آیا نارسیسیزم خیلی بده؟
ویلیام کیت کمبل
مترجم: رامین صبا
مورف و رودوالت مدل شناختی اجتماعیای از نارسیسیزم ارائه میکنند. اصول این رویکرد این است که نارسیسیزم عزت نفس را به صورت درون فردی و بین فردی در خود شکل میدهد و این هم با مفهوم خود و هم به روابط بین فردی مرتبط است. نویسندگان با ترسیم و اصلاح مدلی شناختی-اجتماعی از نارسیسیزم، خدمات ارزشمندی را به محققان این حوزه ارائه میکنند. لازم است بگویم نظرات من نباید به عنوان انتقاد مستقیم از رویکرد نویسندگان تلقی شود، بلکه باید به عنوان تأملات کلی من در مورد برخی از مفروضاتی که ممکن است زیربنای این رویکرد باشد، تلقی شود.
نگرانی کلی من با مدل ارائهشده و همچنین با شرایط تحقیق در مورد نارسیسیزم در شخصیت و روانشناسی اجتماعی، این است که نارسیسیزم را به عنوان یک ساختار پویا که پیامدهای منفیای برای فرد دارد میدانند. نارسیسیزمها شکننده، خالی یا لغزنده و سست دیده میشوند. من گمان میکنم که هدف ما از درک نارسیسسیزم با این دیدگاه در جمعیتهای عادی مانع میشود و این که تحقیقات ما با حرکت به سمت دیدگاه مثبتتر از ساختار به بهترین وجه ممکن عمل کند. بهطور غیرمستقیم، ما درواقع به مفهومی از نارسیسیزم برمیگردیم که به تصور اولیه فروید از شخصیت نارسیسیزم نزدیکتر است. من این نظر را با تمرکز بر جنبههای مثبت نارسیسیزم معمولی و همچنین دلایل احتمالی که نارسیسیزم شهرت بد فعلی را دارد، توضیح میدهم.
آیا نارسیسیست بودن بد است؟
ساختار شخصیتی به نام ایکس را تصور کنید. ایکسها نسبت به سایر افراد شادتر هستند، از نظر اجتماعی کمتر مضطرب هستند و کمتر افسرده میشوند. آنها نسبت به سایر افراد احساس شرم و گناه کمتری دارند. ایکسهای سازنده عزت نفس بالاتری دارند (حتی اگر گاهی اوقات متزلزل باشد)، خود را به خود ایدهآل نزدیکتر احساس میکنند و فکر میکنند که باهوشتر و زیباتر از دیگران هستند. به همین ترتیب، آنها نسبت به سایر افراد پر انرژیتر و از نظر اجتماعی برونگراتر هستند و زمان زیادی را صرف جستجوی چالشهای و احساسات جدید میکنند. آنها عاشق رقابت و برنده شدن هستند و دوست دارند به خاطر همین موضوع مورد توجه قرار گیرند.
تعداد اندکی از ویژگیهای درونی منفی قابل شناسایی مرتبط با ایکسها وجود دارد. تنها جنبهی منفی هیجانی ایکسها این است که شکست برای آنها منجر به خشم و پرخاشگری میشود. این خشم اغلب نسبت به کسانی است که آنها را مقصر شکست خود میدانند. علاوه بر این، مانند بسیاری از افراد موفق، تیپ شخصیتی الف هستند و با برخی از خطرات سلامتی مواجهاند. از نظر بین فردی، ایکسها حداقل از منظر شریک زندگیشان دارای مشکلاتی هستند. افراد ایکس در روابط دوستیابی خود تعهد و مراقبت ندارند. درعوض، آنها به دنبال شریکی میگردند که به آنها منزلت و احترام میدهند، و احتمالاً در صورت پیدا کردن فرصت، به دنبال شرکای دیگر یا بهتری میگردند. ایکسها همچنین درحال بازی هستند و از روشهای در رابطهی خود استفاده میکنند که قدرت آنها را به وسیلهی شریک زندگیشان افزایش میدهند. نبود تعهد بین فردی متقابل در روابطشان میتواند روابطشان را پایان دهد. افراد دیگر ممکن است به مرور زمان از ایکسها بیزار شوند. به طور خلاصه، ایکسهای بیشتر به موفقیت، قدرت و احترام خود علاقهمند هستند تا اینکه به روابط خود با دیگران اهمیت دهند و مراقب آن باشند. بنابراین، روابط بین فردی ایکسها احتمالاً کوتاه میشود، اگرچه این ممکن است برای ایکسها مطلوب است (یا حداقل آسیبزا نیست). آیا ایکس بودن از نظر خود ایکسها چیز بدی است؟ نه واقعا. در واقع، در ظاهر به نظر آنها بسیار خوب است. سوال مطرح شده قابل بحث است. قطعاً بده و بستانهای پیچیدهای وجود دارد، به ویژه در صمیمیت، البته که با توجه به افزایش شادی و احساس خوب بودن که این افراد تجربه میکنند، منطقی به نظر میرسد. من معتقدم که اگر اسمی مانند (فردگرایان) یا (خودجویندگان) برای ایکسها انتخاب میشد، ممکن بود با دیدگاهی مثبت یا بیپیرایه به تحقیق در مورد آنها بپردازیم. اما ما به خاطر دلایل تاریخی تأسفبار، ما از کلمهی نارسیسیزم برای این افراد استفاده میکنیم. نارسیسیزم اصطلاحی پربار (عمدتا منفی) است. این نتیجه بر اساس نوشتههای بالینی در مورد اختلال شخصیت نارسیسیتیک و نوشتههای جامعهشناختی به دست آمدهاست. (مثلاً، لاشز، ۱۹۷۹، فرهنگ نارسیسیزم) بنابراین، ممکن است استدلال شود که از آنجایی که ما به عنوان روانشناسان شخصیت و اجتماعی از کلمه نارسیسیزم برای توصیف افراد ایکس استفاده میکنیم، بسیاری از ما (و من مطمئناً خودم را در این دسته قرار میدهم) بهطور ضمنی نارسیسیزم را بهعنوان یک ویژگی منفی میبینیم بایستی تا زمانی که اطلاعات کافی در مورد آنها دردسترس نیست، دست از قضاوت آنها برداریم. ما زمان زیادی را صرف پیدا کردن مشکلات با افراد نارسیستیک مانند تصورات شکننده از خود و ناراحتی پنهان به عنوان یک ویژگی منفی میکنیم. این جستوجو ممکن است ما را به دیدگاه یک طرفه از این ساختار شخصیت هدایت کند.

«نارسسیوس» اثر فرانتس کاچیک
نارسیسیستها در حوزهی بالینی چگونه هستند؟
با توجه به تصوری که از نارسیسیزم به تازگی به وجود آمدهاست، چرا بسیاری از متخصصان بالینی احساس میکنند که نارسیسیزم کاملاً منفی است، حتی آن را به عنوان یک اختلال شخصیت میدانند؟ آیا متخصصان بالینی نباید در مورد نارسیسیزم به نتایجی مشابه با دادههای تجربی برسند؟ اگر نه، تفاوت بین این دو از کجا میآید؟
گزارشهای بالینی و غیر بالینی از نارسیسیزم در بسیاری از موارد موافق هستند. نوشتههای بالینی در هدایت تحقیقات در مورد تعداد زیادی از جنبههای نارسیسیزم بهشدت سودمند بوده است. هم متخصصان بالینی و هم محققین حوزهی شخصیت اجتماعی افراد نارسیستیک را دارای عقاید خود بزرگبینی، خود خدمتگزار و فاقد روابط عاشقانهی صمیمی میدانند. تفاوت بین این دو رویکرد در توصیف احساس رضایت افراد نارسیستیک از خودشان قابل بررسی است. با توجه به گزارشهای بالینی، افراد نارسیستیک اغلب شکننده، خالی و خسته و فرسوده در جامعه دیده میشوند. آنها از خود واقعی فاصله گرفتهاند. این برخلاف تصویری است که در سنت اجتماعی شخصیت ترسیم شده است (در دادهها به دست آمده) که در آن افراد نارسیستیک شادتر، از نظر اجتماعی کمتر مضطرب و پرانرژیتر از افراد غیرنارسیستیک دیده میشوند (به عنوان مثال در ایمانس، ۱۹۸۴؛ راسکین و نواچک، ۱۹۸۹؛ راسکین و تری، ۱۹۸۸؛ رودوالت ، مادریان و چنی، ۱۹۹۸).
سه تبیین برای این شرایط وجود دارد. اول اینکه ، شاید ما به عنوان روانشناس شخصیت و روانشناس اجتماعی ساختار مورد نظر را به درستی بررسی و ارزیابی نمیکنیم. پرسشنامه شخصیت خودشیفتگی۱The Narcissistic Personality Inventory (NPI؛ راسکین و تری، ۱۹۸۸) میتواند تا اندازهای تفسیر سالم نارسیسیزم را بسنجد. البته که شاید مقیاسهای بالینی یا خردهمقیاسهای بیشتر از پرسشنامه شخصیت خودشیفتگی (به عنوان مثال، the entitlement subscale controlling for the others) معیارهای مناسبتری برای بررسی و ارزیابی نارسیسیزم باشد. اگر واقعا اینگونه باشد، پرسشنامه شخصیت خودشیفتگی احتمالاً باید تغییر نام دهد. دوم اینکه، ممکن است محققین حوزه شخصیت و اجتماعی، معیارهای مناسبی که رنج و علت نارسیسیزم را مشخص کند، پیدا نکرده باشند. یکی از پیشنهاد ها برای این موضوع این میتواند باشد که از معیارهای عزت نفس ضمنی۲implicit self esteem یا افسردگی استفاده شود. روش دیگر میتواند استفاده از دفترچه خاطرات روزانه نارسیستیکها باشد که فراز و فرود زندگیشان را مشخص میکند. بنظر میرسد این یک چالش ارزشمند برای تحقیقات در آینده باشد.
سوم اینکه، این امکان وجود دارد که تصویر نارسیسیزم برگرفته از تجربیات بالینی مبتنی بر نمونهی جهتگیری شده باشد. به عبارتی متخصصین بالینی فقط افراد نارسیستیکی را ارزیابی میکنند که به درمان مراجعه میکنند. این افراد در واقع پس از مدتی در درمان علائم افسردگی، پوچی و فرسودگی را بیان میکنند. با این حال، به نظر نمیرسد افرادی که دچار نارسیسیزم شدید هستند به متخصص بالینی مراجعه کنند و از چنین علائمی شکایت کنند. افراد نارسیستیک در جامعه معمولاً خوشحال هستند و از خود رضایت کامل دارند، سوال اینجاست که تعداد اندک افرادی که به متخصص بالینی مراجعه میکنند دقیقا چه کسانی هستند؟
به نظر من افراد نارسیستیک معمولی نیستند، بلکه افرادی هستند که وظیفه خود را به درستی انجام نمیدهند. افراد نارسیستیک ممکن است به جای رسیدن به موفقیت و پیروزی، غرق در محیط بیرون خود باشند. به عنوان مثال، آنها ممکن است شکستهای مکرر را در کارهای در جهت موفقیت یا در موقعیتهای عاشقانه تجربه کرده باشند. این لزوماً به این معنی نیست که نارسیستیکها افرادی آسیبپذیر هستند، اما گاهی اوقات افراد نارسیستیک را میتوان تحت تأثیر قرار داد. با این حال، شواهدی وجود ندارد که نشان دهد که نارسیسیزمها، نسبت به افراد دیگر جامعه راحتتر تحت تاثیر مشکلات زندگی قرار میگیرند. این تصور که نارسیسیزمها شکننده، خالی یا افسرده هستند ممکن است توسط نارسیسیستهای شکست خورده در زندگی رد شود.
مسترسون (۱۹۸۸)، روانپزشک نیویورک، روایتی از ۱۲ نارسیسی را شرح میدهد که تا حدودی با این دیدگاه سازگار است. در نیویورک تایمز از مسترسون به عنوان یک متخصص برجسته در حوزهی نارسیسیزم نقل شده است. پس از مصاحبه، ۱۲ نفر برای درمان به او مراجعه کردند. او تشخیص داد که هر یک از این افراد دارای اختلال شخصیت نارسیسیتیک هستند اما به آنها گفت که زمان کافی برای پذیرش مراجع جدید ندارد، بنابراین به آنها فرد دیگری را که زیر نظر خود او کار یاد گرفته است پیشنهاد داد تا به او مراجعه کنند. هیچکدام از آن ۱۲ نفر دیگر مراجعه نکردند. ظاهراً هر یک از آنها در صورتی درمان را میپذیرفتند که با یک روانپزشک معروف تحت درمان باشند به این دلیل که موقعیت و احترام خود را در جامعه نیویورک افزایش دهند. در نهایت، لازم به ذکر است که فروید (۱۹۳۱/۱۹۵۰) دیدگاه مثبتتر (کمتر بالینی) نسبت به نارسیسیزم را در کار خود در مورد نوع لیبیدویی مطرح کرد. اینکار در این جهت پیش رفت که به جای توصیف شرایط بالینی افراد به دنبال تیپهای شخصیتی عادی تلاش شود. در این مدل توصیف، افرادی که در گروه نارسیسیزم قرار میگیرند آسیبپذیر و خالی شناخته نمیشوند. بلکه نارسیسیستها به عنوان کسانی که تجسم غریزه بقا درنظرگرفته میشوند، به دلیل تلاششان در جهت حفظ خود تحسین میشدند. البته، این استدلال که شامل دیدگاه بالینی در مورد نارسیسیزم است، باید با این واقعیت که متخصصین بالینی نارسیسیستها را با دلایل دیگر (مثلاً مشکلات زناشویی) ارزیابی میکنند، که خود را در درمان نشان میدهند، تعدیل شود. افراد به ظاهر سالم ممکن است وقتی تحت فشار قرار میگیرند آسیبپذیر شوند و ساختار شخصیتی مطابق با اختلال شخصیت نارسیسیزم از خود نشان دهند. علاوه بر این، متخصصین بالینی قطعاً جنبههای مثبت نارسیسیزم را نیز مورد توجه قرار دادهاند، اگرچه بنظر من جنبههای منفی توصیف آنها بیشتر مورد بحث و توجه قرار میگیرد.
نتیجه
محققان علاقهمند به حوزه نارسیسیزم در سطح عادی باید با نگاهی مثبت (یا حداقل متعادلتر) فرد را ارزیابی کنند تا زمانی که همه دادهها در دسترس باشند. نارسیسیزم میتواند یک استراتژی کاربردی و مفید برای برخورد با دنیای مدرن باشد. این تصور که افراد نارسیستیک آسیبپذیر، فرسوده یا افسرده هستند، به سادگی با تحقیقات کنونی در نمونههای معمولی همخوانی ندارد.

«نارسسیوس» اثر کاراواجیو
این متن ترجمهای بود از مقالهی Is Narcissism Really Sod Bad که به قلم W. Keith Cambell و در ژرنال University of Georgia منتشر شده است.
منابع:
Campbell, W. K. (1999). Narcissism and romantic attraction. Journal of Personality and Social Psychology ,77, 1254-1270.
Emmons, R. A. (1984). Factor analysis and construct validity of the narcissistic personality inventory. Journal of Personality Assessment, 48, 291-300.
Freud, S. (1950). Libidinal types. InJ. Strachey (Ed. and Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmund Freud (Vol. 21, pp. 217-220). London: Hogarth. (Original work published in 1931)
Gramzow, R., & Tangney, J . P. (1992). Proneness to shame and the narcissistic personality. Personality and Social Psychology Bulletin,18,369-376.
Lasch, C. (1979). The culture of narcissism. New York: Norton.
Masterson, J. F. (1988). The search for the real self New York: The Free Press.
Mullins, L. S., & Kopelman, R. E. (1988). Toward an assessment of the construct validity of four measures of narcissism. Journal of Personality Assessment, 52, 610-625.
Raskin, R. N., & Novacek, J.(1989). An MMPI description of the narcissistic personality. Journal of Personality Assessment, 53, 66-80.
Raskin, R. N., & Terry, H. (1988). A principle components analysis of the Narcissistic Personality Inventory and further evidence of its construct validity. Journal of Personality and Social Psychology,54, 890-902.
Rhodewalt, F., Madrian, J. C., & Cheney, S. (1998). Narcis sism,self-knowledge organization, and emotional reactivity: The effect of daily experiences on self-esteemand affect. Personality and Social Psychology Bulletin, 24, 75-87.