من دارم چه کار میکنم؟
جیمز گالانت
سپهر مقصودی
مدتهاست که هر زمان که وقت اجازه میدهد، داستان، شعر و مقاله مینویسم. تعداد زیادی کتاب منتشر کردهام، از جمله چهار کتاب، البته در اصل سه کتاب، زیرا یکی به دلیل عدم فروش توسط ناشرش از فهرست حذف شده است. آنها را از طریق انتشارات منتشر کردهام.
همسرم، خواننده و منتقد بسیار دقیق آنچه من مینویسم، است. تشویق از سمت او معنای به خصوصی برای من دارد. اگرچه نمیتوانم به رابطهی ما در این زمینه فکر کنم، بدون اینکه فانوسبان سالخورده و همسرش را در نمایشنامه یونسکو۱Ionesco به نام صندلیها۲The Chairs را در سال ۱۹۵۲ به یاد نیاورم که زمان را میگذرانند و سناریوهای مختلفی، از جمله چیدن صندلیهایی برای نشستن مهمانان محترمی که برای شنیدن پیام پیرمرد به دنیا آمدهاند را در سر میپروراندند.
اگر در صفحهی فیسبوکم اعلام کنم که چیزی از من منتشر شده، اقوام و آشنایان غیرادبی که فکر میکنند انتشار چیزی شبیه به پیروزی در قرعهکشی است، تبریک اجباری خود را اعلام میکنند. البته این بدان معنا نیست که آن را خواهند خواند. با این حال، همانطور که یکی از ترجمههای سخنانِ عیسی میگوید: «هیچ پیامبری در شهر خود جدی گرفته نمیشود»، حتی کمتر احتمال دارد که یک نویسندهی مسائل جدی توسط آشنایانش جدی گرفته شود. البته، تعداد کسانی که نمیخوانند همیشه بیشتر از خوانندگان بوده، اما تصورم در حال حاضر این است که تعداد نویسندگان از خوانندگان بیشتر است.
من به هیچ وجه از تلاشهای ادبی خود سود مالی چندانی نبردهام. تعهد جدی به نویسندگی، یا به طور کلی به هنر، بعید است که پیامدهای عملی خوشایندی داشته باشد، همانطور که تمام افراد شاغل در این زمینه میدانند. پاداشهایِ غیرمادی و تقویتکنندهی ایگو۳ego نیز در واقع بسیار ناچیز بوده است. وقتی سردبیر مطلبی را که شما نوشتهاید، منتشر میکند، به شما علامتی به جهت تشویق خواهد داد، همانطور که رادنی دِنجِرفیلدِ۴Rodney Dangerfield کمدین، (که هرگز چیزی نگرفته است) میگفت: «یکی از آنها»، خیلی عالی است و تماشای آنچه که شخص نوشته، تماماً به صورت چاپی یا آنلاین، لحظهای شاد را تداعی میکند که مانند مه صبح ناپدید خواهد شد.
اخیراً داشتم در محلهام در شهر آتلانتا قدم میزدم که مردی که هرگز ندیده بودم، در ایوان جلویش نشسته بود، فریاد زد: «آیا تو جیمز گالانت هستی؟» من پاسخ دادم: «بله». او گفت که یکی از کتابهای من را خوانده و به نظرش عالی بوده است. این اتفاق خوشایند بود و از او تشکر کردم. اما هرگز انتظار تعریف ندارم و به آنها وابستگیای ندارم و معمولاً نیز به راحتی از کنارم رد میشوند.
همهی اینها خیلی عجیب است. موضوع این نیست که انسانها نسبت به پاداشهایی که از لحاظ مادی یا غیرمادی آنها را تقویت میکنند، بیتفاوت باشند. پس من دارم چه کار میکنم؟ خورخه لوئیس بورخس۵Jorge Luis Borges، در کتاب موجودات خیالی۶Book of Imaginary Beings تصویری را که در سال ۱۷۹۱ توسط وانگ تای-های۷Wang Tai-Hai ارائه شد، از میمونی بر پشت نویسندهای که مینوشت و تنها زمانی که مقدار کافی جوهر مینوشید راضی میشد، گنجاند. من این احساس را میدانم؛ اما در مورد نوشیدن جوهر چه چیزی اینقدر رضایتبخش است؟
همسازی الهی خلاقیت۸The Divine Harmony of Creativity
ژیرولامو فراکاستورو۹Girolamo Fracastoro، شاعر ایتالیایی دورهی رنسانس، پاداشِ در پایان فرآیندِ نوشتن را به عنوان احساسِ «همسازی شگفتانگیز و تقریباً الهی خاصی» توصیف کرد. این احساس همسازی، به نظر من، پاداش زندگی خلاقانه (حداقل برای من) است که پاداش غیرمحتمل از انواع دیگر را بیارزش تلقی میکند.
همسازی را میتوان بهعنوان «عناصر متفاوت سازماندهیشده، در حالتی قانعکننده و خوشایندند» تعریف کرد. مفهوم همسازی در بحث هنرهای زیبا بهطور کلی فراوان است. قدیس آگوستین۱۰St Augustine (۳۹۱ پس از میلاد) در «از دین واقعی۱۱De vera religione» مینویسد: «در تمام هنرها چیزی که خوشایند است، همسازی است، که… کل [یک اثر] را با وحدت و زیبایی، یا از طریق شباهت اجزای متقارن، یا از طریق آرایش درجهبندیشده قطعات نابرابر میآمیزد.» موتزارت در نامهای به یکی از دوستانش دربارهی ایدههای موسیقی که به سراغش میآمد نوشت: «در یک جریان… [من] آنها را در ذهنم نگه میدارم، و مردم میگویند اغلب آنها را برای خودم زمزمه میکنم. خب، اگر بتوانم نگهشان دارم، شروع به پیوستن به یکدیگر میکنند، گویی تکههایی هستند که در انبار که در یک شیرینیپزی باید به هم بپیوندد. و اکنون روحم هیجانزده میشود و اگر چیزی مرا آزار نمیدهد، قطعه بزرگتر و روشنتر میشود، تا اینکه هر چقدر هم که طولانی باشد، یکباره در ذهنم تمام میشود، به طوری که اکنون میتوانم آن را در یک نگاه ببینم، که انگار عکسی زیبا یا فردی دلنشین است. سپس نتها را یکی پس از دیگری نمیشنوم، چون بعداً نواخته میشوند، اما انگار به نظرم میآید که همه آنها یکباره هستند.»
شباهتی بین آنچه موتزارت توصیف میکند و روند خود من در نوشتن وجود دارد؛ اگرچه او آن را بهطرز وحشتناکی راحت بیان میکند. برای من تولید یک اثر هارمونیک سختتر و ارادیتر از آن است.
هستهی یک امر خلاق برای من چیزی در تجربهام خواهد بود که بهدلایلی به کاوش و اکتشاف نیاز دارد. این هسته مانند نوعی آهنربای روانی عمل میکند که ایدهها، تصاویر، خاطرات شخصی و تکههایی از یادگیری را به سمت خود جذب میکند. هماهنگسازی این شانسها و پایانها مستلزم کاربرد عمدی در سطوح مختلف است، از دغدغههای کلی (ژانر، مضامین، مسائل نمایشی، دیدگاهها) گرفته، تا شکل و جریان جملات، بهصورت فردی و گروهی. این روند تماماً خوشایند نیست و ایده یا شهودی که در ابتدا به تلاش وا میداشت، ممکن است بهطور موقت یا برای همیشه در آشفتگی گم شود. من معمولاً میتوانم آغازهای نادرست، بنبستها، و سؤظن به بیکفایتی را پیشبینی کنم؛ نه اینکه به وقفههای ناشی از ضرورت عملی اشاره کنم. یکی از معلمانم زمانی گفت که ویژگیِ تعیینکنندهی نویسنده واقعی، لجاجت او است.
پل گودمن۱۲Paul Goodman یک بار گفت: «اگر بتوانم به آن فکر کنم، میتوانم بنویسمش.» نکتهای که اذعان میکند ایدهای روشن برای نویسنده فقط نقطهی شروع است؛ یک چالش. به همین ترتیب، لودوویکو کاستلوترو۱۳Lodovico Castelvetro (۱۵۰۵-۱۵۷۱) در ترجمهی خود از شعر ارسطو نوشت: «قدردانی از هنر، قدردانی از مشکلات به آنها غلبه شده است.» اگر چالش برآورده شده باشد، نتیجهی همساز بهطور موجه بهعنوان یک اثر در نظر گرفته میشود.
به سوی کیهانی همساز
آیا همسازی که نویسنده، هنرمند یا آهنگساز را راضی میکند، برداشتن میمونی که جوهر مینوشید، از پشت او بدون توجه به پاداشهای بیرونی، صرفاً یک احساس است؟ یا چیزی بیشتر از این هم هست؟
مفهوم همسازی، هماهنگی ظریف عناصر متنوع که اغلب در بحثهای زیباییشناسی مطرح میشود، در تفکر متافیزیک ابتدایی به عنوان جنبهای از کیهان تصور میشد. ادوارد لیپمن۱۴Edward Lippman در «مفاهیم یونانی همسازی۱۵Hellenic Conceptions of Harmony» به بررسی تغییرات این ایده در اندیشهی یونان باستان میپردازد. در طب بقراطی، سلامتی تعادل هماهنگ چهار «طبع» خون، زردآب، سودا و بلغم بود. فضیلت اعتدال در جمهوری افلاطون نظمی هماهنگ از امیال و احساسات است. و جامعه خوب، منافع متضاد انسانی را همساز میکند. در کتابِ تیمائوس۱۶Timaeus افلاطون، فقط در آغاز، هرج و مرج وجود داشت، پیش از آنکه صانع۱۷Demiurge، سازندهی جهان، اندازه و نسبت مانند حرکات منظم اجسام آسمانی، چرخهی فصول، روابط دو جنس، اشکال در دنیای طبیعی و… را معرفی کند.
تشابه بین هماهنگی در طبیعت و آثار هنری یکی از دلایلی است که چرا اعطای اهمیت متافیزیکی یا حتی مذهبی به هنر غیرقابل مهار بوده. گوتفرید لایبنِیتس۱۸Gottfried Leibniz (۱۷۱۶-۱۶۴۶) درحالیکه اعتقاد معاصران خود را مبنی بر اینکه «طبیعت باید همیشه به صورت ریاضی و مکانیکی توضیح داده شود» را به اشتراک میگذاشت، بر بهرسمیت شناختن آن تاکید کرد که قوانین مکانیک تنها بیانی از نظم ذهن الهی بود که میتوان آن را در فرآیندهای ذهنی با گرایشی کمتر انتزاعی و حسیتر درک کرد. بنابراین او قدرت خارقالعادهی موسیقی و شعر را به «پیشطعم و شواهد کوچک» آنها از «همسازی شگفتانگیز طبیعت» نسبت داد. کریستین وولف (۱۷۵۴-۱۶۷۹) تحت تأثیر لایبنِیتس استدلال کرد که آنچه لذت مردم را در اثر هنری ماهرانه، فرد خوشتیپ یا منظرهی شهری زیبا برمیانگیزاند، رابطهی هماهنگ اجزا با کل است. این ذهن خالق بود که بر حواس ما آشکار شد.
آیا حیوانات پیشعقلانی قادر به چنین شهودهای متافیزیکی هستند؟ اسطورهی اورفئوس که آواز خواندن و نوازندگیاش حیوانات، پرندگان و خزندگان را مجذوب خود میکرد، این نکته را نشان میدهد. صاحبان گربه یا سگی که در خانههای خود موسیقی مینوازند، احتمالاً تجربهی توجه حیوانات خانگی به آن را داشتهاند. ویدیوهای یوتیوب به شکلهای مختلف گلهای از گاوها را به تصویر میکشند که توسط گروه کوچکی در حال اجرای «وقتی مقدسین وارد راهپیمایی میشوند۱۹When the Saints Come Marching In» در مزرعه جمع شدهاند. سگی که مبهوت اجرای ویولونیست خیابانیِ «جایی بر فراز رنگینکمان۲۰Somewhere Over the Rainbow» شده است. دلفینی که توسط نوازندهی نیانبان (ساز اسکاتلندی) هیپنوتیزم شده است. یا فیلهایی که با حرکات رقص مانند تکان میخورند و گوشهای خود را بهصورت ریتمیک زیر طلسمِ فلوتنواز تکان میدهند.
