نظریه اجتماعی

آیا سازمان ملل متحد هنوز وجود دارد؟

آیا سازمان ملل متحد هنوز وجود دارد؟

برانکو میلانوویچ

مترجم: فاطمه رضوی

{این متن یک هفته پس از نشست سالانه‌ی سازمان ملل ۲۰۲۲ به رشته‌ی تحریر درآمده است.}

سازمان ملل به‌عنوان یک سازمان امنیت جمعی، با میزان تاثیر بر جنگ و صلح به اندازه‌ی هر فرد دیگری روی این سیاره، شکست خورده است.

مجمع عمومی سازمان ملل متحد نشست سالانه‌ی خود را تنها یک هفته پیش در نیویورک به پایان رساند. بیش از هر دوره‌ی دیگری مقامات دولتی و حکومتی حضور داشتند و همگی سخنرانی (برای اکثر نمایندگان به مدت محدود ۱۵ دقیقه) ایراد کردند. ترافیک نیویورک به دلیل رفت‌ و آمد نمایندگان بین هتل‌ها و رستوران‌ها، به مدت یک هفته سنگین بود.

بنابراین، سازمان ملل نسبتا سرزنده به نظر می‌رسد. اما در مورد بزرگ‌ترین معضل کره‌ی زمین، جنگی بین دو کشور با جمعیت روی هم رفته ۲۰۰ میلیون نفر که یکی از آن‌ها دارای بزرگ‌ترین زرادخانه‌ی هسته‌ای جهان است و تهدید به استفاده از آن می‌کند و وارد هشتمین ماه وقوعش می‌شود، تنها یک تماشاچی بوده است.

آنتونیو گوترش

صدای دبیرکل سازمان ملل، آنتونیو گوترش۱António Guterres، به ندرت شنیده می‌شود. در مورد مهم‌ترین مسئله‌ای که جامعه ملل و سازمان ملل متحد به خاطر آن تاسیس شده‌اند-حفظ صلح جهانی- چیزی جز تکرار مکررات برای گفتن ندارد. او تنها توانسته، در حالی‌که مدت‌ها از بحران گذشته، یک سفر به کیف و یک سفر به مسکو داشته باشد. همین!

بسیاری عقیده دارند دبیرکل و دبیرخانه به وسیله‌ی قدرت‌های بزرگ کنترل می‌شوند. پنج عضو اصلی شورای امنیت می‌توانند هر تصمیمی که دلخواهشان نیست را وتو کنند. این حقیقت است، اما دبیرکل صاحب حق نمایندگی است و اگر بخواهد از آن استفاده کند اختیاری اخلاقی دارد.

مستقل از قدرت‌های بزرگ، او می‌تواند سعی کند طرف‌های متخاصم را به میز مذاکره بیاورد. او می‌تواند در ژنو حضور داشته باشد، تاریخی که می‌خواهد گروه‌های درگیر نمایندگان‌شان را بفرستند تعیین کند و منتظر بماند. اگر عده‌ای سر و کله‌شان پیدا نشد یا به او بی‌توجه بودند، حداقل ما می‌دانیم چه‌کسی می‌خواهد جنگ را کش بدهد و چه کسی نمی‌خواهد. او تنها بازیگر غیرحکومتی جهان با اینگونه اختیار اخلاقی است. به لحاظ فنی، جهان وظیفه‌ی حفظ صلح یا حداقل، تلاش برای حفظ صلح را به گوترش محول کرده است. به نظر می‌رسد که او به طور جدی در این امر ناکام بوده است.

شکست در وظیفه‌ی بنیادی خود

با این وجود این موضوع، به تنهایی تقصیر گوترش نیست.  ریشه‌ی زوال سازمان ملل به سی سال قبل و پایان جنگ سرد برمی‌گردد. سه عامل، سازمان ملل کنونی را احتمالا حتی ناکاراتر از جامعه‌ی مللِ منحل شده کرده است.

اولین عامل این است که  در حالی‌ که پس از پایان جنگ سرد، ایالات متحده خود را در موقعیت ابرقدرت یافت، نمی‌خواست به وسیله‌ی هیچ قدرت جهانیِ زائدی دست و پایش بسته شود. بنابراین هیچ سازمان منطقه‌ای و کم‌تر از آن جهانی، به غیر از بانک اروپایی بازسازی و توسعه (ERBD) تقریبا فاقد اهمیت، تاسیس نشد. این در تضاد با وقایعی است که پس از جنگ اول و دوم جهانی، یعنی تاسیس جامعه‌ی ملل و سازمان ملل متحد به ترتیب اتفاق افتاد.

پوستر تبلیغاتی و قدیمی سازمان ملل متحد

 

علاوه بر آن، قوانین سازمان ملل به وضوح نقض شد. پس از جنگ سرد، ایالات متحده و متحدانش به پنج کشور در چهار قاره‌ی متفاوت، بدون مجوز از سازمان ملل حمله کردند: پاناما، صربستان، افغانستان، عراق (جنگ دوم) و لیبی. (در مورد لیبی، قطع‌نامه‌ای از شورای امنیت سازمان ملل برای فرمان محافظت از غیرنظامیان وجود داشت که به دلیل براندازی رژیم، مورد تخطی قرار گرفت.) فرانسه و انگلیس اعضای دیگر صاحب حق وتوی شورای امنیت، در این نقض منشور سازمان ملل شریک بودند، اگرچه فرانسه با جنگ عراق مخالف بود. روسیه نیز به گرجستان و دو بار به اوکراین حمله کرد.

 

بنابراین این چهار عضو دائمی، هشت بار منشور سازمان ملل را درهم شکستند. در میان اعضای دائمی، تنها چین چنین کاری نکرد. سازمان ملل متحد به عنوان یک سازمان امنیت جمعی، که وظیفه‌ی اصلی‌اش حفظ تمامیت ارضی اعضای خود است، به دلیل بی‌اعتنایی قدرت‌مندترین حاکمیت‌ها در آن وظیفه شکست خورده است.

این حاکمیت‌ها باید به دلیل رای تک‌تک‌شان بر مورد پیشنهادی شورای امنیت به مجمع عمومی، در انتخاب دبیرکل متفق‌القول باشند. آن‌ها در انتخاب چهره‌‌هایی شبیه به عروسک خیمه‌شب‌بازی‌ در آن مقام تبانی می‌کنند. پطرس پطرس-قالی۲Boutros Boutros-Ghali هرگز به دور دوم نرسید. کوفی عنان۳Kofi Annan، بان کی-مون۴Ban Ki-moon و حالا گوترش، بیش از اندازه حرف شنو بودند: آن‌ها درست هنگامی که جنگ و صلح در موقعیت بحران قرار داشت، غیب می‌شدند.

احتمالا هیچ مثالی بهتر اما مضحک‌تر از واقعه‌ی عراق در ۲۰۰۷، وقتی که بمبی نزدیک محل برگزاری کنفرانس مطبوعاتی بان کی-مون و نخست‌وزیر عراق، نوری ال‌مالکی، (Nouri al-Maliki) منفجر شد، مشخصات فردی که مقام دبیرکلی را پر می‌کند، نشان ندهد. درحالی‌که مالکی از صدای انفجار ذره‌ای پریشان نبود، بان کی-مون زیر میز خطابه پنهان شد و به سرعت به سمت در خروج رفت.

برخلاف داگ هامرشولد، (Dag Hammarskjold) که در زمان میانجی‌گری در درگیری ۱۹۶۱ کنگو کشته شد، دبیران کل اخیر به نظر می‌رسد فکر می‌کنند وظیفه‌شان غالبا، رفتن از یک دورهمی به دورهمی دیگر است.

داگ هامرشولد

دست‌وپا زدن برای تامین مالی

دومین دلیل زوال سازمان ملل و سازمان‌های جهانی، ایدئولوژیک است. مطابق ایدئولوژی نئولیبرالیسم و «پایان تاریخ» که به شدت دهه‌ی ۹۰ میلادی و دهه‌ی اول قرن بیست و یکم را تحت سلطه قرار داد، سر و کله زدن با امنیت و صلح جهانی دیگر ضروری‌ترین وظیفه‌ی سازمان ملل نبود. به کمک ازدیاد سازمان‌های غیردولتی (و جعلی)، ایدئولوگ‌های جدید، ماموریت سازمان ملل را به بسیاری مسائل جانبی که در آن‌ها هرگز نباید درگیر می‌شد و باید آن‌ها را به دیگر نهادهای دولتی و غیردولتی واگذار می‌کرد گسترش دادند.

