نظریه ادبی

سطرهای آغازین شعرِ «دوازده» اثرِ الکساندر بلوک

سطرهای آغازین شعرِ «دوازده» اثرِ الکساندر بلوک

ترجمۀ انگلیسی: ماریا کارلسون | ترجمۀ فارسی: امیرعلی مالکی

 

شب   سیاه است

برف   سفید

باد     باد ‌می‌وزد!

ایستادن، ممکن نیست.

باد     باد می‌وزد!

می‌دمد سرتاسرِ عالمِ خدا!

 

باد می‌پیچد ‌دور خود

برف   تمیز است و سفید

نرم است و درعین‌حال سخت

عابران، می‌لغزند

لغزشی بی‌وقفه آخ! بد است، خیلی بد!

 

از ساختمانی به ساختمانی دیگر، کابل کشیده‌اند.

روی کابل، یک تابلو می‌بینیم:

«تمام قدرت از آنِ مجلسِ مؤسسان است!»

پیرزنی بی‌وقفه پایِ تابلو گریه می‌کند

هرچند او سر از معنیِ آن در نمی‌آورد

اما سوالی دارد:

«چرا تابلو را با پارچه‌ای به این بزرگی درست کرده‌اند؛

وقتی پسران ما کفش ندارند بپوشند

خیلی‌ها بی‌لباس‌اند

چرا باید این همه پارچه، برای این تابلو مصرف شود؟»

پیرزن، مثل مرغی

لنگان‌لنگان، بر سینه‌ی برف، با تقلا، خود را به‌ حرکت می‌اندازد:

«ای مادر مقدس! ای محافظ ما!

خداوندا، این بلویشک‌ها، مرا ‌سمت قبرم هُل می‌دهند!»

باد    گاز می‌گیرد!

یخبندانی سرسخت!

بوروژایی ایستاده بر سر چهارراه

بینی‌ش را پشت یقۀ خود، پنهان کرده.

این دیگر کیست؟ با موهایی بلند

زیر لب زمزمه می‌کند:

«خائنان!

روسیه نابود شد!»

باید نویسنده باشد

یک خطیب…

اوه، رفیق کشیش؟

یادت می‌آید وقتی قدم می‌زدی

شکمِ تو در آغاز

و در پشت آن صلیبت

چگونه واردِ صحنۀ نمایش می‌شدند؟

توده خیرۀ تو بودند…

باد شادی‌بخش است

دیوانه و خوشحال

دست می‌پیچاند در یقۀ کت‌ها

زیرورو می‌کند رهگذران را،

اشک در می‌آورد، ژولیده می‌کند و پرتاب

پلاکاردِ بزرگ معلوم است:

«تمام قدرت از آنِ مجلسِ مؤسسان است!»

باد  کلمات را با خود می‌برد:

«… ما نیز مجلسی داشتیم…

… اینجا… در این ساختمان

… بحث می‌کردیم

حلش هم کردیم:

برای یک ساعت ده روبل؛ برای تمامِ شب بیست‌وپنج…

دلت نسوزد، کم نگیر…

… بیا به رخت‌خواب برویم…»

در واپسین ساعات عصر

خیابان خلوت است

فقط ولگردی خمیده، با شانه‌هایی افتاده

دهان در دهان باد سوت می‌زند…

هی نازنین بی‌نوا!

بیا اینجا –

ما را ببوس

نان!

چه‌ چیزی در پیش است؟

حرکت کن!

آسمان سیاه است، سیاه

بغض    بغضی دردناک،

در سینه می‌جوشد…

بغضِ سیاه    بغضِ مقدس…

رفیق! ادامه بده

چشم‌هایت را باز کن!

در باب تصویر اصلی:

طرحی برای شعر «دوازده» – یوری آنِنکوف۱Yury Annenkov | زادۀ ۱۸۸۹ – درگذشتۀ ۱۹۷۴ | نقاش و طراحِ اهل روسیه – این اثر، بخشی از یک مجموعه، برای نسخۀ منتشر شدۀ «دوازده» در سال ۱۹۱۸ است.

#جهان_و_شعر_چپ #نظریه_شعر #شعر

برای مطالعۀ بیشتر دربارۀ شعرِ «دوازده»، به مقالۀ اختصاصیِ اسلاوی ژیژک دراین‌باره، مراجعه کنید:

نمونه‌ای نادر از شعرِ چپ تقدیم به قرن ۲۱

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *