آیا ممکن است بتهوون قطعهی «آرشیدوک تریو» را کشف کرده باشد؟
رابرت آگوستوس شارپ
مترجم: پارسا مشایخی فرد
بیایید شرایط کشف یک قطعهی موسیقیایی را تصور کنیم. یکی از کنسرتوهای ویولن «هایدن»۱Joseph Haydn برای بخش اعظم یکیدو قرن ناپدید و پس از مدتی پیدا شد. این احتمال هم وجود دارد که «بتهوون» قطعهی آرشیدوک تریو۲Archduke Trio را کشف کرده باشد. تصورش رو بکنید! «بتهوون» میگوید: «قطعهی آرشیدوک تریو رو پیدا کردم» و «هومل» در پاسخ میگوید: «اوه، اصلاً خبر نداشتم که آن را گم کردهای. حالا کجا بود؟» و «بتهوون» جواب میدهد: «پشت کمد لباس.» (فکر کنم این دقیقاً همان هولوگرافی بود که گم شد، اما بدون رونوشتهایی از آن نسخهی اصلی، احتمالاً درک نمیکردیم که موقع اجرا و نواختن چه حالتی دارد.)
«جرولد لوینسون»۳Jerrold Levinson آثار موسیقیایی را «تیپهای آغازشده» مینامد اما «جولیان داد»۴Julian Dodd در نقد او این را مطرح میکند که حتی آهنگسازی اولیهی «آرشیدوک» هم یک کشف بوده است، زیرا او ادعا دارد که آثار موسیقی، الگوهایی ابدی هستند که آهنگساز آنها را کشف میکند. تا آنجایی که به احساس ما از خلقِ اثر توسط آهنگساز مربوط میشود -که واضحا سد راه عینیگرایی تام است- «جولیان داد» اذعان میدارد که هرچند آهنگساز الگو را خلق نمیکند، اما خلاقیت خود را در کشف آن نشان میدهد.
لیکن چنانچه «کشف» را به مثابهی امرِ مرکزیِ دیدگاهی عینیگرا بدانیم، این خود توجه بیشتری از ما اتخاذ میکند. چه چیزهایی را کشف می کنیم؟ خوب، حداقل دو مقولهی متمایز به ذهن میرسد. مواردی وجود دارد که به ایدهی «داد» از موسیقی نزدیکتر است، یعنی اکتشافات در ریاضیات و منطق؛ (این حقیقت که ادعای «کشف» بودن این امور، ابهاماتی در زمینه فلسفهی ریاضیات به دنبال دارد را نادیده میگیرم.) در نتیجه، در قرن سیزدهم، «سِری فیبوناچی»۵در ریاضیات، سری فیبوناچی به دنبالهای از اعداد میگویند که بهصورت زیر تعریف میشود: غیر از دو عدد اول، اعداد بعدی از جمعِ دو عددِ قبلیِ خود بهدست میآیند توسط «لئوناردو پیزانو»۶Leonardo Pisano به همین طریق کشف شد. دستهی دوم مواردی هستند که مکانها، گیاهان، جانوران و … کشف میشوند. بنابراین، هرچند بحث برانگیز است، اما میگوییم که «کریستوفر کلمب»۷Cristopher Columbus قارهی آمریکا را کشف کرد یا «سِر جوزف بنکس»۸Sir Joseph Banks «بانکسیا» را. با این وجود مقایسهی دستهی دوم با آهنگسازی موسیقی ممکن نیست، زیرا یک اثر موسیقی، یک شیء فیزیکی در فضای مکانی نیست. به نوعی، این دو ویژگی مشترکی دارند. وجه اشتراک آنها این امر است که آنچه ما کشف میکنیم، وجود دارد و ممکن در کشف آن دچار بدفهمی شویم. در تابستان ۱۹۹۳ «اندرو وایلز»۹Andrew Wiles فکر میکرد اثباتی برای آخرین قضیهی «فرما» یافته، اما معلوم شد که در اشتباه بوده است. اگرچه «کلمب» آمریکا را کشف کرد، او همچنین گمان برد مسیر جدیدی به مشرق زمین کشف کرده، اما بعداً معلوم شد که در این مورد اشتباه کرده است.
«سِری فیبوناچی» یک مجموعه محسوب میشود، زیرا این عبارتی است که برای چینش اعداد « ۱، ۱، ۲، ۳، ۵، ۸، ۱۳، ۲۱» وجود دارد. ممکن است «پیزانو» از نظر تئوری در اضافه کردن آخرین عدد مجموعه به نسخهی قبلی خود اشتباه کرده باشد. اما اگر گروهی از اعداد نامربوط را بدون پیشزمینه انتخاب کنم، هر شیوه که “اعداد بعدیِ مجموعه را” ایجاد میکند، تا آنجا که میدانم، یک «مجموعه» را کشف نکردهام. بنابراین اگر من مجموعهی «۱.۳۳ سال نوری تکرارشونده، نیم مایل، ۳ کیلومتر و غیره» را به طور خودسرانه تشکیل بدهم، بسیار تعجب خواهم کرد اگر این مجموعه در سالهای آینده بهعنوان «مجموعهی شارپ»۱۰نویسندهی متن شناخته شود.
اگر ساختهشدن قطعهی «آرشدوک تریو» توسط «بتهوون» به نوعی در زمرهی اکتشافات به حساب میآید، پس احتمال اشتباه بودنشان نیز باید در نظر گرفته شود. آخر چگونه ممکن است؟ نتهای «آرشیدوک» با حالتی ایجاد نمیشوند که بتوان گفت حقیقتی در آهنگسازی آن کشف شده است. آیا اصلاً احتمال دارد که این قطعه، «آرشیدوک» نباشد؟ و بلکه اثر دیگری بوده؟ شاید «آردوشس تریو»۱۱Archduchess Trio قطعهی اصلی بوده، که او آن را با «آرشیدوک»۱۲Archduke اشتباه گرفته است. آیا میتواند یک سوءتشخیص باشد؟ گاهی اوقات یک آهنگساز میتواند در نُتنویسی موسیقی اشکالاتی داشته باشد، اما این فقط یکی از تمایزات بین نوع و نمونه را نشان میدهد. توکن یا نمونه بهطور نادرست، نوع نشانهای را که «در ابتدا» در نظر گرفته شده بود نشان میدهد، اما آنچه «بتهوون» تصور میکرد نمیتوانست جز آن باشد. اشتباهی که در بالا توضیح داده شد نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا هیچ حقیقت مستقلی وجود ندارد که تصور با آن سنجیده شود.
همان نوع اشتباهی که «جان کابوت»۱۳John Cabot فکر میکند او و همسفرانش اولین اروپاییهایی هستند که از آنچه ما اکنون کانادا مینامیم بازدید کردند، درحالیکه اکنون میدانیم که ابتدا «لیف اریکسون»۱۴Leif Erikson به آنجا رسید. حال این نوع اشتباه در شرایط خاصی برای یک آهنگساز امکانپذیر است. «رینگو استار»۱۵Ringo Starr سه ساعت را صرف ساختن یک قطعهی درخشان کرد اما بعدتر معلوم شد که قطعهی «باب دیلن»۱۶Bob Dylan بوده است. اما این نوع «اشتباه» متفاوت است. «رینگو استار» آهنگسازی نمیکرد، بلکه به طور ناخودآگاه به یاد میآورد. اشتباه این بود که اعتقاد داشتیم او اولین کسی بود که به فکر این آهنگ افتاد و بنابراین این آهنگ ابتکار خودش بود.
ثانیاً ویژگیهای یک اثر به زمان و خالقش بستگی دارد. «چارلز مینگوس»۱۷Charles Mingus نمیتوانست اثری با شخصیت مشخص «وینتون مارسالیسِ»۱۸Wynton Marsalis «در این خانه، در این صبح» بسازد. پرسونای موسیقایی آنها با یکدیگر فرق میکند و در نتیجه، دامنهی بیانی آثار مربوطهشان متفاوت است. موومان آهستهی اولین سمفونی «مآلر» نمیتوانست در دههی ۱۶۸۰ -به جای دههی ۱۸۸۰- نوشته شود. سازهای مورد نیاز و دامنهی هارمونیک لازم برای ساخت این سمفونی در دسترس نبودند. این مشکلی برای «داد» ایجاد نخواهد کرد، زیرا پاسخ او به این شکل خواهد بود که این اثر در دههی ۱۶۸۰ «کشف» نشده است. اما [مسئله] به اینجا ختم نمیشود. این موومان دارای یک خصلت متناقض و کنایهآمیز است، استفادهای طعنهآمیز از موسیقی گروهی که نشان از سبکسرانگی زندگی دارد. ویژگیهای این موسیقی دقیقا به دلیل محیط اجتماعی و هنری به وجود آمدهاند. این موسیقی که در اوج رمانتیسم آلمانی ساخته شده، نه تنها نمیتوانسته در زمان دیگری تصنیف شود، بلکه نتها نمیتوانستند آن شخصیت را در زمانهی دیگر داشته باشند. «برگ»۱۹Alban Berg در کنسرتوی ویولن خود به استقبال یکی از کُرالهای «باخ» رفته است. این پاساژ حال و هوایی کاملاً متفاوت با استفادهای که «باخ» از این ملودی کرده است دارد. (در این زمینه، دیانت کممایه و سانتیمانتالیسم دلزنندهای وجود دارد که برای «باخ» غیرممکن است. اینجا تمامیت عمق معنوی یک اثر تقلیدی در «لوردس»۲۰دهکدهای در فرانسه یا «ماریازل»۲۱شهری در اتریش را داراست.)
احتمالاً «جولیان داد» میپذیرد که ویژگی بیانیِ موسیقی به محتوا وابسته است، اما ادعا میکند که نتها، عنصری ضروری بوده و اینها متعلق به یک الگوی ابدی هستند. اما اصلاً مجبور نیستیم که به «داد» بقبولانیم که همین نتهای ساده جوهرهی موسیقی را شکل میدهند. ممکن است در دفاع از خود، به عبارت «خوش ذوق» -که مدِ روز است- توسل جوید، اما از دیدگاه اجراکنندهی موسیقی و همراه با دیدگاه شنونده، اصل «ویژگی بیانگری» است. ویژگی بیانگری است که تعیین میکند چگونه باید قطعه را تاویل کنیم. اگرچه من کاملاً با اظهارات «لوینسون» موافق نیستم، اما شکی نیست که در برابر نظریات «جولیان داد»، «لوینسون» به نمایش نزولگرایانه مد نظر ما بسیار نزدیکتر است و من نیز نمیتوانم در جستوجوی چیز دیگری باشم.
این متن ترجمهای بود از مقالهی Could Beethoven Have Discovered the Archduke Trio به قلم Robert Augustus Sharp که در ژورنال The British Journal of Aesthetics منتشر شده است.