علم چه میداند؟
لکان علیه پوزیتیویسم در درسگفتار گمشدهاش «دربارهی نامهای پدر»
میگل ریورا
مترجم: سپهر مقصودی
وقتی به یادداشت ضد تنوع گوگل که در حال پخش است فکر میکنم، نمیتوانم به رابطهی پیچیدهی ژاک لکان با علم فکر نکنم؛ این که چگونه ایدههای او در تضاد با پایهای است که جیمز دامور، نویسندهی یادداشت، ممکن است ادعا کند که حتی ذرهای دربارهی آن میداند.
به جهت زمینهچینی، در سال ۱۹۶۳ و در انجمن روانکاوی فرانسه، یکی از پیشگامانهترین درسگفتارهای او، «درباره نامهای پدر»، با تنزل مقام او از مقام تعلیم قطع شد.
لکان با ایجاد تمایز آشکار بین روانشناسی به عنوان ابزاری برای حفظ وضعیت موجود و روانکاوی به عنوان ابزاری برای روشن کردن موضوع و حل رفتار نشانهدار مینویسد:
«در دیدگاه پوزیتیویستی، هوش بر اساس فرضیهی قابل درک بودن، تنها یک عاطفه در میان دیگران است. این روانشناسی کارتخوانهای تاروت را توجیه میکند، که در مکانهایی ساخته شده است که ظاهراً از این نوع ایدههای پوچ آزاد هستند: صندلیهای دانشگاه. از نظر پوزیتیویستها، عاطفه، برعکس، صرفاً شکلی مبهمی از هوش است. آنچه از افرادی که چنین آموزههایی را مطالعه میکنند فرار میکند، تاریکگرایی است که در معرض آن قرار میگیرند. ما میدانیم که به چه چیزی منجر میشود: به تعهدات عمدیترِ یک تکنوکراسی. استانداردسازی روانشناختی افراد جویای کار؛ و برای پذیرش مرزهای تعیینشدهی جامعه به شکلی که در حال حاضر وجود دارد، زیر معیار سنگین روانشناس سر به جلو خم کنید. من میگویم که معنای کشف فروید به شدت با آن مخالف است» («درباره نامهای پدر» ص۶۰ و۶۱).
در ابتدای درسگفتار میتوان ناامیدی لکان را شنید، زیرا اعتراف تحلیلگرایانه او به رسواییاش به شاگردانش منتقل میشود. اما این نقل قول فراتر از ناامیدی و فراتر از رشتهی روانشناسی و امر روانکاوی است. نقد لکان از پوزیتیویسم و تکنوکراسی که آن را تشدید میکند، منعکسکننده این است که لکان چگونه دانش علمی را میبیند و چگونه او ممکن است روانکاوی را به عنوان یک علم تصور کند. از نظر لکان، علم رسمیت یافته است، اما ارتباط چندانی با دانش ندارد. ادعای انحصاری علم برای دانش یک فانتزی خواهد بود. این را در نقد لکان در اینجا میبینیم. لکان با فرضیهی درکپذیری مخالفت میکند و ادعا میکند که هر روانشناسی که مدعی ارائهی بینشی در مورد ارزش افراد از طریق نمایهسازی هوش آنها باشد، مساوی است با گمانهزنیهای بیاساس.
لکان عمل روانشناسی را به علت تهیهی فهرستی از صفات، نقاط قوت و ضعف یک فرد، تاریکگرایی مینامد. با وجود تمام روشهایی که روانشناسی ادعا میکند تصویر روشنی از یک فرد معین ارائه میکند، آنچه را که برای لکان مهمتر است: اینکه آنها چیزی در مورد سوژه نمیدانند.
علاوه بر این، همانطور که در بالا گفته شد، لکان معتقد بوده روانکاوی عملی است که میتواند سیستمهای دانش را به جای هر چیزی ادعا میکند خود دانش است، موشکافی کند. این با سخنان همیشگی لکان مصادف است که روانکاوی یک هستیشناسی نیست. از نظر لکان، کارکرد روانشناسی به عنوان ابزاری برای استخدام، اخراج و کنترل اجتماعی در تضاد با پتانسیل شورشی روانکاوی است.
