ادیبان فلسفه
این است نیچه | مقدمهای بر مطالعات نیچهشناسی مدرن | ۱
دیالکتیک امیرعلی مالکی با الکساندر نهامس
الکساندر نهامس۱Alexander Nehamas (متولد ۲۲ مارس ۱۹۴۶) فیلسوف آمریکایی-یونانیتبار است. وی استاد فلسفه تطبیقی بوده که از سال ۱۹۹۰ در دانشگاه پرینستون در این زمینه مشغول به تدریس است. وی همچنین عضو آکادمی علوم و هنر آمریکا، انجمن فلسفه آمریکا (از سال ۲۰۱۶) و آکادمی آتن از سال ۲۰۱۸ است. نهامس در زمینهی فلسفه، زیباییشناسی یونان، فردریش نیچه، میشل فوکو و ادبیات فعالیتهای فراوانی داشته است. وی فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون در سال ۱۹۷۱ بوده و پس از آن در دانشگاه پیتسبورگ نیز تا پیش از سال ۱۹۹۰ به عنوان استاد حضور داشته است.
در این گفتوگو با این نیچهشناس برجستهی جهانی و دور افتاده از چشم ایرانیان، در تلاش بودیم تا با تکیه بر کتابِ نیچه، زندگی بهمثابهی ادبیات۲Nietzsche, life as literature به مسئله ادبیات در اندیشه نیچه و پیچوتاب موجود در آن، که به نوعی نماینده «هرمنوتیک نیچه» محسوب میشود، پرداختهایم. تنها تلاش بر این بوده نمایان کنیم زبان موجود در هر ساختار حکم ادبیاتی دارد که به فرمان واژگانش تلاش برای هضم گفتمانی مورد نظر میکند.
برخی از آثار الکساندر نهامس:
- Nietzsche: Life as Literature, Cambridge: Harvard University Press (1985)
- Symposium (translation, with Paul Woodruff) (1989)
- The Art of Living: Socratic Reflections from Plato to Foucault (۱۹۹۸)
- Virtues of Authenticity: Essays on Plato and Socrates (۱۹۹۹)
- Only a Promise of Happiness: The Place of Beauty in a World of Art (۲۰۰۷)
- On Friendship (۲۰۱۶)
عبارات داخل گیومه، توضیحاتی از جانب بنده در واکنش به سخنان الکساندر نهامس است که زیرنظر خود ایشان مطرح شده است.
منظورتان از اینکه «نیچه یک نویسنده و شخصیت عمومی است که تمام نوشتههای او در بند تفسیر است» چیست؟ آیا نیچه یک شخصیت عمومی برای زمان ما به حساب میآید؟ یا اینکه در طول تاریخ از کلیتی زمانمند برخوردار است؟
وی با انتشار آثار خود به چهرهای عمومی تبدیل شد. پس از اتمام این کار، همهچیز در مورد شما قابل جبران است، حتی اگر مردم (هنوز) متوجه آن نشدند. به عبارتی، شما همواره خواهید بود و هیچگاه از میان نمیروید، میمانید، اما در زنجیر تفسیر خود را محبوس میدارید، گویی ارادهی شما در ذهن و معنای مختص جنابعالی در تفکر و کنش دیگران ظاهر میگردد و بر جهانیان نمایان میشود.
چرا از روش مطالعهی ادبی برای تفسیر نیچه استفاده کردید؟
من فلسفه و ادبیات را با هم تلفیق کردم، زیرا او بیش از سایر فلاسفه از ادبیات استفاده میکند [رابطهی نیچه و ادبیات که در فلسفه او ظاهر میشود گویی چنین است «هرگز نمی خواهم از دست بدهم، چون عشق به عشق نیرو می بخشد» دیوان غربی شرقی – زلیخانامه]. نسبت علاقهی اجباری نیچه به ادبیات مضمونی لازم برای شناخت اوست، اصلاً مگر ادبیات را میتوان جزئی جدا از فلسفه دانست؟ مهم کلام است که در هردوی آنان حاضر و آماده است. واژگان ادیبوارانه در خدمت فلسفه واقع میشوند. آنجا که نیچه بیان میکند: «اراده کردن خواهش، کوشش و آرزومندی نیست»[اراده به سوی قدرت] گویی دارد طبیعت را به خواستن و خواهش کردن دعوت میکند، یا هنگامی که در چنین گفت زرتشت میگوید: «زندگی چاهسار لذت است و در تلاش است تا در پس فرمان داد زندگی و فرمانبرداری آن» در این دیالوگ کامیابی را از زندگی طلب کند، من نشانهای از ادبیاتی اجباری میبینم [زبان را بایست ادبیاتی خواند که به گونهای در گفتمان جان میگیرد].
آیا میتوان نیچه را همچون افلاطونی دانست که نقش سقراط را بازی میکند؟
من در کتاب میگویم که او هم نقش افلاطون (نویسنده) و هم سقراط (شخصیت) را بازی میکند، هرچند او از سقراط بیزار است، اما نه به آن علت که پرسش میکند، بلکه از این جهت که سعی در القای نظر خود دارد و چون دیوانگان در خیابانهای آتن جولان میدهد. اما او خود را مورد پرسش قرار میدهد و پاسخ را نیز در چنته دارد، یک شخص، یک صحنه و صدها صفحهی دیالوگ، میدان نباید خالی بماند. او یک شخصیت ادبی است، بیش از هرچیز دیگر نه تخیلی، بلکه داستانی است، نوشتههای تاریخی که روزی زیستهاند و اگر امروز هم نگاهی بر آنان بیندازی همچنان زندهاند. این پرسش باید مطرح گردد که آیا ادبیات بر فلسفه متعهد است؟ اگر پاسخگو من باشم، بله، ادبیات نشانهی زندگی است پس بر تمام اعضای آن تعهد دارد.
چرا اعتقاد دارید که نیچه برای خودش شخصیت ادبی ساخته است؟ این به بیان فلسفی او وابستگی ندارد؟ آیا او فلسفه را در غالب ادبیات میدید؟
فکر نمیکنم او نظر خاصی در مورد فلسفه و ادبیات به صورت واضح ابراز کرده باشد. او خود را به یک شخصیت تبدیل کرد تا به مردم القا کند که سعی کنند مانند او زندگی کنند؛ گویی زاده شده تا الگو باشد. او از مردم میخواست تا تبدیل به همان چیزی که وی هست شوند و همان کاری را انجام دهند که او در اندیشهی خود رشد داده است. باید از آتش بیرون آیند و نوزادی شوند در دست پدری به نام نیچه.
علاقه شما به مفاهیم نسبیگرایی اخلاقی و واقعگرایی علمی در کتاب چیست؟ آیا نیچه به مفهوم رئالیسم علمی توجه کرده است؟
نیچه با نتایج واقعی علمی مشکلی پیدا نکرده بود، برخلاف باور رایج. وی به علمگرایی اعتقاد داشت، این عقیده که علوم (به ویژه علوم طبیعی) میتوانند به همهی سوالهای مورد نیاز بشر پاسخ دهند از نظر او حائز اهمیت بود، هرچند او مخالف امپریالیسم علمی بود که به روشنی در اندیشهی او مطرح نگشته؛ هرچند میتوان مانند تمامی تفاسیر از وی، تصویری نیمهروشن از دیدگاه او درباب ترس از صنعتی شدن جهان را چون پناهجویان هراسان از پیشرفت به سوی طبیعت دریافت. این نکته و ذکر آن لازم است که دقیقا همین برداشتهای اینچنینی نازیسم از نیچه بود که در غالب فاشیسم او را چهرهی ایدئولوژیک خود ساخت.
آیا نمیتوان همه فلاسفه را شخصیتی ادبی دانست؟ زیرا ادبیات و واژگان مشتق شده آن تنها عامل شکلگیری اندیشه هستند و نقش بسیار مهمی در شکلگیری نظریه دارند، زیرا حتی کلمات و واژگان نیز در زمینههای مختلف تاریخی شکل میگیرند. بنابراین آیا نمیتوان تمام فلاسفه را ادیب دانست؟
کاملا موافقم. همهی فلاسفه چنیناند. هرچند نوع بیان و گویش آنان متفاوت است، شاید هیوم باشد که در تاریخ طبیعی دین دیالوگسرایی کند؛ مثل همینکاری که ما انجام میدهیم و بسیار پیشتر افلاطون و چندی بعدتر از آنها هابز انجام داده است؛ یا میخواهد در غالب رسالههایی دانشگاهی باشد، چون دفاعیهی هگل از شیلر و ذکر تفاوت آن با فیشته. این دقیقا همان امری است که میتوان آن را «فلسفهی ادیبان» خواند یا حتی «ادیبان فلسفه».هرچه باشد، همانطور که خودتان ذکر کردید، فارغ از ادبیات زندگی نیز بی معناست، چه برسد بر فلسفه که واکنشی به آن است [ادبیات برای فلاسفه چون: «برگ این درخت شرقی که در باغ خانهی من نشاندهاند، تو را به درک معنایی رازآمیز میخواند، معنایی خوشآیند خاطر دانایان است» – دیوان غربی شرقی – برگ درخت ژنگو].