جامعهی فرسودگی شغلی و روانسیاسی
بن وِر
مترجم: سپهر مقصودی
بیونگ چول هان در کتاب جامعهی فرسودگی شغلی۱The Burnout Society استدلال میکند که «جامعهی امروز دیگر دنیای انضباطی۲disciplinary فوکو شامل بیمارستانها، دیوانهخانهها، زندانها، پادگانها و کارخانهها نیست». مدتهاست که رژیم دیگری جایگزین آن شده، یعنی جامعهی امروزی متشکل از باشگاههای تناسب اندام، برجهای اداری، بانکها، فرودگاهها، مراکز خرید و آزمایشگاههای ژنتیک است (ص۸). هان به ما اطلاع میدهد که جامعهی قرن بیست و یکم «دیگر یک جامعهی انضباطی۳disciplinary society نیست، بلکه یک جامعهی دستاوردی۴achievement society است» (ص۸). با ظهور جامعهی دستاوردی، رژیم گفتمانی جدیدی به وجود میآید: «ممنوعیت منفیِ» جامعهی انضباطی «ممکن نیست»۵May Not، که به «بایدِ»۶Should امری مرتبط است، جای خود را به فعل مثبتِ «میتوانم»۷Can میدهد (مانند بار مثبتِ «بله، ما میتوانیم»). اما معلوم میشود که این گسست ظاهری چیزی بیش از تداومی که در خدمت منافع رانهی تسلیمناپذیر سرمایه است، نخواهد بود: «بار مثبتِ «توانستن» بسیار کارآمدتر از بار منفیِ باید است… توانستن باعث افزایش سطح بهرهوری میشود که هدف فناوری انضباطی است، یعنی الزامِ باید. در مورد بهرهوری، هیچ تفاوتی بین باید و توانستن وجود ندارد.» (ص۹)
این اتحاد قدیم و جدید از حوزهی دال به قلمرو خود آزادی گسترش مییابد. در جامعهی دستاوردی، سوژه از هر مصداق تسلط بیرونی رها میشود – ارباب و صاحب خود میشود. با این حال، از بین رفتن سلطه منجر به رهایی سوژه نمیشود. در عوض، آزادیِ (جدید) و محدودیتِ (قدیمی) بر هم منطبق میشوند: «سوژهی دستاوردی، خود را به آزادی اجباری میسپارد – یعنی اینک محدودیت آزادی در حداکثرسازی دستاوردهاست. کار و عملکرد اضافی به بهرهبرداری خودکار تبدیل میشود.» (ص۱۱). بنابراین، نتیجه شکل «کارآمدتر» استثمار است که در آن استثمارگر و استثمار شونده، مرتکب و قربانی، «غیرقابل تشخیص» هستند.
نتیجتاً درحالیکه سوژه در جامعهی دستاوردی خود را آزاد میداند، در حقیقت یک برده است و در واقع، همانطور که هان در روانسیاسی بیان میکند: «یک بردهی مطلق» (ص۲) است، زیرا «با کمال میل و بدون حضور ارباب، خود را مورد استثمار قرار میدهد». بنابراین، «آزادی» سرمایهداری متاخر، اجبار بیشتری نسبت به مدل انضباطی قدیمی ایجاد میکند. این عدم آزادی بهعنوان «آزادی» – که با کار بیپایان و بهرهکشی داوطلبانه از خود – همراه با مثبتاندیشی مفرط – که توسط «من میتوانم» نامحدود برقرار است – بهطور اساسی آنچه را که جامعهی فرسودگی شغلی «ساختار و اقتصاد توجه»۸the structure and economy of attention مینامد، تغییر میدهد (ص۱۲). ملال دیگر قابل تحمل نیست. تأمل همه جانبه جای خود را به توجه بیش از حد میدهد، که با تغییر تمرکز سریع بین «کارهای»۹task مختلف، ترجیح بین چندین «منبع جریان اطلاعاتی»، و جستوجوی سطح بالایی از «تحریک» عاطفی مشخص میشود. حال به کارگری که بیش از حد کار میکند فکر میکنید که در باشگاه تمرین میکند، همزمان به موسیقی گوش میدهد، ایمیلها را چک میکند و اخبار و بدن (خودش و دیگران) را تماشا میکند. آنچه که از فعالیت مداوم روانی و جسمی سوژهی دستاوردی حاصل میشود، به طرزی قابل پیشبینی، خستگی، فرسودگی شغلی و افسردگی خواهد بود؛ اصطلاحاتی که در آثار هان معانی خاصی به دست میآورند. خستگیای که فرد در جامعهی دستاوردی تجربه میکند «خستگی من» است. «خستگی انفرادی» است، خستگی «بیارتباط به دنیا» و «جهانویرانگر» است: «تمام ارجاع به دیگری را به نفع خودارجاعیِ خودشیفتهوار۱۰narcissistic self-reference از بین میبرد» (ص۳۶). فرسودگی شغلی، همانطور که هان میگوید، «به فرد مستقلی اشاره نمیکند که قدرت “ارباب خود بودن” را ندارد». درعوض، «نمایندهی پیامد آسیبشناختی خوداستثماری داوطلبانه است» (ص۴۴) – دویدن به زمین سوژهی دستاوردی درحالیکه «تسلیم اجبار مخرب برای پیشی گرفتن بارها و بارها از خود میشود» (ص۴۶). افسردگی مدرن، بر خلاف مالیخولیا سنتی، یک پدیدهی منفینگرانه نیست، بلکه دقیقاً برعکس است: وضعیتی که از «مثبتگرایی بیش از حد»۱۱excess positivity ناشی میشود (ص۵)، (پایبندی دقیق به اصل «شما باید بتوانید که بتوانید») و آن چیزی که هان آن را «بیش از حد یکسان»۱۲too much of the Same مینامد (عبارتی که به وضوح بیانیهی بودریار را منعکس میکند که میگفت: «کسی که یکسان زندگی میکند به همان اندازه خواهد مرد»). منظور هان از یکسان، به طور خاص، فضای عاری از منفی است، که در آن هیچ قطبیتی بین درون و بیرون، کار و غیر کار وجود ندارد – فضایی که نظم، خشونت عصبی را تولید میکند. (ص۶-۷). پس چگونه میتوان از قفس آهنین جامعهی دستاوردی و استبداد روانسیاسی نئولیبرال فرار کرد؟ چه احتمالاتی برای خروج از سیستم یکسان وجود دارد؟ هان در فصلهای پایانی کتاب «جامعهی فرسودگی شغلی و سیاسیروانی» دو پیشنهاد ارائه میکند. در اثر قبلی، او به سطرهای زیر از بخش «دربارهی واعظان مرگ» در چنین گفت زرتشتِ نیچه اشاره میکند:
«و شما نیز که زندگی برایتان کار پرتنش و ناآرامی است: آیا از زندگی خیلی خسته نیستید؟
شما که عاشق کار پرتلاطم و سریع، جدید و عجیب و غریب هستید – تحمل خودتان برایتان سخت است، همت شما فرار است و ارادهی فراموش کردن خود را دارید.
اگر بیشتر به زندگی اعتقاد داشتید، کمتر خود را در لحظه پرتاب میکردید. اما شما در خود محتوای کافی برای انتظار ندارید – حتی برای تنبلی!» (ص ۵۰)
بنابراین در اینجا پیشنهاد میشود که شکلی از اوقات فراغت نیچهای (رویگردانی از کار شلوغ و ناآرامی) چیزی است که به فرد امکان میدهد از «هیستری زنده ماندن»۱۳hysteria of surviving سرمایهداری بگریزد و «زندگی» را مجدداً تأیید کند (ص۵۰). هان در روانسیاسی به پیروی از فوکو ادعا میکند که آزادی به صورت روانزدایی یا سوژهزدایی آشکار میشود. همانطور که فوکو در گفتگو با ورنر شروتر میگوید: «هنر زندگی کردن، هنر کشتن روانشناسی، خلق کردن با خود و با دیگر سوژگیها، موجودات، روابط، و کیفیتها است» (ص۷۸). بنابراین، برای هان، «وقتی سوژه روانشناختیزدایی میشود – در واقع، خالی میشود – به حالتی از وجود باز میگردد که هنوز نامی ندارد: آیندهای نانوشته» (ص۷۹).
هر دوی این «جایگزینها» – اگر واقعاً بتوان آنها را چنین نامید – به طرز ناامیدکنندهای مبهم هستند و از حوزهی درگیری سیاسی واقعی به دنیایی از شعارهای سبک و فرسوده عقبنشینی میکنند. با این حال، مسائل در اینجا صرفاً نشانگر دو مشکل کلی دیگر هستند که در سراسر کار هان وجود دارد. اول، سؤالات جدی در مورد انضباط حقیقتی که متون هان قصد تولیدش را دارند، وجود دارد. آیا واقعاً اینطور است که سوژه اکنون از هرگونه اشکال بیرونی سلطه آزاد است؟ آیا همه استثمارها در حال حاضر صرفاً خوداستثماری۱۴self-exploitation است، یا به قول هان، «استثمار خودکار»۱۵auto-exploitation (ص ۱۱)؟ آیا «دگرگونی اجتماعی»۱۶social transformation نئولیبرالی منجر به جامعهای شده است که اکنون کاملاً منفی بودن ممنوعیتها و احکام را رها کرده و به «روانی کاملاً متفاوت»۱۷an entirely different psyche منتهی شده است که (همانطور که هان استدلال میکند) دیگر پاسخگوی روانکاوی نیست (ص ۳۶-۴۱)؟ پاسخ ساده به این سؤالات، به نظر من، یک «نه»ی صریح است. با این حال، چیزی که شاید جالبتر باشد، شیوهای است که نوشتهی هان اغلب بازتاب همان نئولیبرالیسمی است که ادعای انتقاد از آن را دارد. بنابراین، در یک سری اظهارات بدون استدلال، به ما گفته میشود که تمام کارگران اکنون «کارآفرینان»۱۸entrepreneurs خود هستند (ص ۸). که «مبارزهی درونی علیه خود»۱۹inner struggle against the self جایگزین «مبارزهی طبقاتی»۲۰class struggle شده است (روانسیاسی، ص۵). و در قسمتی که بدون شک قلب اعضای انجمن مونت پلرین۲۱Mont Pelerin Society را گرم میکند:
«هیچ پرولتاریایی در رژیم نئولیبرال وجود ندارد. هیچ طبقهی کارگری توسط کسانی که ابزار تولید را در اختیار دارند، مورد استثمار قرار نمیگیرد. وقتی تولید غیرمادی است، هرکس خودش مالک ابزار تولید است. سیستم نئولیبرال دیگر یک سیستم طبقاتی به معنای واقعی آن نیست. این شامل طبقاتی نیست که تضاد متقابل را نشان دهند. این همان چیزی است که باعث پایداری سیستم میشود…»
رژیم نئولیبرال استثمار همگانی را به استثمار خودکار تبدیل میکند. این فرآیند بر تمام «طبقات»۲۲classes تأثیر میگذارد. چنین خوداستثماری بیطبقهای… هرگونه انقلاب اجتماعی مبتنی بر تفاوت بین استثمارگران، از یک سو، و استثمار شوندگان، از سوی دیگر را غیرممکن میسازد. در واقع، با توجه به انزوای سوژه دستاورد بهرهبردار خودکار، هیچ مای سیاسیای حتی ممکن نیست که برخیزد و دست به اقدام جمعی بزند (ص ۵-۶).
بنابراین آنچه در اینجا میبینیم، کمتر «نقد پرشور نئولیبرالیسم» (بهکار بردن عبارت ناشرِ هان) بوده و بیشتر تثبیت ناخواسته تعدادی از اسطورههای بنیانگذار آن است: حاکمیت سرمایهی مطلق است. امر جمعی از نظر ساختاری غیرممکن است. سوژه در انزوا واحد اولیهی اندازهگیری سیاسی است. بنابراین خشونتِ «امر یکسان» دوباره در سطحی بالاتر و سیاسی مطرح میشود: شعار قدیمی «جایگزینی وجود ندارد» اکنون به جای (آنطور که ممکن است به نظر میرسد) یک داستان تخیلی ضروری، شخصیت یک حقیقت اساسی را به خود بگیرد.
این متن ترجمهی بخشی از مقالهی Kitsch Theory به قلم Ben Ware بود که در وبسایت New Formations منتشر شده است.
May I simply just say what a comfort to uncover an individual who actually knows what they are talking about on the internet. You definitely realize how to bring an issue to light and make it important. More and more people have to look at this and understand this side of your story. Its surprising you arent more popular because you surely possess the gift.