مارکسیسمِ غربی، فتیشِ۱fetish | وسواس یا خوره شکست و فرهنگِ مسیحی
جونز مانوئل۲Jones Manoel da Silva | زادۀ ۹ ژانویۀ ۱۹۹۰ – مورخ، یوتیوببر، آموزگار تاریخ و فعال مارکسیست – لنینیست است. او دارای مدرک تاریخ از دانشگاه فدرال پرنامبوکو (UFPE) و مدرک کارشناسیارشد در خدمات اجتماعی از همان دانشگاه است. این پژوهشگر بهخاطر چنل یوتیوبش، بهنامِ «جونز مانوئل» شناخته میشود.
مترجم: آریا سُلگی
تضادی بنیادی در بسیاری از مطالعاتِ مارکسیستِی تولید شده در غربْ وجود دارد. به عبارت دیگر، هرگاه این مطالعات، دربارۀ مارکسیست در آسیا – یعنی: در کشورهای چین، کُره یا ویتنام – سخن گفتهاند؛ یا ذکری از جُنبشهای خلقی در آفریقا – مثلاً در کشورهای مصر یا لیبی – به میان آوردهاند؛ تأثیرِ دین بر این جنبشهای سیاسی و اقتباسِ ملّی مارکسیسم را تأکید کردهاند. مثلاً وقتی مُحققی مارکسیست، درباره مارکسیسمِ چینیْ تحقیق میکند؛ ناچاراً مقولهی تأثیرِ فلسفۀ کنفسیوس۳ فیلسوف – نظریهپرداز سیاسی و معلم چینی است که در چین باستان زندگی میکرد. را بر فرهنگِ چینْ بهطور کلی، و مارکسیسمِ چینیْ بهطور اخص، موردِ توجه قرار میدهد. بلکه در باب کشورهای آفریقایی نیز این قاعده صادق است. به این معنی که در تحلیلِ مللِ سوسیالیست – در کشورهایی نظیر الجزایر، تأثیرِ اسلام بر بسیاری از کشورهای آفریقاییْ در نظر گرفته میشود.
درحالیکه وقتی مارکسیسم در سیاستِ غربی بررسی میگردد، تأثیرِ مسیحیتْ بر بَنای جهانِ نَمادین، ذهنی و نظری مارکسیسم، بندرتْ به حساب آورده میشود. انگار کُنفسیانیسم۴کنفسیوسگرایی – مکتبی مبتنی بر آموزههای فیلسوف چینیْ کنفسیوس. در آسیا، بر سیاستْ اثرگذار بوده است؛ و اسلام در آفریقا. اما گویی مسیحیت در مناطقی از جهان، نظیرِ برزیل، ایالات متحده، فرانسه، و پرتغال، نقشی مشابه در شکلدهی ذهنیتِ۵ ذهنیت و عینیت: در ارتباط با آگاهی (consciousness) هستند. | ذهنیت: منوط به ذهن است؛ و عینیت: آنچه فارغ از ذهن، قابل تأیید است. تاریخیِ آنانْ ایفا نکرده است. ولی چنین دیدگاهی، خبط است؛ و علّتیْ بسیار ساده و عینی برای این اشتباه وجود دارد، که آنتونیو گرامشی۶Antonio Gramsci | زادۀ ۱۸۹۱ – درگذشتۀ ۱۹۳۷ | فیلسوف و از رهبران و بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود.، در سطورِ مختلف و چندی از یادداشتهای زندان، بدان اشاره میکند. لُبِ کلام آنکه کلیسای کاتولیک، بزرگترین نهادِ مُجری در غربْ بوده است. هیچْ نهادِ دیگری، تا این اندازهْ قادر به کسب و حفظِ حیاتی طولانیْ و ظرفیتی چنینْ در اشاعه و ترویجِ ایدهها و مفاهیم نبوده است. کلیسای کاتولیک، از رهگذرِ مجموعهی کشیشان و اسقفان و الهیاتدانانِ اندیشور خود، نوعی بوروکراسی۷یا دیوانسالاری. وبر، نخستین کسی بود که از واژه بوروکراسی به منزله پدیدهای اجتماعی استفاده کرد، و توجه خود را عمدتاً به تأثیر سازمانهای بوروکراتیک در ساختار سیاسی جامعه متمرکز کرد. را در درونِ خودْ بسامان کرد. ازاینرو، سخن گفتن از مارکسیسم، سیاست، ذهنیت، فرهنگ، و عرصهای نَمادین در غرب، بیآنکه نقشِ مسیحیت در هر شکلگیریِ اجتماعیْ۸Social Formation | مفهومی مارکسیستی است (مترادف با جامعه) که به امر ملموس حفظ شیوههای تولید پیشاسرمایهداری، شکلبندی تاریخی بین شیوه تولید نظام سرمایهداری و زمینه نهادی اقتصاد اشاره دارد. و در هر کشورِ خاصْ به عنوانِ عناصرِ تحلیلْ لحاظ گردند، غیرممکن است.
به اعتقادِ اینجانب، درکِ پدیدهای چون «پوپولیسمْ»۹آموزه و روشی سیاسی است در طرفداری کردن یا طرفداری نشان دادن از حقوق و علایق مردم عامه در برابر گروه نخبه. (که به درستیْ تعریف نشده، و اصطلاحی است که شخصاً از آن استفاده نمیکنم) – یعنی: رابطۀ طبقاتِ عامه با افرادی نظیرِ لولا۱۰Luiz Inácio Lula da Silva | زادۀ ۲۷ اکتبر ۱۹۴۵ – لوئیس ایناسیو لولا دا سیلوا – سیاستمدار برزیلی و رئیسجمهور این کشور است. ، ژتولیو وارگاس۱۱ژتولیو دورنلیس وارگاس | زادۀ ۱۹ آوریل ۱۸۸۲ میلادی – درگذشتۀ ۲۴ اوت ۱۹۵۴ میلادی – یک وکیل و سیاستمدار اهل برزیل بود که ۲ بار به ریاست جمهوری رسید.، میگل آرائیس۱۲وکیل و سیاستمدار برزیلی، بریزولا۱۳سیاستمدار برزیلی، پرون۱۴Juan Domingo Perón | زادۀ ۸ اکتبر ۱۸۹۵ – درگذشتۀ ۱ ژوئیه ۱۹۷۴ژنرال و سیاستمدار آرژانتینی، ولاسکو ایبارا۱۵José María Velasco Ibarra | زادهٔ ۱۹ مارس ۱۸۹۳ – درگذشتهٔ ۳۰ مارس ۱۹۷۹ – سیاستمدار اهل اکوادور و هوگو چاوز۱۶Hugo Rafael Chávez Frías | زادۀ ۲۸ ژوئیه ۱۹۵۴ – درگذشتۀ ۵ مارس ۲۰۱۳ – رئیسجمهور اسبق ونزوئلا – بدونِ درکِ هیئتهای بنیادینِ رابطۀ کاتولیکِ میان سَرسپردگان۱۷سرسپرده – devotee | اصطلاحی در آیین مسیحیت است. سرسپردگی: یعنی ایمانی بدون چون و چرا. و قدیسان، غیرممکن است. البته پُرواضح است که چنان تعریفی، تنها توضیحِ این واژه نیست؛ اما عنصری نمادین در ساختارِ سیاسی این رابطه وجود دارد، که اینکْ دیرزمانی است که به این مقوله اندیشیدهام؛ اما این اندیشه، امری نیست که صرفاً ایدهای شخصی باشد؛ بلکه شخصیتهایی چون دومنیکو لوسوردو۱۸Domenico Losurdo | زادۀ ۱۴ نوامبر ۱۹۴۱ – درگذشتۀ ۲۸ ژوئن ۲۰۱۸ – فیلسوفِ مارکسیست و تاریخنگار اهل ایتالیا و رولاند بوئر۱۹ الهیاتدان استرالیایی، و پژوهشگر مارکسیسم نیز نوشتارهایی چندْ درباره این مقوله نگاشتهاند که «چگونه فتیشِ شکست، یکی از خصایصِ بنیادی مارکسیسم غربی است»؛ و «چگونه این فتیش، اشتقاقِ کژبرداشت شدۀ فرهنگ مسیحی است.»
