دفترهای فلسفی

نظام متصل آزادی و ترور: درآمدی بر پوپولیسم

نظام متصل آزادی و ترور: درآمدی بر پوپولیسم

امیرعلی مالکی

۱- آزادی وابسته‌ای واسطه‌مند با فرهنگ در قاعده‌ای روزآمد است. آزادی وجودی برای خود، اما در اتصال با خودی دگر است که از خویش بر حکم دیگر خود، «نظام متصل» خود را پدید می‌آورد. آزادی در مفهوم نظام متصل خود تأییدگر و همزمان نفی‌کنندۀ خویش است. به‌عبارتی آزادی معنای خود را در اختلافی می‌یابد که در عین حال عنصر بقا و جوهر اصیل اوست و این اختلاف در اصل در تمامیت مفهوم خود، قاعده‌ای تأییدشده است. بقای آزادی در همین اختلاف در میان دستگاه‌های گفتمانی‌اش معنا می‌گیرد. به‌بیانی دگر آزادی برای تأیید خود نیاز به مخالفت در خویش دارد، چراکه آگاهی در آزادی مفهومی خوداندیش است و بایستی در غربال این خوداندیشی، گفتمان تأییدشده را از میان مخالفت‌های نظام‌مند خویش به‌مثابۀ عنصری پایدار حفظ کند، که آنان نیز بنابر حکم مفهوم آزادی از همان عنصر خودتأییدگر نشأت می‌گیرند. در این مخالفت نقطه‌ای تهی وجود ندارد، چراکه در آن معنا یا پُری درونی نهفته است که موافقت در معنای آزادی را معنا می‌کند؛ به‌نوعی آزادی در شکل حقیقیِ خود، مجموع‌ گفتمان‌هایی تأییده‌شده است که از مخالفان خویش در جهت عرضۀ واژگان خود، بهره می‌جوید، چون جرعه‌ای آب که ارمغان حیات است، هرمقدار کم اما واجب. آزادی در این جایگاهْ مفهومی مطلق نیست، چراکه اطلاق حکم مطلق به آزادی براساس جایگاهی معنا می‌گیرد که از تأثیر مخالفان بی‌اطلاع باشد و آنان را نادیده بگیرد، درصورتی که حکم مخالف در مفهوم آزادی کنشی متقابل در نظام متصل است که در آن اندیشۀ‌ خاص خود را از میان دیگر تفکرات تعیین می‌کند. و گویی واژگان آبکش‌شدۀ مخالفان را در درون دیگی از مفاهیم معتبر می‌ریزد که از آگاهی کلی و گسترده‌ای که از داوری‌های آشکار و واجب معنا یافته، تهیه شده‌است. آزادی در این جایگاه اراده‌ای اتمی است که از ذرات پرشماری از مفاهیم پدید آمده‌است؛ در این جایگاه مفهوم آزادی در میان انبوهی از معانی ناپدید نمی‌شود، چراکه در اتصال خود با خودی دگر حکمِ خویش را از میان کنشی برمی‌گزیند که متناسب با خود آزادی در معنای معاصرش تعیین شده‌است. به‌عبارتی در این مبارزۀ زبانی آزادی زمانی از پسِ مفاهیم مخالف خویش پیروز برون می‌آید که از تأثیر آنان بر خود آگاه شود و خود را از فاقد خود تشخیص دهد، اما نه خودی ناوابسته به دگرِ خود، بلکه خودِ متصل به واژگان دگر خود در جهت غربال خود، به کمک دگرِ خود برای خود. در این جایگاه است که آزادی اراده‌ای عام و شفاف در جهت شناخت خود است، زیرا آگاه شده‌است حکمِ مخالفتْ امری درونی و رونده است که برای معنا کردنِ خود بدان نیازمند است و سرکوب آن به‌عبارتی نابود کردنِ مستقیمِ خودِ آزادی است، زیرا این ارادۀ عام باید برای تعیین خود، به غیر خود آگاه باشد تا بتواند با شناخت متقابلْ خویش را ترمیم ساخته و تعیین کند که در فردای خود چه می‌تواند باشد. چنین است که آزادی در این جایگاه بایستی مفهومی ساعتی در معنای اصیل خود باشد؛ به‌عبارتی خودـویرانگر بودن آزادی به‌مثابۀ اصل او، دریافتی است که در آن آزادی خود را متناسب با مفهوم می‌کند و ارزش حقیقت خود را چنان دریافت می‌کند که امری روزآمد می‌تواند باشد، چنان‌‎که اگر روزی حقیقت او بر واقع نچربَد، خود را از نو تازه کند. در این جایگاهْ آزادی تمامیتِ خویش است، یعنی زمانی که دریابد، معنای او متصل بر خودی دگر است، که نه غیرِ او بلکه اویی در جایگاه متفاوتی است که با مرکزیت واژۀ او در جایگاه فعلی‌اش قرابت چندانی نداردـ با آنکه از خود آن است و در تعیین آزادی در جایگاه فعلی‌اش نقش دارد ـ اما از آنجا که در یک موقعیت به‌خصوص و معاصر با یکدیگر پدید آمده‌اند، وحدتی زبانی دارند که می‌توانند از آن بهره جویند و گفتمان خود را متناسب تعیین کنند. این بدان دلیل است که گفتمان، نه نزاع بر سر حق و کذب، بلکه تعیین حقّ معاصر از جانب مجموع حقوقی است که متصل به یکدیگر چون زنجیری خود را برای هم حفظ می‌کنند و در بطن مفهوم خویش، حتی اگر در سطح وهم‌انگیزی مخالفت داشته باشند، یک چیز می‌گویند، زیرا از یک زبان در یک زمان نشأت گرفته‌اند. به‌عبارتی آنچه مخالفت در بطن گفتمان آزادی خوانده می‌شود، نگریستن بر مفهوم آزادی از پنجره‌ای دگر، اما نقش‌گرفته در دیوار خانه‌ای واحد است. چنین است که آزادی نبایست ـ البته نمی‌تواند ـ ماهیت خودـویرانگرِ خویش را ترک گوید، چراکه مراتب آزادی تقاضایی برای شناخت خویش از جانب دگر خودِ معاصرِ خویش است، زیرا واژۀ آزادی زمانی تعیین می‌شود که آزادی دریافتی نقطه‌ای و تمرکزیافته از ارادۀ کلی باشد؛ این درک زمانی رقم می‌خورد که دگر خود را به‌مثابۀ جایگاهی دریابد که می‌تواند به‌نسبتِ آن، گفتمان برتر را از میان مجموع گفتمان‌ها تعیین کند؛ به‌نوعی رقابتی را رقم بزند که بتواند توان اندیشیدن به خویش را از جانب جایگاه‌های دیگر نیز تعیین سازد و اجازۀ آن را صادر کند. این درک ساعتی‌بودنِ آزادی را نیز تفسیر می‌کند و اجازه می‌دهد تا وجود ماهوی آن قیاس‌پذیر باشد و کُل را براساس فروع خویش، زمان‌مند تحلیل کند، چراکه فرعْ کل را می‌سازد و کل بر فرع متناسب با شرایط هویت زمان‌مند می‌بخشد و اجازه می‌دهد تا به حکم کلِ روز، کلِ فردا را تحلیل کند.

۲- غایتِ آزادی غایتی زبانی است. آزادی در این جایگاهْ زبانی برآمده از ماهیت ارادۀ عام است، هرچند این اراده بنابر نفی دگر خود یا تعارض جایگاه فکر فردی با کلیت مفهوم آن نیست. آن‌طور که بیان شد، نظام آزادی نظامی متصل است و این گفتمان زبانی خود را متناسب با تغذیه از تمام ابعاد خویش پدید می‌آورد، چراکه آن بخش متعارض، آن‌طور می‌اندیشد که در دستگاه زبانی معاصر آن حاضر است و آن ساختار زبانی معاصر واژگان واحدی را در میان تمامی ابعاد خود پرورش می‌دهد و آن چیز که درک متعارض خوانده می‌شود، در اصلْ بازبینیِ ابعادِ زبانی براساس جایگاه به‌خصوص آن واژه است. به‌عبارتی این واژگان هستند که باید در آن زمانۀ به‌خصوص ذهنیت اندیشه را تشکیل دهند، چراکه این واژگان در اصل خوداندیش‌اند و یا به زبانی دگر متناسب با جایگاهی که در آن وارد شده‌اند ساحت خود را مورد بررسی قرار می‌دهند و این ذات خوداندیش آنان اتصالی به واژگان پیشینی از جایگاه تاریخی دارد که با خوداندیش‌ساختنِ ابعاد به‌خصوصی از آنان، اجازه می‌دهد تا در یک زمانۀ خاص، متمرکز بر ابعاد خود بیندیشند؛ این بدان سبب است که هیچ ساختاری برای مفهوم نیست، مگر واژه. مفهوم آزادی در این جایگاه، تثبیت جایگاه زبانی در ساختار معاصر است و براساس دیگر ابعاد خوداندیش زبانی توانسته است در یک ساختار با قبول حالت متعارض خویش، خود را بتراشد. فراموش نباید کرد که این پذیرشِ حالتِ متعارض نه دالی بر حقانیت تام آن، بلکه کنارآمدنی زبانی است که براساس جایگاه مفهوم در اندیشۀ عمومی مردم، قبول می‌سازد که آزادی می‌تواند مفاهیم گسترده‌ای را در بر گیرد اما برای آنکه حقیقتاً در ساختار فرهنگی رقم بخورد، بایستی همچون صرف واژگان خویش، خوداندیش باشد و این خوداندیشی غربال مفهوم از جانب ساختار است تا بتواند بر خود واضح‌تر بیندیشد. آزادی نمی‌تواند همه‌چیز باشد اما همزمان، همه‌چیز را در ارادۀ عام تعیین می‌کند، زیرا ارادۀ عامْ همه‌ای است که در آن به جزء تقلیل می‌یابد تا بتواند واژۀ «همه بودن» را در ساحت متمرکز خویش بیان کند؛ چه اینکه وظیفۀ آزادی به‌مثابۀ اندیشه‌ای باید مشخص گردد که فراوانی افراد را متناسب با اجزای مقوم گوناگون خود بخش کند. در این ساحت است که آزادی به‌مثابۀ یک مفهوم در اجزای خود فعالیتی محدود را در پیش می‌گیرد تا بتواند متناسب با جایگاه خود را در بستر ساختار زمانی معاصر خود تعریف کند، چراکه «همه» در اینجا، جزئی سازمان‌یافته از کلی تاریخی است که باید در آن زمان آن‌طور خود را مشخص سازد. آزادی در این جایگاه، شخصیت را رها نمی‌سازد و بر اشخاص حاضر در جایگاه خود، هویتی ویژه می‌بخشد، چراکه شخصیت به‌حکم مفهوم آزادی در ساختار محدود می‌شود و بایست متناسب با واژگان آن بیندیشد؛ چنین می‌شود که هویتی ویژه به‌دست می‌آورد و با از آنِ خویش کردنِ واژگان این فرصت را به‌دست می‌آورد تا با درونی کردن آن، توان اندیشیدن به آن را پیدا کند. چنین است که آزادی از جانب آگاهی خودشده، متناسب با شرایط، در ذهن اشخاص از جانب خود فراتر می‌رود، زیرا زمانی که آزادی در مرحلۀ حاکمیت در درون خود می‌ایستد، ایدۀ حاضرش بالفعل نمی‌شود و نمایندگی آن در همان نقطه‌ای که به قدرت رسید می‌ایستد، زیرا حاکمیت‌ها در دیروزِ خود همواره باقی می‌مانند. آزادی در این جایگاه خود را در درون واحد شخصی خود، در مرحلۀ پساحاکمیتی، تعریف می‌کند و ارادۀ بالفعل خویش در پایگاه‌های فراحکومتی خویش را در گفتمان‌های مردمی ادامه می‌دهد تا یک کلِ واحدِ دیگر را برای مفهوم بعدی آزادی تعیین کند، زیرا آزادی دومینویی در حرکت است که هیچ‌گاه در یک نقطه نمی‌ایستد و با واژگان خود، یا به زبانی دگر، با واژگان خوداندیش خود، توان بازپرداخت خویش، متناسب برای فردای خویش را دارد. در این جایگاه، آزادی از پس قانون دیگر اراده نمی‌شود و با واژگانی که به آنان خود، اجازۀ اندیشدن را داده‌است، گفتمانی بعد خود را پدید می‌آورد و با معنای پیشینی آزادی، متعارض می‌شود. اما از آنجایی که آزادی نظامی متصل است، خود را از برای خود دگر خویش، متناسب با شرایط معاصر خود تعیین می‌کند. چنین است که آزادی، عقلانیت زمان‌مندی است که ریشه در خصلت اساسی عمل دارد. آزادی با حرکت به‌سمت خود ـ به‌عبارتی با حرکتی درونی به‌سمت واژگان خوداندیش خویش ـ خود را انکار می‌کند و متناسب با شرایط در می‌یابد که واقعاً چه‌چیزی است. چنین است که می‌توان گفت: آزادی اساساً پیوسته در حال معنای خویش، از پس دگرِ خود، برای فردای خود است و هیچ‌گاه در آن جایگاه که هست نمی‌ماند، زیرا آزادی اساساً بازگشت از خودبودگی، برای تشخیص دگربودگی متناسب، از درون خود است. به‌عبارتی آزادی، خود را از برای خود، برای دوری جستن از ایستادگی، فرای حاکمیت و در اذهان مردم، پیش می‌بَرد. و این ماهیت خوداندیش آزادی است.

۳- ترور، وجود آزادی در خود، به‌مثابۀ خودی عاری از خود، در حقیقت یک خودفعال، به‌عبارتی خودی برای خود، در جهت نفی دگر خود وابسته به خود، در نظام متصل برای تمرکز بر خود است. ترور، صرفاً اراده‌ای برای خود است، و این اراده اراده‌ای عمومی است. واژه‌‌ی ترور، در نسبت با آزادی، وجودی در خود است؛ به‌عبارتی واژه‌ای محض است. این واژه متعلق به آنچه متمایز از «آن» نامیده می‌شود نیست، زیرا «دایرۀ واژگان برآمده از خودِ به کل پرداز آزادی» که از پس واژۀ صرف آزادی، دست به بازتعریف آن در دیگر واژگانِ مربوط می‌زنند تا دایرۀ پرداخت آن، به‌عبارتی قدرت صرف‌شدن آن، در تمامیت ابعاد روزمرگی معاصر، قابل فهم باشد و افزایش یابد. به‌عبارتی آزادی واژه‌ای محض است که تمایزات حاضر در آن نیز جزئی از کلیت آن مفهوم محض‌اند که اجازه می‌دهد تا واژۀ آزادی با خیره‌شدن خود به درون خود، دید متناسب خویش از شرایط را در جهت فعلیت زمان‌مند آن واژه، تنظیم کند. به‌عبارتی برخورد آزادی و ترور، دوتاشدگی‌ای زبانی نیست، زیرا ترور حاضری در مفهوم ساعتی آزادی و حرکتی به‌سوی واژۀ صرف آزادی است. به‌بیانی دگر، ترور غربالِ واژۀ آزادی به‌سود زبان است تا بتواند متناسب در گفتمان روز آن را طراحی کند. ترور در برخورد با آزادی، بنده‌ای در ترس از مرگ ارباب مطلقش، آزادی است؛ چنین است که آزادی را از نو در معرض نفی و تمایزات خود قرار می‌دهد. به‌عبارتی ترور در برخورد با آزادی، چون آیینه‌ای از تمثیل تنوع است، که کمک می‌کند تا معنای آزادی در حوزه‌های متنوعی سامان یابد و در مرحلۀ بازتعریف خویش، به تکلیفی معین و محدود در دستگاه معنایی معاصر خود، متناسب با پیشینۀ خود در آن نظام لغوی، دست یابد و چنین می‌شود که باری دگر به واقعیت زبانی خود بازمی‌گردد؛ به‌عبارتی آنی می‌شود که انتظار می‌رود در آن روز معاصر خود باشد. چنین است که ترور و دولت آن، آشوبی است که آزادی را به پایان خود می‌رساند تا باری دگر در آغازْ آن را نو کند. این چرخه‌ای از ضرورت است، پس چنین است که خشونت در مسیر آزادیْ کنشی محوری برای تفسیر پیچیدگی‌های کنش به نقطه‌ای به‌خصوص از جایگاه آن است. ترور آن ماهیت خودویرانگرِ آزادی است، که از خودِ آزادی، در چرخه‌ی تکامل آن، پدید آمده‌است تا ذات واژۀ معاصر آن را متمرکز بر معنای معاصر خود کند. به‌عبارتی ترور و خشونت متناسب با جایگاه آن در زمانهـ که می‌تواند در هر موقعیت متفاوت بنا بر پتانسیل زمانۀ خویش پرداخت شود ـ دانستن یا به‌عبارتی علم به معنای روزآمدِ آزادی است. ترور تعارضی است خودزا، که خود آزادی را در خودش معنا می‌کند، زیرا نظامِ متصل برای فهم خود باید به خود از تمامیت جوانب معاصر خود بیندیشد. چنین است که نظام متصلْ خودی متصل بر دگر خودی (در تمامیت جوانب خود)، خوداندیش است.

۴- ترور و دولت آن در جایگاه آزادی هدفی برای ایجاد جامعه‌ای متمرکز، در قالب پیکره‌ای تراشیده شده از هویتی مشترک است. اشتراک در جایگاه هویت، تمرکز تمامیت ابعاد آن در جایگاه واژۀ اتحاد است، کنشی که هرآنچه «ما» خوانده می‌شود را در خویش متمرکز می‌سازد، زیرا جایگاه زبان معاصر تمرکز در واژه است و کلامـ ایجاد نقطه‌ای محوری در کنش. به‌عبارتی هرآنچه در قالب زبان معاصر مطرح شود، تمرکزی اجباری به‌راه می‌اندازد تا از «تعویق امکان معناشدگی» یا همان اشتراک واژگان در معانی متعدد جلوگیری کند. چنین است که می‌توان گفت هرآنچه در جایگاه زبان معاصر امکانِ بیان‌شدن می‌یابد، در عمل واژه تثبیت می‌گردد، نظر را متکی بر آنچه در عمل نقش بسته نمایان می‌کند و در پساعمل آنچه نظر در اندیشیدن به پیشاعمل در قالب واژگان متمرکز خویش بیان ساخته را، به پساعمل می‌بَرد تا باری دگر این چرخه ادامه پیدا کند (هرآنچه توده می‌کند، متفکر می‌اندیشد و هرآنچه متفکر می‌اندیشد، توده رقم می‌زند). چنین است که در این مرحله، آنچه «آن‌ها» در مقابل «ما» شناخته می‌شود، همان مایی است که در تمرکز خویش بر خود، برای تثبیتِ جایگاهِ خود در معاصر به «دگربودگی مجازی تن» می‌دهد، تا در جایگاه ترور به مخالفی تبدیل شود تا با دشمنی از جایگاه یکسانی با مای خودمخالف‌پندارِ خویش، دست به نوسازی آزادی بزند، چراکه رقابت زبانی، نه در جایگاه نفی یکدیگر، بلکه برای تمرکز خویش، برآمده از واژگانی یکسان است که یکی به‌نفع دیگری براساس ریشۀ واحد خویش، خود را برای متمرکز ساختن خودی دگر، به حاشیه‌ای از ابعاد خود می‌برد تا آن خودِ چربیده بر معاصر، متمرکزتر در ساختار شرایط معنا شود. چنین است که آن‌ها همان ما در حاشیه‌ای از متن واژۀ معاصر ما هستند که در آخر به یکدیگر می‌رسند. پس آنچه توده‌ای در مسیر آزادی علیه توده‌ای دگر انجام می‌دهد، چون تکه‌هایی از پازل در انتها بخش‌هایی از یک خود یکسان را در انتهای مسیر آزادی، پدید می‌آورد؛ به‌عبارتی هرآنچه خود علیه خودی دگر رقم می‌زند، از ریشه‌ای واحد نشأت می‌گیرد و در انتها به یک مسیر می‌رسد. چنین ‌است که در مسیر آزادی نمی‌توان و نباید غریزۀ منتهی به خشم و ویران‌گری را به‌حساب نیاورد، زیرا آنچه آزادی خوانده می‌شود قابل تفکیک از خشم منتهی به آن یا به‌زبانی بهتر برآمده از آن نیست. غریزۀ منتهی به خشم در آزادی، یا همان ترور و دولت آن، قابل تضعیف نیست، مگر در زمانی که آزادی به ثبات خود رسیده باشد و بخواهد خشم خویش را در شیوه‌ای دگر مطرح کند، که نه خشمی خلع سلاح شده، بلکه متناسب معنا گشته در شرایط وجودین خویش است.

۵- آنچه تمامیت این ماجرای منتهی به آزادی، در کشاکش معنای ترور با نقطۀ آغازین آزادی خوانده می‌شود، پوپولیسم است (باید گفت ما همواره، حتی در پایان معنای روزآمد آزادی، در آغاز آزادی برای فردای خود، ایستاده‌ایم). پوپولیسم پروژه‌ای هژمونیک در زبان است که برخی از اصول اجتماع به‌خصوصی که در آن واقع شده‌است را برای بازتعریف معنای آزادی، متناسب با شرایط، به چالش می‌کشد. در این بحران راه‌حل برون‌رفت در آن نیز نهفته است که همانا پیش‌روی در آن است. به‌عبارتی «لحظۀ پوپولیستی» در اجتماع به‌خصوصی رقم می‌خورد که در آن مردمْ یکسان‌بودگیِ قبلی خود با حاکمیت برون‌آمده از خود را در جمع اندکی از واژگان می‌یابند و برای بازتعریف حاکمیتی نزدیک‌تر با خویش، دست به بازتعریف معنای حاکمیت از جانب افزایش واژگان معاصری می‌زنند که بُعدی از آن در همان واژگان اندک حاکمیت قبلی نهفته است و بخشی دیگر از آن در میان مردمی که در هویت با حاکمیت خود همواره یکسان‌اند (آنچه مهم است درک این امر است که مردم بخشی از ارگانیسم خودمعناگر حاکمیت هستند. مردم حاکمیت را معنا می‌کنند و در پسامعنا حاکمیت به واژگان آنان هویت می‌بخشد تا با معناگرفتنِ واژگان، مردم باری دگر حاکمیت را متناسب با جایگاه معاصر خویش، مفهوم سازند). به‌عبارتی توده‌ای که دست به بازتعریف حاکمیت خویش می‌زند، خود همان حاکمیت قبلی خویش است، اما رونده و در حال معنا شدن (چراکه حاکمیت پیشینی از رونده بودن بازمانده است و مجبور است در جهت حفظ هویت خود دست از معناکردن خویش بردارد، درصورتی که مردم، آن بُعدِ قابلِ معناگشتن از حاکمیت پیشینی خویش را پرداخت می‌کنند و می‌توانند آن‌را پیش ببرند و آن بعد، خود آنان هستند). چنین است که پوپولیسم، یا آن لحظه‌ای انقلابی در زبان، مرزکشی میان من و دگر من، برای تثبیت من به نفع تمامیت من در جامعۀ معاصر خویش است. پوپولیسم ایدئولوژی‌ای است که می‌توان متناسب با شرایط، مجموع برنامه‌های یکسانی را برروی آن حمل کرد که شاید در متن ظاهراً از یکدیگر جدا باشند اما از واژگان یکسانی تهیه شده‌اند که می‌تواند بسته به زمان و مکان با آن نوع از چارچوب نهاد حاکمیتی که با زبان روزش همخوان است، سازگار شود. پوپولیسم کنشی جمعی از توده است که با بازپرداخت ساختار سلطه‌جویانه (هژمونیک)، توده را به حاکمیت برون‌آمده از خود معاصر خود، وفادار می‌سازد؛ تا خود را برای خود، از نو، متناسب با قبلِ خود پیکربندی کند:

چراکه من، دیگری هستم (آرتو رمبو)

 

در باب تصویر اصلی:

«پنجره‌ای با چشم‌اندازی به پارک»(۱۱-۱۸۱۰) اثر کاسپار داوید فردریش، که در موزه‌ی ملی آرمیتاژ در سنت‌پترزبورگ نگه‌داری می‌شود، روایت‌گر مکانی نامعلوم است. چنین است که این اثر انتخاب شد تا روایت‌گر ماهیت آزادی باشد، اسرار آمیز، زنده و سرافراز چون درخت‌های سپیدار بلندی که در این اثر چشم‌نوازی می‌کنند.

About Author

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *