نظریه ادبی

«این عروج مسیح نیست، هبوط یهوداست»

«این عروج مسیح نیست، هبوط یهوداست»

درباره‌ی رمان سکوت اثر شوساکو اندو

محمدجواد صابری

و ما هبوط‌‌‌شدگانی چون یهوداییم؛ گلاویز مدام ایمان و تزلزل. مولود اندوه و محنت دهر. «…و ما انسان را در رنج آفریدیم‌.» این درگیری لاینقطع، زنجیر پای همه‌ی دربندشدگان زمین است. معلق میان یقین و شک.

شوساکو اندو، نویسنده‌ی مسیحی ژاپنی، سکوت را از دیالکتیک میان تردید و یقین‌ش، آغشته‌ی به اندوه، در قامت رمان در می‌آورد. داستان همیشگی آدمیان از بدو هبوط. بازخلق داستان ابراهیم، عیسی و یهودا، گیلگمش و…  قصه‌ی لهیدگی آدمی میان عمل و باور، یقین و شک، نیکی و بدی و نبرد مستمر ایمان داشتن و پرسیدن. داستان رودریگزی که ردای کشیشی را بر تن می‌کشد و سودا و خیال عیسی‌گونی دارد و یقینش به ایمانی که دارد او را در وسط امتحانی پیچیده قرار می‌دهد‌ تا وجود دائم آدمی که در لحظات امید، نقش ضدقهرمانی را بازی کند و یهودای داستان شود، کیچی‌جیرو. کیچی‌جیرویی که مدام پابه‌پای رودریگز در مسیر داستان پیش می‌رود، تا از این‌همانی این دو، شوساکو اندو، آخر سر به نقطه‌ای که قرار است هم‌آمیزی میان قطب‌های درگیرِ هم داستان به‌وجود آید، برسد و قصه‌اش را که رودریگز و کیچی‌جیرو از میان کوره‌راه تلخ و اندوهناک به آن می‌رسند به پایان ببرد.

شوساکو اندو

هنر همیشه در طول تاریخ بستری بوده که توامان وقتی روایت رنجی را تعریف می‌کند، در انتهایش سیاهی‌های میان مواجه‌هات مطلق آدمیان با یکدیگر و تاریخ را برطرف می‌کند. هنر محملی برای حق دادن یا گرفتن آن در مواجهه با پدید‌ها و انسان‌ها را بوجود نمی‌آورد، بلکه در سایه امکانی را تنها و فقط برای درک و واکنشی دیگرگون با چیزها را پدید می‌آورد.

برای مثال بهرام بیضایی در نمایش‌نامه‌ی مجلس ضربت زدن دست روی شخصیتی در تاریخ و دین اسلام می‌گذارد که اطلاق به شر مطلق و عامل مرگ علی‌ بن‌ ابی‌طالب است. بیضایی در روایتی که از ماجرای پشت این واقعه تعریف می‌کند، سعی دارد با وارد کردن دلایلی که ابن‌ملجم دست به انجام این عمل می‌زند، تنها دریچه‌ای باز کند که مخاطب بتواند لحظه‌ای فقط حال بی‌قرار ابن‌ملجم را درک کند، که نشان بدهد این آدمیانی که انگشت اتهام رذالت همیشه در طول تاریخ به سمت آنان است، شاید تفاوت غریبی با ما ندارند. شاید رودریگز اگر در پرتغال می‌ماند یکی از مردان استوار تاریخ مسیحیت می‌شد، شاید اگر قطامه‌ای وارد بازی ابن‌ملجم نمی‌شد او دست به کاری نمی‌زد، یهودایی نبود، پطرسی وجود نداشت. هنر با روایتش همیشه تلاش می‌کند آدمیان را به هم نزدیک کند تا انسان خودش را در سایه‌ی دیگران ببیند، که بتواند بپذیرد هر آنچه را که به آن محکوم است و هر آنچه را که رقم می‌زند. که بپذیرد تنهایی ابدی‌اش را، تناقض ظاهری ایمان و شکش را، معنای هبوط‌ش را و پیچیدگی بی‌حد و حصر خالقیت و مخلوق بودن را.

سکوت مسیر معوج و مبهم رودریگز در دست و پا زدن برای اثبات ایمان‌ش به خودش است. سکوت داستانی را می‌گوید که دوباره خاطرنشان کند که شمایل عیسی و یهودا کجا قرار می‌گیرند و پنجره‌ای رو به این روایت باز کند که دوباره ما را به درک یهودا و عیسی برساند. گذار رودریگز از ورود به ژاپن تا انتهای کتاب دوباره نقش یهودایی را پررنگ می‌کند، این معما را زنده می‌کند و ما را جایی قرار می‌دهد که همراه رودریگز و در کنار کیچی‌جیرو، در مه‌آلودگی یهودا را زندگی کنیم.

تاریخ هنر اغلب اوقات مواجهه‌ای عداوت‌آمیز با حضور و شمایل یهودا داشته است. برای این تاریخ توامان که یهودا شخصیتی حیاتی است، وجودی خبیث و شریر نیز هست. شروری یکدست. آدمی که همیشه در غارها و گوشه‌ها پنهان است، اما کانون تلاطم است. دلداده‌ی بیغوله‌ها و حیرانی‌ها. با این اوصاف نزاع شیطان و خدا در ضمیر و رویای آدمی و طلوع‌اش در هنر، هیچ‌گاه یک جدال سهل میان خیر و شر نبوده است، چرا که شیطان هم هیچ‌گاه تماما شر نبوده است. در کتب‌مقدس و روایت‌های تاریخی گذشته، او گاهی لوسیفر ظهور تفاخر و تفرعن است، گاهی ابلیس تجلی وسوسه و اغواست و گاه فرشته‌ی مغضوب بارگاه الهی. او کالبد شری اخلاقی است. هیئتی که قبلا شر نامیده می‌شد اما با گذر زمان به ضرورتی برای خدا تبدیل شد. غالبا شر تمام هیچ گیرایی ندارد و اگر شیطان در اساطیر گرده‌دار این اتفاق بود سریعا محو می‌شد و بازنده‌ی کامل بازی بود.

در حقیقت در بستر اخلاق درگیری آن است که خیر باید به سوی جسمانیت خود یعنی عاطفه حرکت کند یا وظیفه. خیر در انتخاب میان عاطفه و وظیفه می‌ماند، اما شر یکی را انتخاب می‌کند. یهودا، رودریگز و کیچی‌جیرو و درگیری مدام آدمی، انتخاب میان عاطفه به عیسی و قربانی‌کردن او بر اساس وظیفه‌ی الهی است. چون ابراهیم که درمیان عاطفه به اسماعیل و قربانی‌کردنش گرفتار بود. اما یهودا در نهایت یکی را انتخاب می‌کند چون خود یک قربانی بزرگتر است. «نور سیاهی که باید از درون سایه‌ها برآمدن خداوند را نظاره کند.»

مارتین اسکورسیزی در پشت‌ صحنه‌ی اقتباس سینمایی «سکوت»

«آن شاگرد خائن به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: کسی را که می‌بوسم همان شخص است، او را بگیرید. پس یهودا فوراً به طرف عیسی رفت و گفت: سلام ای استاد. و او را بوسید. عیسی در جواب گفت: ای رفیق، کار خود را زودتر انجام بده. در همین موقع آن گروه جلو رفتند و عیسی را دستگیر کرده، محکم گرفتند.»۱انجیل متی

اگر توام به مسیر یهودا و پطرس هم نگاه بیاندازیم، دریچه‌ای دیگر باز می‌شود، که کدام مسیر قبیح‌‌تری را پیموده و تاوانش را پس داده‌اند. یهودا که عیسی‌بن‌مریم را به سی سکه می‌فروشد یا پطرسی که تا سپیده‌دم، هنگامی که عیسی را بر صلیب می‌کنند او را سه‌بار انکار می‌کند؟ پطرس سه‌بار سوگند می‌خورد و شناخت عیسی را انکار می‌کند و هنگامی که عیسی روی برمی‌گرداند و بر چهره‌ی او نگاه می‌کند، رد نگاهش به جان او خش می‌اندازد و او را به کارش آگاه می‌کند و پطرس با عذاب، سرافکنده و منفعل از خیانت‌اش به عیسی، می‌ایستد و گریه می‌کند. تمام تاوانش سرافکندگی و گریه است. یهودا اما سکه‌ها را نمی‌پذیرد و بعد خود را به دار می‌آویزد. او از نخستین کسانی بود که ایمان داشت عیسی‌بن‌مریم، مسیح موعود است، پس در هر حالی نجات خواهد یافت. و چون چنین نشد دست به نابودی خود زد و این تاوان او بود. تاوانی که هر چه باد تاریخ بر گرده‌ی روزگار می‌خورد، ناخودآگاه آدمیان او را بیشتر درک می‌کنند و می‌پذیرند.

جلد نسخه‌ی انگلیسی «سکوت»

«در افسانه‌های انجیلی و نیز افسانه‌های جینیسم همواره کسی وجود دارد که در آخرین لحظاتی که آشتی صورت می‌گیرد نقش ضد قهرمان را دارد که البته او هم حفظ می‌شود. در افسانه‌‌ی مسیحی یهودا این نقش را دارد که جدا مانده است. به صحنه‌ی شام آخر نیز می‌توان طور دیگری نگاه کرد. آیا وقتی مسیح نان را برمی‌دارد و آن را در ظرف فرو می‌کند و می‌گوید: “این ترید را به‌دست کسی می‌دهم که به من خیانت خواهد کرد”، آیا منظور او پیشگویی است، یا ماموریت کسی را روشن می‌سازد؟ به نظر من مورد دوم درست است. این جمله هم‌چنین روشن می‌کند کسی که شایسته‌ی چنین ماموریتی است، پیشرفته‌ترین بود: یعنی کسی است که واقعاً معنای چیزی را که اتفاق افتاده، فهمیده بود. یهودا قابله‌ی رستگاری است، نقش مقابل مسیح. او کسی است که مسیح را تسلیم مرگش می‌کند، و بعد خودش در سایه می‌میرد. او سایه‌ی مسیح است. ما در تصویر مسیح همواره مضمون سایه را داریم؛ نقش متضاد در مقابل نور جهان. شما هیچ وقت نور را بدون سایه نمی‌بینید؛ سایه بازتاب تصویر نور است.»۲تو، آن هستی: درگردیسی در استعاره‌های دینی/ جوزف کمبل/ ترجمه‌ی مینا غرویان سینمانیا

پایه‌ای ترین حضور شمایل در تاریخ الهیات مسیحی، یهودای اسخریوطی‌ست. وجودی که اگر دست به خیانت به عیسی نمی‌زد، نه مسیحیتی وجود داشت و تصلیبی. در حقیقت امر، خطیرترین خیانت تاریخ اهتمامی برای اثبات این گزاره بوده است، که عیسی‌بن‌مریم، فرستاده‌ی خداست. یهودا دست به خیانت زد، چرا که می‌دانست و یقین داشت که عیسی ،فرستاده‌ی خدا، از صلیب رهایی می‌یابد و به ملکوت الهی می‌رود، اما در عمل عیسی از صلیب رهایی پیدا نمی‌کند و یهودا شکست‌خورده از باورش، میل به بودن را از دست می‌دهد. و قبل از آن‌که خود را از شاخه‌ی درخت انجیری به دار آویزد به یاد می‌آورد که مسیح درخت انجیر بی‌ثمری را لعن کرده بود و از خود می‌پرسد چرا او این کار را کرد؟ آیا آن لحظه فرامین انجیل را فراموش کرده بود، آیا پر از خشم بود؟ و پاسخ می‌دهد که او چیزی بیش از خون و استخوان نبود همچون ما. والاتر از ما، شگرف‌تر از ما، اما از خون و استخوان. به نقل از عاموس عوز یهودا اولین و آخرین و تنها مسیحی بود. که اگر تنها یهودیان دعوت عیسی را می‌پذیرفتند تاریخ چیزی سراسر متفاوت بود. هرگز کلیسای مسیحی‌ای وجود نداشت و ممکن بود کل اروپا به شکلی از یهودیت معتدل و بی‌غش تن دهد.

برای رودریگز که آگاه است بر قصه‌ی عیسی و یهودا و هر دم سایه‌ای از کیچی‌جیرو، وجود یهودایی قصه، را در کنارش احساس می‌کند، از عیسی به یهودا «شدن» وهم‌ناک است. اما رودریگز می پذیرد به قول مارتین اسکورسیزی که عشق به خداوند بسیار پیچیده‌تر از آنی است که تصور می‌کرده است، این‌که مقدرات خدا در حیات بشر بیش از حد درک و فهم انسان است و این‌که او همیشه حضور دارد. و ندای شمایل مسیح را می‌شنود که می‌گوید لگد کن! پاهایت به درد می‌سوزد، اما باید مثل تمام قدم‌هایی که این لوح را لگد کرده‌اند رنج بکشد. اما همین رنج بس است. من رنج و درد تو را می‌فهمم. برای همین است که این‌جایم.

«در کوچه باد می‌آید

این ابتدای ویرانی‌ست

آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می‌آمد

ستاره‌های عزیز

ستاره‌های مقوایی عزیز

وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گیرد

دیگر چگونه می‌شود به سوره‌های رسولان سر شکسته پناه آورد؟

ما مثل مرده‌های هزاران هزار ساله به هم می‌رسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.

من سردم است

من سردم است و انگار هیچ‌وقت گرم نخواهم شد.»۳ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد – فروغ فرخزاد

اندرو گارفیلد و آدام درایور در نمایی از اقتباس سینمایی «سکوت»

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *