هانا آرنت: شبح جنگ هستهای
موریتز دی یونگ
مترجم: پارسا مشایخی فرد
در ۲۷ فوریه ۲۰۲۲، سه روز پس از آغاز تهاجم روسیه به اوکراین، ولادیمیر پوتین به ژنرالهای خود دستور داد تا نیروی بازدارندۀ هستهای روسیه را در حالت آمادهباش قرار دهند. ۷۷ سال پس از هیروشیما و ناکازاکی، سخنان پوتین شبح جنگ هستهای را به صحنۀ جهانی بازگرداند.
در ماههای نخستِ جنگ، رهبران غربی خونسردی خود را حفظ کردند و به سخنان هستهای او پاسخی ندادند، اگرچه ژان ایو لودریان۱Jean-Yves Le Drian، وزیر امور خارجۀ وقت فرانسه، در روز اولِ تهاجم، به روسها یادآوری کرد که «ناتو» همچنان یک اتحاد هستهای است؛ در غیر این صورت، تهدیدات هستهای پوتین در غرب با آنچه امانوئل مکرون۲Emmanuel Macron «ابهام استراتژیک»۳strategic ambiguity نامید، مواجه میشود. اما این وضعیت در حال تغییر است؛ از آنجایی که روسیه اصرار دارد تهدیدات هستهایاش بلوف نیست، کاخ سفید بارها درباره پیامدهای فاجعهباری که بهدنبال تشدید تنشهای هستهای توسط کرملین خواهد بود، هشدار دادهاست. با این حال رهبران غربی همچنان بر نهایت احتیاط در برخورد با پوتین پافشاری میکنند.
بسیاری از رهبران اروپای شرقی معترضند که احتیاط برای روسها بیشتر بهعنوان ضعف تلقی میشود؛ ممکن است پوتین آن را بهعنوان مجوزی برای توسل به سلاحهای غیر متعارف در نظر بگیرد ـ بهویژه که حملۀ رعدآسای۴Blitzkrieg – این واژه اولین بار توسط ارتش آلمان نازی در سال ۱۹۴۰ در حمله به کشور فرانسه توسط ژنرال گودریان به کار برده شد. و دلیل آن هم مکانیزه و پیشرفته بودن تانکهای ارتش آلمان بود. این واژه در اینجا به تمسخر و کنایهآمیز آورده شده است. مورد نظرِ او به یک نمایش خندهآور تبدیل شدهاست. درواقع، همانطور که ارتش اوکراین دست بالا را در جنگ بهدست آورد، ناامیدی پوتین بهطور فزایندهای با باجخواهی هستهای آشکار شد.
در این موقعیت رهبران غربی همچنان بر روی طناب محکمی بین احتیاط و قاطعیت میلغزند، که در زیر آن ورطهای سهمگین، پیوسته درحال تشدید خود است. این اقدامِ متعادلکننده بههیچوجه با نگرش نامنظم پوتین کاهش نمییابد. گفته میشود که پوتین دیگر مانند یک استراتژیستِ حسابگرِ منطقی رفتار نمیکند، بلکه تبدیل به یک رهبر بدگمان و منزوی شدهاست که فانتزیهای وحشتناکی را برای بازسای امپراتوری روسیه، در سر میپرورانَد. هر چه پوتین بیشتر رادیکال میگردد، جهان بیشتر نگران میشود که او انگشت خود را روی دکمه نگه ندارد. با این حال، تا زمانی که پوتین از مرگ میترسد ـ و بنابراین از مرگ قطعی و متقابل در جنگ هستهای ـ ما از ایمنی هستهای۵nuclear safety اطمینان داریم.
تحلیلهایی از میزان خشونت هستهای، بهعنوان تهدیدی واقعی، در دنیای امروز وجود دارد که تمایل به بررسی هوسبازی یک مرد دارد ـ خواه پوتین باشد یا «مرد موشکی»۶Rocket Man، کیم جونگ اون۷Kim Jong-un. از این رو، چنین مردانی مانع از بازتاب اساسیتر در مورد خطر وجودی جنگ هستهای میشوند. بهعنوان نمونه، وجود سلاحهای هستهای دربارۀ جهان ما چه میگوید؟ یا چه پیامدهایی برای سیاست جهانی دارد؟
در این میان فلسفه سیاسی هانا آرِنت۸۱۹۷۵ـ۱۹۰۶ میتواند به ما کمک کند تا شبح تخریب هستهای را، در زمانی که عموم مردم بهطرز عجیبی دربارۀ این موضوع بیتفاوت هستند، درک کنیم. هدف ما در اینجا، بررسی سه اصل اساسی در فلسفۀ آرنت، درباب موضع تقریبی او درباب مباحث مربوط به جنگ هستهای خواهد بود تا بتوانیم نقش راه مشخصی را نسبت به موضوعات عصر معاصر خود، با کمک این فیلسوف، ترسیم کنیم.
تمامیتخواهی و بمب۹Totalitarianism & The Bomb
نخستین بینش او این است که خشونت هستهای، در کنار سلطۀ تمامیتخواهانه، حوادث جهان مدرن را تعیین میکند. سیاست بهطور کلی مربوط به حوادث است. زمانی روزنامهنگاری از هارولد مکمیلان۱۰Harold MacMillan در زمان نخستوزیری بریتانیا پرسید: «بزرگترین چالش برای یک دولتمرد چیست؟” و او پاسخ داد: حوادث، پسر عزیزم، حوادث …»۱۱بخشی از کتاب خاستگاه تمامیتخواهی (The Origins of Totalitarianism 1951). آرنت تمامیتخواهیِ هیتلر و استالین را همراه با بمب، بهعنوان حوادث مرکزی که اثر خود را در جهان معاصر به جا گذاشتند، بهتصویر میکشد. در هر دو حادثه غرور عصر مدرن به اوج خود میرسد و بشر خود را بیش از هر زمان دیگری بیگانه میبیند.
بیایید ابتدا نگاهی به تمامیتخواهی بیندازیم:
درست است که در طول تاریخ، مستبدان بسیاری زیستهاند اما در این میان تمامیتخواهی هیتلر و استالین بیسابقه بود. ظالم۱۲tyrant، همانطور که از زمان تحلیل ارسطو میدانیم، تمرین میکند تا از طریق قدرت خودسرانه و خشونت عمدی، در جهت پیشبرد منافع خصوصیاش قدم بردارد. اعمال یک ظالم با بیقانونی خودسرانه مشخص میشود، و تفکر او با بیتفاوتی نسبت به خیر عمومی. رهبر تمامیتخواه، در مقابل، بالاترین احترام را برای قانون قائل است: با این حال، در یک نظام تمامیتخواهانه قانونْ تثبیتکنندۀ روابط انسانی نیست، درست بلعکس کشورهای لیبرال دموکراتیک که به همین منوال اداره میشوند. در عوض، قانون بهعنوان نیرویی فرابشری و فراتاریخی، مانند برتری نژادی یا طبقاتی درک میگردد؛ مبارزهای که میتوان از آن برای توجیه اقدامات رژیم استفاده کرد. وظیفۀ رهبر تمامیتخواه این است که اجازه دهد قانون در زمانِ حال آشکار شود. تصور او از منفعت عمومی به همان اندازه تند است۱۳آرمانشهری که در آن مردم از هرآنچه قانون میگوید که آن را آلوده میکند پاک میشود: نژادهای فرودست، سرمایهداران انگلی، یا سایر مفاهیم بیگانه بودن و غیریت..
این دقیقاً اجتنابناپذیری فرضیِ قانون۱۴inevitability of the law است که رهبر تمامیتخواه در خود تقویت میکند، همانطور که آرنت میگوید، اعتقاد به این امر که «همهچیز ممکن است و همهچیز مجاز است»۱۵ Everything is possible and everything is permitted. این اعتقاد تلاشهای او را نه آنقدر برای تغییر ماهیت انسان، بلکه برای ربودن انسانیت، آزادی و حیثیت آن است. در حالی که ظالم برای تأمین منافع شخصی خود از ترور و تبلیغات فرصتطلبانه استفاده میکند، رهبر تمامیتخواه بهطور ساختاری از چنین شگردهایی برای پیشبرد قانون امپراتوری استفاده میکند. نهتنها با جدا کردن مردم، بلکه با فشردهکردن آنها به تودهای غیر قابل تقسیم. برای جداکردن گندم «واقعی» از کاه، سیاستهای آزار و اذیت، جریانهایی از پناهندگان و تبعیدیان ایجاد میکند. چنین است که اردوگاههای کار اجباری و نابودی نظامهای تمامیتخواه، مردم را به «نمونههایی از نوع بشر» فرو میکاهند که اساسا «انسانی زائد» از درون آن برون میآید.
