بازگشت به سوفسطاییگری
نانا آریل
مترجم: ریحانه عبداللهپور
سوفسطائیان یونان باستان در قرن بیستویکم خودنمایی میکنند؛ بهویژه به نظر میرسد در رابطه با دونالد ترامپ. پاتریک لی میلر۱Patrick Lee Miller، فیلسوف امریکایی که اطلاعات اندکی دربارۀ یونان باستان دارد، انتقاد افلاطون از معاصران سوفیست خود را یادآوری میکند و اظهار میدارد: چنین بیاعتناییای به حقیقت، مانند احترام به دیدگاههای رایج، همچون دستفروشی گاو نر۲ peddling of bulls**t، مشخصۀ مبارزات طولانی ترامپ برای ریاست جمهوری است. مکنزی کربنِ نویسنده نیز «ظهور سوفیسم مدرن در دوران ترامپ» را اعلام کرد. پروفسورِ حقوق، فرانک او. بومن، دفاع از استیضاح ترامپ را یک سفسطۀ خوشساخت خواند که منابع را انتخاب میکند و تاریخ و پیشینۀ ناخوشایندش را نادیده میگیرد. سوفیستها و فرهنگ اخبار جعلی و حقایق جایگزین نیز رایج شدهاست. درک این قیاسِ وسوسهانگیز کار سختی نیست. از این گذشته، در یونان قرن پنجم پیش از میلاد، سوفسطائیان، آن فیلسوفان-معلمانی که در شهرهای یونان پرسه میزدند و به دانشآموزان آموزش میدادند که چگونه به هر وسیلهای که ظاهراً لازم است در بحثها پیروز شوند، برای بسیاری نشانهای از انحطاط فرهنگی و اخلاقی بودند. هویت آنها بهعنوان معلمانِ لفاظی مؤثر و بهشکلِ توهینآمیزی بهمثابۀ یک نسبیگرا نسبت به حقیقت نمود مییابد. نامیدن مخالفان خود سوفیست به مردم کمک کرد تا شوک انتخابات سال ۲۰۱۶ ایالات متحده را ارزیابی کنند و آن را بهشکلی تاریخی تغییر دهند و این تصور را ایجاد کنند که این دورۀ جدیدی نیست؛ بلکه تاریخ در حال تکرار است. روزنامهنگاران روشنفکر و شخصیتهای عمومی مختلف که این تشبیه را انجام میدهند، این امکان را میدهند که خود را در سمت درست تاریخ قرار دهند ـ سمت حقیقی و عادلانه که در یونان باستان توسط افلاطون نمایندگی میشد سوفیستها را محکوم کرد و آنها را شارلاتان و خطرناک خواند. پذیرش غیرانتقادیِ موضع افلاطون نسبت به سوفیستها، روایت ثابتی در طول تاریخ غرب بودهاست. صدای سرزنشآمیز سقراط در محاورات افلاطون، «سوفیست» را تا به امروز برای سیاستمدارانِ عامهپسند، وکلای بیانصاف و مربیان ناآگاه به یک توهین رایج بدل کردهاست؛ اما اکنون شوکِ طوفانِ «پساحقیقت» به یک غوغای خسته فروکش کردهاست. سوفیستهای اصلی نهتنها شایستۀ بازنگری تاریخی هستند، بلکه میتوانند تکنیکهای مفیدی را برای مواجهه با فرهنگ اطلاعاتِ بیش از حد و حقایق متعارض به ما ارائه دهند. بهعبارت دیگر سوفیسم لزوماً مشکل نیست، میتواند بخشی از یک راهحل باشد.
