جنسیت، حقیقتی بیولوژیک یا ساختاری اجتماعی
فرانسیسکو خاویر کاماکو
ترجمه: نیلوفر عبدی
تحلیلگر فرهنگی و محافظهکار، بن شاپیرو، در باب مسالهی جنسیت چنین میگوید: «نمیتوان علوم را بر این اساس که آیا تفاوتهای جنسیتی ریشه در بیولوژی دارد دستهبندی کرد – چرا که پاسخ هر دوی این موارد است، اما تاکید بیشتری روی بیولوژی وجود دارد». («نهضت محکوم به شکست لیبرال برای از بینبردن تفاوتهای جنسیتی»، مجلهی انتقادی ملی، ۲۰۱۸). همچنین، جودیث باتلر، فمینیست فرانسوی، دیدگاهی در مورد جنبهی دیگری از این بحث را ارائه کرده که حالا دیگر به عنوان دیدگاهی کلاسیک از آن یاد میشود:
جنسیت نوعی مدلسازی دائمی بدن است، مجموعهای از رفتارهای تکراری درون یک ساختار تنظیمکنندهی سختگیرانه که در طول زمان به منظور ایجاد فرم ظاهری یک پدیده طبیعی، شکل گرفتهاند. بررسی عمیق (دودمانی) و سیاسیِ هستیشناسی جنسیت، اگر موفقیتآمیز باشد، میتواند به واسازی ماهیت ظاهری جنسیت و بررسی رفتارهای شکلدهندهی آن بپردازد. همچنین میتواند رفتارهایی را پیدا کرده و شرح دهد که در این چارچوب اجباری تعریف میشوند؛ این چارچوب ساخته و پرداختهی نیروهای متعددی است که نمود اجتماعی جنسیت را کنترل میکنند.
(آشفتگی جنسیتی: فمینیسم و واژگونی حقیقت، ص ۳۳، ۱۹۹۰)
به بیان دیگر، از نظر باتلر و دیگران، جنسیت بیش از آنکه یک حقیقت بیولوژیکی باشد، یک ساختار اجتماعی است. بنابراین، «مسالهی جنسیت» بهعنوان یک جنبهی فرهنگی بحثبرانگیز، موضوع اصلی دیدگاههای مخالف در رابطه با نقش جامعه و بیولوژی در رفتارهای جنسیتی است. دیدگاه اول میگوید جنسیت بیولوژیکی تا حد زیادی جنسیت را تعریف میکند، و براساس دیدگاه دوم، جامعه یا فرهنگ تا حد زیادی آن را تعریف میکند. من این دو دیدگاه مخالف را دیدگاههای دوگانه مینامم. این دیدگاه دوگانه پاسخهایی را ارائه میدهد – اما مهم آن است که به چه سوالاتی پاسخ میدهد؟ شاپیرو در این مورد بهطور شفاف میگوید: مسالهی جنسیت یک موضوع تجربی است، چرا که این بیان علم است که بیولوژی در رفتارهای جنسیتی بیشتر از رفتارهای جنسیتی مسئول است. و «بررسی عمیق (دودمانی) سیاسی» باتلر تحلیلی از رفتارهای جنسیتی قابل مشاهده است: با کنارزدن لایههای عملکردی، قراردادی، اجبار و تهدید در نهایت متوجه خواهید شد که چیزی باقی نمیمانده. سوال اینجاست که اگر این واسازی بر اساس مشاهدات تجربی نباشد، چگونه اتفاق خواهد افتاد؟ در نهایت این دیدگاه دوگانه، با توجه به استدلالهایی که ارائه میدهند، ادعاهایی تجربی هستند که با روشهای علمی توجیه میشوند.
این دیدگاه از آن جهت حائز اهمیت است که به نوع بیان گفتمان (مبحث) جنسیت رنگ میبخشد. اگر طرف مقابل شما را در «تشخیص حقیقت» فردی ناتوان یا بیمیل بپندارد، در صورتیکه شما «حقایق را تایید نکنید» و یا «متوجه آن نشوید» یک جریان پویا آغاز میشود. در این مسیر اتهام «غیرمنطقیبودن» دور از ذهن نخواهد بود و این امر تا حدودی مهر تاییدی برای پذیرش اجبار و تهدید خواهد شد و انگیزهتان را زیر سوال خواهد برد. متهم به این خواهید شد که آنچه ذهنیت شما را کنترل میکند براساس خواست درونیتان برای یک رویکرد بدون غرض نسبت به شرایط نبوده و نشات گرفته از نوعی تبعیت از ایدئولوژی یا آموزه است، حتی اگر از آن آگاه نباشید. در نهایت یا یک مبارز چپگرای لیبرال در نظر گرفته خواهید شد یا حامی جناح راست اصولگرا.
مسالهای دیگر به ویژه دربارهی مبحث تراجنسیتی به وجود میآید. براساس جایگاهی که در مخالفت دارید، ممکن طرف مقابل شما را به دو چیز متهم کند. ابتدا اینکه به احساساتتان بیش از حقایق بها میدهید و متوجه نیستید که «حقایق برای احساساتتان اهمیتی قائل نیستند». این حس روی چاپ یک تیشرت اینگونه ظاهر میشود: «من چاق هستم اما از نظر خودم لاغرم. من ترا-لاغر هستم». رندانه و فریبکارانه با حقایق برخورد کردن به چه معناست؟ اینکه به اندازهی غیر قابل قبولی تحتتاثیر احساساتتان هستید و کاملاً خودخواسته درگیر رفتارها و تفکراتی میشوید که بر اساس حقایق نیستند. این دیدگاه فریبکارانه، ساختگی و نمایشی است تا حدی که نوعی تقلید و برچسب زدن انگاشته میشود. این همان حس پنهان در جوک بحث برانگیزی است که دیو چپل در ویژه برنامه کمدیاش خودمانی (۲۰۲۱( آورده. در این ویژه برنامه TERFs (همان فمینیستهای رادیکال خاص که او با آنها همدلی میکند) «همانگونه به زنان تراجنس نگاه میکنند که ما سیاهپوستان، به سیاهان مینگریم و این موضوع برایشان توهینآمیز بود: آه اون داره ادای من رو در میآره!»
در مباحث مربوط به تراجنسیت طرف مقابل ممکن است شما را متهم به عدم همدلی کند، به این معنا که نسبت به درد آنها و انسان بودنشان بیتفاوت و بی ملاحظهاید. همچنین ممکن است به این متهم شوید که در دشمنی و بیزاری نسبت به ایشان نقش دارید و حتی آسیبرساندن به آنها را تایید کرده و مجاز میدانید. این همان حس پنهان در بیشتر پاسخهایی است که به چپل داده شده است. بهطور مثال ایمارا جونز، سازندهی ترنسلش مدیا (Translash Media)، میگوید که نظرات چپل «اساساً سخنانی همراه با تنفرند که در قالب طنز بیان شدهاند»، به این معنا که شکلدهنده یا تاییدکنندهی رفتارهای آسیبزا هستند، چرا که اینطور القا میکنند که «تراجنسها واقعی نیستند… و در بطن موضوع خشونت علیه افراد تراجنس… این باورِ جنایتکاران که معتقدند هیچ کار اشتباهی انجام ندادهاند نیز وجود دارد، و به عبارتی دیگر، آن شخص یک انسان نیست». (ساعت خبری پیبیاس، ۲۱ اکتبر، ۲۰۲۱).
نقطه اشتراک طرفهای مخالف این گفتمان (یا مبحث) این است که احساسات طرف مقابل را نشانه گرفتهاند. مساله اول این است که به احساس بهای زیادی داده شده، تا جایی که به زیان حقیقت بوده. این درحالیست که دستیابی به حقیقت نیازمند مقداری کم توجهی و غلبه بر احساسات است. مورد دوم به «بیاحساس» بودن فرد اشاره دارد، و اینکه احساسات اجتماعی مفید رشد نیافته یا سرکوب شدهاند. این موضوعات مانند سلاحهایی هستند که استدلالهای دیدگاه دوجانبه را در خود جا دادهاند و زمانیکه استدلالها «ناتوان از درک و دیدن حقیقت باشند» فعال شده، و با اصول و قواعد پذیرفتهشدهای همراه میشوند که باور دارند «تنها دو جنسیت وجود دارد» و یا اینکه «جنسیت دوگانه نیست، یک طیف است».
دیدگاهی عملگرایانه
اما آیا به واقع هر نوع بیزاری، بدبینی، و یا سردرگمی انسآنها در ادعایشان نسبت به تغییر جنسیت منجر به نابودی بشر میشود؟ و آیا هرگونه نمونه از سرویسهای بهداشتی بدون تمایز جنسیتی یا ورود ورزشکاران تراجنس به تیمهای ورزشی که جنسیتشان با آنها مطابقت دارد، گواه بر این امر است که پایههای جامعه در حال نابودی است؟
اگر دلایلی داریم که برای هردو سوال بالا پاسخ «خیر» بدهیم، به موجب آن است که فرضیههای مبنی بر دیدگاه دوگانه اشتباهاند. بحث من در اینجا این است که هیچ یک از نظرات در دیدگاه دوگانه تاکیدی بر «حقیقت» ندارند چرا که براساس مشاهده و تجربه به دست آمدهاند. نظرات دیدگاه دوگانه منحصراً فرضیههای تجربی نیستند، در نتیجه بحث و گفتوگوی میان آنها علمی نخواهد بود. اینها ادعاهای علمی نیستند اگرچه بحثهایی که دربارهی آنها وجود دارد چنین مینماید. مهمترین اصل روششناسی در فلسفه عملی آمریکایی یا همان «اصل عملگرایانه» میتواند در روشن شدن این موضوع راهگشا باشد.
«قاعده کلی» که ابتدا چارلز ساندرز پیرس آن را تعریف کرد به «روش دستیابی به خلاءهای فکری کاملتر» اشاره دارد که توسط ویلم اوستوالد، شیمیدان آلمانی اینگونه توصیف شدهاست: «اگر هر یک از این دیدگاهها حقیقتا درست بودند، جهان چه تفاوتی با اکنون داشت؟ اگر نتوان تغییری دید، پس آن دیدگاه بیفایده و بی معنی بوده است» (به نقل از ویلیام جیمز در عملگرایی، ۱۹۰۷).
ریچارد رورتی، فیلسوف عملگرا چنین گفته است: «سوالاتی ارزش بررسی دارند که مطابق با گفتهی ویلیام جیمز منجر به ایجاد تفاوت و تمایز شوند» (فلسفه و امید اجتماعی، ۱۹۹۹، ص.۵۸).
برای اعمال اصول حداکثری جهانی را تصور کنید که جنسیت در آن بیشتر یک واقعیت فیزیولوژیکی باشد. اکنون جهانی را تصور کنید که جنسیت در آن بیشتر یک ساختار اجتماعی است. حال از نظر رفتارهای عملی و تجربه تفاوت این دو در چیست؟ آیا براین اساس که کدام بخش از دیدگاه دوگانه درست است تفاوتی وجود دارد؟ وجود این تفاوت پایه و اساس علمی بودن یک تئوری، ادعا و یا فرضیه است. البته واضح است که تفاوت چندانی وجود ندارد، چرا که در هردو جهانی که متصور هستید، هردو فعالیتهای بیولوژیکی و اجتماعی نمود کاملا مشابهی دارند. به این مثالها توجه کنید: یک پسر جوان با تفکرات جوانمردانه، با آن هورمونهای فعال در بدنش، در را برای یک دختر باز نگه میدارد. یا یک دختر بچه که تحمل بازیهای خشن و معلقزدن را ندارد، سمت مادربودن (در بازی) میرود. این رفتارها، مانند سایر رفتارهای برخاسته از جنسیت و مفهوم بنیادی بیولوژیک به این موضوع دامن میزند که آیا جنسیت مسئلهی بیولوژیکی است یا ساختاری اجتماعی؟ اینگونه نیست که رفتارهای آن پسر جوان یا دختربچهی در حال بازی وابسته به بر حقبودن یکی از بخشهای دیدگاه دوجانبه باشد. بطوریکه اگر یکی از این دو بخش درست باشد، آن رفتارها واقعاً اتفاق میافتد و اگر بخش دیگر درست باشد، تمام این رفتارها تخیلی بیش نخواهد بود. او (جوان) در را نگه میدارد و دخترک در خانه بازی میکند، خواه جامعه مسئول این انجام این رفتارها باشد خواه بیولوژی. هر دو سوی دیدگاه دوگانه به یک اندازه با این امر سازگار هستند، همانطور که با مجموعهی عظیم رفتارهای جنسیتی سازگاری دارند.
البته، این هماهنگی با طراحی بوجود آمده. طرفداران هر یک از دیدگاهها سعی بر آن دارند که با تمام مثالهای خاص، دربارهی کلیت امر جنسیت حرفی برای گفتن داشته باشند. و اگر حالتی از رفتار وجود نداشت که آنها را «رفتارهای جنسیتی X» مینامیم، در این میان بهوجود میآمد (طرفداران) حرفی برای گفتن نداشتند چراکه این امور با دیدگاهشان همخوانی ندارد. مشاهدات رفتارهای جنسیتی X پایههایی که با تکیه بر آنها میتوان دیدگاههای ایشان را رد کرد همانگونه که مشاهده حالتهای مختلف سیارهی ونوس منجر به رد مدل پتولمیک منظومهی شمسی شد، چراکه پایههای این مشاهدات با آن مدل سازگار نبود.
اما چنانچه این دیدگاه دوگانهی قابل انکار وجود نداشته باشد، پاسخی برای این پرسش که این دیدگاه چه دستاورد عملیای داشته خواهیم یافت: که هیچ یک از آنها نمیتوانند مبنای دلیل و توجیه تجربی یک دیدگاه بر دیگری باشند. پس دلیلی برای پافشاری بر علمیبودن مباحث جاری بین فرضیات علمی نیست. قواعد و اصول پذیرفتهشده به قوت قبل نخواهند بود، چراکه اکنون آگاه به این امر هستیم که ادعای هریک از بخشهای دیدگاه (دوگانه) «نمودی از حقایق علمی»اند که این حقایق خود نیز شبه علمی هستند.
یک تمایز عملی، نه نظری
با اینحال، اینگونه نیست که هیچ تفاوتی در جنبهی عملی دیدگاههای دوگانه وجود نداشته باشد. در واقع تفاوت وجود دارد، و برای اینکه ببینیم این تفاوت چیست، اجازه دهید دوباره، قاعده کلی را اعمال کنیم. دنیایی را تصور کنید که در آن جنسیت بیشتر یک واقعیت بیولوژیکی است. حالا دنیایی را تصور کنید که در آن جنسیت بیشتر یک ساختار اجتماعی است. از نظر تأثیرات عملی بر تجربه، تفاوت در چه چیزی است؟ دیدیم که هیچ تفاوتی از این نظر وجود ندارد که بتواند توجیه تجربی یک دیدگاه را نسبت به دیدگاه دیگر ارائه کند. تفاوتی که به دست میآید به شرح زیر است. اگر جنسیت بیشتر یک واقعیت بیولوژیکی باشد، برخی از اقدامات ویژه مناسب یا صحیح یا شایسته یا قابل قبول هستند و در نتیجه برخی اقدامات اینگونه نیستند. اگر جنسیت بیشتر یک ساختار اجتماعی باشد، برخی از اقداماتِ دیگر مناسب یا صحیح، شایسته یا قابل قبول هستند و در نتیجه برخی دیگر اینگونه نیستند. کدام اقدامات؟ اقداماتی که در قلب مناقشات جاری ما قرار دارند: استفاده از ضمایر، سرویسهای بهداشتی، طبقهبندی ورزشکاران، درمان هورمونی برای افراد زیر سن قانونی و غیره. تفاوت عملی بین دیدگاههای دوگانه، نه در نوع شواهدی که این دیدگاهها را تایید میکنند و نه در توصیفهای جایگزین از اجزای تشکیلدهنده افراد نهفته است، بلکه در مسیرهای عملی تاییدکننده قرار دارند. دیدگاههای دوگانه معیارهای آداب معاشرت هستند که با استفاده از آنها رفتاری را منع یا تجویز میکنیم. آنها هنجار هستند، چرا که استانداردهایی را برای درستی یا نادرستی رفتار نشان میدهند. و از آنجا که استانداردهای اختصاری هستند، هنگامیکه از بستهبندی خارج میشوند و در سایهی نقش کامل خودشان در نظر گرفته میشوند، به عنوان راهنمای روش زندگی، نام اخلاق به آنها نسبت داده میشود.
از نظر من سردرگمی، مثالی از تمایل ما به تبدیل مسائل عملی به مسائل نظری است. به عنوان مثال، همسر سردرگمی را در نظر بگیرید که نمیتواند شوهرش را به گونهای که است ببیند. او نمیتواند رفتار او را تنها وجهی از تمایلات نوساندار، وضعیت ذهنی او در بازههای زمانی متوالی و تغییر باورها و امیال او ببیند. بلکه به رفتار فعلی او عینیت میبخشد، ویژگیهای قابل توجه و پایدار به سرشت او میدهد و قوهی تفکر وی توضیحی برای دشواری رابطهشان ایجاد میکند: «او قضاوت کننده، خودخواه و سطحی» است. در همین حال، سردرگمی شوهر شیفته و اسیر کمتر از زن نیست. قواعد او، با رنگ متفاوت، با احساسی متفاوت از این منظر که «او باهوش است، او همان چیزی است که من به دنبالش بودم، او زن کاملی است»، هنگامیکه با واقعیت عملی متضادی روبهرو میشود او را برای یک آشفتگی از نوعی دیگر آماده میکند: یعنی خود کامل او. این موارد اغواگری نظریه را نشان میدهد. این ماهیت نیروبخش و محرکِ مغایرت و ضدیّت است که قواعد کلی او را برمیانگیزاند، و این ماهیت گیرا و جذابِ تمایل است که به او انگیزه میدهد.
طرفداران دیدگاههای دوگانه همینگونه اغوا شدهاند. زیرا اینکه فرض کنیم مجموعهی عظیمی از رفتارهای جنسیتی را در دستان خود نگه دارید و همه را به یکباره مورد ارزیابی قرار دهید، تشخیص مرزی که فعالیتهای اجتماعی را از فعالیت بیولوژیکی جدا میکند، و دیدن آن چیزی که واقعیت دارد و تشخیص یکبارهی تمایز بین ظاهر و واقعیت در این جنبهی مهم از زندگی انسان، بسیار فریبنده است. و تلاش برای حل «مسئلهی جنسیتی»، به وسیلهی بیان یک هستیشناسی [نظریهای درباره آنچه وجود دارد و آنچه وجود ندارد] به دلیل ماهیت بحث برانگیز، اخلاقی و سیاسیِ موضوع، فریبندهتر میشود – همان جنبههایی که مایلاند پویایی میل و مغایرت و از اینرو، همانگونه که مشاهده کردیم، تمایل به درگیری در نظریهپردازی متافیزیکی را فعال کنند. اگر مفاهیم قدرت میآورند، پس برای افرادی با حسن نیت -جویندگان واقعی حقیقت و عدالت – قدرت تحققبخشی به بینش خود در جهان به وسیلهی باور به یک نظریه به شدت جذاب است. اما برای انجام عمل درست و متعالی، دیدگاههای دوگانه نیز همانند اصول متافیزیکی، هیچ کمکی نمیتوانند کنند. واقعیت تضعیفکنندهی بیشباهتی به عبارت توصیفی فیلسوف ویلفرد سلرز نیست که «خود را به عنوان یک استعارهی کاربردی توصیه میکند و مانند دیگر استعارههای مفید، در یک اصطلاح تخصصی غرق شده است.» («تجربهگرایی و فلسفهی ذهن»، مطالعات مینهسوتا در باب فلسفه علم، جلد. ۱، ۱۹۵۶).
بنابراین، اگر دیدگاههای دوگانه، با اینکه ردای اصول متافیزیکی را بر تن دارند، حقیقتاً فقط معیارهایی عملی هستند، پس «پرسش تراجنسیتی» را نمیتوان با بیان یک هستیشناسی پاسخ داد. تنها با بیان یک عملکرد میتوان به آن پاسخ داد – طرحی برای نحوهی رفتار ما با یکدیگر؛ اینکه جامعهی ما باید در پی آنچه برخی «نوآوری» و برخی دیگر «فساد» مینامند، چگونه عمل کند. چرا که اگر دیدگاه دوگانه فقط استانداردهای آداب معاشرت را مشخص کند، طرفداران آنها نمیتوانند به هر «واقعیت موضوعی» در مورد جنسیت متوسل شوند، حتی اگر وقتی افرادی که در مورد اینکه یک فرد چه زمانی باید کارت تشکر بفرستد یا روش صحیح پختنِ املت بحث میکنند به تعدادی «واقعیت موضوعی» در مورد قدردانی یا تخم مرغ متوسل خواهند شد. اما من مانند نسبیگرایان ادعا نمیکنم که هر روشی که در رابطه با موضوع تراجنسیتی وجود دارد، به اندازهی روشهای دیگر خوب است. من این را میگویم که چیزی فراتر از استانداردهای عملی که ما از قبل به آنها متعهد هستیم و میتوانیم به آنها متوسل شویم، وجود ندارد همانطور که چیزی فراتر از قراردادهای آشپزی و اجتماعی وجود ندارد که بتوانیم در مورد املت و کارتهای تشکر به آن متوسل شویم. هیچگونه هستیشناسی جنسیت (یا تخم مرغ یا قدردانی) وجود ندارد که راهحلی ارائه کند. با توجه به این دیدگاه، میتوان فهمید که ادعاهایی که طرفداران دیدگاههای دوگانه ارائه میکنند، اگر که ساختار عملگرایانه زیربنای دیدگاههای دوگانه را بپذیرند – واقعیت آنها استانداردهای عملی است. اینکه فقط باید دو جنسیت وجود داشته باشد یا اینکه جنسیت باید یک طیف باشد.
از نظر من تا آنجا که توصیههای عملی مدنظر هستند، این وضعیت مستلزم پاسخی است که بسیار اساسیتر از حذف یک ویژه برنامهی کمدی از نتفلیکس یا دفاع از آن به عنوان بخشی از گفتمان آزاد است. چرا که مهمترین مسئلهی اخلاقی در اینجا خشونت جسمی و روانی است که افراد تراجنسیتی با آن روبهرو هستند. بنابراین پایاندادن به این خشونت باید هدف اصلی تعهد به نیروهایمان، از جمله ظرفیت نظریهپردازی باشد. جایگاه تئوری در اینجا باید در خدمت عمل باشد و استفاده از آن باید تابعی از آنچه عملاً برای رسیدن به هدف مورد نیاز است، باشد. من خشونت علیه افراد تراجنسیتی را از دریچه سلامت عمومی و پایانبخشی به این خشونت به وسیلهی ابزار و روشهای اصول بهداشت عمومی بررسی میکنم. این کار از قبل شروع شده است. درمان خشونت جهانی که توسط اپیدمیولوژیست، گری اسلوتکین و بر اساس تحقیقاتی که نشان میدهد «خشونت یک بیماری مسری است» بنا نهاده شده است، از تکنیکهای کاهش خشونت الگوبرداری شده و از روشهای مرتبط با کنترل بیماری استفاده میکند.
با اینحال، در گفتمان عمومی، به ندرت فراتر از اخلاقیسازی پیش رفتهایم. ایمارا جونز این حکمت را به کار میگیرد که «درخت بلوط در میوهی بلوط است» – یعنی آنچه که در اظهارات فراشکاکانهای، مانند اظهارات چپل نهفته است، به آسیب اساسی تبدیل خواهد شد. همان نظریهی پلیس شهریِ «پنجرههای شکسته» است که در مورد پدیدهی خشونت علیه افراد ترنس به کار میرود. اما از آنجا که خط مستقیمی وجود ندارد که تخلفات نسبتاً جزئی قانون مدنی را به جنایات مهارنشدنی که در خیابآنها وجود دارد متصل کند، هیچ خط مستقیمی هم وجود ندارد که نظرات فراشکاکانه را با این دیدگاه که افراد تراجنسیتی انسان نیستند، یا با اقدامات مبتنی بر آن دیدگاه متصل کنند. چیزی که برای ما مشکل است این است که احتمالاً خطوط خمیدهی زیادی وجود دارد که آنها را به هم وصل میکنند.
ضرورتِ این واقعیت که ارتباطات ناقصی بین بیماری اجتماعی خشونت علیه ضد-ترنس وجود داشته و شرایطی که این بیماری را به وجود میآورند است که باید برنامهریزی و استراتژی را به سمت یک ابزار تخصصی برای معالجه بیماری سوق دهد، آنگونه که متضاد با ایجاد نظریههای متافیزیکی باشد که کاری بیش از توانمندسازی اخلاقیگرایی که بسیار تخصصی است انجام نمیدهند. اما حتی یک درک سطحی از تراجنسیتی باید ادعای چپل را در بستر خود قرار دهد مبنی بر اینکه چیزی شبیه جعل یا تقلید در موضوع اصلی تراجنسیتی وجود دارد. بسیار بدبینانه است که فرض کنیم شخصی که سعی میکند خودش باشد و سعی میکند خود را به فعلیت برساند، حتی با وجود رنج طردشدگی، بیگانگی اجتماعی و خشونت، فقط در حال «اجرا»ی نمایشی است که خودش ساخته است. بلکه حقیقت مهم این است که افراد به خاطر اینکه خودشان هستند آسیب میبینند و کشته میشوند.
احتمالاً بحث برانگیز نیست که بگوییم خشونت علیه افراد تراجنسیتی باید از طریق ابزار و روشهای بهداشت عمومی مورد بررسی قرار گیرد. اما ما به عنوان یک جامعه خانهای هستیم که از درون به قسمتهایی تقسیم شده است. و ناکامی ما در انجام درستِ کار تا حدی به دلیل توقف ما در باغ نظریهپردازی بوده است، یعی جایی که به واقعیت عملی پایبند نیستیم، در مورد متافیزیک جنسیت بحث میکنیم. ما باید برای رسیدن به چشماندازهای دیگری که میدانیم وجود دارند، خودمان را از این قلمرو آخر که ما را احاطه کرده است – یعنی از ایدهها و تصورات، تخیلاتی که در سرمان وجود دارند – رها کنیم.