اختلاف بر سر همسازی
نسبت دادن اهمیت متافیزیکی به هنرهایی مانند آنچه توسط لایبنِیتس و ولف انجام میشود باعث نشد که امانوئل کانت نظر خود را تغییر دهد (۱۷۲۴-۱۸۰۴) که دسترسی انسان به واقعیت غایی را به هر وسیلهای رد میکرد. کانت در نقد قوه حکم (۱۷۹۰) سهم عمدهای در درک ما از زیبایی و امر متعالی داشت. فیلسوفان و هنرمندان رمانتیک عموماً تحتتأثیر تفکر کانت بودند، اما با این وجود از دوگانگی کانت از چیزهایی که برای ما انسانها مطابق با مقولهها و علایق ذهنیشان درک و تصور میکنند، در تقابل با شیء فی نفسه، واقعیت غایی مستقل از سوژه و برای کانت غیرقابل شناخت، نگران شدند. برای رمانتیکها، هنر، همراه با ارتباط وجدآمیز با طبیعت، و عشق رمانتیک، ابزاری برای فراتر رفتن از این گسست بودند. یوهان ولفگانگ فون گوتهی شاعر (۱۷۴۹-۱۸۳۲)، درحالیکه به کانت وفادار بود، وقتی مینوشت: «دربارهی امر مطلق به معنای نظری جرأت صحبت ندارم، اما معتقدم کسی که آن را تشخیص داده است. زمانی که آن را تجربه کند، و چشم خود را دائماً به آن خیره نگاه دارد، از آن سود زیادی خواهد برد» (روح فلسفهی مدرن، ۱۸۹۲). با این حال، یکی از دوستان گوته، کارل فیلیپ موریتز۲۱Karl Philipp Moritz (۱۷۵۷-۱۷۹۳)، در کتاب «در باب تقلید خلاقانه از امر زیبا»، به مفهوم انسانیت به عنوان آینه کوچک کیهانی نظم کلان جهان بازگشت و در عین حال هنرهای هماهنگ را جایگزین تأمل متافیزیکی یا علوم به عنوان وسیلهای برای برقراری ارتباط با واقعیت نهایی کرد.
محور تفکر ساموئل تیلور کولریج۲۲Samuel Taylor Coleridge در مورد شاعر ایدهآل نیز به همین ترتیب بود. روانشناسی قرن نوزدهم معمولاً تخیل انسان را به عنوان قوهای نشان میدهد که نظم در تجربه را بهطور خود بهخود، از طریق شباهت، تضاد، علت و معلول، مجاورت، یا دوری کشف میکند. تخیل ثانویه تخیل اولیه را پیشفرض میگیرد، اما «نظم بیش از حد معمول» را نشان میدهد که با «حالت هیجانی بیش از حد معمول» ترکیب میشود، و «کثرت حواس با قابل درک بودن فهم» هماهنگ میکند. در فصل چهاردهم، شعر ایدهآل، اثر تخیل ثانویه، بهعنوان تجسم «تعادل یا آشتی کیفیتهای متضاد یا ناهماهنگ؛ یکسانیِ با تفاوت؛ از کلی با ذات؛ ایده با تصویر؛ فرد با نمایشگر» توصیف شده است… تمام اینها در یک کل دلپذیر و هوشمند شکل گرفت.» به عبارت دیگر، یک همساز. در مورد اهمیت نهایی این کل دلپذیر و هوشمند، قسمتی از فصل سیزدهم بیان میکند که انگیزهی تکوینیِ تخیل شاعرانه، «تکرار در ذهن متناهیِ عمل ابدی آفرینش در بیکران من هستم» به عبارت دیگر، تقلید از خداوند است.
هر اثر متافیزیکی را که بتوان به این اشتیاق برای همسازی نسبت داد که افرادی مانند من باید این آرمان را پذیرفته و آن را بدون توجه به پاداش بیرونی کافی بدانند و در ابهام و حتی در فقر دنبال کنند، گویی پیشبینیِ پاداشی ابدی، قطعاً کنجکاوانه است، اگرچه به طور مثبتی دیوانهوار نباشد.