نظریه هنری

ورای آنچه نمایان است 

ورای آنچه نمایان است 

پاول فلورنسکی

 مترجم: پیمان جعفرپور

درباب واقع‌گرایی

واقع گرایی چیست؟ این اصطلاح به خودی خود بسیار ارزشمند است و جای تأمل دارد.

وآن متنوع‌ترین گرایش‌های فکری و خلاقیتی که مورد کنش وسوسه قرار نگیرند. کدام انسان صاحب عقل و بینش نمی‌خواهد واقع گرا به‌ حساب بیاید؟ اما وقتی نگاه دقیق‌تری به آنچه ادعای این کیفیت را دارد بیندازید، اغلب مشخص می‌شود که چنین ادعاهایی در تضاد مستقیم با طبیعی‌ترین معنای کلمه «رئالیسم» است که از res ،realis گرفته شده است. بنابراین، غالباً آن‌ها واژه‌های رئالیسم و ناتورالیسم و حتی واقع‌گرایی و توهم‌گرایی را با هم اشتباه می‌گیرند، همانطور که در روی دیگر سکه رئالیسم و آرمان‌گرایی، رئالیسم و نمادگرایی و رئالیسم و عرفان معمولاً در تقابل با یکدیگر قرار دارند.

آنجه بدیهی است این است که رئالیسم در هر حال گونه‌ای گرایش است که نوعی واقعیت یا واقعیت را – بر خلاف توهم – در جهان، در فرهنگ و به ویژه در هنر مورد تأیید قرار می‌دهد. در رئالیسم، آنچه به‌واقع گویاست و تنها با آنچه که به نظر می‌رسد وجود دارد، چیزی که از نظر هستی‌شناختی با طیفی استوار است، و در مقابل انبوهی از برخوردهای تصادفی که به آسانی پراکنده می‌شوند، در تضاد است و گویا امری‌است بس ضروری و پایدار. قانون و هنجار از یک سو، هوی و هوس از سوی دیگر. اگر این تقابل وجود نداشته باشد، واقع‌گرایی نیز وجود ندارد، اگرچه ممکن است سطح وجودی که واقعیت‌ها در آن تصدیق می‌شود کاملاً متنوع باشد و در نتیجۀ این واقع‌گرایی، خود، ویژگی‌های متنوعی پیدا می‌کند. وقتی پدیدۀ واقعیتِ اصیل عموماً در هنر رد شود، حتی کمتر می‌توانیم از رئالیسم صحبت کنیم. اما دقیقاً چگونه [هنر] می تواند وجود داشته باشد اگر وجودی واقع و استوار در جهان وجود نداشته باشد؟ واقع‌گرایی در هنر پیش‌نیاز ضروری خود، یعنی واقع‌گرایی به عنوان فهمی جهان‌شمول است.

اما برای پیش‌تر رفتن، آیا می‌توانیم یک واقعیت جهان‌شمول را بیان کنیم، اگر خودمان بیرون از آن بایستیم و با آن در تماس نباشیم؟ بدیهی است که دوری زنده و پویای ما از واقعیت باید بلافاصله رئالیسم در هنر را نیز از بین ببرد. به هرحال واقعیت‌هایی در جهان وجود دارند. شخص با برقراری ارتباط زنده با آن‌ها از طریق کار در حوزه جهانی، به شناختی خواهد رسید.

این شناخت هم ممکن است به وسیلۀ هنر بیان شود. آثار هنری می‌توانند ما را با واقعیت‌هایی متحد کنند که برای حواسِ ما غیرقابل دسترس هستند – این‌ها پیش‌نیازهای رسمی هر رئالیسم هنری است، و گرایشی که حتی یکی از آن‌ها را رد کند، در نتیجه حق خود را برای رئالیسم نامیدن از دست خواهد ‌داد.

پیش نیازهایی که برای واقع گرایی تصویر کردم، ممکن است آنقدر طبیعی و رسمی به نظر بیایند که به ندرت کسی با آنها مخالفت کند. اما این فقط تا زمانی صادق است که با دقت بیشتری به آنها نگاه کنیم. بدون در نظر گرفتن نقطه خالی، آن‌ها به هیچ وجه خنثی و بی‌تفاوت نیستند. از این گذشته، برای اکثر مردم یک اثر هنری به خودی خود در کنار تصاویر نقش بسته در تخیل قرار می‌گیرد و به دور از اینکه ما را به واقعیت سوق دهد، ما را از آن دور می‌کند و توهمی از واقعیت ایجاد می‌کند. از این منظر پرداختن به فعالیت هنر، یا حداقل هنر بصری، که در ابتدا در مورد آن بحث خواهیم کرد و به طور خاص به سمت آفرینش شبیه‌سازی‌ها، «ظاهر زیبایی‌شناختیِ» شاین، که فاقد جوهر مادی است، ضروری به نظر می‌رسد. این که جوهر هنر یک فریب است، اعتقادی است که به مراتب بیشتر از یک فرد مورد تأمل قرار گرفته است.

«همانطور که در واقعیت نمایان است»؛ این ستایش معمولی برای یک اثر هنری طبیعت‌گرایانه مطمئناً گواه این واقعیت است که «شبهِ واقعیت» چیزی است که بدون اینکه واقعیت باشد، می‌خواهد در کنار پدیده‌های واقعی بایستد. توهمی که به واقعیت نزدیک‌تر می‌شود، در اصل از همه دورتر است. «شما می‌خواهید دست دراز کنید و آن را لمس کنید.» وقتی آنچه پیش روی ماست یک بوم مسطح است، آیا این پیروزی طبیعت‌گرایی فریبکار نیست که موقتاً موفق می‌شود چیزی را که در واقع وجود ندارد، نشان دهد؟ و چرا در تماشاگر میل ارضا نشدنی برای گرفتن سیب رنگ شده برانگیخته می‌شود، در حالی که می‌توان با موفقیت این کار را در جهان انجام داد.

هنرِ توهم‌گرا می‌خواهد همتای واقعیت حسی باشد، اما با همۀ ترفندهایش هرگز به واقعیت نمی‌رسد و در بهترین حالت، اگر به آن می‌رسید، به عنوان هنری غیرضروری دیده می‌شد و تنها درصدد است که ما را فریب دهد که بنیانش مطابق با واقعیت است.

عجیب است که گرایشی که همیشه راستگویی را فریاد می‌زند، در تکالیف خود به «باطل» می‌گراید. این طبیعت‌گرایان می‌خواستند واقعیتی تزئین‌نشده را ارائه دهند و به همین دلیل از مدل‌ها یا مانکن‌های ژست داده ‌شده به تابلوهای ویوانت نقاشی می‌کردند. آن‌ها به طور مکانیکی جزئیات را از مکان‌های مختلف و بدون در نظر گرفتن ویژگی ارگانیکِ منظره ترکیب کردند.

آن‌ها احساسات صمیمانه را بر اساس نقش‌هایی که اجرا می‌کردند به تصویر می‌کشیدند و واقعیت را دو بار جعل می‌کردند؛ بار اول با اشیا، مدل‌ها، ژست‌های مصنوعی و غیره، دومی با ایجاد تصویری توهم‌آمیز از این انسان‌های پوشالی. و بعد از این جرات کردند در مورد حقیقتِ زندگی صحبت کنند. آن‌ها در زندگی فقط به چیزهایی که در نمایش بود، به آنچه که خود واقعیت است، نقش‌های برنده، کلمات نجیب بلند، احساسات مصنوعی توجه داشتند.

این موضوع و حتی سایر گرایش‌ها که حتی به طور انحصاری نیز ادعای واقع‌گرایی دارند، چیزی دورتر از واقع گرایی نیستند.

در همین حال، این فریب طبیعت‌گرایی بسیار عمیق‌تر از آن چیزی است که من قبلاً عرض کردم، اگرچه در مورد فریب بطور کل، ممکن است مسئلۀ اول کمتر قابل توجه به نظر برسد. زیرا طبیعت‌گرایی معمولاً فعالیت هنرمند را در برابر فرآیند شناخت قرار می‌دهد. در حالی که دانشمند غیرواقعی بودن تصاویر را محسوساً به عنوان بنیانی ذهنی آشکار ‌کند، هنرمند برعکس تلاش می‌کند تا آن‌ها را در ذهنیت خود حفظ کند. در نتیجه، هنر شناختی قابل اعتماد از حقیقتِ اشیاء را بیان نمی‌کند، بلکه آن را مبهم هم می‌سازد. علاوه بر این، شناخت واقعیت احتمالاً در اختیار یک نگرش منفعل، سرد و بی تفاوت نسبت به جهان است که چیزی از فرد نمی‌گیرد، در حالی که یک نگرش حیاتی، شخصی و آتشین، ذهنی است. سرانجام، در خود جهان، این گرایش فکری، واقعیت را انکار می کند. هیچ چیز واقعاً و اساساً وجود ندارد، جهان توهمی آلوده به خواب است. همه چیز صرفاً به نظر می‌رسد، همه چیز متعارف و فریبنده است.

اگر چنین باشد، مسلماً، نه واقعیتی است که مورد توجه هنر باشد و نه شناخت واقعیت، که با عمل بازنمایی خصمانه در تصاویر هنری، به شکلی به ناچار قابل مشاهده، دست می‌یابد. بین هنر و مفهوم واقعی واقعیت شکاف عمیقی گشوده می‌شود که پس از آن، اصطلاحات «رئالیسم» و «طبیعت‌گرایی» تنها می‌توانند به‌عنوان شکلی از بازی با کلمات ترکیب شوند. اما بر اساس پوزیتیویسم و ماتریالیسم و به طور کلی، گرایش‌های فکری که واقعیت ماهوی را رد می‌کنند، جایی برای رئالیسم نخواهد بود.

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *