پاندورا درب پیتوس را میگشاید
تحلیل جایگاه اجتماعی بانوان در اندیشهٔ جان استورات میل و هریت تیلور
لین گوردون و دیوید لوزکی
مترجم: سروش پیروی
هریت تیلور (۱۸۵۸ـ۱۸۰۷) جان استوارت میل، فیلسوف فایدهگرا۱utilitarian را در سال ۱۸۳۱ ملاقات کرد. آنها دوستی فکری طولانیمدت داشتند تا اینکه سرانجام در سال ۱۸۵۱، دو سال پس از مرگ شوهر اولش، با او ازدواج کرد. میل (۱۸۷۳ـ ۱۸۰۶) در کتاب خود بهنام انقیاد زنان۲The Subjection of Women (۱۸۶۹) برای برابری کامل سیاسی بین جنسها استدلال و ادعا میکند که: اگر نیمی از مردم در پیروی از نیمِ دیگر باشند، هیچ جامعهای نمیتواند امیدوار باشد که به عدالت نزدیک شود. اما اگرچه برابری کامل با فلسفۀ لیبرالِ او بهخوبی منطبق است، او نتایج اشتباهی در مورد «ازدواج و خانواده» گرفت. تیلور در مقالۀ پیشین خود بهنام حقوق شهروندی زنان۳The Enfranchisement of Women (۱۸۵۱)، دیدگاههایی را دربارۀ ازدواج و زندگی خانوادگی ارائه کرد که به کمال نزدیکترند.
برابریطلبیِ لیبرالِ میل
برای میل، مانند همۀ فایدهگرایان، «شادی» مرکزِ زندگی اخلاقی است و مطلوبترین هدف برای انسان است. اما او فهمید که هدف فایدهگرایانهاش ـ «بیشترین خوشبختی برای بیشترین تعداد» ـ جدا از بزرگترین پیشرفت اخلاقی و فکریِ بشر قابل تحقق نیست. در نتیجه، یکی از اهداف اصلی نهادهای اجتماعی و سیاسی، بهگفتۀ وی، توسعۀ توان انسانی به بالاترین سطح آن است. باید از آموزش و افکار عمومی که شخصیت انسان را شکل میدهد، برای رسیدن به سعادت فردی و در نتیجه خیر و صلاح همگان استفاده کرد. علاوه بر این، قوانین و مناسبات اجتماعی باید شادی افراد را با منافع عمومی پیوند دهد. میل در دربارۀ آزادی۴On Liberty (۱۸۵۹)، نظریهای دربارۀ طبیعت انسان ارائه میکند که بر فردیت و خودسازی بهعنوان ویژگیهای پیشروندۀ مشخص تأکید میکند، و اینها آن چیزهایی هستند که یک جامعۀ خوب باید پرورش دهد. افراد باید دیدگاههای خود را از تجربیات استخراج کنند و آنها را با دلیل توسعه دهند. فرد مترقی برای میل، مظهر شأن موجود متفکری است که بهطور عقلانی بهدنبال حقیقت است و بهجای پیروی کورکورانه از عرف یا تعصب، آگاهانه انتخاب میکند. چنین فرد مستقلی نشانهای از فردیت، خلاقیت، اصالت و خودسازی است. استدلال میل بهروشنی بر این مفهوم استوار است که «فایده۵utility در غایت مفهومش، نمایانگر میل همیشگی انسان به ترقی است». او صرفنظر از جنسیت، در فصل ۳ از ویلهلم فون هومبولت۶Wilhelm von Humbolt نقل میکند: «غایت انسان… بالاترین و هماهنگترین رشد قدرتهای او به یک کل کامل و یکپارچه است». برای رسیدن به این هدف، آزادی و تنوع لازم است.
میل در اوایل کتاب خود بهنام انقیاد زنان که بعداً منتشر شد، استدلال میکند که روابط موجود (ویکتوریایی) بین دو جنس، اصول آزادی و عدالت را نقض میکند. پیروی یک جنس از جنس دیگر «به خودی خود اشتباه» است و باید با برابری کامل جایگزین شود. میل در اینجا از برابری «اکید و خشک»۷strict یا چیزی که ما میتوانیم «نتیجه»۸outcome بنامیم، حمایت نمیکند؛ در عوض، او ادعا میکند که پاداشها و مجازاتها باید بهطور عادلانه، یعنی براساس جزای اعمال تقسیم شود. ممکن است زمینههایی وجود داشته باشد که برخی بر دیگران قدرت اِعمال کنند، اما «سیاست» ایجاب میکند که شایستگی مبنای این قدرت باشد. اما همۀ اینها بدین معنی است که نظام موجود سلطۀ مرد بر زن یک اصل اساسی عدالت را نقض میکند، به این دلیل که نمیتواند بر مزیت شایستگی یا تلاش شخصی استوار باشد. بنابراین جان استورات میل بیعدالتیِ اخلاقیِ نابرابری برای زنان در انتخاب مشاغل را محکوم میکند: «آیا این با عدالت سازگار است که سهم عادلانۀ افتخار و تمایز آنها را رد کنیم یا زنان را از حق اخلاقیِ برابرِ همۀ انسانها برای انتخاب کردن محروم کنیم؟ انتخاب مشاغل با توجه به ترجیح خودشان (بدون صدمه به دیگران)، با وجود پذیرفتن ریسک آن مشاغل؟»
تصور میل از ماهیت و نیازهای انسان ها بهروشنی چنین بیان میشود: «اگر چیزی حیاتی برای خوشبختی انسانها وجود داشته باشد، این است که آنها باید از فعالیتهای همیشگی خود لذت ببرند… تعداد کمی از افراد از میزان زیاد ناراحتیِ تولیدشده آگاه هستند. با احساس هدر رفتنِ زندگی… هر محدودیتی بر آزادیِ رفتارِ هریک از مخلوقات همنوع خود… چشمۀ اصلی خوشبختی انسان را خشک و گونهها را کمتر غنی میکند… در همۀ زمینههایی که زندگی را برای هر انسان ارزشمند میکند.» این تصور از ماهیت و نیازهای فرد و رابطۀ جداییناپذیرِ آن با خوشبختی، توجیه نهایی استدلال میل علیه اطاعت و تسلیمِ ناعادلانه و خودسرانۀ زنان است. با توجه به تحصیلات بهتر و فرصتهای بیشتر، زنانْ درست مانند مردانْ شکوفا و از زندگی شادی برخوردار خواهند شد که در آن بتوانند آزادانه و مفید از استعدادهای خود استفاده کنند. نهتنها آزادی، بلکه فرصت انجام کار مفید نیز برای رشد فردی لازم است. فایدهگرایی او همچنین تأکید میکند که حرکت بهسوی برابری جنسی، با دو برابر کردنِ تواناییهای ذهنی موجود برای خدمات عالی بشریت، و در نتیجه کاهشِ هدررفت در جامعهای که تاکنون از بهرهبردن از نیمی از استعداد خود خودداری کرده، به نفع افراد و جامعه خواهد بود.
ازدواج و «عدم» برابری
اطاعت یعنی در برابر قدرت و کنترل دیگری، مطیع و تسلیم بودن. اطاعت در خدمت منافع سلطهجویان است و داشتن قدرت، بهویژه برای چیزهایی که نزدیک به منافع فرد است، مطلوب است. خوشحالکننده است که ببینیم کسی قدرت بسیار کمی بر سایر امور دارد: ممکن است مردان در برابر محیط، اقتصاد و ویروسها ناتوان باشند، اما دستکم آنها بر زنان قدرت دارند. زنان در قرن نوزدهم در موقعیت بدی قرار داشتند، زیرا از نظر اجتماعی پراکنده و منزوی بودند، و این سازماندهی آنها را دشوار میکرد. علاوه بر این، میل نوشت: «مردان صرفاً اطاعت زنان را نمیخواهند، بلکه احساسات آنها را هم میخواهند.» (انقیاد زنان)
میل استدلال میکند که تسلیم و فرمانبرداری زنان نسبت به مردان، فقط به این دلیل که هیچ اصل دیگری هرگز امتحان نشدهاست، سیاستی نیست که تجربه آن را پشتیبانی کند. اتخاذ یک سیستم نابرابری نتیجۀ هیچ تعمق یا تفکر قبلی نبود، بلکه صرفاً ناشی از قدرت فیزیکی مردان بر زنان بود. میل ادعا میکند که قدرت عضلانی کمتر زنان آنها را تابع اصل نیرو میکند؛ او آن را «قانون قویترینها» و «نظام حقّ مبتنی بر توانمندی»۹the system of right founded on might مینامد. با این حال، اگرچه اطاعت با زور آغاز شد، اما این روند کمرنگتر شد، و در دورۀ ویکتوریاییِ میل، کنترل زنان توسط مردان در قامت جوانمردی و سخاوت انجام میشد. احترام و سپاسگزاری از تحت دفاع بودن، زنان را به مردان وابسته میکند. رشوه و ارعاب عموماً به جای وحشیگری برای تضمین اطاعت استفاده میشد. قانون، ارعاب را با قوانین تبعیضآمیز تکمیل میکند، قوانینی مانند سلب حقّ رأی از زنان یا حتی حقّ افتتاح حساب بانکی.
از آنجایی که جامعه فقط مردسالاری را امتحان کردهاست، ما نمیتوانیم آن را از روی تجربۀ تطبیقی و یا با استناد به ماهیت زنان استدلال کنیم. از آنجایی که ما زنان را در مناسبات مختلف اجتماعی مشاهده نکردهایم، نمیدانیم ماهیت آنها چیست. میل توضیح میدهد: «آنچه که اکنون طبیعت زنان نامیده میشود، امری کاملاً مصنوعی است ـ نتیجۀ سرکوب اجباری در برخی جهات، و تحریکی غیرطبیعی است در دیگران». درواقع، ما امروزه چیزهای زیادی درباره روانشناسی میدانیم، و آنچه میدانیم نشان میدهد که تفاوتهای جنسی که به برابری سیاسی مربوط میشود تا حد زیادی مشروط به شرایط اجتماعی هستند.
نهتنها تسلیمشدن توسط تجربه پشتیبانی نمیشود، بلکه کل سیر پیشرفت بشر شواهدی علیه نابرابری ارائه میدهد. در جوامع گذشته مردم در نقشها و جایگاهها به دنیا میآمدند، اما یکی از ویژگیهای مهم جوامع مدرن، حتی در زمان میل، این ایده است که مردم باید آزاد باشند تا استعدادهای خود را بهکار گیرند، و از این رو، مشاغلی را که برای آنها مناسبتر است انتخاب کنند. بهگفتۀ میل، «اینطور نیست که همۀ فرایندها به یک اندازه خوب باشند، یا همۀ افراد به یک اندازه برای همهچیز واجد شرایط باشند. اما اکنون میدانیم که آزادی انتخاب فردی تنها چیزی است که بهترین فرایندها را بههمراه دارد و هر عملیات را بهدست کسانی میسپارد که برای آن واجد شرایط هستند». بنابراین هر سیاست اجتماعی که بهطور خودکار کسانی را که میتوانند یک وظیفه را انجام دهند حذف کند، غیرعاقلانه و ناعادلانه است. تابعیت و عدم استقلال زنان بهعنوان یک بیعدالتی آشکار، یادگاری از اندیشه و رسوم دنیای قدیم و نقض یک قانون اساسی (طبیعی) است.
اما فرض کنید ما کشف کردیم که زنان ذاتاً برای نقشهای اجتماعی فرعی مناسب هستند. آیا می توان از این برای استدلال برای سیاستهای سلطه مردان استفاده کرد؟ چنین استدلالهایی، اگرچه بهطور شگفت انگیزی رایج است، اما نامنسجم هستند. اگر زنان ذاتاً برای آن نقشها مناسب بودند، سیاستهای محدودکننده غیرضروری بود. این استدلال ضربهی کشندهی میل است. در عوض، آنچه او برای آن استدلال میکند، جامعهای بدون چنین محدودیتهایی است: جامعهای با برابری کامل که در آن هر فرد، فارغ از جنسیت، آزاد است که نقش خود را بر اساس استعدادها و تلاشهای فردی خود انتخاب کند.
با این حال، اگرچه میل آشکارا از حقّ زنان برای پیشرفت خود بحث میکرد، در بازنگری کارکردهای خانواده ناکام ماند. او از آزادی انتخاب دفاع میکند، اما طرفدار تقسیم کار سنتی در خانواده است. زنان باید از حق آزادی انتخاب شغل یا ازدواج برخوردار باشند؛ اما او فرض میکند که بیشتر آنها به احتمال زیاد ازدواج را ترجیح میدهند و این انتخاب معادل انتخاب شغل است. در مقابل، برای مردان تلقی میشود که ازدواج با داشتن یک شغل خارجی نیز سازگار است. بنابراین، تا زمانی که برابری به خانواده تعمیم نیابد، برابری مدنظر میل بین دو جنس محدود است.
علاوه بر این، اگرچه میل اصرار میکند که قید و بند عرف از زنان مجرد و زنانی که فرزندانشان خانه را ترک کردهاند برداشته شود، به پایبندی به عرف برای اکثر زنان متأهل تکیه میکند. او فکر میکند که میتوان با اعتماد به نظر اجتماع، تقسیم کار مبتنی بر جنسیت در ازدواج قابل توجیه است. اما اگر مرسوم است که زنان بچهداری کنند، و اگر جامعه این نقش را به زنان محول کند، به نظر میرسد که زن به دنیا آمدن، انتخابهای زندگی را به شکل قابلتوجهی محدود میکند. بهعنوان نمونه، تحصیل آنها تحت تأثیر این سرنوشت عرفی قرار خواهد گرفت. از این رو، تقاضا برای برابری جنسی مشکلساز میشود.
هرگونه فعالیت خارج از منزل اعم از کارهای با دستمزد یا تحصیلی مانع از انجام وظایف زن در قبال خانه و فرزندان میشود. میل فکر میکند که زنان یک انتخاب آزاد برای ازدواج و بچهدار شدن دارند و این انتخابْ دربردارندۀ تعهد به انجام آن وظایف است. هیچ اشارهای به فرصتهای محدود یا بهعهدهگرفتن سهم منصفانه از وظایف خانگی توسط شوهر نشدهاست.
متأسفانه نظام اقتصادی و اجتماعی به زنان جایگزین چندانی برای ازدواج نمیداد. زنان بهطور کلی همچنان شغلی را ترجیح میدادند که هیچ رقابتی در آن وجود نداشت و بنابراین، به انجام آن وظایفی ادامه میدادند «مثل کارهایی که دیگران نمیتوانند انجام دهند، یا کارهایی که دیگران فکر میکنند درشأنشان نیست». (انقیاد زنان) با این حال، سوءاستفاده از کرامت انسانی که توسط عرف و قانون در ازدواج مجاز شده بود، بسیار زیاد بود. موقعیت واقعی زنان متأهل در روزگار میل از جهات مختلفی شبیه به جایگاه بردگان بود. بهعنوان نمونه، پس از ازدواج، موقعیت حقوقی زنان زیرِ عنوان همسران آنها قرار میگرفت.
میل برای حقّ مالکیت مالی که زن به ارث برده یا پولی که خود بهدست آوردهاست، استدلال میکند، اما نه به شکل حقّ سهم مساوی در درآمد خانواده: «قاعده ساده است: هرآنچه که زن یا شوهر اگر ازدواج نکرده بودند، باید تحت کنترل انحصاری آنها در طول ازدواج باشد». پس درآمد مرد پس از ازدواج به اندازۀ قبل از آن است. به نظر میرسد میل نمیپذیرد که از آنجایی که کار زنان در خانه بدون دستمزد است، برابری به این معنا به یک دروغ کامل تبدیل میشود. این تعجبآور است، زیرا میل و تیلور دربارۀ این موضوعات بحث کردند و نوشتند، و پس از مرگ تیلور بهطور کامل به تأثیر قابلتوجهش بر تفکر خود، در مقدمۀ خود در دربارۀ آزادی اذعان کرد: «اگر توانسته باشم نیمی از افکار بزرگ او و احساسات شریفی که در قبر او دفن شدهاند را برای جهان تفسیر کنم، مطالب سودمندتری از چیزهایی که میتوانم بنویسم بهعنوان واسطه نقل کردهام. این نوشته با انگیزه و کمک حکمت بیرقیب او میسر شده است».
تیلور، برابریطلبی و زندگی خانوادگی
شاید بتوان تصور کرد که تیلور کتاب حقوق شهروندی زنان را برای تصحیح دیدگاههای میل در کتاب انقیاد زنان نوشته است، اما درواقع او آن را هجده سال قبل از آن نوشته بود. با وجود این، این کتاب موضع قویتری نسبت به کارهای میل میگیرد: تیلور استدلال میکند که زنان باید امرار معاش کنند، زیرا موقعیت آنها در جامعه و خانواده بهطور قابل توجهی بهبود مییابد.
میل موافق است که زنان متأهل باید بتوانند از خود حمایت کنند، اما او بهصراحت این ایده را رد میکند که همیشه باید این کار را انجام دهند، زیرا این امر منجر به بیتوجهی به خانواده و فرزندان میشود. با این حال، تیلور اهمیت استقلال اقتصادیِ مستمر را هم در ازدواج و هم در صورت فروپاشی آن برای زنان میبیند. پس حقوق شهروندی زنان رادیکالتر است و فراتر از تسلیم شدن است. به نفع نیازهای زنان متأهل برای داشتن شغلی خاص صحبت میکند و زنان را فراتر از زائدهای از یک مرد، دلبسته به او برای تربیت فرزندان و خوشایندکردنِ اهل خانه میداند.
جان استوارت میل پیشنهاد کرد که هرکس باید بتواند تا جایی که استعدادهایش اجازه میدهد در جامعه رشد کند، بدون محدودیتهای قانونی یا عرفی. برای تضمینِ اینکه بااستعدادترین افراد شناسایی شوند، لازم است اطمینان حاصل شود که همه فرصتهای برابر برای شکوفاکردنِ استعدادهای خود دارند؛ اما آنچه که باید بهعنوان «استعدادها» بهحساب بیاید و در نظر گرفته شود، بایستی بر اساس تقاضا برای آن استعدادها در اقتصاد بازار تعیین شود. این بدان معناست که زنان تنها در صورت کسب درآمد از جایگاه برابری با مردان برخوردار میشوند. انجام این کار برای یک رابطۀ سالم بین جنسیتها مهمتر از بهبود اقتصادی در خانواده به نظر میرسد. بنابراین ادعای میل مبنی بر اینکه زنان باید عزت نفس خود را از توانایی کسب درآمد ـ که در ازدواج هیچ استفادهای از آن نمیکنند ـ بگیرند، صرفاً از روی احساسات است.
میل میگوید: «وقتی حمایت خانواده نه به دارایی، بلکه به درآمد بستگی دارد، ترتیبِ مشترکی که بهموجبِ آن مرد درآمد کسب میکند و زن سرپرستی مخارج خانه را بر عهده دارد، بهطور کلی به نظر من مناسبترین تقسیم کار است». متأسفانه دفاع میل از نقشهای سنتی در خانواده بهمنزلۀ انکار اصل آزادی فرصتها و بروز استعدادهای فردی برای بیشترِ زنانی است که تصور میکنند برای ازدواج انتخاب میشوند. او بهخوبی آگاه است که مراقبت از خانواده یک وظیفۀ دائماً مشغولکننده است و این دلیل اصلیِ عدم موفقیتِ نسبی زنان در هنر و علوم است. اما درواقع او ادامۀ وجود این مانع را برای اکثر زنان تأیید میکند. میل همچنین نمیپذیرد که این کار خستهکننده است. کارهای زندگی خانگی باید بین هر دو جنس مشترک باشد. شکست او در زیر سؤال بردنِ نهادهای اجتماعی که چنین اشتراکی را عملاً غیرممکن میکند، عجیب است، زیرا او تشخیص میدهد که ابزار اصلی که جهان از طریق آن برابری را میشناسد، موفقیت در زمینههایی است که در انحصار مردان است. تنها راه دفع باورهای تعصبآمیز در مورد حقارت زنان، اثبات با مثال است. بنابراین، اگر قرار باشد اکثر زنان عملاً (از روی تعصبات) و نه قانوناً از چنین دستاوردهایی منع شوند، چگونه تعصبات ریشهدار تغییر خواهد کرد؟
تیلور بیشتر دربارۀ واقعیتهای قدرت آگاه است. او خاطرنشان میکند که اگر همسران تا حد زیادی در حلقۀ کوچکِ خانواده محصور باشند، حفظ منافعشان برایشان سخت خواهد بود. بدون تجربۀ خارج از زندگی داخلی، آنها حتی نمیتوانند علایق خود را بیابند.
در حقوق شهروندی زنانِ تیلور صریح و واضح است که رهایی کامل منجر به شادی بیشتر برای زنان خواهد شد. حتی اگر زنان سرخوردگی را تجربه نکنند یا احساس کنند موقعیت آنها غیرقابل تحمل است، نمیتوان از این استدلال برای وضعیت موجود استفاده کرد. بهعنوان نمونه، تیلور ادعا میکند که برخی از زنان هندی مسلمان و هندو از بودن در پرده (نوعی پوشش پردهمانند پس از ازدواج) بدشان نمیآید و فکرِ رفتنِ آزادانه را تکاندهنده میدانند. با این حال، این بدان معنا نیست که آنها نباید از انزوای خود رهایی یابند یا وقتی آزادی را به دست آوردند قدردان آن نخواهند بود. آداب و رسومْ مردم را سخت و انعطافناپذیر میکند؛ آنها را وادار میکند تا با ازبینبردنِ بخشی از طبیعتِ خود که در برابر آن مقاومت میکنند، به موقعیتها پایبند باشند. تیلور میپرسد: شخص معترض از کجا میداند که زنان خواهان برابری و آزادی نیستند؟. خیلی سادهلوحانه است که فرض کنیم اگر کسی چیزی را بخواهد، باید حتما آن را طلب کند. درعوض تیلور ادعا میکند: «موقعیت آنها مانند موقعیت مستأجران یا کارگرانی است که علیه منافع سیاسی خود رأی میدهند تا صاحبخانه یا کارفرما را خشنود کنند؛ با این تفاوت که این تسلیم از دوران کودکی بهعنوان یک مزیت و جذابیت خاص در آنها تلقین شدهاست». تیلور مرتکب اشتباه فاحشِ نادیدهگرفتنِ خواستههای ابرازشدۀ مردم نیست. او استدلال میکند که باید محدودیتها برداشته شود تا مردم بتوانند خواستههای عمیقترشان را دنبال و برآورده کنند.
ناکامی میل در زیر سؤال بردنِ خانوادۀ سنتی و خواستههای آن از زنان، فمینیسم او را محدود میکند. میتوانیم ببینیم که بهدلیل مفروضات او در مورد خانواده و نقشهای سنتی آن، فمینیسمِ میل از برابری و آزادی واقعی برای زنان متأهل حمایت نمیکند. او از مردسالاری در خانواده گریزان است و تبعیت حقوقی و سیاسی زنان را در عصر مدرن بهعنوان نقض فاحش آزادی و عدالت نابهنگام میداند. با این حال، او از درک بیعدالتی ناشی از موقعیتها و اعمالی که به مردان اجازه میدهد علاوه بر زندگی خانگی و فرزندان، استقلال شغلی و اقتصادی داشته باشند، اما زنان را مجبور به انتخاب بین شغل و خانواده میکند، ناتوان است.
میل در تسلیمشدن زنان واقعاً نگران آسیبهایی است که مردان در پشت درهای بستۀ خانواده به زنان وارد میکنند. با این حال، دولتها باید نهتنها برای محدودکردنِ رفتار افراد، بلکه برای ترویجِ رشد و ترقیِ فردی نیز اقدام کنند. اگر کسی آزادی را جدی بگیرد، مداخلۀ دولت ممکن است برای تأمین آن لازم باشد. این یک موضوع مرتبط با عدالت خواهد بود، زیرا محرومکردن زنان از شرایط لازم برای آزادی و فرصت برابر اشتباه است.
میل فکر میکرد که برابرکردنِ دسترسی به رأی، به دارایی، آموزش و مشاغل کافی است. اما او اهمیت آزادی اقتصادی را دستکم گرفت. صرفاً فراهمکردنِ فرصتهای برابرِ بیشتر برای زنان خارج از خانواده، بدون بازنگری در ساختارهای اجتماعیِ زیربنایی، چه خصوصی و چه عمومی، کافی نیست. این امر موضوع تبعیت زنان را که میل در مقاله اش محکوم میکرد تقویت میکند و تداوم میبخشد. برابریِ واقعیِ فرصتها مستلزم تغییر اساسی در نحوۀ تربیت و آموزش زنان و نظر جامعه دربارۀ جایگاه مناسب آنهاست. اگر قرار است زنان از فرصتهای برابر برخوردار باشند، نمیتوان آنها را توسط آموزش، افکار عمومی و ساختارهای اقتصادی بهسمت این باور هدایت کرد که فقط یک شغل مفید (یعنی مادری وظیفهشناس و همسری مطیع) در زندگی دارند. نهادهای اجتماعی باید درعوض برای توسعۀ آزادِ تفکرِ اصیل در زنان و مردان بازسازی شوند.
نقد منصفانۀ میل
شاید انتقاد از این اندیشمند و فیلسوف کمی ناعادلانه به نظر برسد. او بیش از صدوپنجاه سال پیش انقیاد زنان را نوشت و دیدگاههای ضد جنسیتگرایانه و رفتار شخصیاش بسیار جلوتر از زمان خود بود. او همچنین در زندگینامۀ خود (۱۸۷۳) بهشکل تلخی روشن کرد که بدهیهای فکری او به همسر و دخترش بسیار زیاد بود. اما با توجه به جایگاه زنان در ازدواج و خانواده، میل دیدگاههایی بسیار کمتر لیبرال نسبت به آنچه از فلسفۀ سیاسیِ عمومیِ او برمیآید داشت. و از زمانی که او تسلیمشدن زنان را نوشت، تحقیقات گستردهای به زیستشناسی و روانشناسی، تاریخ و مردمشناسی، دین و ادبیات کشیده شدهاست. ما با تعداد بیشماری از شیوههای آلترناتیو زندگی و سیستمهای اجتماعی آزمایش کردهایم.
هریت تیلور در کتاب حقوق شهروندی زنان نشان میدهد که از کاستیهای دیدگاه میل آگاه بودهاست. با این حال، بهاستثنای بحث او دربارۀ ازدواج و خانواده، تعداد اندکی به اندازۀ جان استوارت میل، مورد اساسی برای برابری را بهروشنی بیان کرده یا استدلال کردهاند. میل اینگونه انقیاد زنان را شروع میکند:
«هدف این مقاله آن است که تا جایی که میتوانم بهروشنی دلایل عقایدی را توضیح دهم که از همان دوران اولیه ـ زمانی که در مورد مسائل اجتماعی یا سیاسی نظری داشتم ـ به آن معتقد بودم. این عقاید تضعیف نشدند یا تغییر نکردند، بلکه بهطور مداوم با پیشرفت تفکر و تجربۀ زندگی قویتر میشدند: این اصول کنونی که روابط اجتماعی موجود بین دو جنس را تنظیم میکند ـ تبعیت قانونی یک جنس از جنس دیگر ـ به خودی خود اشتباه است و اکنون یکی از موانع اصلی پیشرفت انسان است؛ و اینکه باید با اصل برابری کامل جایگزین شود. اصلی که هیچ قدرت یا امتیازی از یک طرف و ناتوانی از طرف دیگر را نمیپذیرد» (همراه با تأکید).