در یک نظام تمامیتخواه بهجای تحمیل محدودیت بر آنچه ممکن و مجاز است، قانون و «خیر مشترک» به گسترش بیپایان دولت حکم میکند. کشتار جمعی روسیه در بوچا و کراماتورسک۱۶Bucha and Kramatorsk، بمباران بیرحمانه از خارکف۱۷Kharkov تا ماریوپل۱۸Mariupol و تهدیدات هستهای پوتین که همه دست در دست هم نمایان میکنند، این مرد هیچ حد و مرزی را نمیشناسد. بنابراین وحشیگری پوتین از فرضیۀ آرنت پشتیبانی زیادی میکند: «اعتقاد تمامیتخواهانه مبنی بر اینکه همهچیز ممکن است، تاکنون تنها این را ثابت کردهاست که همهچیز را میتوان نابود کرد.»
این تصور که همهچیز ممکن و مجاز است، نهتنها نیروی محرکۀ تمامیتخواهیهای گذشته است، بلکه یکی از ویژگیهای اصلی عصر مدرن است. همچنین اگرچه شجاعت و نبوغ الهامبخش دستاوردهای علمی و فناوری بیسابقهای بوده است؛ اما غرور ستمگران میتواند هر پیروزی را تبدیل به یک پیروزی شکستآمیز۱۹Pyrrhic victory – پیروزی شکستآمیز یا پیروزی پیروسی به گونهای از پیروزی گفته میشود که هزینه و آثار زیانبار آن به اندازهای است که نمیتوان آن را بهراستی یک پیروزی بهشمار آورد. این نوع پیروزی یک پیروزی تمام عیار نیست، چرا که برنده متحمل رنج و هزینههای غیرقابل اغماض شدهاست. کند. در این موقعیت علم و فناوری هستهای نمونهای از این نقطهضعف پنهان است. در حالی که انرژی هستهای بهعنوان یک منبع تمامنشدنی انرژی ممکن است ما را به این باور برساند که همهچیز ممکن است، سلاحهای هستهای و زبالهها یادآور دائمی این موضوعاند که همهچیز را میتوان نابود کرد. آرنت استدلال میکند که ما وانمود میکنیم که روی نکتۀ ارشمیدس۲۰Archimedes’ point ایستادهایم، جایی که زمین را در معرض طرحهای خود قرار میدهیم (ارشمیدس زمانی ادعا کرد که اگر اهرمی بهاندازۀ کافی بلند به او بدهید، میتواند زمین را حرکت دهد). اما این بازی حیلهگرانهی بشر، یعنی آسیبپذیر ساختن فرایندهای زندگی و شکنند کردن هرچه بیشتر تمدن انسانی، ما را تبدیل به موجوداتی بیتوجه و توخالی نسبت به حقیقت مدنیت بشری میکند.
ادعای اینکه علم با این عنوان محدودیتها را نادیده میگیرد، بحثبرانگیز خواهد بود. اما به نظر میرسد در مورد او عکس این مطلب درست است. به هر حال، علوم تجربی فقط میتواند فرضیهها را آزمایش کند و در نتیجه پیشرفت کند. در شرایطی که بهشدت از محیطی وسیعتر محدود شدهاست. با این حال، گونتر آندرس۲۱Günther Anders، همدوره و شوهر سابق آرنت، تأکید کرد که این محدودسازی مرزها۲۲delimitation، با دانش هستهای بیگانه است. تأثیر حوادث یا انفجارهای هستهای بهطور بالقوه چنان گسترده است که آزمایشگاه هستهای دیگر از سیارۀ زمین بهعنوان یک کُل قابل تشخیص نیست. بنابراین ویژگی اساسی سلاحهای هستهای در توانایی آنها برای از بین بردن کل زمین نهفته است ـ بهقول آندرس «قدرتِ آنها نقصِ آنهاست»۲۳their omnipotence is their defect. وجه مشترک بمب و تمامیتخواهی دقیقاً در این غرور مدرن نهفته است؛ در انجام تخلفاتی که خطر اصلی آن نابودی نهایی بشر است.
قدرت در مقابل خشونت
این سؤال مطرح میشود که آیا واقعاً تهدید به جنگ هستهای انسان را قادر مطلق میکند؟ در برخورد با این سؤال، بینشِ دوم آرنت درست به نظر میرسد: سلاحهای هستهای بهجای تجلی قدرتْ بیشتر آن را تضعیف میکنند.
آرنت با این بینش فروکاستنِ رایج قدرت به خشونت را به چالش میکشد ـ این تصور که قدرت، همانطور که مائو تسهتونگ۲۴Mao Zedong ادعا کرد، از لولۀ تفنگ رشد میکند. یا بهقول کلاوزویتز۲۵Clausewitz، جنگ بهطورکلی ادامۀ سیاست با ابزارهای دیگر است. درک قدرت پشت چنین تصوراتی این است که اِعمال قدرتِ من بهمثابۀ تحمیل ارادهام بر دیگران است. تعریفی که دانشمند سیاسی آمریکا، رابرت دال۲۶Robert Dahl ارائه میدهد، گویای این است: «الف بر ب قدرت دارد تا جایی که میتواند ب را وادار به انجام کاری کند که ب تحت هیچ شرایطی حاضر به انجام آن نمیبود»۲۷Behavioral Science, 1957.
با این اوصاف، روش معمولی که مسیر اندیشیدن ما به قدرت را تعیین میکند، خود بر قدرت بیشتر از هرچیز دیگری تاکید میورزد. با این نگاه، کاملاً منطقی است که خشونت ابزار نهایی تحمیل ارادهام بر دیگران، بهعنوان مظهر قدرت، در نظر گرفته شود. و تا جایی که خشونت هستهای خشنترین شکل خشونت است، بهراحتی میتوان نتیجه گرفت که باید همچنان قدرتمندترین مظهر قدرت نیز باشد.
تفکر ما هم دربارۀ سیاست داخلی و هم دربارۀ روابط بینالملل با این درک از قدرت اشباع شدهاست. بهگفتۀ آرنت این تصویر ما را از دولت بهعنوان یک رابطۀ سلسلهمراتبی فرمان و اطاعت، با قدرت تقویت میکند که بهکمکِ «تهدید به خشونت» تأیید شدهاست. نه بهعنوان انجمنی از شهروندان آزاد و برابر که در آن قدرت مشترک توسط قانون مورد بررسی میگیرد. در راستای این تصویر، سیاست جهانی بهمثابۀ جنگ قدرت میان دولتهایی که منافع شخصی خود (امنیت و رفاه) را در یک وضعیت طبیعی بینالمللی دنبال میکنند، ارائه میشود. سیاست جهانی چیزی نیست جز یک رقابت خودسرانه (آنارشیک) برای کسب قدرت خام.
در مقابلِ این پسزمینه، ما میتوانیم تلاشِ بهاصطلاح «نئورئالیست»ها برای آشتی دادن گسترش سلاحهای هستهای با مکتب کلاسیک «توازن قدرت» را درک کنیم. تلاش برای توازن قوا بهطور سنتی شامل جلوگیری از تمرکز نامتوازن قدرت در دست یک دولت یا اتحاد دولتهاست. از آنجایی که هر کشوری که، بنابه تعریف، دارای سلاح هستهای است، تمرکز نامتعادل (کنترلنشدۀ) قدرتی بر کسانی دارد که سلاح هستهای ندارند، به نظر میرسد این آشتی محکوم به شکست است. قدرتهای هستهای، شاید نتوانند تمامیت تمدن جهانی بهعنوان یک کل منسجم را از پا دربیاورند، اما قادر به نابودی کامل کشورها هستند. با این حال نئورئالیستها، بازدارندگی هستهای را بهعنوان ابزار سیاسی عالی برای دستیابی به موازنۀ قدرت پیشنهاد میکنند. درواقع تا زمانی که سلاحهای هستهای وجود دارد، بهتر است مطمئن شوید که واجد شرایط بهعنوان یک قدرت هستهای هستید. پیشرفتهترین و گستردهترین زرادخانۀ هستهای بهمثابۀ یک بیمهنامه در برابر قدرت سلطۀ سایر کشورها عمل میکند. بنابراین نئورئالیستها شبح هستهای را نه بهعنوان یک تهدید جهانی وجودی، بلکه یک کالای عمومی جهانی به تصویر میکشند. آنها میگویند «بازدارندگی کار میکند».
دشوار است که با این خوشبینی گمراهکننده ـ با این تصور که تهدید تخریب متقابل تضمینکنندۀ امنیت و صلح ملی و حتی جهانی است ـ نزاع کرد. برای نمونه، ممکن است تعجب کنیم که آیا اگر این کشور پس از تفاهمنامۀ بوداپست۲۸تفاهمنامه بوداپست در مورد تضمینهای امنیتی به سه توافقنامه سیاسی یکسان اشاره دارد که در کنفرانس سازمان امنیت و همکاری اروپا در بوداپست مجارستان در ۵ دسامبر ۱۹۹۴ برای ارائه تضمینهای امنیتی توسط امضاکنندگان آن در رابطه با الحاق بلاروس، قزاقستان و اوکراین به پیمان عدم اشاعه سلاحهای هستهای اجرا شد. در سال ۱۹۹۴ تسلیحات هستهای خود را تحویل نمیداد، پوتین اوکراین را در آرامش ترک میکرد یا خیر؟ افزون بر این، منتقدان این گزاره که اعتقاد دارند بازدارندگی هستهای مؤثر است، تنها زمانی میتوانند شک و تردید خود را با نگاهی به گذشته به اثبات رسانند، که تهدیدات هستهای شروع به تبدیل کردن خود به تخریبی هستهای کنند. مشکل اینجاست که ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که آیا کسی هنوز زنده است تا این سؤال را پاسخ دهد یا خیر ….
شاید کمی پیچیده باشد که اختلاف نظر ما دربارۀ خوشبینی نئورئالیستی درخصوص بازدارندگی هستهای بر یکسان دانستن قدرت با خشونت پا برجاست؛ همچنین درک قدرت بهعنوان قدرت. آرنت میگوید که قدرت هرگز در انحصار یک فرد نیست. البته بهمعنای استعاری میتوان گفت که یک رهبر سیاسی «در قدرت» است، اما اساس این امر در مشروعیت بخشیدن به آن قدرت ازسوی مردم نهفته است. بنابراین قدرت در تحلیل اول و آخر یکسان است: توانایی افراد در سازماندهی برای یک هدف مشترک. حمایت عمومی پشتوانۀ قدرت است، در حالی که خشونت متکی به ابزار/تسلیحات است که اصولاً میتواند بدون حمایت سیاسی بهکار گرفته شود. همانطور که آرنت در کتاب خشونت۲۹On Violence, 1970 بیان کرد: «شکل افراطی قدرت همه علیه یکی است، شکل افراطی خشونت یکی علیه همه است.» اعمال قدرت سیاسی شکلی از چیزی است که هابرماس۳۰Habermas آن را «نظریه کنش ارتباطی» مینامد که از تبادل عمومی استدلالها و کنشهای هماهنگ ناشی میشود. بنابراین جایگاه آن در چیزی است که فیلسوف آلمانی، راینر فورست۳۱Rainer Forst، آن را «فضای دلایل» مینامد. قدرت زمانی مشروعیت پیدا میکند که رهبران دلایلی را ارائه دهند که برای عموم قابل قبول باشد و به مرزهای قانونی احترام بگذارد. بدین ترتیب خشونت چیزی جز مظهر قدرت نیست، و بهطور معمول نشانۀ ضعف سیاسی است. وقتی برای رسیدن به مسیر خود به شگردهایی مانند باجگیری، تهدید یا خشونت فیزیکی متوسل میشوید، این اعمال بهدرستی بهعنوان اعمال ناامیدی تلقی میشوند. زیرا تنها زمانی که نتوانیم دیگران را در مورد ارادۀ خود متقاعد کنیم، وسوسۀ تحمیل به آنها با زور بهوجود میآید.
این بدان معنا نیست که اعمال مشروع قدرت ـ که همیشه قدرت است ـ استفاده از خشونت را بهطور مطلق منتفی میکند. همچنین به این معنا نیست که ما باید انحصار دولت در استفادۀ مشروع از خشونت را انکار کنیم؛ و یا وظیفۀ یک دولت برای دفاع از شهروندانش در برابر تهاجم خارجی را زیر سؤال ببریم. با این حال، مطلب بالا بدان معناست که خشونت هرگز نمیتواند جایگزین حمایت عمومی بهعنوان پایۀ قدرت باشد، و استفادۀ سیاسی از خشونت باید در آزمون پاسخگویی و قانونی بودن قرار گیرد. خشونت تنها زمانی قابل توجیه عمومی است که بهعنوان ابزاری متناسب برای رسیدن به یک هدف مشترک در نظر گرفته شود. جایی که قدرت این ارتباط است، خشونت یک ویژگی کاملاً ابزاری دارد: وسیلهای برای رسیدن به هدفی معین است. دلیل کمی برای شکستن تخممرغها وجود دارد، مگر اینکه این امکان را به ما بدهد تا یک املت درست کنیم، تا یکی از استعارههای مورد علاقۀ آرنت را بسازیم. با این حال او تأکید میکند که چگونه خشونت بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به هدف، همیشه خطر فراتر رفتن از هدف را دارد. این خطر تنها زمانی افزایش مییابد که ابزار خشونت قادر به تخریب بیشتر باشد. بنابراین اهداف سیاسی امنیت و آزادی همیشه در خطر غلبه بر خشونت قرار دارند. با تهدید جنگ هستهای تنشِ ذاتی در خشونت سیاسی به اوج خود میرسد. درواقع اهداف سیاسی مانند آزادی و صلح، و قدرت اتحاد شهروندان برای دستیابی به آنها در مقابل رهبری قدرتمندان برای تبدیل کردن جهان به دنیایی تمام هستهای، تمامیت تلاشهای مردمی را بیمعنا میکند. چنین است که بمبها همهچیز را منفجر میکنند، غلیانی که مقولهی توجیه خشونت برروی آن استوار گردیده است.
با دیدن قدرت بهمثابۀ قدرت، میتوانیم بهروشنی ببینیم که چگونه خشونت آنقدر آشکار نمیشود که قدرت را تضعیف کند. آرنت مینویسد: «خشونت همیشه میتواند قدرت را از بین ببرد». او توضیح میدهد: «از لولۀ تفنگ مؤثرترینِ فرمانها رشد میکنند که در نتیجه آنیترین و کاملترین شکل از اطاعت هستند. در این میان چیزی که هرگز نمیتواند از میان آن لوله برخیزد، قدرت است.» این نتیجهگیری که قدرت میتواند ارتباط خود با خشونت را از دست دهد، یا بهعبارتی، توسط خشونت دور ریخته شود، بهواقع وحشتناک است. با این حال آرنت همچنین به ما کمک میکند تا درک کنیم که مقامات اوکراین، بهویژه رئیس جمهور زلنسکی، در یک سال گذشته چقدر قدرت بهدست آوردهاند. زلنسکی بهطور یکسان حمایت و ایجاد اعتماد ارتباطی بین اوکراینیها و رهبران جهان را بهوجود آورده است. کاهش قدرت کرملین و بهویژه پوتین در تضاد کامل با این موضوع قرار دارد. به نظر میرسد قدرت پوتین با افزایش سرکوب داخلی و تهاجم خارجی کاهش مییابد. این ایراد که پوتین افکار عمومی روسیه را در کنار خود دارد، و بنابراین قدرت او دستنخورده باقی میماند، بهسختی میتواند قانعکننده باشد. حمایت عمومی که از طریق یک ماشین تبلیغاتی ساخته میشود، بهعنوان پایهای برای قدرت، مقاومتر از شنهای روان نیست.
شجاعت: گذشته و آینده
در نخستین روز تهاجم، زمانی که ستونهای زرهی روسیه بهسمت کیف میپیچیدند، ظاهراً آمریکاییها پیشنهاد فرار رئیسجمهور زلنسکی را دادند، اما او پاسخ داد: «من به مهمات نیاز دارم، نه پایی برای فرار». از مقاومت مسلحانۀ مصممِ غیرنظامیان (که به سرباز تبدیل شدهاند) گرفته تا اعتراض غیر خشونتآمیزِ ساکنان خرسون۳۲Kherson در برابر اشغالگران روسی، این اوکراینیها بودند که بدون ذرهای شک شجاعت خود را به نمایش گذاشتند، اما به نظر میرسد که ما بهسختی متوجه میشویم که چگونه شبح تهدید هستهای در پسزمینه، فضیلت شجاعت را زیر سؤال میبرد. این سومین بینشی است که آرنت به ما ارائه میدهد. او استدلال میکند که خطر سلاحهای هستهای معنای شجاعت را بهمفهوم تمایلی برای مراقبت از جهان بر هم میزند.
همۀ تمجیدهای صمیمانۀ غرب ممکن است با شرمندگی خاصی همراه باشد. شاید تعجب نکنیم که چرا اوکراینیها اندک ارزشی برای آنها قائلند، درست وقتی دریابیم که تحریکات پوتین سالها بهطور واضح بدون مجازات ادامه یافته است و یا زمانی که ارائهدهندگان خدمات مالی و حقوقی در غرب با پشتکار فراوان، الیگارشهای (گروهکسالاران) روس را حمایت کردهاند؛ یا شاید زمانی که وعدههای نیمهتمام مبنی بر عضویت اوکراین در ناتو یا اتحادیۀ اروپا پیوسته سرآنان را گرم میکرده است. همچنین زمانی که کفایت حمایت نظامی غرب از اوکراین زیر سؤال باشد و در آن هنگامی که وابستگی کوتهبینانۀ اروپاییها به انرژی و سوختهای فسیلی روسیه، بودجۀ آمادهسازی جنگ در کرملین را تأمین میکند، داستان کمی عجیبتر میشود.
ملاحظاتی از این دست تنها دلیل ناراحتی ما نیست؛ این ناراحتی بر سرگشتگی عمیقتری تأثیر میگذارد که کشورهای ثروتمند و آزاد غرب را مبتلا کردهاست. ۳۰ سال پیش، زمانی که فرانسیس فوکویاما۳۳Francis Fukuyama مدعی شد با گسترش لیبرال دموکراسی و اقتصاد بازار سرمایهداری به پایان تاریخ میرسیم، نوشت که «آخرین انسان» با احساس پوچی غیر قابل تحمل و بیحوصلگی، عذاب خواهد کشید. ما بهسختی، رستگاری را در مصرف آشکار و وسواسی که برای آن خرج میکنیم در جهت صعود اجتماعی، پیدا میکنیم. ما پیوسته در همبستگی (و اتحاد) با خود کوتاهی میکنیم، چه رسد به بقیۀ جهان.
دقیقاً به این دلیل است که یافتن معنا و جهتگیری برای ما همواره بسیار دشوار بوده. در این جایگاه تجربۀ شجاعت زلنسکی و مردمش، برای ما وسوسهانگیز بود تا برای لحظهای زودگذر از خلأ لیبرالی که در آن زندگی میکنیم ـ یا همان دنیای بیگانهمان ـ رها شویم و در احساس «هروئیسم»۳۴heroism – شجاعت یا قهرمانی غرق گردیم، با اینحال بازهم نتوانستیم فعلیتی مناسب برای پذیرش فردگراییمان را رقم بزنیم. کاهش توجه ما به جنگ با گذشت ماهها نشان میدهد که چقدر شور و وجدمان زودگذر است. از آنجایی که این جنگ ادامه دارد و حملات متعدد روسیه و ایستادگی اوکراینیها دربرابر آن، نشانهی شجاعت این ملت است، استفادۀ ظاهری ما از آن، برای ارضای نیازهای روانی خود، کاملا درکی انحرافی از واقعیت این جنگ را متبادر میکند.
آرنت اصرار دارد که شجاعت به حالات روانی ما اهمیتی نمیدهد. شجاعت، در عوض، در مراقبت از دنیا معنا مییابد. درواقع شجاعت نیاز به ازخودگذشتگی برای زمین و برای کل بشریت دارد. آرنت بر این آگاهی اصرار دارد که «انسان جاودانه نیست، بلکه اوست که جانی را فدا میکند که به هر نحوی، روزی از او گرفته میشود.»، و آنرا پیشنیازی برای شجاعت میداند. به هر حال بدون بشریت، قربانیای نیز از ظلم وجود ندارد، اما با اینحال ایثار، به نوبۀ خود، مستلزم این اعتقاد است که مرگ بر زندگیِ محروم از کرامت و آزادی، برتری دارد ـ بهویژه اگر این محرومیت ناشی از ستم سیاسی باشد.
اما شجاعت تنها در فناپذیری فردی ما معنا پیدا نمیکند؛ استقامت جهان و بقای کل بشر نیز شرایط لازم برای شجاعت را تشکیل میدهد. بهعقیدۀ آرنت، بهطور کلی شجاعت ناشی از اطمینانی است که ما باید از طریق آن اثر خود را در جهان بگذاریم. با نشان دادن شجاعت ـ با فدا کردنِ خود برای آزادی کشورهایمان، برای حفظ جهان یا برای سربلندیِ اساس زندگی ـ ما همانطور که بوده و هست، زندگی دومی را بهدست میآوریم. مشارکتهای ما در داستانهای کوچک و بزرگی که مردم به یکدیگر میگویند و منتقل میکنند، زنده میماند. بنابراین شجاعت در انتظار زندگی ابدی نیست، بلکه بهجای آرزوی چیزی است که آرنت آن را «جاودانگی دنیوی» مینامد. شجاعت بر این اعتقاد استوار است که آیندگان فداکاری فرد فانی را درک میکنند، بهیاد خواهند آورد و به آن احترام خواهند گذاشت. انسان فقط تا زمانی میتواند شجاع باشد که بداند کسانی مانند او باقی ماندهاند و در چیزی ماندگارتر از خودش نقشی را ایفا میکند. همانطور که فاکنر یک بار گفته بود: «این سرگذشت ماندگار بشریت است»۳۵The enduring chronicle of mankind.
از این رو درک تهدید جنگ هستهای با ضربهای جبرانناپذیر، شجاعت بشر را پیوسته تهدید میکند. زیرا چگونه میتوانیم هنوز شجاع باشیم، وقتی که بقای کل بشر را دیگر نمیتوان بدیهی انگاشت، زمانی که نه دنیایی برای پشت سر گذاشتن وجود خواهد داشت و نه آیندگانی که ما را دنبال کنند؟ آرنت با خطر نابودی هستهای بر این موضوع تأکید دارد که معنای متعارف و ارزش شجاعت از بین رفتهاست. خطر فاجعۀ آبوهوایی نیز درک متعارف را تضعیف میکند. اما در کنار این تهدید دوگانه، واقعیت نگرانکنندۀ دیگری نیز وجود دارد. فناوران پزشکی پیشتر از پیری و در نتیجه از مرگومیر بهعنوان یک بیماری صحبت میکردند؛ آنها نسبت به برگشتپذیری آینده به روند پیری بیش از حد خوشبین هستند. بنابراین انسانهای شجاع امروزی نمیتوانند مطمئن باشند که بشریت جاودانه است. اما ما نمیدانیم که آیا فرد درواقع فانی خواهد ماند یا خیر. هر دو سناریو شرایط شجاعت را بر هم میزند.
با این اوصاف، از این بینش که شجاعت معنای متعارف خود را در زمانۀ سلاحهای هستهای و سایر اَشکال گسست رادیکال از دست میدهد، نتیجه نمیشود که «شجاعت» بیمعنی شدهاست. آرنت در پاسخ به تهدید نابودی، به کنارهگیری و بیعلاقگی اعتراض میکند. آرنت بهجای اینکه به شکستگرایی و پوچگرایی دچار شود، نسلهای آینده را تشویق میکند تا به شجاعت سیاسی معنای جدیدی ببخشند، آنهم: « نه با به خطر انداختن بقای نوع بشر و یا حداقل، زندگی یک ملت». آرنت نتیجه میگیرد: «جنگ مدرن در شُرف تبدیل فردی فانی به عضوی آگاه از نژاد بشر است که برای اینکه شجاع باشد باید از جاودانه بودنش مطمئن شود و برای بقایش بیش از هر چیز دیگری باید اهمیت دهد.»
اگر ظرفیت توسعهیافتۀ ما برای خودویرانگری به این معنی است که خطرات نمیتواند جدیتر باشد، میتوانیم ادعا کنیم که شجاعت سیاسی بیش از هر زمان دیگری معنادار و بحرانیتر است. درست مثل جنبش شورش انقراض۳۶Extinction Rebellion – جنبشی بینالمللی که از نافرمانی مدنی غیرخشونتآمیز در تلاش برای توقف انقراض جمعی و به حداقل رساندن خطر فروپاشی اجتماعی استفاده میکند. و سایر جنبشها که بهدنبال تسلط بر شبح فاجعۀ آبوهوایی هستند، بنابراین ما نیز باید شبح تخریب هستهای و ترور تمامیتخواهانه را مهار کنیم. این به همۀ ما، از جمله رهبران سیاسی ما، بستگی دارد که شجاعت لازم را هرچه سریعتر کسب کنیم.
در باب تصویر اصلی:
«هستهای دوم» اثر لاسو موهوی – نادی (زادۀ ۱۸۹۵ – درگذشتۀ ۱۹۴۶)، نقاش، عکاس و طراح گرافیک مجار است که در موزۀ هنر میلواکی نگهداری میگردد. سبک این اثر، «هنر هستهای» خوانده میشود که پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی توسط برخی از هنرمندان رواج پیدا میکند.
#فلسفه_غرب #تاریخ_فلسفه_غرب #فلسفه_روزمرگی #فلسفه_جنگ #جنگ_هسته_ای #هانا_آرنت #ولادیمیر_پوتین #ولودیمیر_زلنسکی #روسیه #اوکراین