ایستاده در غبار
چرا ایدئالیسم؟ | ۱
دیالکتیک امیرعلی مالکی با لودویگ زیپ درباب اهمیت مطالعهی ایدئالیسم آلمانی در جهان مدرن
لودویگ زیپ:
من در طول جنگ جهانی دوم به دنیا آمدم که توسط دهشتناکترین مستبد تاریخ، آدولف هیتلر، بر سر بشر نازل شده بود. پدرم بهعنوان پزشک در این جنگ فوت کرد. در همین کشاکش بود که حتی به عنوان دانشآموزی کم سن و سال که در کلن جنگزده زندگی میکرد، متقاعد شده بودم که باید از بازگشت یک دیکتاتوری دیگر در آلمان از طریق پدید آوردن یک کشور دموکراتیک همراه با یک قانون اساسی متناسب و منظم جلوگیری کرد. قانونی که در آن کرامت انسانی و حقوق بشر که شامل ممنوعیت شکنجه و مجازات اعدام، آزادی عقیده و برابری جنسیتی میشود، باید بهعنوان مبانی اساسی آن سیاستها، ارج نهاده شود (براساس مادهی نخست قانون اساسی آلمان). در آلمان آن ایام، حتی سیاستمداران مذهبی نیز بیدریغ از این امر حمایت میکردند.
در یکی از نخستین ترمهایی که در دانشگاه کلن (۱۹۶۳) گذراندم، برای اولین بار با فیشته برخورد کردم، فیلسوفی که نظم اخلاقی و حقوقی جهانی را با قطعیت وجود انسان، بهمثابهی موجودی خودآگاه پیوند داده بود. در ترم پنجم تحصیلیام با ورنر مارکس در فرایبورگ آشنا شدم که به عنوان یک آلمانی یهودیتبار مجبور بود از دست نازیها – که بسیاری از بستگانش را به قتل رسانده بودند – فرار کند. در سال ۱۹۶۴ او را به عنوان جانشین هوسرل و هایدگر به فرایبورگ فراخواندند. او در اولین سخنرانی خود، «نیاز فلسفه به ایدئالیسم آلمانی»۱Das Bedürfnis der Philosophie im Deutschen Idealismus، توضیح داد که چگونه اشتغال او به فلسفه آلمان از کانت تا هگل او را با ریشههای آلمانیاش آشتی داده است. او از دانشجویان آلمانی خواست تا در توجیه اخلاقیات شخصی و قوانین استبدادی جهتگیری کرده و برای جلوگیری از آن بکوشند.
در پایان نامهام که زیر نظر او بود، در درجه اول به مفاهیم فیشته و هگل از نظام مطلق ایدئالیسم توجه کردم. هم «من مطلق» فیشته و هم «روح مطلق» هگل دریافتی الهی در آگاهی خودبسندهی انسان هستند که با آزادی وجدان و اجرای مشترک هنجارهای حقوقی سازگارند. همچنین در پایاننامهام کوشیدم تا توانبخشی خود در دریافت و بسط مفهوم «شناخت» را بهعنوان مبنای احترام و همبستگی متقابل پرداخت کنم و بتوانم درک مناسب و زمانمندی از آن داشته باشم. خاطرم هست که در آن زمان معتقد بودم که فلسفهی دولت هگل به اندازهی کافی عدالت را در مورد تقارن به رسمیت شناختن دولت و شهروند، که خواستهی اصلی خود اوست، رعایت نمیکند. گویی که قانون دولت تا حد زیادی برتر از قانون شهروندان است. در این راستا هگل همچنین حق رای همگانی را نپذیرفت و دانش مقامات دولتی را به قوانین دموکراتیک ارتقا داد. با این حال در تاریخ آلمان آموختهایم که جلوگیری از استبداد و «نیهیلیسم قانونی» مستلزم محدود کردن قدرت دولتی از طریق حقوق اساسی و مدیریت آن توسط نهادهای دموکراتیک است. چنین است که چون آن روزها اعتقاد دارم، ایدئالیسم آلمانی باید در این راستا بیشتر توسعه یابد و امروز تلاش ما در پروژهی « چرا ایدئالیسم» به دبیری امیرعلی مالکی، چنین است.۲مقدمهی اختصاص لودویگ زیپ برای پروژهی پژوهشی « چرا ایدئالیسم؟»
