در باب زبان در فلسفۀ کلاسیک: از ارسطو تا ابن سینا
علی خاوری
زمانی که پایِ پرسش از مفهوم «زبان» به میان میآید، گویی ذهن آدمی سعی دارد در مفهومی تامل کند که تا قبل از آن، این مفهوم برایش خودگواه بوده است، ولی وقتی پای تحلیل خود مفهوم به میان میآید، چالشها شروع میشود. این مرحله وضعیت پیچیدهای است که سخت میتوان از آن عبور کرد؛ چیزی شبیه به جمله معروف توماس آکوئینی درباب زمان: «…من میدانم زمان چیست، ولی وقتی از من بپرسند زمان چیست دیگر من نمیدانم…». ولی این نوشتار هدفش تامل در باب مفهوم «زبان» نیست؛ بلکه هدف، یادآوریِ جایگاه رفیع فراموش شده زبان در فلسفۀ کلاسیک است.
اگر بخواهیم برای شروع تفکر [به معنای اخص]، یک مبدا یا نقطهای شروع را فرض بگیریم و این نقطه شروع را از قضا – یونان – بدانیم؛ باید گفت در دورۀ ابتدایی از تفکر است که انسان سعی دارد با رهایی از اسطوره – زدگی، مواجههای عقلانی با جهان [casmos] داشته باشد. اما پس از آن، یعنی دورۀ پختگی، این مواجه عقلانی، که نقطهی اوج آن «ارسطو» است؛ عصری است که علاوه بر پرسشهای جهانشاختی، پرسشهای معرفت شناختی در آن نیز مورد توجه قرار گرفته است. به عبارت دیگر: تفکر برای انسان، به خودی خود مورد پرسش است؛ که به جرات میتوان گفت: این پرسش، نقطهی اوجاش برای جواب دادنِ به آن «ارگانون»۱ به یونانی: όργανον به معنی «ابزار و وسیله» ارسطو است. تلاشی که ارسطو برای صورت بندیِ یک الگوریتم، که هر انسانی بتواند با استفاده از آن، بنا بر قول ابنسینا: « …حقیقت را بشناسد و به خیر عمل کند»، انجام میدهد. این تلاش به غایت، تلاشی ستودنی است که از عهدۀ هر متفکری برنمیآید.
ارگانون ارسطو در نُه بخش تدوین شده است۲ارغنون یا ارگانون نامی است که شاگردان ارسطو بر شش رساله از تألیفات او در علم منطق نهادند. جمعآوری این رسالهها به شکل امروزی آن در زمان امپراتوری روم شرقی انجام گرفت.، که هدف اصلی این نُه بخش، رسیدن به همان – باور موجه صادق است؛ غایتی که نزد دو معلم قبل از وی، «سقراط و افلاطون»، بذراش در تاریخ تفکر گذاشته شده بود. باور موجه صادق یا – معرفت به معنیالاخص – نزد ارسطو متعلقی دارد۳معرفت تصدیقی بالمعنی الاخص یعنی تصدیق جازم مطابِق با واقع ثابت یا تصدیق جازم مطابِق با واقع تشکیکناپذیر و بهعبارت رساتر تصدیق جازِم مطابق با واقع منطقاً تشکیکناپذیر.؛ این متعلق جواهر اولیهای است که در خارج از عینیت یافتهاند. در واقع انسان در بیرون از خود با اموری سر و کار دارد که استقلال آنتولوژیک داشته و متعلق هرگونه معرفت [به معنای عام] در ما هستند. این جواهر اولیه زمانی شناخت پذیر میشوند که – در افق شناختی زبان – قرار گیرند؛ به عبارت دیگر، عنصر زبان جواهر را برای شکلگیری فرایند شناخت آماده میکند و مستوجب اتحاد میان نفس ناطقه و حیثیت عقلانی جواهر در بیرون میشود. این خوانش که بیان شد مدخل جدیدی را از فسلفۀ کلاسیک در نسبت با زبان بر روی خواندگان این دوره از فلسفه باز میکند.
این خوانش از زبان در دورههای بعد از ارسطو، حتی در یونان و بافاصلۀ کمی از وی وجود دارد، بهمانند رواقیان که «تاملات» جدی در این حوزه دارند. بهطور مثال رواقیان معتقد بودند که: لفظ خود بر ابژه فیزیکی دلالت میکند؛ بهطوری واسطهی این دلالت، معنایی است که خود لفظ دارد و بر ابژه فیزیکی دلالت میکند؛ مسامحتاً میتوان گفت: لفظ نزد رواقیان خود یک هویت فیزیکی دارد [لفظ←معنا←مصداق]؛ این نوع خوانش از رواقیان، قرابت نزدیکی با خوانش ویتگنشتاین [دوره اول] در باب مسئلۀ زبان دارد که اگر این نوشتار به دنبال یک کار تطبیقی بود، باید پیوندهایی که این ادعا را اثبات یا رد میکند، چه تاریخی و چه فراتاریخی پیگیری میکرد.
فیالحال اگر بخواهیم کمی از دوران هلنیسم۴این دوره از سال ۳۳۰ ق. م تا ۲۷ ق. م تداوم یافت. فاصله بگیریم و ردپای این مسئله را در فلسفه مسلمان کنکاو کنیم؛ کسی که در این دوره تأملات جدی در این مسئله داشته و به نوعی از دیگر فیلسوفان ماقبل خود کمی پا را فراتر گذاشته است، ابن سینا است. شیخ الرئیس در دو کتاب مهم خود که هرکدام یک بخش مجزا در باب منطق دارند، یعنی «الشفاء» و «الاشارات و التنبیهات» اناکاویکهای۵مرکب از آنا و کاو و ایک: تحلیلی، آنالوتیک، آنالوگیک دقیق و حتی میتوان به جرأت گفت: تحلیلهایی است که، برای اولین مطرح میشود؛ گرچه زیر سایه – معلم اول – هویت پیدا میکند اما سعی دارد تعمیق بیشتری به خرج دهد. ابن سینا در نهج اول، فصل دوم، از کتاب الاشارات و التنبیهات میگوید که: « …ولان بین الفظ و المعنی علاقه ما و ربما اثرت احوال فی تلفظ و فی الاحوال فی المعنی، فذالک یلزم المنطقی أن یراعی جانب الفظ المطلق من حیث ذالک، غیر مقید بلغه قوم و دون قوم…»۶ترجمه: از آنجا که بین اصطلاح و معنا رابطهای وجود دارد و شرایط ممکن است بر تلفظ و اوضاع تفهیم معنا تاثیر بگذارد، منطقدان متسلزم آن بوده تا جنبۀ مطلق معنا را در نظر بگیرد، نه محدود به زبان و یک کلمه که بسته به زبان یک قوم یا غیر آن است.. ابن سینا در صدد آن است که این مسئله را در ساحت تفکر نهادینه کند که لفظ باید توسط – منطقی – مورد بررسی قرارگیرد چراکه، میان لفظ و معنا یک علاقهای وجود دارد و همچنین احوالت لفظ در احوالات معنا تاثیر میگذارد. در حقیقت ابن سینا هم به مانند معلم اول، زبان را رابطی میداند تا «اوسیا»۷اوسیا برگرفته از «ایمی» (وجود داشتن), مفهومی اساسی در هستی شناسی ارسطو است. اما به رغم این اهمیت, نص آثار ارسطو در این باره یکدست و همگون نیست و افزون بر آن, گزینه هایی که اغلب مترجمان در ترجمه آن برگزیده یا ساخته اند, در معرض اشکال و ایراد است. به ذهن وارد شده و فرایند تفکر حاصل شود. این مدعا در متون ارسطو به وضوح روشن نیست، ولی شارحان ارسطو و ارسطوئیان همچنین حیثیت برای حریم زبان و معرفت، توام باهم قائل بودند؛ به گونهای که خواجه نصیر در شرح «الاشارات و التنبهیات» بنا بر یک قول عامیانه، «کار را تمام میکند». وی در تشریح سطور ابن سینا در باب زبان ادعا دارد و آن هم این است که شناخت پذیر شدن اشیاء نزد انسان از طریق – زبان – است. این زبان است که میتواند از اشیاء در ذهن صورتهای نوعیهای بسازد و از ارتباط این صور، نوعیهها، اشیا عینی خارجی و «حدود» را حاصل آورد و از طریق این حدود به «قیاس حملی»۸analogy of Categorical دست یابد که به زعم ارسطو و پیروانش همان باور صادق موجه است. این ادعا که تا حد زیادی صورتبندی شده، شاید یه وضوح در متن آثار ارسطو و پیروانش در یونان و مشرق زمین غیرقابل مشاهده باشد و همواره از سوی خوانشهای نصگرا مورد حمله قرار گیرد، ولی انتساب این نظر به آنها امری گزاف نیست و میتوان ذیل این ادعا و صورتبندی انجام شده از آن، گفتگو کرد و نگاه جدیدی به فلسفه در این دوره داشت.
در مقام نتیجهگیری باید گفت: حریم زبان و معرفت در این دوره مرز مشخص و دقیقی ندارد، ولی با خوانش دقیق از متون مهم کلاسیک به ارزش و جایگاه زبان در نظریه شناخت و تعریف و حصول معرفت در این دوره میتوان رسید. با فرض معرفت و تفکر در معنای ارسطویی و حتی رواقی زبان رابطی است که در آن اشیا را میتوان به ساحت شناخت نزدیک کرد و از دل آن به نتایجی دست یافت که یقینی هستند. پس زبان مرحله و افقی است که اشیاء نزد فاعل شناسا، شناختپذیر میشوند.
#فلسفه_زبان #فلسفه_اسلام #فلسفه_غرب #جستارهای_دانشجویی