میل، مقاومت و درمان
سپهر مقصودی
هر جا میل وجود دارد، مقاومت نیز دقیقاً همان جا وجود دارد.
در اتاق درمان، در نهایت امر، دو میل مهم و به طبع فرضمان دو مقاومت مهم وجود دارد. میل مراجع به فهمیدن این که اوضاع چرا اینطوری پیش میرود یا از اساس «چرا»؟ و میل درمانگر به درمان شدن مراجع. حال دو مقاومت کجا هستند؟ دقیقاً در همین دو امر. مراجع سیر درمان را مختل میکند تا نفهمد چرا و درمانگر سیر درمان را مختل میکند تا مراجع درمان نشود. نهایتاً هم اختگی برای هر دو رخ میدهد. نه مراجع درمان میشود (اختگی درمانگر) و نه مراجع حداقل تمام و کمال میفهمد چرا (اختگی مراجع) و این دقیقاً همان جایی است که به شکلی هگلی و متناقض درمان رخ میدهد. یعنی همین که اتفاقی عملاً رخ نمیدهد و اوضاع تغییری آنچنانیای نمیکند اما این سیر رخ داده است، درمان هم رخ میدهد.
نکتهای که وجود دارد اینجا این است که در کل متن از کلمهی مراجع استفاده شده است، به جای درمانجو، زیرا به کل درمانجو از اساس کلمهای بیمعناست زیرا مراجع نیامده است که درمان شود و اصولاً این کلمه توسط درمانگر به اون اطلاق میشود؛ یعنی جایی که میل درمانگر به مراجع پروجکت میشود. «من میخواهم تو درمان شوی، پس تو را درمانجو مینامم». در واقع به صورت کلی نامیدن افراد، اشیا و… انتقال۱projection میل خود ماست؛ جایی که میخواهیم چیزی که از اساس آن دال۲signifier نیست یا حداقل تمام و کمال آن دال نیست، کاملاً همان دالی بشود که ما به آن/او اطلاق میکنیم.
نکتهی مهم دیگر آن است که این امیال بر روی دو شخص انتقال مییابند، یعنی هم یک جا درمانگر میل به درمان مراجعش را به مراجعش انتقال میدهد و هم درمانگر میل مراجع را مبنی بر فهمیدن روان مراجع دریافت میکند؛ در واقع کلید احتمالی ارضا و دستیابی به این امیال، در گرو دیگری است. جایی که اگر درمانگر میخواهد مراجع درمان شود، باید این میل به مراجع منتقل شود تا بخواهد خودش را درمان کند؛ هر چند که در بسیاری از اوقات آن را پس میزند و همچنین جایی که مراجع میل به فهمیدن خود را به درمانگر انتقال میدهد و درمانگر هر چند که در جلوی آن مقاومت میکند ولی جایی آن را میپذیرد. البته این پویایی دیگر نیز وجود دارد که درمانگر آمده است که خود را از طریق دیگری که اینجا مراجعش است، بشناسد؛ یعنی از قبل این میل در درمانگر وجود داشته است.
حال اما هیچوقت نکتهی آرامبخشی در روان ما پیدا میشود یا هر چه در درمان پیش میرویم انکار اموری که برایمان سنگین بود را کنار میزنیم و با بوی متعفن روانمان روبهرو میشویم؟ یعنی آیا اگر زمانی مراجع از درمانگرش تشکر کرد و گفت فلان جلسه خیلی خوب و آرامبخش بود، من به صلحی درونی با خودم رسیدم و نظیر این جملات؛ آیا واقعا میشود به گفتههای او اعتماد کرد؟ یا این امر فقط به شکلی عاجزانه و انکارگرایانه درخواستی برای متوقف شدن درمان است؟ به این شکل که: «ببین من حالم خوب شد و درمان رخ داد. پس برای مدتی حداقل دست از سرم بردار».
در سیر درمان، مراجع به مقاومتهایش پناه میبرد. یکی از این مقاومتها دستاوردهای روانی و عینیش است تا بگوید که اتفاق مثبتی رخ داد! که یا درمان را تمام کند یا اتفاقاً خودش را توجیه کند که ادامه دهد وگرنه کدام مثلاً عقل عاقلی امری را ادامه میدهد که در مسیر آن نه تنها هیچ دستاوردی ندارد بلکه صرفاً با ذات متعفن خود روبهرو میشود و آزار میبیند؟
نکتهی جالب و توجهبرانگیز آن است که همان لحظهای که گفتمان درونی مراجع فرو میریزد و دست از دنبال کردن دستاوردها برمیدارد و صرفاً امر را ادامه میدهد زیرا به آن میل دارد، یعنی مثلاً من درمان میروم چون میخواهم درمان بروم، اتفاقاً آن لحظه به اصطلاح ثمربخش رخ میدهد.
عموماً تجربههای آها مقاومتی هستند قبل از یک کشف مهم در سیر درمان شخص. یعنی تجربهی آها رخ میدهد (همان تجربهای که مراجع به خود میگوید که آه فهمیدم، آه طرز فکر من به کل تغییر کرد، عجب چیزی را راجع به روانم فهمیدم و…) تا سیر پیشروی و کنار زدن لایههای انکار متوقف شود چون روان نمیخواهد که دیگر جلو رود. درمانگری که به دنبال پاداش و تحسین مراجع است با تجربهی آهای او همراهی میکند و اتفاقاً سبب میشود که مراجع متوقف شود اما درمانگر مجرب و سالم اتفاقاً در تجربهی آهای مراجع شک میکند.
در نهایت درمان فرآیندی است که گفتمانهای سوژه را فرو بریزاند ولو این که در چه رویکردی رخ میدهد که احتمالاً بستر آن در رویکردهای تحلیلی فراهمتر است هر چند حتی در درمان شناختی-رفتاری این امر نیز میتواند رخ بدهد اما سختتر. در نهایت باید گفت این امور بسیار بستگی به شخص درمانگر دارند.