بسیاری از این تعهدات به کلی بی‌معنی است. از من خواسته شد در مورد هدف شماره دهِ توسعه‌ی پایدار، کم کردن نابرابری، مشاوره بدهم. این کار را نکردم. فکر می‌کردم هیچ مفهومی ندارد، سنجش آن غیرممکن است و متشکل از خواسته‌های ریاکارانه‌ای است که خیلی از آن‌ها ضد و نقیض هستند. چنان که هر خواننده‌ی «ده هدف درباره‌ی نابرابری» می‌تواند به راحتی به آن اذعان کند.

سومین دلیل، مربوط به مسائل مالی است. در حالی که وظیفه‌ی سازمان ملل، بانک جهانی و دیگر سازمان‌های بین‌المللی گسترده شد تا تقریبا هر چیز قابل تصوری را دربربگیرد، مسلم بود که منابع تامین شده به وسیله‌ی دولت‌ها ناکافی است. اینجاست که سازمان‌های غیردولتی (NGO)، میلیاردرها و اهداکنندگان بخش خصوصی با هم تلاقی پیدا می‌کنند. طی یک سری اعمال غیرقابل تصور در زمان تاسیس سازمان ملل، سود شخصی به سادگی در سازمان‌های به وجود آمده توسط حکومت‌ها رخنه می‌کند و شروع به تعیین دستور کار سازمان می‌کند.

بیل گیتس در کنار بان کی-مون و گوردون براون (نخست‌وزیر اسبق بریتانیا)

این را اولین بار در بخش تحقیقات بانک جهانی دیدم، زمانی که بنیاد گیتس و دیگر اهداکنندگان ناگهان شروع به تصمیم گرفتن در مورد اولویت‌ها و به کارگیری آن‌ها کردند. شاید اهداف‌شان به خودی خود قابل ستایش بود، اما باید آن اهداف را مستقلا دنبال می‌کردند. داشتن یک سازمان بین حکومتی متکی به خیالات و آرزوهای میلیاردرها مانند برون‌سپاری آموزش عمومی به لیست ۵۰۰ شرکت خصوصی ثروتمند آمریکا است. این موضوع پی‌آمد منفی دیگری هم داشت. محققان و اقتصاددانان بومی بیش‌تر زمان خود را در جست و جوی اهداکننده‌ی خصوصی سپری می‌کردند. کاربلد بودن در جمع‌آوری بودجه به آن‌ها در درون سازمان قدرت می‌داد. بنابراین، به جای محقق یا اقتصاددان کاربلد بودن، آن‌ها به گرداننده‌ی بودجه تبدیل می‌شدند و سپس محققان بیرونی استخدام می‌کردند تا وظایف اصلی‌شان را برایشان انجام دهد. بدین صورت دانش سازمانی موجود به هدر می‌رفت. تا آن‌جایی که می‌دانم، تنها سازمان جهانی که زیر بار این رویه‌ی از درون ویران‌گر نرفت صندوق بین‌المللی پول (IMF) است.

این‌گونه سراسر سیستم سازمان ملل رو به زوال رفت و ما خود را در موقعیتی یافتیم که رئیس تنها سازمان بین‌المللی ساخته‌ی دست بشر که وظیفه‌اش حفظ صلح جهانی است، تبدیل به یک تماشاچی، با میزان تاثیر بر موضوعات مربوط به جنگ و صلح به اندازه‌ی ۷.۷ میلیارد ساکن دیگر این سیاره، شده است.

تصویری قدیمی از مقر سازمان ملل متحد در نیویورک

این متن ترجمه‌ای بود از مقاله‌ی «Does the United Nations Still Exist» به قلم Branko Milanovic که در ژرنال IPS منتشر شده است. 

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *