میراث پیچیدهی «پسران شیکاگو» در شیلی
چگونه گروهی از اقتصاددانانِ دانشآموختهی دانشگاه شیکاگو، توانستند شیلی را به مهد نئولیبرالیسم تبدیل کنند؟
دنیل ماتامالا
مترجم: فاطمه رضوی
تقریباً در هر نقطه از دنیا، زمانی که کلمهی شیکاگو۱Chicago بر زبان رانده میشود، میتواند معانی متعددی را تداعی کند: مایکل جوردن۲Michael Jordan، تیم بیسبال شیکاگو کابز۳Chicago Cubs، آل کاپون۴Al Capone، برج ویلیس۵Willis Tower. با این حال، اگر در شیلی باشید، به احتمال زیاد واکنش ناخوداگاه دیگری خواهید داشت: شیکاگو؟ البته، پسران شیکاگو! نفوذ نسلی از اقتصاددانان دانشآموختهی دانشگاه شیکاگو به رهبری میلتون فریدمن۶Milton Friedman و آرنولد هاربرگر۷Arnold Harberger، آنچنان گسترده است که حتی مایکل جوردن و کل تیم شیکاگو بولز هم نمیتواند آن را تحتالشعاع قرار دهد.
تحت سلطهی دیکتاتوری آگوستو پینوشه۸Augusto Pinochet Ugarte در دههی هفتاد و هشتاد میلادی، پسران شیکاگو تاثیرگذارترین انقلاب اقتصادی در تاریخ شیلی را هدایت کردند و سیاستهای مشوق تجارتشان تاثیرات ویرانگری داشته که امروزه در تمام جوانب زندگی اجتماعی قابل مشاهده است: آموزش، بهداشت و درمان، سیستم حقوق بازنشستگی و…
میراث پسران شیکاگو، موضوع بحثبرانگیزی در شیلی است: از یک طرف، رشد اقتصادی شیلی قابل توجه بوده: تولید ناخالص داخلی از ۱۴ میلیارد دلار در سال ۱۹۷۷، به ۲۴۷ میلیارد دلار در سال ۲۰۱۷ خیز برداشت. از طرف دیگر، نابرابری اقتصادی کشور حیرتآور است: ۲۸.۱ درصد کل درامد متعلق به ۱ درصد جامعه است، و شیلی را به یکی از نابرابرترین ملل جهان تبدیل کرده است.
سیاستهای پسران شیکاگو، در حالی که قسمتی از حوزههای اقتصادی رابه روی رقابت حقیقی باز کرد، سرمایه را نیز میان گروه کوچکی از افراد پرنفوذ تقسیم کرد.
زمانیکه در اکتبر ۲۰۱۹، بیش از یک میلیون شیلیایی در خیابانها سرازیر شدند تا به نابرابری و امتیازات نورچشمیها اعتراض کنند، انتقاد از پسران شیکاگو قویاً طنینانداز شد. «خداحافظ شیکاگو» پیام گرافیتی و نمادین این را نشان میداد. «شیلی مهد نئولیبرالیسم و شیلی گور آن خواهد بود» یکی از شعارهای معترضان بود.
دو سال بعد، شیلی کنوانسیونی بر اساس قانون اساسی در انتخابات برگزید که وظیفهاش تنظیم سند بنیادی جدیدی به منظور جایگزینی با سند تصویبشدهی پینوشه بود؛ سندی که قاطبهی اعضای کنوانسیون آن را «نئولیبرال» میپنداشتند. الیسا لانکن۹Elisa Loncon، رئیس کنوانسیون بیان کرد که قانون اساسی جدید باید عدالت را به جای مدل نئولیبرالی به ارمغان بیاورد.
گابریل بوریس۱۰Gabriel Boric، رهبر دانشجویی سابق، انتخابات مقدماتی جناح چپ در جولای امسال را برد. او در نطق پیروزیاش شعار معترضان سال ۲۰۱۹ را تکرار کرد: « اگر شیکاگو مهد نئولیبرالیسم است، گور آن نیز خواهد بود».
اما پسران شیکاگو چه کسانی بودند؟ و آنها چگونه توانستند شیلی را به مهد تجربهای اجتماعی تبدیل کنند که امروزه بسیاری خواهان دفن کردنش هستند؟
پروژهی شیلی
تا ۱۹۷۳، تئوری اقتصادی و اعمال آن در شیلی-همانند بسیاری از بخشهای آمریکای لاتین- تحت سلطهی ایدههای ترویجشده توسط کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکای لاتین و کارائیب (ECLAC) بود: دولتی قدرتمند، حمایتگرایی، توسعهی دروننگر و اولویتبندی صنعتیسازی، به عنوان راهی برای خروج از توسعهنیافتگی معرفی شده بود. این تنها باورهای جناح چپ نبود، احزاب سیاسی دست راستی و گروهی در بخش کسبوکار نیز به آن معتقد بودند.
در بحبوحهی جنگ سردی پویا، پیشروی این ایدهها، توسط سیاستمداران آمریکایی یک تهدید تلقی شد. ویلیام بنتون۱۱William Benton، سناتور دموکرات آن زمان کانتیکت در کتاب چاپ ۱۹۶۱ خود، صدای آمریکای لاتین۱۲The Voice of Latin America، نوشته بود، «مشکلی حیاتی در شیلی توسط اقتصاددانان مارکسیست و متمایل به جناح چپ که از دانشکدههای اقتصاد دانشگاهها آمدهاند و به درون دولت و اقتصاد شیلی رخنه کردهاند، ایجاد شده است.» به گفتهی ویلیام ال. بولاک۱۳Willard L. Beaulac، سفیر وقت ایالات متحده در شیلی، کالج اقتصاد دانشگاه شیلی-مهمترین مدرسهی اقتصاد آن زمان شیلی- «یک لانهی کمونیستی» بود.
به نقل از تاریخدان شیلیایی مانوئل گراته۱۴Manuel Garate، نویسندهی کتاب انقلاب سرمایهداری شیلی۱۵Le Revolucion Capitalista de Chile (۲۰۱۲)، دولت آمریکا سعی کرد با آنچه «شیوهی تفکر سوسیالیستی» در آموزش اقتصادی شیلی تلقی میشد مبارزه و آن را خنثی کند. آلبیون پترسون، متحد نزدیک سناتور بنتون و نماینده آمریکا در مدیریت همکاریهای بینالمللی (ICA)، سازمانی دولتی که کمکهای غیرنظامی در اختیار میگذاشت، حامی توافقی میان دانشگاه شیکاگو و دانشگاه کاتولیک پاپیِ شیلی۱۶Pontificia Universidad Católica de Chile (PUC)، پایگاه محافظهکاران سرآمد شیلی شد. این توافق، امضا شده در سال ۱۹۵۵، امکان تبادل اساتید و دانشجویان تحصیلات تکمیلی را فراهم کرد. به عنوان بخشی از «پروژهی شیلی»۱۷Chile Project ۲۶ دانشجوی شیلیایی بین سالهای ۱۹۵۶ و ۱۹۶۴ در دانشگاه شیکاگو تحصیل کردند در حالیکه اقتصاددان این دانشگاه، آرنولد هاربرگر راهنمای تحصیلی و فردیشان بود.
این گروه زمانی که بازگشتند، دانشگاه کاتولیک پاپیِ شیلی را تحت تصرف درآوردند. جوان گابریل والدس۱۸Juan Gabriel Valdes، وزیر سابق امور خارجهی شیلی (۲۰۰۰-۱۹۹۹) و نویسندهی کاملترین تحقیق در مورد پسران شیکاگو، اقتصاد پینوشه: مدرسهی اقتصاد شیکاگو در شیلی۱۹Pinochet’s Economists: The Chicago School of Economics in Chile (۱۹۹۵) مینویسد «شیلیاییها از شیکاگو با هدف یک ماموریت بازگشتند، ماموریت اقتصاددان به عنوان فیلسوفی مدرن که علم و مدرنیزه را به جامعه منتقل میکند».
تقریباً تمامی «پسران شیکاگو» سیاستها و احزاب جناح راست را حمایت و در دولتهای جناح راست فعالیت میکردند، اما خود را دانشمندانی به دور از ایدئولوژی میپنداشتند. دومینیک هَچِت۲۰Dominique Hachette، مدیر سابق مدرسهی اقتصاد کاتولیک پاپی شیلی در کتاب مدرسهی اقتصاد شیکاگو۲۱La Escuela de Chicago نوشتهی فرانسیسکو روزنده۲۲Francisco Rosende خاطرنشان میکند که «من آموزشی خوب، علمی و پوزیتیویستی دریافت کردهام نه ایدئولوژی طراحی شدهای توسط شیطان بزرگ». رولف لودرز۲۳Rolf Luders وزیر سابق خزانهداری و اقتصاد پینوشه در سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۳ گفته بود که نگاه دانشگاه شیکاگو به اقتصاد نه به عنوان «ابزاری برای توجیه این یا آن ایدئولوژی» بلکه برای مشاهدهی حقیقت به صورتی پوزیتیویستی و تجربی است.
این برنامه توسط گروههای سیاسی و تجاری که به آن به عنوان پادزهری در مقابل گسترش سوسیالیسم نگاه میکردند حمایت میشد. پسران شیکاگو در مرکز مطالعات اجتماعی-اقتصادی (Cesac)، اندیشکدهای که توسط آگوستین ادواردز۲۴Agustin Edwards، مالک یکی از بزرگترین گروههای اقتصادی آن زمان، مدیر پرنفوذترین روزنامهی جناح راست، ال مرکوریو۲۵El Mercurio، و همدست سازمان سیا (CIA) تامین مالی شده بود، گردهم آمدند.
زمانی که کاندیدای مارکسیست، سالوادور آلنده۲۶Salvador Allende، در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۷۰ شیلی پیروز شد، پسران شیکاگو وظیفهشان را ضروریتر یافتند. درحالی که گروههای تجاری و نظامی برای سرنگونی آلنده دسیسهچینی میکردند، پسران شیکاگو برنامهای دولتی با عنوان «خشت»۲۷The brick آماده کردند که بعدها از آن به عنوان بنیان اقتصادی دیکتاتوری استفاده شد.
در سال ۱۹۷۳، کودتایی نظامی آلنده را که در کاخ ریاستجمهوری اقدام به خودکشی کرد، برانداخت. حکومتی نظامی به سرکردگی ژنرال آگوستو پینوشه، کنترل اقتصاد را از آن زمان تا اصلاح قوانین مدنی در سال ۱۹۹۰ به دست گرفت. به گفتهی لودرز، «برنامهای اجتماعی-اقتصادی مانند آنچه در برنامهی خشت مطرح شد، از پیششرطهای الزامی کودتای نظامی بود».
پس از سرنگونی و خودکشی آلنده، دیکتاتوری پینوشه پسران شیکاگو را در راس تیم اقتصادی خود قرار داد و به آنها قدرتی گسترده به منظور به عمل درآوردن برنامه خشت داد. این تصمیم صرفا ایدئولوژیک نبود: پینوشه به شدت بر شرکتهای تجاری BHC و کروزات لاراین (Cruzat-Larraín) متکی بود. شرکتهایی که به پسران شیکاگو متصل بودند و از آزادسازی اقتصاد، مانند آنچه در حال وقوع بود، سود میبردند. این گروهها برخلاف گروههای سنتی واقع در صنعت و توسعهی دروننگر، در بخشهای مالی و صادرات مستقر بودند.
رهبر پسران شیکاگو، سرجیو د کاسترو۲۸Sergio de Castro، در سال ۱۹۷۵ وزیر اقتصاد شد و همکارانش مقامهای مهم را در درون تیم اقتصادی دیکتاتوری پر کردند. به گفتهی ادوارد سیلوا۲۹Eduardo Silva، استاد علوم سیاسی، «همگی آنها پیوندی شخصی یا تجاری با گروههای BHC و کروزات داشتند.» به نقل از خوان ویلارزو۳۰Juan Villarzu، رئیس سابق سازمان بودجهی دیکتاتوری، «این تاجران پرنفوذ به کرات در مورد اصلاحات با سیاستگذاران به بحث میپرداختند» که نتیجهی این نشست و برخاست میان تاجر و سیاستگذار اقتصادی، «برخورداری از امتیاز رابطه و همانطور که تاریخ ثابت کرد به ضرر نفع ملی بود». به گفتهی جنارو آریاگادو۳۱Genaro Arriagada، رئیس دفتر ریاستجمهوری سابق شیلی (۱۹۹۶-۱۹۹۴)، در کتابش با عنوان نابرابری۳۲Desigualdad (۲۰۱۹)، وزیر سابق خزانهداری، نیکولاس ایزاگوییرو۳۳Nicolas Eyzaguirre، تخمین زده بود که این گروه نزدیک به رژیم سرمایهای حدود ۴۰ درصد تولید ناخالص داخلی از دولت دریافت کرده بود.
«شوک درمانی تنها راه است»
اولین چالش پیش روی پسران شیکاگو کنترل ابرتورم لجام گسیختهی ناشی از سیاستهای دولت آلنده بود. بدین منظور، آنهای سیاست شوک را به کار بردند که توصیهی مستقیم میلتون فریدمن به پینوشه در زمان دیدارشان به هنگام بازدید فریدمن از شیلی در سال ۱۹۷۵ بود. فریدمن در آن زمان گفته بود: «به نظرم زمانی که فردی بیماری شدیدی دارد، اقدامات شدیدتری برای درمان آن لازم است. شوکدرمانی تنها راه است».
دیکتاتوری، سیاست کاهش شدید مخارج عمومی و سرمایهگذاری اجتماعی را به کار برد که باعث سقوط ۲۸ درصدی تولیدات صنعتی و ۱۲.۹ درصدی تولید ناخالص داخلی شد. سپس رژیم پینوشه درهای اقتصاد را به سرعت باز کرد. کارهای آنها شامل آزادسازی قیمتها، کاهش عوارض گمرکی از حداکثر ۹۴ درصد به حداقل ۱۰ درصد و تقلیل اتحادیههای کارگری بود.
حدود ۹۵ درصد شرکتهای دولتی، به قیمت حراج به تعداد معدودی خریدار مرتبط با رژیم، فروخته و خصوصیسازی شد. این موضوع موجب شکلگیری اقتصاد رفاقتی و رشد گروههای اقتصادی بسیار متمرکز شد. شرکتهای دولتی کلیدی نیز توسط رفقای پینوشه خریداری شد. یک مثال آن SQM، تولیدکنندهی عمدهی لیتیوم بود که به تصاحب داماد پینوشه، جولیو پونس۳۴Julio Ponce درآمد. در حال حاضر، SQM یکی از پنج شرکت برتر تولیدکنندهی لیتیوم در جهان و پونس دومین شخص ثروتمند شیلی است.
پسران شیکاگو و راهنمایان فکریشان، کلمهی «آزادی» را در صدر لیست اولویتهایشان قرار دادند. پارادوکس گسترش آزادی اقتصادی در بحبوحهی دیکتاتوری، سیاهترین بخش میراث آنهاست. شیلی آزمایشگاهی برای خالصترین نسخهی نئولیبرالیسم بود. اصلاحاتی مفرط که در درون یک دموکراسی غیرقابلتصور به نظر میرسید به صورت فرمانی نظامی، بدون هیچ نقد یا مخالفتی با هزینههای فراوان اجتماعی و انسانی، اجرا شد. به کمک دیکتاتوریای که با نیرویی مستقیم مانع هرگونه بحث و جدل شده بود.
فردریش هایک۳۵Friedrich Hayek در سال ۱۹۷۷ و ۱۹۸۱ از شیلی دیدار کرد و نظر مساعدی در مورد پینوشه داشت. او در سال ۱۹۸۱ گفته بود: «گاهی برای یک کشور لازم است که برای مدتی، شکلی از قدرت دیکتاتوری داشته باشد. همانطور که متوجه خواهید شد، یک دیکتاتور میتواند به شیوهای لیبرال حکمرانی کند. همینطور که یک دموکراسی میتواند به شیوهای حکمرانی کند که کاملا فاقد لیبرالیسم باشد».
«آزادی ثمربخش یک فرد تنها توسط یک دولت اسبتدادی تضمین میشود». این را سرجیو دکاسترو در سال ۱۹۷۶ گفته بود. در سالهای پایانی دیکتاتوری، او این ایده را به شیوهای بیرحمانهتر تکرار کرد: «اگر یک اسلحه پشت شقیقهشان باشد، تمام شیلیاییها کار میکنند».
با اسلحهای در دست، دیکتاتوری پینوشه خدمات اجتماعی مانند بازنشستگی، آموزش و بهداشت و درمان را خصوصیسازی کرد: سیستم حقوق بازنشستگیای براساس سرمایهگذاری شخصی در شرکتهای خصوصی و انتفاعی (AFPs) اجرا کرد، تامین مالی مدارس و دانشگاههای دولتی را قطع و موجب گسترش مدارس نیمهدولتی و انتفاعی به همراه کارمزد شد که امروزه عمدهی دانشآموزان شیلیایی در آن تحصیل میکنند و همچنین شرکت خصوصی Isapres را به وجود آورد که وظیفهاش تامین خدمات بهداشت و درمان بود.
«معجزه»ی دروغین
ایمان پسران شیکاگو به ایدئولوژیشان به اندازهای بود که زمانی که بحران بدهی آمریکای لاتین در ۱۹۸۱ مشتعل شد، به گفتهی استاد اقتصاد شیلیایی، پاتریسیو ملر۳۶Patricio Meller، «آنها صراحتاً بیان کردند که سیاست “هیچکاری نکردن” بهترین گزینه است»، زیرا اقتصاد باید بتواند خود را به تنهایی با شرایط تطبیق دهد. عاقبت کار فاجعهبار بود: تولید ناخالص داخلی ۱۵ درصد کاهش و بیکاری ۳۰ درصد افزایش یافت، بانک مرکزی نیمی از ذخیرهی بینالمللی خود را از دست داد و کشور در بزرگترین رکود خود از زمان رکود بزرگ۳۷Great Depression غرق شد.
بحران اجتماعی، منجر به اعتراضات عظیمی شد که دیکتاتوری را در معرض خطر قرار داد. پینوشه درخواست استعفای دکاسترو را کرد که به قول والدس، «نشان پایان دوران پسران شیکاگوی بیتجربه در قدرت بود». خط مشی دوران پایانی دیکتاتوری، توسط نئولیبرالهای عملگراتری همچون هرنان بوچی۳۸Hernan Buchi، وزیر خزانهداری (۱۹۸۹-۱۹۸۵) ترسیم شد.
میلتون فریدمن از اصطلاح «معجزهی شیلی» استفاده کرده بود، اما پیآمد دوران پینوشه چندان معجزهآسا نبود: اقتصاددان برندهی جایزهی نوبل، آمارتیا سن۳۹Amartya Sen میگوید «آزمایش به اصطلاح پولی که تا سال ۱۹۸۲، در خالصترین فرم خود به طول انجامید، موضوع بحث و جدلهای بسیاری بود اما به ندرت موفق از آب درآمده بود.» سن در کتاب خود، گرسنگی و فعالیت اجتماعی۴۰Hunger and Public Action (۱۹۹۱)، بر «شکست آزمایش اقتصاددانان مکتب پولی در پایداری و گسترش رونق اقتصادی» تاکید کرد.
تولید ناخالص داخلی شیلی به طور سالیانه ۲.۹ درصد رشد را تجربه کرد که دیکتاتوری پینوشه را در جایگاه هشتم میان ۱۰ دولت پیش از خود قرار میداد. همچنین با تورم سالیانهی ۷۹.۹ درصد، دومین بیشترین نرخ تورم میان ۱۰ دولت پیش از خود بود. بیکاری نیز با متوسط ۱۸ درصد، بیشترین نرخ در میان دولتهای شصت سال اخیر شیلی بود.
مخارج دولتی در آموزش از ۳.۸ درصد تولید ناخالص داخلی در سال ۱۹۷۴ به ۲.۵ درصد در سال ۱۹۹۰ و در بخش بهداشت و درمان به ۲ درصد تولید ناخالص داخلی کاهش یافت. در سال ۱۹۹۰، کشوری که پینوشه تسلیم کرد فقیر و نابرابر بود. فقر با استانداردهای حال حاضر ۶۸ درصد تخمین زده شد. ضریب نابرابری جینی نیز با ۰.۵۷ مشابه با جمهوری آفریقای مرکزی و گواتمالا، یکی از بالاترینها در جهان بود.
خدانگهدار شیکاگو؟
با این حال برخی از اصلاحات پسران شیکاگو نهال توسعهی شیلی را کاشت: آزادسازی اقتصادی، ترویج سرمایهگذاری خصوصی و خودمختاری بانک مرکزی. پس از ۱۹۹۰، دولتهای دموکرات پسا پینوشه شالودهی آن اصلاحات را حفظ و با پیمان تجارت آزاد و افزایش کم مالیات به منظور تامین مالی مخارج عمومی آن را کامل کردند. در بین سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۸، تولید ناخالص داخلی ۷.۱ درصد به طور سالیانه افزایش و نرخ تورم ۱۱.۷ درصد و بیکاری ۷ درصد کاهش یافت. فقر نیز با کاهشی پیوسته به ۸.۶ درصد در سال ۲۰۱۷ رسید. «معجزه» را دموکراسی به ارمغان آورده بود.
با این وجود، این «معجزه» نرخ بالای نابرابری را حفظ کرد. امروزه، تولید ناخالص داخلی سرانهی شیلی ۲۵۰۰۰ دلار است در حالی که ۵۰ درصد شاغلان شیلیایی کمتر از ۶۳۲۰ دلار کسب میکنند. به نقل از پایگاه اطلاعات نابرابری جهانی ۲۸.۱ درصد درامد کل در شیلی متعلق به یک درصد ثروتمندترین اشخاص شیلی است که این کشور را در میان کشورهای دارای اطلاعات قابل مقایسه، در جایگاه سوم نابرابرترین کشور جهان پس از جمهوری آفریقای مرکزی و موزامبیک و همردیف با مکزیک قرار میدهد. چند خانواده اقتصاد را تحت تسلط قرار دادهاند و یک یا دو یا سه شرکت بزرگ متعلق به گروههای خانوادگی، تسلط بازارهایی مانند دارو، بانکداری، مرغ و مخابرات را به دست دارند. در تعدادی از این گروهها، فرار از مالیت، رشوه به سیاستمداران و کلاهبرداری از مصرفکننده شناسایی شده است، بدون اینکه مجازاتی گریبانگیر گروههای متخلف شده باشد.
علاوه بر آن، مدل اقتصادی کشور فرسوده است. اقتصاد شیلی سطحی و رانتخواری در آن متداول است و تمرکز آن بر استخراج و حفاری است: ۵۰ درصد صادرات را مس تشکیل میدهد. اسکار لاندرتچه، اقتصاددان، به طور خلاصه بیان میکند: «ما توقع داریم کشوری که دههها عمل یکسانی را انجام داده بی آنکه افزایشی در سرمایه داشته باشد، دچار فرسایش در سوددهی شود. تنها راه اجتناب از آن از طریق نرخ بالای سرمایهگذاری در علم، تکنولوژی و نوآوری است که موجب جهش کارایی میشود اما شیلی اینگونه نبوده است».
شیلی پایینترین نرخ سرمایهگذاری در تحقیق و توسعه را در میان کشورهای عضو سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) داراست. کارایی و رشد در ۱۵ سال اخیر مسیری نزولی را طی کرده است.
رکود، نابرابری، بیعدالتی و مخالفت با اصلاحات مانند اصلاح سیستم حقوق بازنشستگی، AFP (نیمی از بازنشستگان کمتر از ۳۱۰۶ دلار دریافت میکنند)، به خیزش عظیم مدنی در ۲۰۱۹ و در نهایت تنظیم قانون اساسی جدیدی منجر شد که قوانین پینوشه را مدفون کرد.
این متن ترجمهای بود از مقالهی The Complicated Legacy of the Chicago Boys in Chile به قلم Daniel Matamala که در سایت Promarket منتشر شده است.