سوفیستهای اصلی
فیلسوفانی که برای آموزش دانشآموزان در شهرهای یونان پرسه میزدند، گروهی یکدست نبودند. آنها مربیانی مستقلِ عمدتاً غیر آتنی بودند که نهتنها مهارتهای بلاغت و سیاست را آموزش میدادند؛ بلکه در زبانشناسی، شعر و علم نیز پژوهشگرانی پیشرو بودند. دموکراسی نوظهور قرن پنجم قبل از میلاد آتن نیاز به آموزش را افزایش داد تا مردم را برای مشارکت در امور پولیس (دولتشهر یونانی) آماده کند. در حالی که پیشتر در شرایطی مشابه یک مرد جوان تحت نظارت مرد باتجربه-تری قرار میگرفت. سوفیستها که روشنفکرانی بااستعداد بودند، در پی شکستن این ساختار سلسلهای و اشرافی و آزادسازی آموزش بودند. بنابراین سوفسطاییها را نباید با «عوامفریبانی» که رهبرانی عوامگرا (پوپولیست) بودند اشتباه گرفت، میتوان [سوفیستها] را نخستین معلمان حرفهای مروجِ آموزش عالی دید. این واقعیت که سوفیستها برای تدریس خود پول دریافت میکردند، احتمالاً دانشجویان مدرنی را که هنوز وامهای خود را پرداخت میکنند شوکه نمیکند. با این حال، در یونان باستان پرداخت برای تدریس فلسفه توأم با فساد بود و برخی از سوفسطائیان مانند گورگیاس۳Gorgias یا آنتیفون۴Antiphon از آموزشدادنهای خود ثروتمند شدند که لکۀ ننگی از خودستایی، فریب و خیانت به معیارهای اخلاقی مرتبط با آنها را بیشتر کرد. غریبگی سوفسطائیان و کوچ چندینبارۀ آنها بین شهرها نیز مایۀ بدگمانی بود. پروتاگوراس۵Protagoras، ابدرا۶Abdera، گورگیاس از لئونتینی۷Leontini، هیپیاس۸Hippias از الیس۹Elis و دیگران بهعنوان بخشی انداموار (زنده) از پولیس آتن دیده نمیشدند. آنها نهتنها رهبران سیاسی نبودند، بلکه برخی از آنها حتی شهروند هم نبودند و با گستاخی جرئت کردند به آتِنیها صحبت، بحث و مناظره بیاموزند. سوفیستها بهوسیلۀ اشراف و محافظهکاران آتن به اتهاماتی معمول علیه خارجیها و تازهواردان همچون تضعیف ارزشها متهم شدند؛ اما دقیقاً غریبه بودن آنهاست که نقش مهمی در فلسفۀ آنان داشت. حرکت آنها بین شهرها این امکان را میداد که مستقل عمل کنند و ببینند و آشکارا تفاوتهای هنجار و ارزشهای اجتماعی را بین مکانهای متفاوتی که در آن پرسه میزدند شناسایی کنند. بدینترتیب آنها شروع به توسعۀ این ایده کردند که ارزشها حقایق ابدی نیستند؛ بلکه ساختارهای اجتماعی هستند. سوفیست اول، پروتاگوراس، مدعی شد که «انسان معیار همهچیز است». اساساً به این معنی که قضاوت ذهنی انسان واقعیت را تشکیل میدهد و بنابراین ارزشها توسط یک موجود اخلاقی بیرونی مانند خدایان دیکته نمیشوند. (پروتاگوراس همچنین نخستین ندانمگرا در تاریخ شد، با این ادعا که او نمیدانست آیا [خدایان] واقعاً وجود دارند یا نه!) بنابراین برای پروتاگوراس آن اخلاقیات خارج از تجربۀ انسانی نیستند، بلکه این مردم هستند که تعیین میکنند چه چیزی حقیقت و درست است. پروتاگوراس مدعی نشد که حقیقتی وجود ندارد؛ میتوان اینطور گفت که ما تنها از طریق ادراکات جزئی خود میتوانیم به آنچه درست میپنداریم برسیم.
بهطور کلی، سوفسطائیان دریافتند که هنجارها، قراردادها و قوانین چیزهایی هستند که افراد را قادر میسازند تا با هم عمل کنند و در موقعیتهایی که حقیقت دستنیافتنی است، به توافق برسند. این موضع فلسفی پیامدهای مستقیم سیاسی دارد: منجربه این ایدۀ بنیادگرایانه میشود که همۀ شهروندان (در ابتدا همۀ مردان صاحب دارایی) از نظر سیاسی صلاحیت دارند و قضات بالقوه در عرصۀ سیاست دموکراتیک هستند.
با این حال، پروتاگوراس این صلاحیت را بهعنوان یک امر خاص تلقی نکرد ـ بلکه این پتانسیلی است که میتواند و باید از طریق آموزش پرورش داده شود. این ایده که آموزش امکان رهبری سیاسی را بهروی تودهها باز میکند و منجربه تحرک طبقاتی میشود، (حتی در این روزگار) بهعنوان تهدیدی برای نخبگان تلقی میشود. پس باعث تعجب نیست که سوفیستهایی که آن را ترویج میکردند خطرناک تلقی میشدند: آنها بهعنوان مدعیان دموکراسی خارج از کنترل تلقی میشدند.
شیوههای تدریس سوفیستها متنوع بود؛ آنها در سمینارهای گروهی کوچک تدریس میکردند، رساله مینوشتند، و سخنرانیهای نمونهای انجام میدادند تا فنون مختلف بلاغت و استدلال را به شاگردان خود بیاموزند. متأسفانه بسیاری از نوشتهها و سخنرانیهای آنها از بین رفته، اما تعداد اندکی از آنها باقی ماندهاست، مانند ثنا از هلن۱۰Encomium of Helen اثر گورگیاس که بهدلیل زبان تأثیرگذار و غنیاش، و تمایلش به استفاده از بازیهای زبانی و تناقضنماهای پیچیده مشهور است.
در ثنا از هلن، گورگیاس به اساطیر جنگ تروا روی میآورد و از هلن دفاع میکند که با منلائوس، پادشاه اسپارت، ازدواج کرد اما با پاریس، شاهزادۀ تروا، فرار کرد. خروج او منجربه جنگ شد و هلن بهعنوان یک زن خیانتکار، مسئول ویرانیهای بعدی شناخته شد. گورگیاس چهار احتمال را ارائه میدهد که ممکن است عمل او را توضیح دهد: او یا با ارادۀ خدایان یا بهزور، بهوسیلۀ قدرت کلمات، یا بهوسیلۀ وسوسۀ عشق (اروس) هدایت میشد. هر گزینه نشان میدهد که او قربانی ترحم و دلسوزی بود نه سرزنش.
خط پایانی سخنرانی گورگیاس چندین نسل از خوانندگان را متحیر کردهاست: «من میخواستم سخنرانیای بنویسم که در ستایش هلن و سرگرمی برای خودم باشد». این امر لحن کوبندۀ سخنرانی را درهم میشکند و نشان میدهد که موضوع [سخنرانی] هلن فقیر و بدنام نیست، بلکه خود هنر خطابه است. این درواقع یک سخنرانی مثالزدنی برای دانشجویان است که قدرت استدلال را به نمایش میگذارد و واقعاً سرگرمکننده است، بهویژه که هیچ پیامد واقعیای برای دفاع از یک شخصیت اسطورهای وجود ندارد. با این حال، این لحن تهدیدآمیز و بازیگوش، گورگیاس را قادر میسازد تا فرایند انتقادیِ بنیادگرایانۀ واژگونسازیِ داستانهای پذیرفتهشده و باورهای رایج را از طریق مجموعهای از روایتها و استدلالهای متقابل ارائه دهد.
سوفیستها لزوماً آموزش نمیدادند که چگونه «استدلال ضعیفتر را قویتر کنیم»، چراکه آنها متهم به انجام این کار در متون مشهوری مانند کمدی ابرهای اریستوفانس و نوشتههای افلاطون و ارسطو بودند. درعوض، آنها تأکید کردند که استدلالهای رقیب جانمایۀ حیات دموکراسی هستند. رسالۀ سوفیست ناشناس، «براهین مخالف» ، مجموعهای از ادعاهای دوگانه را ارائه میدهد که هرکدام میتوانند در زمینههای مختلف معتبر باشند. بهعنوان نمونه، بیان میکند که در صورت جنگْ پیروزیِ اسپارتها برای آنان خوب و برای آتنیها بد است، و پیروزی آتنیها برای آتنیها خوب اما برای بربرها بد است. بنابراین، درستیِ کورکورانه در رابطه با جنگ بهنفع موضع شکاکانهای که دیدگاه دیگری را تأیید میکند، رد میشود. این نسبیگراییِ اخلاقی نیهیلیستی نیست، که براساس آن همۀ استدلالها معتبرند (و بنابراین هیچکدام از آنها معتبر نیستند)، بلکه به رسمیت شناختن این واقعیت است که استدلالها اغلب یک موضوع دیدگاه هستند. آنها میتوانند معتبر یا نامعتبر، ضعیف یا قوی، تنها در زمینههای خاص دیده شوند. بنابراین، تمرین ارائۀ استدلالهای مخالف راهی برای فریب یا دستکاری نیست، بلکه راهی برای پرورش مهارت گوش دادن به صداهای مخالف و به رسمیت شناختن دیگران بهعنوان استدلالکنندگانِ مشروع است. ارائۀ استدلالهای مخالف، پایان بحث سوفسطایی نبود، بلکه آغاز آن بود. سپس شاگردان سوفیستها با یکدیگر بحث و گفتگو میکردند و با سؤالاتی یکدیگر را به چالش میکشیدند. درواقع این سوفیستها بودند که فرم بهاصطلاح «سقراطیِ» گفتگو را ابداع کردند که در آن حقیقت فلسفی مورد بحث و مذاکره قرار میگیرد؛ اما در حالی که سقراط اغلب تلاش میکرد تا ناآگاهی طرفین خود را افشا کند تا به آنچه ادعا میکرد درست است و به توافقی دربارۀ آنچه ممکن است معقول در نظر گرفته شود برسد، سوفیستها هر دو طرف را به یک اندازه شایسته میدانستند.
میراث سوفیست
سوفیستها با ارائۀ خوانشهای واژگون از داستانهای عامهپسند، ایجاد براهین مخالف و تمرین دیدگاههای متناوب مجموعهای از ابزارهای انتقادی را ارائه کردند که امکان تحقق شهروندی را در مجلس شهر، در دادگاهها و در زندگی روزمره فراهم ساخت.
با وجود این، بازنمایی افلاطون از سوفیستها در محاوراتش خشن است. او از طریق سقراط، آنها را بهعنوان متخصصانی معرفی میکند که به داشتن دانش در حیطۀ حقیقت و عدالت تظاهر میکنند، در حالی که درواقع در هیچ حوزۀ مشخصی تخصص ندارند، بهجز توانایی متقاعدکردن مردم به داشتن نظرات متزلزل با استفاده از دستکاری کلامی. او آنها را با عنوان کارشناسان استدلالِ نامفهوم در مقابل جویندگان واقعی حقیقت یعنی «عاشقان خِرَد» واقعی، یعنی فیلسوفان معرفی میکند. او در محاورۀ «گورگیاس»، آموزۀ سوفیستها را با آشپزی و فن آرایش مقایسه میکند که شادیهایی سطحی را ارائه میدهد که تودهها را به خود جلب میکند، برخلاف ژیمناستیک و پزشکی که درواقع بدن را بهبود میبخشد. این تصویر از سوفیستها نهتنها در خدمت فلسفۀ ضد دموکراتیک افلاطون و ادعای داوری حقیقت است، همچنین تلاشی برای پاک کردن نام معلمش، سقراط است که به اتهام سوفیست بودن به مرگ محکوم شد.
انتقاد مخرب افلاطون از سوفیستها در طول تاریخ غرب ادامه داشتهاست و بهطور متناقضی آنها را هم بهمثابۀ خطری همیشگی و همیشه در کمین، و هم بهعنوان شخصیتهای ضعیف و فرعی که تنها نقش کوچکی در تآتر افلاطون ایفا میکنند، نشان دادهاست. این شهرت در آغار قرن نوزدهم شروع به تغییر کرد، که بخشی از آن در نتیجۀ فلسفۀ هگل بود، و حتی بیشتر از آن به مورخ انگلیسی، جرج گروت که فصل ستایشآمیزی را به سوفیستها در تاریخ یونان(۱۸۴۶) اختصاص داد و تلاش کرد تا برداشت نادرست افلاطون از آنها را تصحیح کند. فردریش نیچه (۱۹۰۰ـ۱۸۴۴) نیز شمایل جدیدی از سوفیستها ارائه کرد که با فلسفۀ خودش طنینانداز شد. از نظر او آنها نخستین کسانی بودند که متوجه شدند زبان بهسادگی حقایق را بازتاب نمیدهد، بلکه درعوض یک مذاکرۀ دائمی با معنا و تفسیر را حفظ میکند.
در مقایسه با ادعای افلاطون برای درک حقیقت و عدالت جهانی، سوفیستها آگاهند که حقایق و اخلاقیات در چارچوب گفتمان تعیین میشوند. جالب اینجاست که سوفیستها از دیدگاه نیچه صرفاً شخصیتهای تاریخی یونان باستان نیستند، بلکه حاملان انرژی فلسفی در طول تاریخ هستند. او در اراده معطوف به قدرت نوشت: «هر پیشرفتی در معرفتشناسی و معرفت اخلاقی، سوفیستها را دوباره احیا کردهاست».
متفکران قرن بیستم به این درخواست پاسخ دادند. در حالی که مورخان به مبارزه با بدنامی تاریخی علیه سوفیستها ادامه میدادند، برخی از فیلسوفان شیفتۀ عقاید آنها شدند. از مارتین هایدگر تا ریچارد رورتی تا میشل فوکو ، ژان فرانسوا لیوتار و ژاک دریدا (تنها تعدادی از آنها را نام بردم)، فیلسوفان در روایت یکپارچۀ افلاطون نفوذ کردند تا به صدای سوفیستها برسند و با ایدههای پستمدرن دربارۀ نسبیت حقایق طنینانداز شدند. شاید شگفتانگیزترین تغییر در استقبال از سوفیستها، احیای آنها در نوشتههای فمینیستی از دهۀ ۱۹۸۰ بود. این موضوع ممکن است گیجکننده به نظر برسد؛ چراکه در گزارشهای سوفیستها هیچ نشانهای از موضعگیری مترقی نسبت به زنان وجود ندارد. آنها مانند همعصران خود حتی زنان را شایستۀ رأی دادن در پولیس نمیدانستند. با این حال، تلاشهای فمینیستی پس از ۱۹۸۰ برای به چالش کشیدن مفاهیم پدرسالارانۀ حقیقت و منطق، شامل جستجو برای مدلهای جایگزین بود که یکی از آنها مدل سوفیستها بود. برای متفکران فمینیست و معلمان بلاغت مانند شارون کرولی، سوزان جارات و میشل بالیف ، ایدههای سوفیستی در اینجا با ایدههای فمینیستی مطابقت دارند و فرصتی برای بازآرایی دانش در حوزههای بلاغت، نوشتن و آموزش فراهم میکنند. آنها از سوفیستها بهعنوان معلم و از روشهای تدریس خلاقانه و انتقادیشان الهام میگرفتند. استقبال آنها از سوفیستها عمدتاً آنارشیستی است. این یک تلاش آگاهانه برای سلب مالکیت سوفیستها از بافت تاریخی خود و ارائۀ آنها در یک سبک جدید در خدمت اهداف سیاسی است. برای نمونه در کتاب بازخوانی سوفیستها (۱۹۹۱) سوزان جرت، در حالی که تأکید میکند سوفیستها «فمینیست» نیستند، کتاب ثنا از هلن اثر گورگیاس را بهعنوان متنی میخواند که «منطق و اخلاق خشونتآمیز فرهنگ» فالوسنتریک۱۱فالوسنتریسم به وجود یک امتیاز مردانه نسبت به زن اشاره دارد. آرمانی که با گنجانده شدن در ناخودآگاه جمعی باعث تعمیم جنسیت مرد میگردد. را از بین میبرد.
سفسطۀ مدرن
از این رو برخی از متفکران مدرن در برابر محکومیت سوفیستها توسط افلاطون مقاومت و آنها را بهمثابۀ ریشههای الهامبخش معرفی کردهاند. بسیاری از آنها درواقع سوفیستها را بهخاطر منافع نظری خودشان به خدمت گرفتند و آنها را بهشکل خودشان بازسازی کردند؛ اما حتی با انجام این کار نشان دادند که بدنامی سوفیستها امری مسلم نیست و آنها میتوانند تحت پوشش جدیدی بازگردند تا چیزی دربارۀ زمان حال به ما بگویند. با این حال این دو سؤال باقی میماند: سوفیستها چه چیزی میتوانند برای گفتمان و آموزش عمومی قرن بیستویکم ارائه دهند؟ و آیا بهراستی نماد باستانی پساحقیقت هستند؟
در حالی که سوفیستها هرگز ادعای مالکیت بر حقیقت را نداشتند، به نظر میرسد سیاستمداران عوامگرای معاصر مانند ترامپ به حقیقت علاقه دارند و حتی نام پلتفرم رسانۀ اجتماعی خود را «حقیقت اجتماعی»۱۲truth social گذاشتهاند.
ترامپ در برابر لفاظیهای باراک اوباما و هیلاری کلینتون مقاومت کرد و آن را نشانهای از تحریف و پنهانکاری خواند. او در طول مبارزات انتخاباتی خود در تلاش برای ایجاد این تصور بود که او یک حقیقتگوست که لفاظی را انکار میکند و «دستگاه متننما» را رد کرد. درواقع این فرض که صحبت بداهه نشانهای از حقیقت است، صدای ضّدسوفیست سقراط را در دفاعیۀ افلاطون بازتاب میدهد: «از من تمام حقیقت را خواهید شنید، با این حال، به شیوۀ آنها در یک خطابۀ منظم که با کلمات و عبارات آراسته شدهاست، ارائه نمیشود. به خداوند قسم که نه، من از کلمات و استدلالهایی که در حال حاضر به ذهنم خطور میکند، استفاده خواهم کرد. زیرا به عدالت [در سخنانم] اطمینان دارم». دقیقاً همین اطمینان به دسترسی انحصاری او به حقیقت است که ویژگی اصلی لفاظیهای ترامپ را میسازد. از نظر او تنها معیار همهچیز خودش است. عبارت “حقایق جایگزین”۱۳Alternative facts که برای نخستین بار با دولت ترامپ مشخص شد، ممکن است بهطرز گمراهکنندهای شبیه روش سوفیستی به نظر برسد که اجازه میدهد دو ادعای مخالف برای هر هدفی ارائه شود. این عبارت از زمانی که کلیان کانوی ، مشاور ریاست جمهوری، از آن برای توجیه دادههای نادرست ارائهشده توسط شان اسپاسر ، سخنگوی کاخ سفید، دربارۀ تعداد شرکتکنندگان در مراسم تحلیف ترامپ استفاده کرده بود، رایج شد. این ایده به این دلیل مورد انتقاد واقع شد که بهعنوان چالشی خطرناک برای حقیقت تلقی میشد ـ حقایق کمّی که غیر قابل انکار هستند و اگر بتوان آنها را تأیید کرد، هیچ جایگزین دیگری نمیتواند برای آنها وجود داشته باشد. با این حال، بیانیۀ کانوی بهمعنای امکان اجرای همزمان دو ادعا، بررسی و مقابله با آنها نبود، بلکه یکی از ادعاها ـ دادههای ساختگی در دست او ـ حقیقی (واقعی) بود. بنابراین، این گفتمان حقایق جایگزین و اخبار جعلی، نقطۀ مقابل عمل سوفسطاییِ استدلالهای مخالف است. در حالی که سوفیستها میخواستند آگاهی درخصوص وجود ضروری ادعاهای رقیب در یک دموکراسی را افزایش دهند، ترامپ موقعیت یکپارچهای را پیشنهاد کرد که در آن تنها یک حقیقت وجود دارد: حقیقت خود او. بنابراین تام ریینسکی بهدرستی استدلال میکند که «سوفیسم را نباید با دروغگویی اشتباه گرفت. این مسئله ربطی به “حقایق جایگزین” ندارد. ترامپ و امثال او سوفیست نیستند»۱۴T. Ribitzky, ‘Teaching Sophistry in the Age of Trump’, Visible Pedagogy 22.03.2017.
برایان ای. لوتز۱۵Bryan A. Lutz اعلام کرد که دوران ترامپ «سوفیست دیجیتال»۱۶Digital Sophistry را ایجاد کرد و پیشنهاد داد که معلمان و دانشآموزان منتقد باید بهمنظور ایجاد یک موضع انتقادی که آنها را رد میکند، سوفیستها را «بازی» دهند. با این حال، اگر ما میتوانیم سوفیست باشیم، چرا وانمود کنیم که سوفیست هستیم؟ سوفیستهای واقعی با توجه به نوشتههای اصلی خود، برخلاف عوامفریبی، از ترویج فرهنگ فریب و دستکاری بهدور بودند. درواقع، آنها تکنیکهایی را ترویج کردند که میتواند به ما در مقابله با حقایق متضاد در عصر اطلاعات کمک کند، که در آن افراد بیش از هر زمان دیگری صدای خود را در حوزۀ عمومی میشنوند. این روشها قرار نیست جایگزین بررسی واقعیت یا علم شوند؛ بلکه قرار است به ما در بررسی منطقی بودن استدلالها در زمینههای خود کمک کنند. آنها بهطور خاص با موقعیتهایی سروکار دارند که در آن حقایق روشن غیر قابل دسترسی هستند ـ دقیقاً همان لحظاتی که بررسی واقعیت و منطق رسمی نمیتواند به ما کمک کند تا تعیین کنیم که آیا منصفانه با ما رفتار میشود، یا گمراهیم و فریب می خوریم. همانطور که گورگیاس میگوید، مردم نمیتوانند تمام گذشته را به یاد بیاورند، تمام حال را بدانند و تمام آینده را پیشبینی کنند، بنابراین توانایی آنها برای رسیدن به نتیجهگیریهای مطلق محدود است. اهمیتِ این موضوع احتمالاً امروز که حجم عظیمی از دادهها ما را احاطه کردهاند، بیشتر هم میشود، و در حالی که اینترنت و هوش مصنوعی بهطور بالقوه میتوانند به ما کمک کنند که گذشته را به یاد آوریم، حال را بشناسیم و آینده را بهتر از همیشه پیشبینی کنیم، در حال حاضر آنها نمیتوانند جایگزین قضاوت و تصمیمگیری ذهنی انسان در شرایط پیچیده شوند.
به روش «براهین مخالف» فکر کنید که ما را قادر میسازد مسائل را از دیدگاههای متعدد بررسی و ذهنیت دیگران را درک کنیم. آیا این برای شکستن اتاقهای پژواک ما، که در آن مردم فقط در معرض صداها و نظرات مشابه هستند، کاملاً ضروری نیست؟ آیا این دقیقاً نقطۀ مقابل هیچ شبکۀ اجتماعی یکپارچهای بهنام «حقیقت» نیست؟ یا به ثنا از هلن اثر گورگیاس فکر کنید. او روایت مشترکی را میگیرد که همه میدانند و بهطور سیستماتیک آن را از بین میبَرد تا زمانی که به رقص دیدگاههای متناوب تبدیل شود. معادل امروزی آن، فیلم راشومون است. به نوبۀ خود، به برخی از اساطیر در فرهنگ خودمان، در جوامع نزدیکمان فکر کنید ـ داستانهایی که ما چندباره بدون تردید دربارۀ آنها میگوییم. داستانهایی که ارزشها و باورهای مشترکمان را براساس آنها بنا میکنیم. آیا با تصور خوانشهای جایگزین از این داستانها، پرسش از صحت این باورها مفید نیست؟ آیا روش گورگیاس نمیتواند بهمثابۀ یک ابزار انتقادی بازیگوش و بدون خشونت برای مقابله با اصول سرسختانه عمل کند؟
«سوفیستهای جدید» را میتوان به شیوهای بهتر و دقیقتر از آن عنوانی که اکنون در گفتمان عمومی ارائه میشود تعریف کرد ـ نه بهعنوان نامی برای شارلاتانهای عوامپسند، بلکه یک نشانۀ مثبت برای مفسران و متفکران منتقد، بهعنوان «کارشناسان خرد»؛ که با فعال کردن شیوههای سوفسطایی با اطلاعات بیش از حد و حقایق رقیب برخورد میکنند. درواقع، برخلاف شهرت آنها بهعنوان شرور، انسانگراییِ سوفیستها به ما کمک میکند تا به یاد داشته باشیم که معیار همهچیز بودن با مسئولیت بزرگی همراه است و کارشناسان خرد نیز میتوانند عاشق حکمت باشند.
#فلسفه_غرب #تاریخ_فلسفه_غرب #سوفسطائیان #سوفیست #پروتاگوراس #دونالد_ترامپ #نانا_آریل