بروس فینک جنبهای از رابطهی لکان با علم را به خوبی در مقالهی خود در سال ۲۰۰۲ با عنوان «دانش و ژوئیسانس» توضیح میدهد. فینک مینویسد:
«به عنوان مثال، علم مدرن ظاهراً در مورد اندازهگیریها و تولید “حقایق قطعی” است، و بنابراین تقریباً کل تشکیلات روانشناختی آمریکا خود را برای تولید معیارها و آمارهای مختلف به خدمت درآورده است. اما آیا این همان علمی است که روانکاوی میتواند به آن امیدوار باشد یا حتی آرزوی دستیابی به آن را داشته باشد؟ ارگان اصلی انجمن روانشناسی آمریکا، گهگاه جنبههایی از نظریههای فروید را فهرست میکند که توسط تحقیقات تجربی اثبات شده است: البته، زمانی که نظریات فروید را به چیزی تقلیل دادهاند تا آنها را ابتدا آزمایش کرده و سپس بررسی کنیم. طرح تحقیقی که آنها برای آزمایش چنین نظریههای ضعیفی ارائه کردهاند، ممکن است تعجب کنیم که آیا تأییدات فرضی ارزش بیشتری نسبت به ردهای ادعایی دارند یا خیر! به عقیدهی لکان، این اصلاً آن نوع علمی نیست که روانکاوی باید به آن توجه کند: به نظر او، روانکاوی در حال حاضر یک علم نیست، و با رفتن به آن سمت نیست که تبدیل به یک علم میشود. “آنچه در علم سنجیده میشود مهم نیست، برخلاف آنچه مردم فکر میکنند.”» (درسگفتار بیستم، ۱۱۶/۱۲۸). (فینک ۲۷).
در اینجا، میتوانیم دوباره تضاد بین روانکاوی و روانشناسی را به وضوح ببینیم.
فینک در ادامه در باب دیدگاه لکان از دیدگاه دوران باستان نسبت به دانش میگوید، «تمامیت دانش در آن زمان، به قول لکان، “در فانتزی کتیبهای از پیوند جنسی” شرکت داشت (درسگفتار بیستم، ۷۶/۸۲) … رابطهی بین دانش و جهان با فانتزیِ جفتوجور کردن، همشکل بود» (فینک ۲۸). لکان در ادامه به انتقاد از موقعیت روانکاوان معاصر خود میپردازد و پیشنهاد میکند که فانتزی جفتگیری جای خود را به پتانسیل همواره دور از ذهنی برای هماهنگسازی «جنسیتها» داده است. اگر از نقطهی آغازین دور به نظر میرسیم، یا شاید بهطور خطرناکی نزدیک به اشتراک موضع یکسان با دامور مبنی بر اینکه جنسیت مرد و جنسیت زن ذاتاً متفاوت است، این موضع لکان نخواهد بود. استدلال لکان در مورد هماهنگی به عنوان یک فانتزی، یکی از تفاوتهای ذاتی بین افرادی نیست که در بدو تولد به هر جنسیتی نسبت داده میشوند. لکان معتقد است که جنسیت ربطی به زیستشناسی ندارد، بلکه ساختاری کاملا روانی معینی دارد.
آنچه در اینجا مهم است، برداشت لکان از «سوژه ناشناخته» و رسمیتبخشی به دانش است. دامور موقعیت علمی هماهنگی بالقوه بین دو جنس را نشان میدهد، اگر این دو جنس کاملاً دوشاخه و از نظر بیولوژیکی تعیین شده درک شوند. لکان این موضع را با به کار بردن سوژهی ناشناخته و تلاش برای از بین بردن فانتزی هارمونی واژگون میکند، هارمونی که تنها از طریق تصدیق تفاوتهای بنیادی بیولوژیکی ممکن است، ادعایی که لکان پیوسته در تکتک آثارش رد میکند. فینک استدلال لکان را برای تمجید از استقرار ادیپ توسط فروید در کارش ارائه میکند: «ادیپ یک الگوی کامل برای سوژهی ناشناخته بود، برای سوژهای که بدون اینکه بداند چرا، به هر معنای آگاهانه کلمهی “دانستن” عمل میکند. از نقطهنظر روانکاوی، لکان میگوید: “چیزی به نام سوژه دانستن وجود ندارد.”» (درسگفتار بیستم، ۱۱۴/۱۲۶)» (فینک ۳۰).
به گفتهی فینک، لکان معتقد است که یکی از مهمترین جنبههای کشف ناهوشیار توسط فروید این است که دانش ناهوشیار کاملاً برای سوژهی غیرقابل دسترس است. فینک در ادامه میگوید: «لکان عموماً به کل مشکوک است» (فینک ۳۱). تمامیت دنیایی که افراد در «محل مناسب خود» زندگی میکنند، نگاهی فانتزی بوده که لکان از آن متنفر است.
مسئله این نیست که لکان با خود علم مخالف است، بلکه این است که چگونه میتوان گفت علم با دانش و حقیقت ارتباط دارد. لکان در فراتر از اصل واقعیت (۱۹۶۶) مینویسد، «من با این ادعا که علم نیازی به دانستن چیزی در مورد حقیقت ندارد، با متناقض بودن بازی نمیکنم… اما حقیقت در ارزش خاص خود با نظم علم بیگانه میماند.» (نوشتهها ۶۳).
درحالیکه لکان تلاش میکرد تا روانکاوی را به سمت سیستم رسمیسازی ریاضی، با «ریاضیات» پیچیدهی خود سوق دهد، نسخهای از علم را پذیرفت که ادعای انحصاری برای حقیقت یا دانش ندارد و در واقع نمیتواند به طور قطع هیچکدام را تولید کند.
آیا خود علم، بدون ورود لکان، دامور را نقض نمیکند؟ آیا این از ارزش فریادهای حامیانش که یادداشت جنسیتی او علم است، کم نمیکند؟ تحقیقات تجربی در مورد رفتار انسان به جای موارد قطعی و غیرقابل اعتراض، امری آزمایشی و ممکن را ارائه میدهد. از یک درک محاورهای از علم، مطالعات بینهایت با خود تناقض دارند. آنها فقط به اندازهی روش تحقیق آنها ارزش دارند. پوزیتیویسم علمی فقط میتواند دانش احتمالی را ارائه دهد. نتایجی که به سادگی در انتظار مناقشه در مطالعه بعدی هستند.
ویراستار قدیمی لکان، ژاک آلن میلر، دربارهی «درباره نامهای پدر» مینویسد:
«پس از مصیبتهایش به این نتیجه رسید که “گفتمان روانکاوانه” به او اجازه نداده، همانطور که میخواست پردهای را که فروید بر سرچشمه اصلی روانکاوی افکنده بود بردارد و به خاطر عمل توهینآمیز خود سرکوب شده بود، در سخنی به خردمندان، بهویژه در عنوان کنایهای که او به درسگفتار بعدی، “افراد نافریب سرگردان هستند”، نشان داد که او حقایقی را که بیش از حد طوفانی بود در سینهاش نگه میداشت.»
در نهایت، اگرچه به نظر میرسد که سرنوشت لکان با دامور با وجود اختلاف نظر ایدئولوژیک بنیادی دارای اشتراکاتی است، اما بین ناکامیهای حرفهای این دو تمایز اساسی وجود دارد. لکان به دلیل انجام کارهای پیچیده و دشواری که درک ساختار روانکاوانه را به چالش میکشید، برای لحظهای بیاعتبار شد. اساساً این تمرین او در «طول جلسه متغیر» بود که منجر به محکومیتش شد. دامور، از سوی دیگر، بهطور غیرانتقادی مطالبی اصطلاحاً علمی را به کار گرفته است تا فانتزی کاملی که اعداد و ریاضیات میتوانند ارائه دهند، بازگردد.
مهمتر از همه، آنچه «درباره نامهای پدر» و «دانش و جویسانس» فینک نشان میدهند، اهمیت روانکاوی لکانی امروزی است. لکان بینشهای بینظیری درباره ماهیت دانش، علم و روانشناسی ارائه میدهد: تمام آنها را بهطرز وحشیانهای نقد میکند. و با این حال، لکان به دنبال بازتعریف روانکاوی در قالب علمی است که رسمیسازی را بر دانش مقدم میدارد. این چالش لکان با علم است که ادعای اقتدار دامور را بهشکل گسترده رد میکند. درست مانند تحقیقات تجربی ضعیف انجمن روانشناسی آمریکا، در رابطه با فروید، بررسی فردی استناد دامور، استدلال او را به همین ترتیب تند و تیز میکند.
اما فراتر از این چالش گسترده و معرفتشناختی با دامور و دیگرانی نظیر او، لکان همچنین میتواند به دیدگاه دامور از طریق ایدههایش در مورد امر جنسی و ناهماهنگی آن دو بپردازد.

ژاک لکان