در وهله نخست، بیایید گرایش گستردهای که در مارکسیسم غربی وجود دارد را به بحث بگذاریم. مطابق با آنچه پِری اندرسون۲۰Perry Anderson | زادۀ ۱۹۳۸ – تاریخنگار و جامعهشناس سیاسی اهل بریتانیا بیان میکند، نوعی جدایی میانِ مارکسیسم غربی و شرقی وجود دارد. مارکسیسم غربی، اساساً نوعی از مارکسیسم است که مشخصه کلیدی آن، عدمِ اِعمال قدرت سیاسی بوده است. دغدغه این نوع از مارکسیسم، بیشترْ و اغلبِ اوقات، مسائلِ فلسفی و زیباییشناسی بوده است. این نوع مارکسیسم، مثلاً از نقدِ اقتصادِ سیاسی و مسئلۀ استیلای قدرتِ سیاسی، کناره گرفته است؛ و فاصلۀ تاریخی بیش از پیش، از تجاربِ ملموسِ گُذارِ سوسیالیست – در کشورهایی نظیرِ اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری خلق چین، جمهوری سوسیالیستی ویتنام، جمهور کوبا و غیره – داشته است. این مارکسیسم غربی، خودْ را بَرتر از مارکسیسم شرقی میداند؛ چون مارکسیسمِ غربی [باور دارد که] مارکسیسم را با دگرگونیِ آن به ایدئولوژیِ دولتی نظیرِ مارکسیسمِ اتحاد جماهیر، خدشهدار نکرده است؛ و هرگز، اقتدارگرا یا تمامیتخواه یا خشن نبوده است. این نوع مارکسیسمْ [باور دارد که] خلوصِ نظریه را به زیانِ این حقیقتْ پاس داشته است که «هرگزْ مُوَلدِ انقلابی در هیچکجایِ این زمین نبوده است». اینْ نکتۀ بسیار مهمی است. شواهد گواه آنند که هر کجا، انقلابِ سوسیالیستیِ پیروزمندانهای در غربْ به وقوع پیوسته است – مثلاً کوبا؛ انقلابی بمراتبْ نزدیکتر به مارکسیسمِ اصطلاحاً شرقی بوده است تا مارکسیسمِ غربیِ مولودِ اروپای غربی یا ایالات متحده و کانادا و بخشهایی از آمریکای جنوبی. مارکسیسم غربی، به خلوصِ خودْ مفتخر است – که نخستین مشخصه اِلمانی۲۱elemental | بنیادین، اساسی، رکنی آن، و نشئت گرفته از مسیحیت است.
گرامشی ثابت میکند که یکی از دغدغههای عمده تاریخی کلیسای کاتولیک، کنترلِ قرائت و انتشارِ مسیحیت بوده است – به عبارت دیگر، سد کردنِ پیشرفت و انتشارِ تعابیر مردمی و خودمختار و پایه؛ تا بدین وسیله خلوصِ این دکترینِ۲۲مجموعهای از باورها، رهنمودها و آموزههای توصیفی است، به شرط آنکه برای مقصودی عملیاتی سازمان یابند، و نقش راهنما و چهارچوب را بازی کنند. تاریخیْ حفظ گردد؛ و کلیسای کاتولیک قادر به بیان آن باشد که «مسیحیت، عشق و برابری و مِهرورزی به همسایه، شفقت و احتراز از خشونت است». در حالیکه حقیقت آن است که مسیحیت، سِلاحی بنیادی در مشروعیتبخشی به بردهداری، جنگهای مذهبی و استعمارگریْ بوده است؛ و عناصرِ گوناگونِ کلیسای کاتولیک، حسِ راحتی و دوستی با فاشیسم و نازیها و دیکتاتوریهای نظامی داشتهاند. قرائنْ گواهِ آنند که در سرتاسرِ تاریخ مسیحیت، آنچه دائمی بوده، این است که عناصرِ مذکور، دکترینِ آن را فاسد نکردند. این عناصر، یا تجلیاتِ کذبِ مسیحیت هستند یا حقایقی – چون سیبزمینیهایی در یک اَنبانْ، و فاقدِ معنای نظری و سیاسی و – مهمتر از همهْ – معنای الهیاتی. لذا این حقیقتْ که تاریخ، تصدیقِ این مقوله را منکر نمیشود که «مسیحیتِ مبتنی بر شفقت و صلح است»، باعث میگردد که این دکترینْ تغییر نکرده و به چالش کشیده نشود.
بسیاری از مارکسیستها، به همین ترتیب، عمل میکنند. و بزرگترین نگرانی ایشان، خلوص دکترین [مارکسیسم] است. هربار که حقایق تاریخی، این دکترین را به چالش میکشند؛ یا پیچیدگیِ کاربردپذیری شُدنیِ عناصرِ این نظریه را نشان میدهند؛ آنانْ انکار میکنند که این عناصر، جُزئی از حکایت نظریه و دکترین مارکسیست هستند. مثلاً این مقوله درباره آنچه صادق است که دکترینهای خیانتْ بر مبنایِ آنْ پیریزی میشوند. هر جنبشی که ظاهراً از این الگوهای «خالصِ» – سازندۀ پیشینیْ۲۳یشینی (a priori) و پسینی (a posteriori) در فلسفه معرفتشناسی، برای تمایز بین دو نوع دانش به کار میرود. دانش حضوری که مستقل از تجربه است؛ و دانش حصولی که وابسته به تجربه و مشاهده است. – اندکی منحرف میشود؛ از رهگذر مفهومِ خیانتْ – یا به عنوانِ «کاپیتالیسمِ دولتی» – توضیح داده میشود. و بهاینترتیب، هیچچیزْ سوسیالیسم نیست؛ و همهچیز، کاپیتالیسمِ دولتی است. هیچچیزْ گُذارِ سوسیالیستی نیست؛ و همهچیزْ کاپیتالیسم دولتی است. انقلاب، تنها آنگاه انقلاب است که لحظه شکوهمندِ تصاحب قدرت سیاسی است. انقلاب، همیشهْ فرآیندی سیاسی است که دو لحظه را در خود دارد: لحظهی ویرانی نظمِ کاپیتالیستی کهنه و قدرت گرفتن، و لحظه بنا نهادنِ نظمی تازه. و لحظهای که نظمِ اجتماعیِ تازهْ بنا نهاده میشود، انقلابْ پایان میپذیرد. تضادها، مسائل، شکستها، خبطها، و گاهاً حتی جرایم، عمدتاً در این لحظهی پیریزیِ نظمی تازهْ رخ میدهند. پس، وقتی زمانِ ارزیابی پیریزی نظم اجتماعی تازه فرامیرسد؛ اینجا است که ظاهراً خودِ عمل، همواره اینطور به نظر میرسد که از خلوصِ نظریهْ فاصله گرفته و منحرف شده است. اینک، آنچه خاصْ بود؛ در مواجهه با عام، فاسد شدهْ به نظر میرسد. در همین مرحله است که ایدهی خیانتْ فراخوانده میشود، ایدهی ضدِ انقلابْ احضار میشود، و ایدهی کاپیتالیسمِ دولتیْ به منظورِ حفظِ خلوصِ نظریهْ ظاهر میشود.
نمونه عالی آن، وقتی است که جماهیر شوروی، در جریانِ فرآیند بحرانِ کُشنده خود قرار گرفت. همچنان که پایانِ جماهیر شوروری نزدیک میشد، بسیاری از مارکسیستهایِ غربی اعلام کردند که رخدادی بزرگ در تاریخ مارکسیسم است، زیرا مارکسیسم بالاخره از شرِّ آزمایشی رها میشد که در خلال انقلابِ اکتبر زاده شد، و مارکسیسم را به انحراف کِشاند، و مارکسیسم را به ایدئولوژیِ صرفاً دولتی تبدیل کرد. نیاز به توضیح نیست که حالا، بالاخره مارکسیسم میتوانست بدونِ غُل و زنجیرهای اتحادِ جماهیر، آزاد شود؛ و توانِ بالقوۀ رهاییبخشی خود را بالفعل سازد.
عاملِ بسیار رایج دیگرْ در میانِ چپگرایانِ غربی، این است که رنج و فقرِ شدید را عناصرِ مزیت تلقی میکنند. آنچه در فرهنگ چپگراییِ غربْ بسیار رایج است، پشتیبانی و حمایتِ شهداء و رنجدیدگان است. امروز، همگانْ دوستدارِ سالوادور آلنده۲۴Salvador Allende | ژوئن ۱۹۰۸ – درگذشتۀ سپتامبر ۱۹۷۳ – سیاستمدار مارکسیست و از بنیانگذاران حزب سوسیالیست شیلی بود. هستند. چرا؟ زیرا آلنده، قُربانی و شهید است. او در کودتای پینوشه۲۵ در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ ترکیبی از نیروهای نظامی شیلی (ارتش، نیروی دریایی، هوایی) کودتا علیه دولت آلنده را به انجام رساندند و طی به توپ بستن قصر محل سکونت سالوادور آلنده او جان باخت. کودتای سال ۱۹۷۳ رسماً به دوران ریاستجمهوریِ دموکراتیکی که در سال ۱۹۲۵، بنا به قانون اساسی شیلی به تصویب رسیده بود، پایان داد. ترور شد. وقتی هوگو چاوز زنده بود، بسیاری از بخشهایِ چپگرا، پشتِ چشم برای او نازک میکردند. اما اگر در تلاشِ کودتایی سال ۲۰۰۲ به قتل میرسید، محبوبِ اکثریت عظیمی از چپگرایان غربی میشد، زیرا نمادی از رنج و شهادت میگردید. اما ازآنرو که او همچنان به عنوانِ رهبرِ فرآیندِ سیاسیِ ناچاراً دچارِ انواع تضادها، در مسندِ قدرت باقی ماند؛ با گذشتِ زمان و بیش از پیش، به حالِ خود رها شد – و لازم به ذکر نیست که چه بر سَرِ مادورو۲۶Nicolás Maduro Moros | نیکلاس مادورو – زادۀ ۱۹۶۲ – سیاستمدار ونزوئلایی و رئیسجمهورِ کنونی این کشور است. آمد. همان بخشهایی از چپگرایان که ایدۀ آلنده را بخاطرِ دفاع او از سوسیالیسمِ دموکراتیکْ تجلیل و حمایت کردند، نمیبینند یا نمیخواهند ببینند که آلنده، تقریباً تماماً به امرِ خود حکومت میکرد۲۷Govern through decree (= rule by decree). در آن دوران، قانونِ اساسیِ شیلی دارایِ سازوکاری حقوقی بود که به قوهی مُجریه امکان میداد که به امرِ خود حکومت کند، و نیازمندِ تأیید پارلمان یا دیوانِ عالی نباشد. چون آلنده، همراهی اکثریت کنگره را نداشت؛ دردسرهای بسیاری را از جانبِ مخالفت بورژواها متحمل شد. اما او اساساً تمامِ طول دورۀ وکالتِ خود را به امرِ خود حکومت کرد. امروزه، این نوع عملکرد، توجیهی کافی برای اطلاق عنوانِ اقتدارگرایی به اَعمالِ هر رهبرِ چپگرا – در مقایسه با ترامپ۲۸Donald John Trump | زادهٔ ۱۴ ژوئن ۱۹۴۶ – سیاستمدار، بازرگان و شخصیت رسانهای آمریکایی است که بین سالهای ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ بهعنوان چهل و پنجمین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا فعالیت میکرد.، بولسونارو۲۹ Jair Bolsonaro|ژائیر بولسونارو – زادهٔ ۲۱ مارس ۱۹۵۵ – سیاستمدار برزیلی و رئیسجمهور اسبق برزیل است. او از سال ۱۹۹۱ نماینده ریو دو ژانیرو در مجلس نمایندگان برزیل بودهاست. او عضو حزب سوسیال لیبرال است.، و اردوغان۳۰Recep Tayyip Erdoğan | رجب طیب اردوغان – زادهٔ ۲۶ فوریه ۱۹۵۴ – سیاستمدار اهل ترکیه است که از سال ۲۰۱۴ بهعنوان دوازدهمین رئیسجمهور ترکیه فعّالیت میکند. – است. مطمئناً اگر آلندهْ امروز زنده بود، عملکرد او نیز مورد انتقاد قرار میگرفت.
مثال دیگر در این باره، وضعیتِ چهگوارا۳۱Ernesto “Che” Guevara | ارنستو «چه» گِوار – زادۀ ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ – درگذشتۀ ۹ اکتبر ۱۹۶۷ – پزشک، مؤلف، چریک، دیپلمات، نظریهپرداز جنگی و انقلابی مارکسیست اهل آرژانتین و یکی از شخصیتهای اصلی انقلاب کوبا بود. و فیدل کاسترو۳۲Fidel Alejandro Castro Ruz | زادۀ ۱۳ اوت ۱۹۲۶ – درگذشتۀ ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ – سیاستمدار و انقلابی کوبایی بود. است. چهگوارا از نظرِ بسیاری از چپگرایانِ غربی، خیالبافی شورشی را مجسم میکرد. اما او در زندگی واقعی، اینگونه نبود؛ بلکه این تصویر را پیرامونِ او ترسیم کردند. چهگوارا در جنگلهای بولیوی۳۳کشوری محصور در خشکی، در مرکز آمریکای جنوبی کُشته شد؛ از این رو، او اینکْ نمادِ جانفشانی و شهادت و رنجِ شکست است. فیدل در کوبا و در سِمتِ رهبری انقلابِ کوبا باقی ماند؛ و بالتبع، نمادِ تمامی تضادهای این فرآیند گردید. امروز، اگر نَه از نظرِ اکثریتِ چپگرایان غربی، او به منزله شخصیتی بوروکرات، بدون جاذبه و جذبه تلقی میشود. در حالیکه چهگوارا، نمادِ ابدیِ مقاومت، خیالبافی و آرمانشهری است که به واسطه مرگِ او، هرگز محقق نشدند.
نمونه دیگر، در چگونگی تلقی از جمهوری خلقِ کُره۳۴یک دولت موقت با عمر یک سال (از ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۶) بود. در ۱۲ سپتامبر ۱۹۴۵ اعلام شد که جمهوری خلق کره به دو بخش اشغالی تقسیم شدهاست که اتحاد جماهیر شوروی بخشِ اِشغالی شمالی، (کشور کره شمالی امروزی) و ایالات متحده آمریکا بخش اِشغالی جنوبی، (کشور کره جنوبی امروزی) را دربر گرفتهاست. دولت نظامی ایالات متحده آمریکا در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۵ نام جمهوری خلق کره را در بخش جنوبی غیرقانونی اعلام کرد. درحالیکه کمیتههای اتحاد جماهیر شوروی بخش شمالی را بر اساس ساختار جمهوری دموکراتیک خلق کره (کره شمالی) تقسیمبندی کردند.، در مقایسه آنْ با فلسطین دیده میشود. هر دو ملّت، درگیرِ تقلایی مشابه هستند – یعنی: جنگِ ضداستعماری برای استقلال ملّی. در موردِ کُره، این تقلا از چشماندازی سوسیالیستی رُخ داد. و کُره – علیرغمِ تقسیم شدنِ آن به وسیله ایالات متحده امریکا – موفق شد که استقلال ملّی خود را به دست آورد. کره، اینک برخوردار از اقتصادی نسبتاً قوی است، و سطحِ معقولی از صنعتیسازی و ارتشی بسیار قوی و ظرفیتِ پرتاب تسلیحاتِ هستهای را دارد. پس کُره، ملّتی بیدفاع نیست. اما فلسطینیان، مردمی عمیقاً سرکوبشده و در شرایط فقرِ شدید هستند؛ و اقتصادی ملّی ندارند، چون دولتی ملّی را فاقد هستند. آنان، ارتش یا قدرتِ نظامی یا اقتصادی ندارند. ازاینرو، فلسطین میتواند به منزله تجسُدِ استعاره داوود در برابرِ جالوت۳۵نام پهلوان فلسطینی در جنگ میان فلسطیه و اسرائیل بود تلقی شود – با این تفاوت که داوود، شانسِ شکست دادن جالوت در عرصه این تعارضِ سیاسی و نظامی را ندارد. بنابراین، تقریباً تمامی آنانی که به چپگرایان بینالملل تعلق دارند، دوستدارِ فلسطین هستند. مردم، با دیدنِ تصاویرِ کودک یا نوجوانی در حالِ سنگپرانی به سمتِ یک تانک، به وَجد میآیند – درحالیکه به باورِ اینجانب، این تصاویرْ چندان شگرف نیستند. و چون نیک بنگرید، نمونۀ بارزِ قهرمانی را شاهد هستید؛ اما این تصویر، نَمادی از بربرّیت نیز هست. اینان، مردمی هستند که ظرفیت و توانِ دفاع از خویش در برابرِ قدرت استعماری امپریالیستیِ تا دندانْ مسلح را ندارند. آنان، ظرفیتی برابر برای مقاومت ندارند؛ و این ناتوانی، رویایی و آرمانگرایانهْ جلوه داده میشود. چپگرایان غربی، دوستدارِ این شرایطِ رنج و سِتم و شهادت هستند.
دیگر نمونه بسیار آشنا، ویتنام است. وقتی ویتنامْ به مدتِ ۳۰ سال و بیشتر، مورد حمله قرار گرفت، و ویران و بمباران شد؛ همگان از ایشان حمایت کردند. ویتنام، ژاپن را در جنگ جهانی دوم شکست داد؛ سپس، ناچار به جنگ با فرانسه شد؛ و بالتبع آن، با ایالات متحده نیز جنگید. در خلال سالیان ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵، این کشور به مدتِ سی سال، چنان درگیر جنگ بود که نتوانست مدرسه یا بیمارستانی احداث کند؛ چون بُمبهای فرانسوی و آمریکایی، بر سَرشان فرود آمده و آنها را ویران میکردند. اما وقتی این کشور، بالاخره موفق شد که تمام قدرتهای استعماری و نُواستعماری۳۶Neocolonialism | استعمار نُو: مفهومی است که به روشهایی گفته میشود که پس از دوران استعمار کهن، برای تسلط اقتصادی و سیاسی بر کشورها و بهره گرفتن از آنها بهکار گرفته میشود و به نوعی معادل با امپریالیسم است. را شکست دهد؛ آنگاه فرصت یافت تا برنامهریزی برای ساختِ بزرگراهها، شبکه تأمین و توزیع برق، مدارس و دانشگاههایی را بدون نگرانی از افتادن بمبها و ویرانی آنها، آغاز کند. و بالتبع آن، اکثریت چپگرایان، این کشور را رها کردند. چرا؟ چون جاذبۀ خودْ برایِ ایشان را از دست داده بود، و دیگرْ دلرباییِ دورانِ جنگ را نداشت. و همین، فِتیش شکست در چپگرایی غربی است؛ یعنی: ایدهی شکستْ برای ایشان، چیزی شکوهمند و شاهانه در خود دارد.
دیگر نمونه بارز این فتیش، موردِ کودتای بولیوی است. اسلاوی ژیژک۳۷Slavoj Žižek | زادۀ ۲۱ مارس ۱۹۴۹ – فیلسوف، نظریهپرداز، جامعهشناس، منتقد فرهنگی و سیاستمدار اسلوونیایی است. – متفکرِ انتقادگرای مشهور، مقالهای با عنوانِ «بولیوی: کالبدشناسی یک کودتا» مینویسد. اما دغدغه اصلی او چه بود؟ نشان دادنِ اینکه اوو مورالس۳۸Juan Evo Morales Ayma | خوان اوو مورالس آیما – زادۀ ۲۶ اکتبر ۱۹۵۹ – رئیسجمهوری پیشین کشور بولیوی و نخستین رئیسجمهور این کشور از نژاد مردم بومی آن بود.، دموکرات است؛ و اینکه او، در خلال تلاشهای کودتا در گذشته، دست به کارِ اقداماتی نظیر پاکسازی۳۹یکدستسازی – در تاریخ، دین، علوم سیاسی به حذف افرادی گفته میشود که توسط قشر دیگر یک حکومت یا سازمان، نامطلوب شمرده میشوند. و به زندان انداختنِ خائنین نشد؛ درحالیکه همین افراد، کودتا علیه وی را مرتکب شدند. به عبارت دیگر، ژیژک، همان عنصری که به عاملِ شکستِ انقلاب بولیوی مبدل شد را بهعنوانِ گواهی بر بَرتریِ کرداری و اخلاقیِ آنها تحسین میکند. اما حالا ملاحظه میکنید که بولیوی امروز، تا چه اندازه شگفتانگیز گردیده است. هر روز، یک کُنشگر به قتل میرسد یا به زندان میافتد؛ اما دستگاه حکومتی این کشور، حالا به این تسلایِ روحیْ دلخوش است که از سوی بورژواهای بولیوی، سرکوبگر یا اقتدارگرا اطلاق نمیشود.
سومین عنصر مشترک میان چپگرایان غربی، نشئت گرفته از مفهومِ مسیحیِ رستگاری۴۰نجات انسان از گناه و عواقب گناه است که رستگاری بنا بر آن، محصولِ اَعمالِ شخص تلقی نمیشود، بلکه تصمیمِ اتخاذی خداوند است. بر اساس این مفهوم، گرچه انسان تلاش میکند که اَعمالِ خِیْر انجام دهد، از شرعِ انجیل تبعیت میکند تا انسانی نیکو باشد و غیره؛ اما رستگاری او، منوط به داوری خداوند است. تلاشهای فردیِ مربوط به نکته اصلی مارکسیسم، یا به عبارتی: غلبه قدرت سیاسی، بخاطرِ همین تأثیر از فرهنگِ مسیحی، کَمارج شدند (زیرا چنانکه لنین بیان داشته است: «هر آنچه خارج از حیطه قدرت سیاسی، تَوّهُم است»)۴۱[۱] ولادیمیر ایلیچ لنین، ۱۹۰۵، پایان نمایش نزدیک است. [شبکه]؛ و این در حالی است که اکثریت اندیشورانِ مارکسیست، خداناباور هستند. در عوض، موضعِ اَبدیِ مقاومت، به بالاترین ارزش تبدیل میشود؛ و حسِ به خود بالیدن۴۲حس رضایت درونی را به وجود میآورد. وقتی بِرنی سَندرز۴۳Bernie Sanders | زادهٔ ۸ سپتامبر ۱۹۴۱ – سیاستمدار آمریکایی و سناتور ایالات متحده از ورمانت است.، در انتخابات مقدماتی۴۴برای محدود کردن نامزدها، پیش از برگزاری انتخابات سراسری برای یک سِمت سیاسی، انجام میشود. دموکراتها، برای دومین بارْ شکست خورد؛ استاد مارکسیست مشهورِ دانشگاه سائو پائولو۴۵Universidade de São Paulo – دانشگاهی در ایالت سائو پائولو برزیل است.، پُستی در فیسبوکِ خود منتشر کرد که چنین بیان میداشت: «هیچوقت تا این اندازه، مبارزه نکردهایم. درست است که طبقِ معمول، باختیم؛ اما این مبارزه همچنان ادامه دارد. حالا الکساندریا اُوکاسیو کورتز۴۶Alexandria Ocasio-Cortez | زادۀ ۱۳ اکتبر ۱۹۸۹ – فعال سیاسی، آموزگار، سازماندهندهٔ جامعه و سیاستمدار دموکراتیک آمریکایی است که از ژانویه ۲۰۱۷ به عنوان عضو مجلس نمایندگان ایالات متحده آمریکا از حوزه ۱۴ام نیویورک خدمت میکند.، شخصیتِ سوسیالیسم در ایالات متحده است». منطقِ فکری تمامِ مبارزات سیاسی مارکسیستی، از نظرِ استراتژی و تاکتیک و سیاستِ ائتلاف و برنامههای حزبی، منطقِ تحلیلِ انتقادی اشتباهاتْ به منظورِ اجتناب از ارتکابِ دوباره آنها، ضربه زدن به دشمن از نقطهای سیاسی یا حتی نظامیْ به منظورِ حصول قدرت، بسادگی ناپدید شده است؛ و جنبش مقاومتِ دائمی، به نَحوی جایگزینِ آن گردیده است که گویی گواهی از فضلِ الهی است. همین منطق که جوهرِ سیاست است، منطقِ استراتژی است؛ و ازآنرو که مقاومتْ بهتنهاییْ به هدف تبدیل میشود، منطقِ مذکورْ کَمارج میشود.
هر سه این عناصر در کنارِ هم، نوعی اُرگاسمِ۴۷orgasm – اوجِ لذت (جنسی) توام با خودشیفتگی را نسبت به شکست و خلوصْ پدید میآورند؛ یعنی: مارکسیسمِ غربی، بدان مفتخر است که هیچ رابطهای با کلیت جنبشِ تاریخی و ملموسِ انقلابهای سوسیالیستی و آزادیبخشی طبقه کارگر ندارد. ایشان بدان مفتخراَند که پیوندی نظری یا سیاسی با انقلابهای چین، روسیه، کُره، ویتنام، الجزایر، موزامبیک و آنگولا ندارند. در عوض، افتخارِ ایشان، خلوصِ انگاشتیِ نظریه آنان و عدمِ آلایشِ آن بهوسیله عسرتِ اِعمال قدرت – و بهوسیلۀ تضادهای فرآیندهای تاریخی – است. و همین خالص بودن، این ارگاسمِ توام با خودشیفتگی را موجب میشود. این خلوص، چیزی است که باعثِ حسِ بَرتری ایشان است؛ و این حس را به آنان القا میکند که در مقایسه با دیگر چپگرایان – که انقلابهای چین یا کوبا یا کُره را بهرسمیت میشناسند، «اقتدارگرایی» را میپذیرند، و پذیرای اقتصادی هستند که مبتنی بر تحققِ کاملِ مدیریتِ بر خودْ نیست – نقطهنظر اخلاقی و کرداری ممتاز دارند. این نوع مارکسیسم، قدرتی مهم و حساس ندارد؛ و گرچه میتواندْ و مولدِ بسیاری تحلیلهای نیکو درباره واقعیت است؛ اما این نوع مارکسیسم، ناتوان از زایشِ جنبشی استراتژیک و انقلابی است که هدفِ آنْ عبارت از حصول قدرتی سیاسی است. بنابراین، فرآیندِ بازسازی مارکسیسم انقلابی در غرب، باید عناصرِ نمادینی را به رسمیت بشناسد که با مارکسیسمِ غربیْ عجین شدهاند؛ و در قالبِ جنسی ممنوعه، از مسیحیت، قاچاق شدهاند. این عناصر باید در معرضِ نقدی رادیکال قرار داده شده، و آزمونِ این نقد را پشت سَر بگذارند.
در باب تصویر اصلی:
عکسی معروفِ جان اولسون۴۸John Olson – زادۀ ۱۹۴۷ | عکاسِ خبریِ اهل ایالات متحده امریکا از تفنگداران دریاییِ۴۹United States Marine Corps – شاخهای از نیروهای مسلح ایالات متحده آمریکا است، که بهعنوان زیرمجموعهای از وزارت نیروی دریایی ایالات متحده، وظیفۀ طراحی و اجرای عملیات آبیخاکی، همچنین انجام جنگ نامتقارن، جنگ کلاسیک و جنگ ترکیبی را با مشارکت نیروهای دریایی، زمینی و هوایی، برعهده دارد. مجروح که در حال ترکِ محل، در طولِ نبرد «هوئه»۵۰عملیات هوئه – از ۳۱ ژانویۀ ۱۹۶۸ تا ۲ مارس ۱۹۶۸ – یک درگیریِ نظامی بزرگ بود که توسط نیروهای ویتنام شمالی برنامهریزی شده بود. این عملیات بهخصوص، تاثیرات منفیِ زیادی در درکِ عمومی مردمان امریکا از جنگ گذاشت. در فوریۀ ۱۹۶۸، هستند. | اولسون – The Life Images Collection, via Getty Images
این متن ترجمهای بود از مقالۀ Western Marxism, the Fetish for Defeat, and Christian Culture به قلم Jones Manoel که در وبسایت blackagendareport.com منتشر شده است.