چرا برآنیم تا ایدئالیسم آلمانی را در جهان مدرن مورد مطالعه قرار دهیم؟ تحقیق و مطالعۀ این امر، چه کمکی برای شناخت جهان مدرن بر ما میکند؟
ایدۀ اصلی ایدئالیسم آلمانی «مصالحه» میانِ مخالفان است. سازش با سلطه یا حذف امکانپذیر نیست، بلکه با درک ادعای مناسب هر قلمرو و نیاز به جبران مجدد متقابل امکانپذیر است. بسیاری از این کنشها هنوز هم در جهان معاصر ما بسیار مورد توجه هستند؛ برای نمونه، مخالفت میان دین و جهان سکولار، تعیین سرنوشت فردی و وظایف جمعی، علوم طبیعی، علوم انسانی و غیره. ایدۀ اصلی ایدئالیسم آلمانی درک و ادغام ساختارها و ادعاهای مختلف در یک سیستم فراگیر است. مدلهای مختلف مصالحه در فلسفۀ کانت، فیشته، شلینگ یا هگل دیده میشوند، اما در هدف مشترک هستند. مطالعۀ این مباحث فلسفی به درک بسیار اساسی تقابلها ـ گاهی حتی «بیگانگی»ها ـ بین حوزههای جهان مدرن و کشف راههای سازگاری و مصالحه، کمک میکند.
معتقدم که ایدئالیسم آلمانی پایان و کمال فلسفه است، زیرا میتواند با مطرح کردن بهترین سؤالات نسبت به دورانهای مخلتف، خود را بهطور مداوم و در هر زمان و مکان ترمیم کند. نظر شما چیست؟ آیا ایدئالیسم پایان فلسفه است؟
اگر با «پایان» برداشت کنید که در فلسفه چیز دیگری در مورد طبیعت، تاریخ، دین، علم، دولت و … مطرح نخواهد شد. به نظر من هیچ سیستمی پایان فلسفه نیست. پس از ۲۰۰ سال جهان ما تغییر کردهاست، علوم تغییر کردهاند، یک دنیای جدید از تکنولوژی و از این قبیل موجود است. اما «طرح بهترین سؤالات» معنای مناسبی از «پایان» است. ایدهآلگرایی ترکیبی از یک جهتگیری دقیق برای تعیین مفاهیم و استدلال موجز با بازبودنِ بینظیر برای «زندگی کامل» از طبیعت، جامعه، دین، هنر و تاریخ است. این دسترسی به نظر من، عبورناپذیر است.
متأسفانه کتابِ «پدیدارشناسی روح هگل»۳Hegel’s Phenomenology of Spirit شما در ایران هنوز ترجمه نشده است، گرچه اثری بسیار مهم در زمینۀ ایدئالیسم آلمانی است.
با این حال کمی در مورد هدف خود برای نوشتن چنین اثری در حوزهی مطالعات فلسفهی کلاسیک آلمان برای ما بگویید.
فلسفۀ کلاسیک آلمان مجموعهای از متون بسیار دشوار است. برای دسترسی به مخاطبان گستردهتر نیاز به تفسیر، معرفی و اینها دارد. کتاب من در مورد پدیدارشناسیِ روح و متعلق به این ژانر است. من بهعنوان یک فیلسوف آلمانی که زبان را میشناسد، وظیفه دارم سعی کنم استدلال این متون مهم را روشن سازم. پدیدارشناسی، بهویژه بسیار پیچیده است زیرا هگل در مورد بسیاری از فلاسفه، شاعران، انقلابیونِ همدورۀ خود، بهخصوص در فرانسه و آلمان، به بحث مینشیند. هگل به فرهنگ پارسی نیز علاقهمند است اما بیشتر در سخنرانیهای خود دربارۀ فلسفه، تاریخ و دین به بحث میپردازد. دانش شخصی من در مورد «مخاطبان پارسی» بسیار محدود است تا بهصراحت به این موضوع بپردازم.
کتاب شما به پدیدارشناسی روح هگل توجه زیادی دارد. از اهمیت این اثر بگویید؛ چه درسهایی میتوان از این کتاب در دنیای مدرن گرفت؟
همانطور که قبلاً نیز عرض کردم، کتاب من در درجۀ اول یک تفسیر است. من آثار دیگری نظیر کتاب «شناخت متقابل۴Mutual Recognition»، یا «دولت: قدمگاه خداوند»۵Der Staat als irdischer Gott دربارۀ دولت و مذهب در فلسفۀ اروپایِ عصرِ مدرن نوشتهام که موضوعات خاصتری دارند. ایدۀ «شناخت متقابل» ـ هم بین افراد و هم بین فرد و جامعه ـ در «پدیدارشناسیِ هگل» توسعه یافتهاست و بر بسیاری از متفکران مدرن (از کوژو تا براندوم) تأثیر گذاشته است. فصول عشق، شرافت، رقابت، مبارزه برای به رسمیت شناختن وجدان در یک جامعۀ اخلاقی و امثال این، به مراحل مهمی از فرآیند شناخت می پردازد. در یک کتاب راهنمای اخیر دربارۀ شناخت، مجموعهای از آن مراحل را توسعه دادم که برای فرهنگ معاصر ما دگرگون شدهاند. اما پدیدارشناسی مملو از بحثهای دیگری است که هنوز به سایر حوزههای فلسفۀ مدرن، برای مثال معرفتشناسی یا فلسفۀ طبیعت، مرتبط است.
اگر «لودویگ زیپ» بخواهد به کسی که قصد شروعِ ایدهآلیسم آلمانی را دارد، راهنمایی برساند، به او میگوید چگونه شروع کند و از فلسفۀ کلاسیکِ آلمان چه انتظاری داشته باشد؟
همۀ متون دشوار هستند، خصوصاً اگر بدون آشنایی با تاریخ فلسفۀ اروپا از زمان دکارت خوانده شوند. آنها به سبک و دستور زبان نسبتاً پیچیدهای نوشته شدهاند. آنها حتی اصطلاحات خاص خود را دارند. بهعنوان مثال هگل از مفاهیمی مانند کلیت و تکینگی، عینی و انتزاعی، متفاوت از زبان رایج [که البته او توضیح میدهد] استفاده میکند. چند مقدمۀ مدرن خوب وجود دارد، اما یک دانشجوی فلسفه در پایان باید به متون اصلی برگردد. من خودم بهعنوان دانشجوی سال دوم، با کتاب فیشته، «در باب آموزۀ علم»، شروع کردم. اگر کسی ساختار و اصطلاحات اساسی سیستم را درک کند، به نظر من فلسفۀ حقِ هگل، متنی در دسترستر است.
آیا ایدهآلیسم آلمانی یک فلسفۀ مرده در دنیای مدرن است؟
محدودیتهایی برای متون نوشتهشده در عصر دیگری وجود دارد. بنابراین باید تلاش کرد تا برخی از ایدهها را «دگرگون» ساخت. بسیاری از فیلسوفان مدرن وجود دارند که سعی میکنند این افکار را به ارث ببرند و تغییر دهند، که گواه باروری آنها است. من متقاعد شدهام که فیلسوفانِ ایدهآلیسمِ آلمانی هنوز، امروزه، سؤالات درستی میپرسند. آنها به مشکلات بسیاری میپردازند که هنوز از آنِ ماست، و تلاش برای یافتن زمینهای مشترک برای مجادلات علمی، اقتصادی، مذهبی و سیاسی نمیتواند توسط فلسفه به امان خود رها شود.
#ایدئالیسم_آلمانی #چرا_ایدئالیسم #دیالکتیک #لودویگ_زیپ #امیرعلی_مالکی