اخلاقیات ثابت اولیه
درست و غلط، دربارۀ درست و غلط
پل استرنز
مترجم: ریحانه عبداللهپور
«هر چه در مورد محاسن شکنجهی کودکان برای لذت بگوییم، بدون شک از هر دو جانب حرف زیادی برای گفتن وجود دارد. مطمئنم همهی ما موافقیم که این کار باید با ابزار استریل شده، انجام شود.»
جی.کی. چسترتون۱G.K. Chesterton
«انسان معیار همه چیز است.»
– پروتاگوراس۲Protagoras
یکی از رایجترین باورهایی که مردم در مورد اخلاق۳morality دارند، این ایده است که زمانها و فرهنگهای مختلف استانداردهای اخلاقی۴Moral کاملاً متفاوتی دارند. این فرض، نسبیگرایی۵relativism اخلاقی را تقویت میکند. نسبیگرایان اخلاقی بر این باورند که فرهنگها، افراد و زمانها در ارزشهای بنیادین اخلاقی خود با هم تفاوت دارند و نسبیگرایی بهترین توضیح برای این تفاوتها است. نسبیگرایان اخلاقی۶relativism همچنین معتقدند که همهی دیدگاههای اخلاقی به یک میزان معتبر هستند؛ زیرا هر فرهنگ (یا شخص) اخلاق خود را ابداع میکند. این فرض که زمانهای مختلف استانداردهای اخلاقی کاملاً متفاوتی دارند را میتوان در موقعیتی به نام حضورگرایی۷presentism اخلاقی، که معتقد است ما نباید گذشته را با استفاده از استانداردهای اخلاقی کنونی خود قضاوت کنیم، نیز مشاهده کرد. به عنوان مثال، کمدین آمریکایی، بیل ماهر۸Bill Maher اخیراً گفته است که کلمبوس۹Columbus مرتکب جنایت شده است، «اما مردم آن زمان عموماً ظالم بودند.» او استدلال کرد که قضاوت ما در مورد کلمبوس یا واشنگتن شبیه به این است که: «بدین خاطر از خود عصبانی شوی که در ده سالگی، ناآگاه به آنچه میدانی، هستی»، مثل این که بگوییم: «من را به خاطر اینکه میخواستم، خودبین و رذل باشم، احمق بدانید». در حالی که بین نسبیگرایی و حضورگرایان (اصالت-حالگرایان) تفاوتهایی وجود دارد، هر دو این فرض رایج و در عین حال مشکوک را مبنی بر اینکه فرهنگهای مختلف استانداردهای اخلاقی متفاوتی دارند، ایجاد میکنند. در این مقاله، میخواهم این فرض را با این استدلال که ارزشهای اخلاقی اساسی با گذشت زمان یا فرهنگ تغییر نمیکنند و ما انسانهای مدرن اخلاقیتر از اجداد خود نیستیم، نقد کنم. روش صحیح نگرش به تاریخ این است که اشتباهات گذشته را با گفتن اینکه آنها استانداردهای متفاوتی دارند، نادیده نگیریم و با استانداردهای اخلاقی جدید در مورد آنها قضاوت نکنیم. دیدگاه صحیح این است که تشخیص دهیم زمانها و فرهنگهای مختلف استانداردهای اساسی یکسانی دارند، حتی اگر تنها تعداد کمی از مردم در هر زمان به این استانداردها عمل کنند. برای حمایت از این دیدگاه، من سه مغالطه اصلی را که نسبیگرایان و حضورگرایان (اصالت-حالگرایان) هنگام بحث در مورد این که فرهنگهای مختلف استانداردهای اخلاقی متفاوتی دارند، مطرح میکنم.
۱- نسبیگرایان و حضورگرایان تفاوتهای اخلاقی را بیش از حد برآورد میکنند و شباهتهای بنیادی میان فرهنگها و زمانهای مختلف را دست کم میگیرند.
اولین مشکل این ادعا که اخلاق با گذشت زمان و فرهنگ تغییر میکند این است: [اخلاق] تغییر نمیکند، زیرا پایههای اخلاق تغییر نمیکند. افراد با اخلاق در همهی زمانها و مکانها به دنبال کاهش رنجهایشان، ایجاد نظم، انصاف و برخورد محترمانه با مردم هستند. برای مثال، عیسی و بودا، نه چون به گونهای اعجابآور مدرن هستند، بلکه به این دلیل که در هماهنگی با معیارهای اخلاقی جاودان زندگی میکردند، شایستهی تحسین هستند. ادعای اصلیای که من در اینجا از آن دفاع میکنم این است که باور به اینکه تفاوتهای اخلاقی اساسی بین زمانها و فرهنگهای مختلف وجود دارد، اشتباه است. پیتر کرفت۱۰Peter Kreeft در کتاب اخلاقیات برای مبتدیان۱۱۲۰۲۰ – Ethics for Beginners با این نظر موافق است و استدلال میکند که محتوای اساسی اخلاقیات فرهنگها و زمانها، تفاوت چندانی با هم ندارند:
«هیچکس موفق به ایجاد یک نظام ارزشی نشده است که در آن خودپرستی، خودخواهی، ظلم، بیعدالتی، زور، تظاهر، و برتریطلبی متکبّرانه و تمسخرآمیز فضیلت باشند، در حالی که خرد، خویشتنداری، نوعدوستی، مهربانی، عدالت، عقل و صداقت و تواضع از رذایل باشند. از نظر روانی غیرممکن است که یک الزام اخلاقی را برای زندگی در مجموعهی رذایل در فهرست اول یا احساس گناه در مورد زندگی در مجموعهی فضایل در فهرست دوم، تجربه کنیم.»۱۲p.21
حتی فریدریش نیچه یا آین رند۱۳Ayn Rand هم نتوانستند ظلم و دروغ را به فضایل یا عقل و خویشتنداری را به رذایل تبدیل کنند! نکتهی آخر این است که ما نمیتوانیم از این واقعیت فرار کنیم که اینها فضائل و رذایل بنیادین و جهانشمول هستند و کسانی که تفاوتهای اخلاقی بین فرهنگها یا افراد را بیش از اندازه برآورد میکنند، در تشخیص آن شکست میخورند.
مدرک دیگری در حمایت از این ادعا که مبانی اخلاقی با گذشت زمان تغییرناپذیرند، وجود دارد. همه میدانستند که در قرن هجدهم یا نوزدهم بردهداری خوب نبود؛ اما در واقع همیشه اصلاحطلبان اخلاقی وجود داشتهاند که به بردهداری در زمان خودشان اعتراض میکردند. اشتباه است که بگوییم همه قبل از قرن نوزدهم بر این باور بودند که بردهداری خوب است، بلکه بیاحترامی به بسیاری از ملغیان بردهداری است که در زمان خود علیه بردهداری بحث میکردند. برخی از مردم همیشه به بردهداری اعتراض کردهاند و امروز نیز به این کار ادامه میدهند (در حال حاضر تعداد بردگان در جهان بیش از هر زمان دیگری است).
برخی ممکن است با این استدلال که بردهداری آشکارا یک هنجار در تاریخ است، شدیداً مخالفت کنند و ادعا کنند که این نشان میدهد که این ایده که بردهداری اشتباه است، نسبتاً جدید است. اما این ادعا غلط است. آیا واقعاً فکر میکنید که برای مثال هیچ بردهی مصری این عمل را ناعادلانه نمیدانست؟ آیا هیچ سابقهای از بردگان آزتک وجود ندارد که خواهان عدالت و همچنین انتقام باشند؟ یا دوباره عیسی و بودا را در نظر بگیرید؛ نحوهی برخورد آنها با افراد بیمار، فقیر و مطرود – اساساً با پایینترین یا نیازمندترین افراد جامعه – نیز نشان میدهد که بردهداری اشتباه است و در حالی که تنها یک اقلیت با معیارهای واقعاً جهانی اخلاقی زندگی میکنند – عیسی، بودا، برخی از مقدسین یا دهقانانی که هرگز نامشان را نشنیدهاید – این استدلال مناسبی برای وجود این استانداردها نیست. آنها اخلاقی داشتند که کمتر کسی در هر زمان میتواند به آن عمل کند، حتی زمانی که با ایدهها موافق باشند. به طور خلاصه، استانداردهای اخلاقی بنیادین تغییر نکرده است. در حالی که این درست است که بردهداری در بیشتر تاریخ هنجار بوده است، تعهدات اخلاقی بنیادین برای کاهش رنج و رفتار محترمانه با مردم چیز تازهای نیست. اما تنها چند قهرمان در هر بازهی زمانی از این قانون اخلاقی پیروی میکنند که در قلب هر انسان نوشته شده است.
۲ – نسبیگرایان و حضورگرایان نمیتوانند میان ارزشهای اخلاقی اولیه و ثانویه تمایز قائل شوند.
دومین اشتباهی که نسبیگرایان و حضورگرایان هنگام بحث در مورد اینکه زمانها و فرهنگهای مختلف استانداردهای اخلاقی متفاوتی دارند، مرتکب میشوند، عدم تمایز بین ارزشهای اولیه و ثانویه است. در حالی که آنها درست میگویند که برخی ارزشهای اخلاقی تغییر میکنند، آنها متوجه نمیشوند که تنها ارزشهای ثانویه هستند که تغییر میکنند، نه ارزشهای اولیه.
ارزشهای اخلاقی اولیه ارزشهای بنیادین (و جهانی) هستند که قبل از اینکه ما از آنها استدلال کنیم وجود دارند، در حالی که ارزشهای ثانویه محصول ارزشهای اولیه به علاوهی استدلال هستند. برای مثال، افراد اخلاقی در مورد ارزش اخلاقی اولیه کاهش رنجهای غیر ضروری توافق دارند؛ و اگر بعداً متوجه شوند که واکسن فلج اطفال رنج را کاهش میدهد، آنگاه برای وظیفهی اخلاقی ثانویهی واکسینه شدن، استدلال میکنند. توجه داشته باشید که آنها تعهد اخلاقی ثانویه را ابداع نکردند، آنها آن را کشف کردند: آنها کشف کردند که واکسن فلج اطفال رنج غیرضروری را کاهش میدهد و بنابراین اکنون راه جدیدی برای دستیابی به ارزش اخلاقی اولیه (و بیزمانِ) کاهش رنج دارند. ارزشهای اخلاقی اولیه در طول زمان یا در سراسر فرهنگها تغییر نمیکنند، اگرچه ارزشهای اخلاقی ثانویه این کار را انجام میدهند.
نسبیگرا یا حضورگرا ممکن است بپرسد: «آیا میگویید من با کسانی که به شکار جادوگران و قربانی کردن انسان میپردازند، اخلاقی مشابه دارم؟» پاسخ من چنین است:
«بله، کاملاً.» اخلاق آنها، مانند شما مبتنی بر کاهش رنجهای غیر ضروری، ایجاد نظم، عادلانه بودن و دیگر ارزشهای اولیه بود. آنها فقط در چگونگیِ بهفعلیترسانیِ این ارزشها تفاوت داشتند. همانطور که سی. اس. لوئیس۱۴C.S. Lewis در مسیحیت مری۱۵Mere Christianity (1952) استدلال کرد: «اگر واقعاً به جادوگرانی اعتقاد دارید که روح خود را به شیطان میفروشند تا کار شیطانی او را برای خراب کردنِ محصولات کشاورزی و کشتن کودکان انجام دهند، شما نیز ممکن است شکار جادوگر را بپذیرید. تفاوت بین شما و شکارچیان ساحره این نیست که آنها ارزشهای بنیادی متفاوتی داشتند، بلکه این است که آن ها به ساحرههای بدخواه و قدرتمند اعتقاد داشتند، در حالی که شما این طور نیستید. اختلاف شما با شکارچیان جادوگر در عمل است، نه در مورد ارزشهای اخلاقی اولیه. به فداکاری انسانی بیاندیشید، بسیاری از افرادی که به فداکاری پرداختند، در اعتقادات اولیهی اخلاقی با شما مشترک بودند و تنها ارزشهای اخلاقی متفاوتی با شما داشتند.»
اگر ایمان به خدایی دارید که دستور قربانی کردن صادر میکند و به همراه آن بسیاری مزایایی دیگر که مزایای فداکاری و ایثار همچون باران هستند، معتقد و با این حال معترض به شهادت رسیدن انسان هستید؟
در کتاب «عناصر فلسفه اخلاقی»۱۶The Elements of Moral Philosophy (1986)، جیمز ریچل۱۷James Rachels از مثال اسکیموهایی استفاده میکند که گاهی نوزادان خود را میکشتند. به نظر میرسد که اسکیموها اخلاق بسیار متفاوتی داشتند، تا اینکه متوجه شدند در محیط خشن قطب شمال آنها منابع لازم برای تغذیهی همه را نداشتند. مادر اسکیمو این اجازه را داد که فرزندش بمیرد، زیرا اگر در عوض بچههای بزرگتر از بین میرفتند، بدتر بود. باز هم، اختلاف نظر اخلاقی آشکار ما با اسکیموها، اختلاف در ارزشهای اولیه نیست، زیرا هر دوی ما احساس وظیفه می¬کنیم که به جوانان اهمیت دهیم. این اختلاف نظر به دلیل محیطهای مختلف و دعویهای مؤثر در عمل به وجود میآید. در این محیط خشن، احتمالاً شما هم تصمیم میگیرید برای نجات دو کودک بزرگتر، یک کودک را قربانی کنید.
به عنوان مثالی امروزی، هنگامی که دو نفر در مورد یک وظیفهی اخلاقی برای واکسینه شدن، اختلاف نظر دارند، معمولاً توافق میکنند که کاهش درد و رنج ناخوشایند خوب است، اما در مورد ادعاهای علمی اختلاف نظر دارند. به عنوان مثال، باب ممکن است چیزی بخواهد که برای پسرش بهتر است، اما او وظیفهی اخلاقی برای واکسینه کردن پسرش را باور ندارد، زیرا معتقد است که واکسن به پسرش آسیب میرساند. در این مورد، باز هم اختلاف نظر اخلاقی آشکار بین موافقان و مخالفان در مورد دعویهای ارزشی اولیه نیست بلکه بیشتر اختلاف درباره دعویهای واقعگرایانه است.
به طور خلاصه، بیشتر اختلافات اخلاقی میان زمانها و فرهنگها در مورد ارزشهای اخلاقی اولیه نیست، بلکه در عوض در مورد دعویهای واقعگرایانه و ارزشهای ثانویه است. حقیقت این است که ما ارزشهای بنیادین اخلاقی را با اجداد خود به اشتراک میگذاریم. این موضوع نباید تعجبآور باشد زیرا ما در یک سیارهی یکسان هستیم. همچنین تعجبآور نیست اگر بدانیم که ریشههای اخلاقی مشابهی با دیگر پستانداران نخستین داریم.
۳- نسبیگرایان و حضورگرایان به اشتباه فکر میکنند زمانهای مختلف استانداردهای اخلاقی کاملاً متفاوتی دارند زیرا به اشتباه معتقدند زمان حال از نظر اخلاقی پیشرفتهتر از گذشته است.
بیشتر مردم مدرن بر این باورند که جهان مدرن از نظر اخلاقی بهتر از گذشته است زیرا بسیاری از کشورها بردهداری، کار کودکان و دیگر بدیها را به طور قانونی لغو کردهاند. افراد مدرن نیز ممکن است احساس برتری کنند زیرا کسانی که با آنها مخالفت میکنند، مردهاند؛ اما بیایید با این ادعا که حال از نظر اخلاقی بهتر از قبل شده است، به دو گونه بپردازیم:
نخست، در «ارتدکسی»۱۸Orthodoxy (1908)، چسترتون۱۹G.K. Chesterton استدلال کرد که کسانی که معتقدند زمان حال پیشرفتهتر است، اغلب میگویند مردم باید با زمان کنار بیایند، اما این مفیدتر از این نیست که بگوییم به جای جمعه در ساعت یک بعد از ظهر، پنجشنبه در ساعت سه بعد از ظهر کنار بیایید. زمان تنها یک عدد است و کمکی به مردم نمیکند که بگوییم با زمان کنار بیایند. آیا باید با بردهداران یا ملغیگرانِ بردهداری در زمان خودشان برخورد کنید یا در عصر مدرن؟ در برابر گیاهخواران اخلاقی میایستید یا در برابر گوشتخواران اخلاقی؟ چطور میتوان با زمانه کنار آمد، در حالی که اعصار همیشه حاوی دیدگاههای متناقض هستند؟
بنابراین به جای توصیه به فرد برای «کنار آمدن با زمان» (که اغلب معنای «کنار آمدن با اکثریت» میدهد)، باید به افراد توصیه کرد که با وجدان خود همراه شوند، که تلاش میکند رنجهای ناخوشایند را کاهش دهد و با افراد با احترام رفتار کند. به طور کلی، فرد باید با استدلال خوب و جنبههای عمیقتر اخلاق که به فرهنگ، نظر اکثریت، یا زمانی که فرد در آن زندگی میکند، بستگی ندارد، دست یابد. در عوضِ زمانه، با اخلاق برخورد کنید.
دوم، من وسوسه میشوم که روایت را معکوس کنم و استدلال میکنم که ما عموماً غیر اخلاقیتر از اجدادمان هستیم (حتی آنهایی که برده داشتند). تکنولوژیهایی مانند رسانههای اجتماعی و سلاحهای کشتار جمعی، شیطانی کردن، غیر انسانی کردن و کشتن دیگران را بسیار آسانتر کردهاند. در همین حال، اقتصاد جهانی به ما کمک میکند تا بدون نیاز به دیدن چهرهی بردگان، عملاً از کار بردگان سود ببریم. در واقع، نیروهای مدرن بسیاری وجود دارند که رنجهای غیر ضروری را ایجاد کنیم، به دیگران چهرهی شیطانی ببخشیم و به طور کلی نسبت به بسیاری از چهرههای منفور دورههای گذشته، مارا غیر اخلاقیتر کرده است. به طور خلاصه، این یک پیشداوری کوتهبینانهی مدرن است که بگوییم مردم مدرن اخلاقیتر از اجدادشان هستند. اگر در هر زمانی از وجدان خود پیروی کنید، در برخی مسائل با زمان خود در تضاد خواهید بود و در این صورت بیش از هر فرد دیگری در زمان خود با مصلحان اخلاقی در گذشته (یا آینده) در تضاد خواهید بود. افراد اخلاقی در همهی زمانها قانون اخلاقی را تجربه میکنند و در زندگی با آن شکست میخورند. اجازه دهید دو نکته را روشن کنم:
اولاً، من ادعا نمیکنم که اگر در فرهنگ آنها بودم، با افرادی که در گذشته بردهدار بودند یا در نسلکشیها مشارکت داشتند، متفاوت عمل میکردم. بر عکس، هم آزمایشهای روانشناختی (مثلاً میلگرام) و هم شواهد تاریخ نشان میدهد که بیش از نود درصد از ما با اقتدار و فشار همسالان (یعنی با هنجارهای اجتماعی) همراهی میکنیم، حتی اگر متضمن اقدام علیه وجدان باشد. اما وجدان انسانی وجود دارد و ریشه هایش از شما و هر فرهنگی قدیمیتر است. شما فقط به این دلیل که در دوران مدرن زندگی میکنید وجدان بهتری ندارید. در عوض، در بهترین حالت ممکن است بگوییم که به سادگی زمان بیشتری برای بررسی [ارزش های اخلاقی] بیزمان و اولیه از طریق پیامدهای ثانویه که همان ارزشهای اخلاقی جهانی هستند، داشتهایم.
دوم، برخی استدلال خواهند کرد که از آنجا که آشکارا افراد و فرهنگهایی وجود دارند که هیچ ارزش اخلاقی اولیهای را به اشتراک نمیگذارند، نظر من مبنی بر جهانی بودن برخی ارزشها باید اشتباه باشد. به عنوان مثال، افراد روانپریشی وجود دارند که ارزش اصلی آنها ایجاد رنج ناخوشایند به جای کاهش آن است.
مشکل این استدلال، مخالف این است که بر اساس فرضی نادرست است. این نشان میدهد که ارزشهای اخلاقی جهانی وجود دارند – ارزشهای اخلاقی که برای همهی زمانها و مکانهای تاریخ بشر صادق است – نه اینکه همه آنها را بشناسند یا از آنها پیروی کنند. یک قیاس ریاضی میتواند به فرد کمک کند سردرگمی را ببیند. کسی که معتقد است ۲+۲=۵ ریاضیاتِ متفاوتی ندارد، این ثابت نمیکند که ریاضیات جهانشمول نیست. در عوض این طور است که دانش ریاضیاتی کمی دارد. به همین ترتیب، فردی که هیچ تعهدی برای کاهش رنج ناخوشایند احساس نمیکند، اخلاق متفاوتی ندارد، بلکه خارج از دایرهی اخلاق است. چنین شخصی فرض اخلاق اساسی جهانی را رد نمیکند، بلکه از نظر اخلاقی ناقص است.
برای نتیجهگیری، فرهنگها و زمانهای مختلف ارزشهای اخلاقی کاملاً متفاوتی ندارند، و این اشتباه است که باور کنیم ما اساساً از نظر اخلاقی پیشرفته هستیم صرفاً چون مدرن هستیم. در حالی که ما دانش واقعی بهتری در مورد چگونگی کاهش درد و رنج داریم (برای مثال، نظریهی میکروب و واکسن فلج اطفال)، تعهد اخلاقی برای کاهش درد و رنج غیر ضروری یک ارزش اولیهی بیزمان است که ما آن را با اجداد خود و تا حدی حتی با دیگر پستانداران نخستین به اشتراک میگذاریم.
بسیار اخلاقی بودن در هر زمانی دشوار است، زیرا در همهی زمانها افراد وسوسه میشوند که دیگران را اذیت کنند و زمانی که به نفع خود است، رنجهای ناخوشایند ایجاد کنند. به همین دلیل است که قهرمانان اخلاقی زمانهای مختلف، بیش از آنکه در زمان خود با اکثریت مردم ارتباط داشته باشند، با یکدیگر مشترک هستند. وقتی کسی این نکات را درک میکند، کمتر احتمال دارد که خود اخلاق را محصول زمان یا فرهنگ خود بداند.
در باب تصویر اصلی:
«اعدام جین گری»۲۰The Execution of Lady Jane Grey، یک نقاشی رنگ روغن از نقاش فرانسوی، پل دلاروش۲۱Paul Delaroche – (۱۷ ژوئیهٔ ۱۷۹۷ — ۴ نوامبر ۱۸۵۶) است که روایتگر اعدام جین گری، ملکۀ انگلستان و ایرلند در سال ۱۵۵۳ بوده که به مدت ۹ ماه بنا بر وصیت ادوارد ششم بر تخت سلطنت مینشیند، اما در پی توطئۀ ماری یکم، در سن ۱۶ سالگی، به جرم خیانت، در برج لندن، گردن زده میشود.