چرا هنوز ۱۹۸۴ را میخوانیم؟
لوئیس مِناند
مترجم: فرشاد جابرزاده
رمان جرج اورول۱George Orwell هفتاد سال پیش منتشر شد۲این مقاله در سال ۲۰۱۹ منتشر شده است. و تاکنون عملکرد شگفتانگیزی بهعنوان اثری سیاسی و آیندهنگر داشته است. ۱۹۸۴ نسبت به آثار دیگری که مضمون مشترکی دارند، نظیر دنیای قشنگ نو۳Brave New World (آلدوس هاکسلی۴Aldous Huxley)، فارنهایت ۵Fahrenheit 451۴۵۱ (ری بردبری۶Ray Bradbury)، پرتقال کوکی۷A Clockwork Orange (آنتونی برخس۸Anthony Burgess) و البته دو کتاب شناختهشده که موفقیت خود را مدیون آنهاست، ما۹WE (یوگنی زمیاتین۱۰Yevgeny Zamyatin) و ظلمت در نیمروز۱۱Darkness at Noon (آرتور کوستلر۱۲Arthur Koestler)، مورد توجه و اقبال عمومی بیشتری قرار گرفته است. ۱۹۸۴اثری دربارهی جنگ سرد است؛ جنگ سردی که هفتاد سال پیش به اتمام رسید. پس قدرت ماندگاری رمان جرج اورول تا به امروز چیست؟
بخشی از موفقیت ۱۹۸۴ به این مسئله باز میگردد که برخلاف ظلمت در نیمروز، کتاب اورول به عنوان اثری دربارهی زندگی زیر سایهی کمونیسم شناخته نشد. ۱۹۸۴در قالب هشداری درباب گرایشات موجود در میان دموکراتهای آزادیخواه مطرح شد و به این طریق هم خوانده شد. اتحاد جماهیر شوروی در دوران پس از جنگ، جوامعی نظیر آنچه اورول در ۱۹۸۴نقل میکند را ایجاد کرد، اما خوانندگان آمریکایی ۱۹۸۴را کتابی راجع به پیمانهای وفاداری۱۳Loyalty Oaths و جریان مککارتیسم۱۴McCarthyism میدانستند و اینگونه به آن واکنش نشان دادند؛ در دههی ۷۰ این {رمان} چیزی بود که برای اظهار نظر راجع به نیکسون۱۵Richard Nixon – رئیسجمهور وقت آمریکا و جریان واترگیت۱۶Watergate استفاده میشد. مطالعهی کتاب در سال ۱۹۸۳ – ۱۹۸۴ افزایش قابل توجهی تجربه کرد (چهار میلیون نسخه فروخته شد) و دلیل آن واضح است، سالِ ۱۹۸۴بود. همچنین در سال ۲۰۱۶ و پس از انتخاب دانلد ترامپ۱۷Donald Trump، فروش ۱۹۸۴بهطرزی ناگهانی افزایش یافت.
پیشفرض اساسی رمان، که تقریباً از همان ابتدا از مدافتاده بود، زودتر از دیگر ویژگیهایش منسوخ شد. ایدهی اورول این بود که دنیا به سه ابرکشور تمامیتخواه۱۸totalitarian تقسیم شده که کاملاً براساس سلسلهمراتب۱۹hierarchical اداره میشدند، اختیار تمام اطلاعات و تعابیر را داشتند و درگیر جنگهایی تمامناشدنی و غیرقابل توصیف برای تسلط بر جهان بودند. بسیاری از مردم در دههی ۳۰ به دلیل رکود بزرگ۲۰Great Depression و رشد استالینگرایی۲۱Stalinism و فاشیسم۲۲Fascism، چنین آیندهای را متصور میشدند. سرمایهداری۲۳Capitalism و دموکراسی آزادیخواهانه۲۴Liberal Democracy رو به موت بودند و اقتصادهای متمرکز۲۵centralized economics و نظامهای فردگرا۲۶authoritarian regimes تنها راه نجات جوامع بزرگ و مدرن به نظر میرسیدند. این همان بحث اصلی کتاب بود که اینک تقریباً فراموش شده است، چیزی که اورول شیفتهاش بود و جیمز بِرنهام۲۷James Burnham در کتاب خود، انقلاب مدیریتی۲۸The Managerial Revolution (۱۹۴۱)، آن را رد کرد.۲۹اورول در مقالهای به نام James Burnham and the Managerial Revolution به بررسی مسائلی که بِرنهام در کتابش عنوان کرده میپردازد. اورول ایدههای اصلی دو کتاب برنهام را تحلیل کرده و به تناقضاتی که در آنها وجود دارد اشاره میکند. او در پایان با رد نظریات و فرضیات بِرنهام، سقوط شوروی در صورت عدم گذار به دموکراسی را پیشبینی میکند. – وبلاگ Orwellfarsi
درست است که پس از سال ۱۹۴۹، دنیا به دو ابرکشور (نه ۳، بلکه ۲ ابرکشور) تقسیم شد و رقابت چهلسالهی آنها به اقصی نقاط جهان آسیب زیادی رساند. با اینحال، آنها همچون فاسولت و فافنِر۳۰فاسولت و فافنِر (که هابیل و قابیل نیز خطاب میشوند) دو شخصیت کاملاً متضاد بودند. فاسولت شخصیتی است که نماد آرمانشهر در سال ۱۷۸۹ به نظر میرسید و فردی بود که رویای برقراری عدالت و مساوات مردم داشت. فافنِر نقطهی مقابل او محسوب میشد و بیشتر با انقلاب ۱۷۹۱ مطابقت داشت. ریچارد واگنر دراپرایی به نام The Rhinegold که بر اساس افسانههای آلمانی و شمال اروپا ساخته شده ،داستان آنها را روایت می کند.، دو همزاد اهریمنی تمامیتخواه در جغرافیای سیاسی قرن بیستم نبودند. هرچند موارد متعددی از بازتاب فنون و روشهای هریک در دیگری وجود داشت، اما هرکدام نظامی متفاوت بودند که از طرز فکر منحصربهفردی دفاع میکردند. همچنین بهنظر میرسد که هیچگاه ارتباط بخشهایی از رمان با جهان امروز از بین نمیرود. نخست شمایل ناظر بر کشور یا همان برادر بزرگ۳۱Big Brother است (که اورول آن را از رمان شمارهی یک۳۲No. 1 اثر آرتور کوستلر قرض گرفته) و دومی تلهاسکرین۳۳Telescreem، که ذهن آیندهنگر و حیرتآور اورول که احتمالاً هیچوقت تلویزیون ندیده بود، آن را ترسیم کرد. دیگری نیواسپیک۳۴Newspeak است، یکی از موضوعات مورد علاقهی اورول: سواستفاده از زبان برای مقاصد سیاسی. اما ۱۹۸۴ یک رمان است، و نه اثری در حوزهی نظریهی سیاسی، و در آخر مردم آن را میخوانند چون ادبیات است. مسائل سیاسی آشکار آن همچون نظریه و تمرین الیگارشی و جمعگرایی۳۵The Theory and Practice of Oligarchical Collectivism، کتابی (بسیار طولانی!) که افسر اُبراین۳۶OBrien هنگامی که میخواهد وینستون۳۷Winston و جولیا۳۸Julia را داخل تله بندازد، به آنها میدهد، امروزه توسط بسیاری از خوانندگان کتاب مورد بیتوجهی قرار گرفته و از آن بهسادگی عبور میکنند. (فلسفهی این کتاب برپایهی کتاب انقلابی که به آن خیانت شد۳۹The Revolution Betrayed نوشتهی لئون تروتسکی۴۰Leon Trotsky است که تروتسکی در آن به استالینگرایی حمله میکند؛ البته کتاب تروتسکی پارودیای بر انقلاب مدیریتی نیز بهحساب میآید.)
بازجویی اُبراین از وینستون، با اینکه قرار است نقطهی اوج کتاب باشد، و هرچند مردم هنوز به آن استناد میکنند، تماماً رضایتبخش نیست. چگونه اُبراین وینستون را متقاعد میکند که دو به اضافهی دو برابر پنج است؟ با شکنجهاش. این یکی از شیوههای نسبتاً ابتدایی شستوشوی مغزی به نظر میرسد. در ظلمت در نیمروز، که اتفاقاً آن هم با شکنجه خاتمه مییابد، قربانی، روباشُف۴۱Rubashov، هرچند که نخست از لحاظ فیزیکی فرسوده میشود، اما از نظر ذهنی هم شکستخورده است. (هردو نویسنده تلاش میکردند تا بفهمند چگونه در محاکمات مسکو، مربوط به کشتار بلشویکهای پیشین توسط استالین بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۸، متهمان با خواست خود و با وجود اطلاع از اعدام فوری، به اکثر اتهامات مضحکی که علیهشان وجود داشت اقرار میکردند. پس از مرگ استالین معلوم شد که این متهمان در حقیقت مورد شکنجه قرار گرفته بودند. پس در این باره حق با اورول بود.)
«صدایی مخوف از پشت سرشان گفت: اما شما مردهاید» ولی چه کسی میتواند این لحظه را فراموش کند؟ اورول داستانی خلق کرد که تعلیق دارد و دارای شخصیتهایی است که خوانندگان با آنها همذاتپنداری میکند.
زمانیکه کتاب انتشار یافت، برخی از مردم گمان کردند شخصیتی که قرار است با او (همراه با وحشت) همذاتپنداری کنند، اُبراین است. احتمالاً این همان چیزی باشد که اورول در ذهن خود داشت. اُبراین از آن جماعتی بود که اورول میخواست راجع به آنها هشدار بدهد: روشنفکرانی که بهنحوی آزارگرایانه شیفتهی قدرت هستند. شخصیت اُبراین مطابق با درک عام از اغواگری تمامیتخواهی در آن زمان بود که بر بُعد تاریک ذهن انسان اتکا میکرد. همانگونه که آرتور شِلسینگِر۴۲Arthur M. Schlesinger Jr. در بیانیهی آزادیخواهانهی خود، کانون حیاتی۴۳The Vital Center، که همزمان با ۱۹۸۴منتشر شد، میگوید: «در سینهی هرکس یک هیتلر و یک استالین وجود دارد». شِلسینگِر پس از مدتی دیدگاهش دربارهی آنچه «نظریهی مرموز تمامیتخواهی»۴۴mystical theory of totalitarianism اورول میخواند را تغییر دارد و ردش کرد. در وجود همهی ما اُبراینهایی وجود ندارند که در انتظار شانسی برای شکنجهی وینستونهای دنیا باشند. ما بیشتر شبیه وینستون هستیم، میدانیم که چیزی اشتباه است، این که درحال از دست دادن اختیار زندگی خود هستیم، اما همچنین میدانیم که قدرتی برای مقاومت نداریم.
مثالی بدیهی برای توضیح این مسئله زمانی است که در صفحهی توضیحات سیاستهای حریم خصوصی اپلیکیشن تازهای که نصب کردیم، برروی گزینهی «موافقم» کلیک میکنیم. ما نمیدانیم که سیاستهای سابق چه بودند و بسیار هم مطمئن هستیم که اگر توضیحات جدید را بخوانیم، باز هم متوجه نخواهیم شد چه چیزی تغییر کرده است یا چه چیزی را از دست میدهیم. ما به همان اندازهای شک خواهیم کرد که هرکس دیگری که برروی آن کلیک میکند. مثال غیربدیهی آن زمانی است که جریان انتخابات الکترال توسط قدرتی خارجی منحرف شود و دولتِ شما میگوید افرادی که بخواهند این دخالت خارجی را موشکافی کنند، به خیانت علیه کشور متهم میشوند. این مسئله بسیار اورولی است. و البته که دیگر یک پیشگویی نیست، بلکه یک تیتر خبری است.
این متن ترجمهای بود از مقالهی «Why We Still Read Orwells Book of Prophecy» به قلم Louis Menand که در سایت The New Yorker منتشر شده است.