نظریه داستانی

نسخه‌ی کارگردان

نسخه­‌ی کارگردان

اِتگار کِرِت۱Etegar Keret

مترجم: فرشاد جابرزاده

ماچِک اِسمولانسکی۲Maček Smolansky یک فیلم‌ساز، یک مبتکر و یک فیلسوف‌ بود. اما فرای هرچیزی، او یک کمال‌گرا بود. به همین دلیل، هنگامی که اعلام کرد فیلم بعدی‌اش، «زندگی»‌۳The Life، قرار است با سه دوربین فیلم‌برداری شود و در نتیجه، دقیقه به دقیقه‌اش بر خط زمانی زندگی انسان منطبق خواهد بود، کسی از این تصمیم شگفت‌­زده نشد. فیلم‌برداری با تولد ماتیوژ کراتوژُووسکی۴Mateusz Krotoczowski، پروتاگونیست۵شخصیت مثبت/قهرمان و اصلیِ داستان درونگرای قصه آغاز می‌شد و هفتاد و سه سال بعد خاتمه می‌یافت. در سکانس آخر فیلم تشخیص داده خواهد شد که ماتیوژ به سرطان پروستات پیشرفته۶Late-Stage Prostate Cancer مبتلاست و این مسئله سبب می‌شود تا او خودش را دار بزند. تمام عوامل فیلم در پشت صحنه گریه می‌­کردند و ماتم گرفته بودند. حتی هیس‌هیس کردن­‌هایِ صدابردار هم نتوانست سیل اشک‌هایشان را متوقف کند.

مراحل پس‌تولیدِ۷Post-production فیلم صد و چهارده سال زمان برد. ماچِک در همان ماه‌های اول فیلم‌برداری به‌خاطر کهولت سن فوت کرد. صداگذاری نود و شش سال ادامه داشت. با تمامی این اوصاف اما پس از اکران فیلم، در شبکه­‌های اجتماعی انتقاد­هایی از آن شد و برخی معتقد بودند که فیلم عجولانه ساخته شده و شلخته است.

منتقدان سرشناس به مراسم پیش‌­نمایش فیلم دعوت شده بودند و چند بلیت هم برای عموم و به قیمت‌هایی گزاف در بازار سیاه فروخته شد. زمان فیلم، همان‌طور که انتظار می‌رفت، هفتاد و سه سال بود. وقتی فیلم پایان یافت و چراغ‌ها روشن شدند، کارکنان سینما فهمیدند که تمام مخاطبان، به جز یک نفر، فوت کرده‌اند. بیشترشان بوی تعفن دیوانه­‌‌کننده‌ای می‌­دادند. در میان تمامِ آن جنازه‌های فاسد، تنها بیننده‌ی باقی‌مانده نشسته بود؛ عریان، طاس و هق‌هق‌کنان هم‌چون یک کودک. هنگامی که بالاخره گریه‌اش تمام شد، چشم‌هایش را پاک کرد، بلند شد و به آرامی از راهرو بالا رفت.

این مردِ سالخورده در حقیقت فرزند منتقد مشهوری بود که وقتی به تماشای فیلم می­‌نشیند، روحش هم خبر نداشته که حامله است. او هشت‌ماه پس از شروع فیلم به دنیا آمد و در تاریکی سینما بزرگ شد و در تمام این دوران، مبهوت پرده‌ی نقره‌ای شده بود. پس از این که درها را باز کرد و بر خیابان قدم گذاشت، نورکورکننده‌ی خورشید چشمش را زد. خبرنگارانی که خارج از سینما منتظر بودند، هرطورشده میکروفونشان را جلوی او گرفتند و نظرش را درباره‌ی فیلم جویا شدند. او درحالی‌که به­‌خاطر نور آفتاب چشمک می‌زد، با لکنت گفت «فیلم؟» در تمام این سال‌ها او تنها شاهد یک چیز بود، زندگی.

اِتِگار کِرِت

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *