتابِ «A Companion to Modernist Poetry» در فصلِ «شعر چپ»۵منتشر شده در سال ۲۰۱۴ | Wiley، نمایان میکنند، شعرای طرفدارِ نهضتهای چپگرا، نسبت به همتایان محافظهکار و راستگرای خویش، جای کمتری را از قرن بیستویکم اشغال کردهاند، اما همچنان میتوان در متنِ ادبیات زمانه، ردپایی از تأثیر آنان یافت. در کتاب فوق، بیان میشود که شعرای چپ، در جهان امروزه، متّکی بر سنتی که پشت سر گذاشتهاند، لحنی ضدشاعرانه و فراتر از فرمهای ادبی مرسوم، خلاف طرفین مقابل دارند، و در تلاشند با ایجاد پارادوکس و دوگانگی، فضایِ سیاسی پرتنشِ شعر را، به شکلی متفاوت، بهتصویر بکشند.
نقدِ سرمایهداری و تضادهای زیباییشناختیِ موقعیتهای سیاسی
شعرِ چپ در قرن حاضر، از مسیرِ نقد فرمالیسم، جایگاه سرمایهداری را، هدف گرفته است. شعر چپ در روزگار معاصر، بر اساس شواهد، قصد دارد تا تضادهای زیباییشناختیِ موقعیتهای سیاسی را، از طریقِ شعر، اما در زبانی ضدشاعرانه، برای هدفمندکردنِ احساس مخاطبان خویش، بهکار بگیرد. اما چرا زبانی ضدشاعرانه؟ زیرا به نظر میرسد در مانیفست معاصر شعر چپ، نزدیکی به زبانِ مردمِ کوچه و خیابان، مهمتر از تکنیکهای شاعری است. پس در این موقعیت، باید به هر روشی که مردم با آن ارتباط برقرار میکنند و ساحتِ درد خویش را، مشخّصتر میتوانند مورد بازنگری قراردهند، شعر گفت. برای مثال، هالی هولدن۶Hollie Holden | متولد ۱۹۷۹، شاعرِ معاصر فمنیست، که سمتوسویی از نگرش چپ، در اشعار او احساس میشود، در آثار خود سعی دارد تا سادهترین مسائل روزمره را، با پرتنشترین مفاهمیم اجتماعی و سیاسی، برای مثال، تأثیراتِ تبلیغاتِ ضدزن شرکتهای بزرگِ خصوصی که سعی دارند تا بانوان را بر اساس یک اصلِ استاندارد، شبیهسازی کنند، به آمیزش وادارد۷رجوع شود به شعر: Today I Asked My Body What She Needed. آنچیز که در این ساحت مشخّص است، نگرشِ خیابانمحورِ شعر چپ در عصر حاضر است که سعی کرده تا بیشتر از گذشته، به متنِ زندگی مردم، نزدیک شود. مهم نیست که حدود این خیابان تا کجا میتواند امتداد یابد، شاید در استودیوی تلوزیونی یا در صفحۀ مجازی نیز، ردی از سنگفرشهای آن احساس شود، اما تنها چیزی که اهمیت دارد، نزدیکی به زبان تودۀ مردم است.
میتوان با این مفهوم، شعر چپِ امروزِ جهان را، چنین خلاصه کرد: «هر روشی از بیان، که در اعتراض، بیشتر به زبان مردم نزدیک باشد». اگر با چنین نگرشی به شعر چپ نگریسته شود، متوجه میشویم که این سبک، بیش از آن که مخصوص به یک گروه خاص سیاسی باشد، در این سده، تبدیل به نوعی «چشمانداز» شده است.
از طبقۀ کارگر تا طبقۀ متوسط
در فصلِ مربوط به شعر چپ، در کتابی که به آن ارجاع دادیم، والتر کالایجیان۸Walter Kalaidjian | متولد ۱۹۵۲، نویسندۀ آن بخش، اشاره میکند که شعرِ امروزۀ چپ، با پایبدی بر سنّت تاریخی خویش، بیشتر از آنکه سعی کند تماماً در خدمت طبقۀ کارگر باشد، در تلاش است تا در ارتباط با طبقۀ متوسط، جهانبینی خویش را گستردهتر کند. به عبارت دیگر، شعر معاصر چپ، با الهام از چارلز اورسون۹Charles Olson | زادهٔ ۱۹۱۰ – درگذشتهٔ ۱۹۷۰ | شاعر و معروف به پدر شعرِ پُستمدرن آمریکا، در سدۀ بیست میلادی، که در نامهای استعاری و اعتراضی، سعی کرده بود تا از زبانِ طبقۀ متوسط، جایگاه اعتراض و حتی موقعیت طبقۀ کارگر را، تفهیم کند، سعی دارد تا با گستردهترکردنِ مرزهای اعتراض خود، استراتژیِ متناسبتری را بهکار بگیرد، یعنی، با زبانی چندجانبه، از شعرایی با موقعیتهای مختلف، دعوت کند تا در اعتراض خود، چپ باشند۱۰صفحۀ ۳۸۱ تا ۳۸۴ – A Companion to Modernist Poetry. چنین است که شعر چپ، در مقامِ یک «جهانبینیِ» اعتراضی، در روزگار معاصر، سعی در بیانِ خویش دارد. به زبانی دیگر، شعر معاصر چپ، «توده» را، جمعی تصور میکند که انتقاد دارد و میخواهد با بیانِ متناسب خویش، موقعیتِ بهخصوص خود را بیان کند. چنین است که مرزبندی مفهوم توده، تا آنجایی پیش میرود که «اعتراض» موجودیت داشته باشد و این مسأله طبیعتاً، به گروههای کارگری، محدود نمیشود.
فرار از نخبهگرایی
کوین هیگینز۱۱Kevin Higgins | متولدِ ۱۹۶۷ – درگذشتۀ ۲۰۲۳، شاعرِ معاصر چپ و سردبیر نشریۀ ادبیِ «The Burning Bush»، در مقالۀ «Thrills and difficulties: Being a Marxist poet in 21st Century Ireland» اذعان میکند که «کالاییشدن»، در تمامی وجوه زیستِ انسان، قابل لمس است و دیگر نمیتوان آن را، در کارخانههای آغازین عصرِ رشد سرمایهداری یافت. حال وظیفۀ یک شاعر در این موقعیت چه میتواند باشد؟ از دید هیگینز، شاعر نمیتواند در چنین موقعیتی از سیاست فرار کند، زیرا در تمامیت واژگانِ شعر، نشانهای از آن پیدا میشود، حتی اگر در باب بیاعتنایی دولت نسبت به فرارهای مالیاتی ثروتمندان در بریتانیا باشد. پس شاعر، در متن سیاست زندگی میکند، حضور دارد و طبیعتاً گوشهای از واژگان ذهنِ او، درگیرِ مواجهه با رویدادهای سیاسی میشود. این شاعر بریتانیایی، اعتقاد دارد که شعر، بهخصوص در زبانِ چپها، باید از ورطۀ «نخبهگرایی» فرار کند، زیرا نمیتوان با ماندن در یک اتاقِ سرد و جداافتاده، مشکلات را لمس کرد، چراکه شعر برای بیان، به زبان نیاز دارد و زبان، در میانِ مردم است. چنین است که شعر چپ، با راهنماییِ نمایندگان معاصر خود، سعی میکند تا بیش از قبل، خود را در میان مردم جای دهد، زیرا زبانِ شعر، باید بهروز باشد. در همین راستا، نیاز است تا شعر، از جزیرۀ فنیِ دورافتادۀ خود، جدا شده و سعی کند تا با بدویترین، دستاولترین و حتی گاه سادهترین مشکلات، در متنِ روزمرگیِ تودۀ مردم، که ممکن است برخی اوقات، انتقاد یک رانندۀ تاکسی از ترافیکِ بیشازاندازۀ شهری باشد، دستوپنجه نرم کند. در کل باید گفت: «آقایان شاعر، لطفاً زیادهازحد، در بیانِ اعتراضات خود، سخت نگیرید، زیرا زبانِ شعر، آنطور که باید، خود در میان مردم، بُر میخورد.»
زمینِ گرمِ لیبرالیسم
کوین هیگینز، به عنوان یک چهرۀ برجسته در شعر معاصرِ چپ، مانیفست خود را، مبارزه با بیتفاوتی، میداند. شما، از هرکجا و در هر موقعیتی که هستید، باید اعتراض خود را، با هر زبانی که میتوانید، بیان کنید، زیرا خاموشی و عدم حقطلبی، دستدردست فراموشی، شما را تبدیل به موجوداتی خنثی کرده و مرگ زبان را رقم میزند. پس برای آن که چراغ زبان، بهیاریِ مرگ، خاموش نشود، باید «بیان» کرد، آن هم به هر روشی که میشود. هیگینز، در مقالۀ مذکور، با ارجاع به شعرِ «نقدِ شعر» از پل الوار، سعی در بیانِ بهتر این موقعیت دارد:
«درست است که دل خوشی از حاکمیتِ سرمایهداری ندارم
از حکومت پلیسها و روحانیان هم بیزارم
اما از آدمِ بیتفاوت، بیشتر از همۀ اینها متنفرم.»۱۲Critique de la Poésie – Paul Éluard
او اعتقاد دارد که چنین نگرشی، با رشد لیبرالیسم در قرن بیستویکم، به فراموشی سپرده شده است، زیرا، برای مثال، در انجمنهای ادبی این روزهای ایرلند (او مثالی از یک انجمن ادبی در سالِ ۲۰۰۸ میزند)، مردان و زنانی که آرزوی نویسندهشدن دارند، بیش از آن که به متنِ مشکلات توجه کنند، به لطف لیبرالیسم، دور یکدیگر جمع میشوند تا با خوشخیالی، تنها با اکتفا به روبنای رویدادهایِ روز، نظارهگر رشدهای اقتصادی و سیاسی باشند، بدون آن که بدانند یا شاید بخواهند که بدانند، روی دیگری از سکّه نیز، وجود دارد. هیگینز اشاره میکند که این جمع از شاعران هستند تا قاطعانه از «پیشرفتها» تعریف کنند، یعنی صرفاً «راویِ» اتّفاقات «خوب» هستند، اما هیچ کس در میان آنان نیست که بگوید، چرا زمین، به لطف اقتصادِ کشورهای توسعهیافته، روزبهروز، گرمتر میشود. به عبارت دیگر، لیبرالیسم، زبان شعر را «خنثی» کرده، زیرا نمیداند که دقیقاً در کدام سمت ایستاده است. این مسأله به این علت است که شعر، برای لیبرالها، بیش از آن که سمتوسویی انتقادی داشته باشد، از دید هیگینز، ماهیتی «درباری» گرفته، و به همین دلیل، حمایتهای مالی از شاعرانِ خوشزبان و پشتیبان، تنور تعریف و تمجید را، داغتر از انتقاد کرده است. این خنثیسازی، شعر را از متنِ اجتماع، یعنی آن جایی که شعر چپِ معاصر، قصد دارد تا به هر نحوی، خود را به آن نزدیک کند، دور ساخته است، زیرا اگر در این خیابانها، مقصدی را مد نظر نداشته باشید، ممکن است اصلاً از جای خود حرکت نکنید و منتظر بمانید، تا کسی، در جایی، دست شما را بگیرد و با خود به هر سمتی که میخواهد، بکشاند.
زبانِ مدّاحِ شعر لیبرالیستی
کارل پارکینسون۱۳Karl Parkinson | متولدِ ۱۹۷۲، شاعرِ معاصر چپ، در شعرِ «مردم مردهاند»۱۴The People Died، خنثی بودن شعرِ لیبرالیستی را، چنین توصیف میکند:
«شما قاتلان شعر هستید
نوشتههای شما، چون خزندگان، بیقید، در کوچهپسکوچهها، لم دادهاند
سطرهای شما، به خستهکنندهترین شکل ممکن
برای عظمتِ اتوکردن، در قطارِ واژهها، به شعر تبدیل میشوند.»
انتقاد اصلیِ شاعران چپ در قرن بیستویکم به نظام سرمایهداری را میتوان، در «مدّاح»ساختنِ زبان ردیابی کرد؛ روشی که با ارائۀ بودجههای کلانِ دولتی به شاعران حامی کاپیتالیسم، شرایط زبان، برای جستوجو در متنِ زندگی را، سختتر میسازد. در چنین جایگاهی، شعر، از دید شاعران معاصر چپ، دیگر تمایلی از خود، برای اعتراض نشان نمیدهد، زیرا، جامعۀ زبانی آن، محدود شده است. کارل اشمیت۱۵Carl Schmitt | زادهٔ ۱۱ ژوئیهٔ ۱۸۸۸ – درگذشتهٔ ۷ آوریل ۱۹۸۵ | حقوقدان و فیلسوفِ آلمانی، در «مفهوم امر سیاسی»، با ارجاع به یوزف شومپتر۱۶Joseph Alois Schumpeter | یوزف آلویس شومپِیتر | زادۀ ۸ فوریه ۱۸۸۳ – درگذشتۀ ۸ ژانویه ۱۹۵۰ | اقتصاددان اتریشی-امریکایی و کتاب «جامعهشناسی امپریالیسمها»۱۷۱۹۱۹ | Zur Soziologie der Imperialismen، بیان میکند که لیبرالها میخواهند تا «ذاتاً غیرجنگجو» باشند، اما امپریالیسمی که بر قدرت اقتصادیِ خالص مبتنی باشد، طبیعتاً تلاش خواهد کرد تا اوضاعی را در جهان حفظ کند که آن را قادر میسازد ابزارهای اقتصادیاش را بدون دستاندازیِ دیگران بهکار ببندد و مدیریت کند. به عبارت دیگر، سرمایهداری، با تحریمها، فشارها و اجبارهایِ نیرومندی که بهکار میگیرد، ابزارهایِ کشندۀ بهخصوص خود را در اختیار دارد، اما برای کاربست چنین ابزارهایی، دامنهای از واژگانی جدید و ذاتاً صلحآمیز را، خلق کرده است. این موقعیت در شعر نیز احساس میشود. سرمایهداری با محدودکردن زبان شعر، در ساختاری صلحآمیز، مهربان و مدّاح، آن را تبدیل به ابزاری مخملین، برای ابراز تعریف و تمجید از ساختار، کرده است؛ درصورتیکه، در پشت ماجرا، با پنبه سر میبرد.
هیگینز اشاره میکند که سرمایهداران، تا زمانی که شعرهای چپ، با زبانی نرم و ملیح سروده شوند، از شنیدن آن، لذّت میبرند، زیرا «میتوانند در اتاقِ محفوظ شعر، زبانِ رام آن را بهخدمت بگیرند.» اما مشکل دقیقاً در همین جا نهفته است، زیرا شعرِ معاصر چپ، پس از دشواریهای فراوان تاریخیای که پشت سر گذاشته، به دنبال فروپاشی بلوک شرق، میخواهد تا بار دیگر، بر اساس اصلِ شهرت خویش، یعنی انتقادی انقلابی، جان بگیرد و این دقیقاً خلاف «رامشدن» است.
***
در کلیت ماجرا، در این بیستوچهارسال، آنچیز که شعرِ چپ را در قرن حاضر زنده نگه داشته، تمایل به نقد و مبارزه است. پس میتوان نتیجه گرفت که هم چنان شعر چپ، شاید نه به موفّقیت و شهرت لیبرالها در این حوزه، وجود دارد و با خنثیسازیِ زبان، مبارزه میکند، زیرا به گفتۀ خود، باور دارد که صداهای اعتراضِ زیادی هستند، که در کوچهپسکوچههای شهر، به دنبال زبانی درست، برای بیانِ خویش، میگردند. مسیرِ شعر در این روزها، برای هموارترشدن، نیازمندِ زمانی بیشتر است، زیرا باید به جستوجو بپردازد و خود را پیدا کرده و در مقابل افرادی که سعی دارند با نزدیکی به زبانی محافظهکار، خود را «غیرسیاسی» بخوانند، ایستادگی کند، زیرا شعر، نمیتواند بیطرف باشد.
در باب تصویر اصلی:
«کلاهِ لبهپهن»۱۸The Slouch Hat | 1960 – اثرِ جک کِروآک۱۹Jack Kerouac | زادۀ ۱۲ مارس ۱۹۲۲ – درگذشتۀ ۲۱ اکتبر ۱۹۶۹ | رماننویس و شاعرِ آمریکاییِ فرانسویتبار – علت انتخاب این اثر، متصل بر روایتِ بهخصوص کروآک از مفهومِ «نسل بیت»۲۰Beat Generation | به گروهی از هنرمندانِ آمریکایی گفته میشود که اندکی پس از جنگ جهانی دوم شناخته شدند. ویژگیِ اصلی نسل بیت، هنجارشکنیِ اجتماعی، همجنسگرایی، مخالفت با ارزشهایِ معمول و عرف جامعه، و گرایش به شعر، موسیقیِ جاز و استفاده از مواد مخدر است. جک کروآک، بهعنوانِ یکی از پدرانِ این نهضت، اصرار داشت که واژۀ «بیت» از «بئاتیفیه» (Beatification) آمده که در ادبیاتِ کاتولیک به مرحلۀ آمرزیدگی (یک مرحله پیش از تقدیس)، اشاره میکند. او با این کار میخواست بر خوشبختیِ بیاندازۀ نسل خود تأکید کند. از دیدِ نگارنده، چون «برادرزادۀ رامو» زیستن، از ویژگیهایِ کلیدیِ شعرِ چپ است که بهدرستی در نسل بیت، خودنمایی میکند. و زبانِ صریح، ناب و بینیاز از توضیحِ هنر است.