ژوانگزی، زبان و جنسیت
تورستن بوتز
ترجمه: نیلوفر عبدی
نزاکت سیاسی (Political Correctness) در تلاش برای منع کلام یا اقداماتی است که شاید برای برخی از گروههای مردمیِ خاص توهینآمیز بوده یا آنها را به حاشیه برانند. هدف افرادی که نزاکت سیاسی را تبلیغ میکنند، گسترش عدالت و برابری از طریق ایجاد حساسیت عمومی نسبت به بخشهای آسیبپذیر جامعه است. اصطلاح «بینقصی سیاسی» (politically correct) که در دههی ۱۹۸۰ به عنوان خودنکوهیِ کنایهآمیز چپگراها ابداع شد، بهسرعت توسط گروههای سیاسی دیگر اتخاذ شد و البته، انتقادات زیادی را هم به همراه داشت. این اصطلاح برای افراد مختلف معانی متفاوتی دارد و بهوضوح بسیاری از رذایل «یا فضایل؟» را تحت پوشش قرار میدهد. تلاش برای اصلاح زبان، به ویژه در مورد نژاد، جنسیت، و گرایش جنسی، اساساً نزاکت سیاسی در نظر گرفته میشود. ایدهی «زبان فراگیر» (inclusive language) به بخش مهمی از فرهنگ غربی تبدیل شده. اعتقاد بر این است که تغییر کاربرد زبان، درک مردم از واقعیت اجتماعی را تغییر داده و در نهایت، خودِ واقعیت اجتماعی را دگرگون خواهد کرد. از جمله نمودهای جدیدتر آن، تغییرات بسیار گسترده در استفاده از ضمایر شخصی و اصطلاحات جنسیتی است.
فهرست کلماتِ «بدون –نزاکت سیاسیِ» (non-PC) ممنوع طولانی است، و به ایدئولوژی دقیق فرد یا گروهی که مورد بررسی قرار میدهید بستگی دارد، اما مایلم در اینجا بر چگونگی ارتباط تمام این موضوعات با جنسیت تمرکز کنم. به عقیدهی من خوانش انتقادی از زبان جنسیت نزاکت سیاسی از طریق فلسفه تائوئیسم میتواند روشنگرترین باشد. بسیاری از افراد تراجنسیتی یا جنسیت-کوئیر از ضمایری استفاده میکنند که متفاوت با ضمیری است که در بدو تولد به آنها نسبت داده میشود، مثلاً استفاده از ضمیر «they» در حالت مفرد یا «zhe» و «zher». برای تطبیق زبان جنسیت با کاربرد جنسیت، باید اصطلاحات جنسی کاملاً جدیدی ایجاد میشدند. در سال ۲۰۱۶، ایالت نیویورک فهرستی از سی و یک «جنسیت اتخاذشده» منتشر کرد که در میان آنها عبارتهای «جنسیت سیال» (gender fluid) و «جنسیت نابغه» (gender gifted) و نه تنها «دوجنسیتی» (bi-gendered) و «مبدل-پوش» (cross-dresser) بلکه «پان-جنسیت» (pan-gender) و «آندروجین» (androgyne) هم وجود داشت. «جنسیت سیال» به معنای جنسیتی است که بین دیگر جنسیتها در نوسان است (کنترلشده یا کنترلنشده)، در حالی که «جنسیت نابغه» به شخصی اشاره دارد که در واقع نوسان ندارد، بلکه گنجایش ذهنی برای انجام این کار را دارد.
در خارج و در دنیای مدرن تمایلی وجود دارد که خواستار اجتناب از برخی لغات قدیمی و ابداع لغات جدید به منظور بهبود رفتار انسان است. هدف نهایی از این اصلاحات تطبیق زبان با واقعیت ایدهآل است. استوارت هال، جامعهشناس، این رویکرد را «لغتگرایی افراطی» (extreme nominalism) نامیده است، چرا که از نظر او نزاکت سیاسی متصور است که «اگر نام دیگری به چیزی بدهیم، دیگر وجود نخواهد داشت» («برخی مسیرهای «از نظر سیاسی نادرستِ» نزاکت سیاسی، در جنگ لغات: مناظره نزاکت سیاسی، سارا دونان، ویرایش ۱۹۹۴).
جنگ های فرهنگی در چین باستان
بیایید برای بررسی دیدگاه دیگری در مورد این موضوعات، سری به چین باستان بزنیم. ژوانگزی (Zhuangzi)، همچنین چوانگ تسی نوشته شده است، فیلسوفی که در قرن چهارم قبل از میلاد زندگی میکرد، شخصیتی محوری در گسترش دائویسم (Daoism) و نویسندهی اصلی یکی از متون اصلی این آیین بود. او یک شکگرای زبان بود، به این معنی که به باور او زبان قادر به انتقال حقیقت نهایی جهان نیست. او در این امر مخالف متفکران آیین کنفوسیوس از جمله شونزی بود که یک پروژه عظیم «اصلاح نامها» داشت، زیرا خود کنفوسیوس استدلال کرده بود که «اگر نامها صحیح نباشند، زبان مطابق با حقیقت موضوعات نخواهد بود» (گلچین ادبی، کتاب سیزدهم، فصل ۳) و افزوده است که «اگر زبان مطابق با حقیقت موضوعات نباشد، امور را نمیتوان با موفقیت به انجام رساند». متون اولیهی کنفوسیوس مانند گلچین ادبی (Analects) و منسیوس (Mencius) بر لزوم ایجاد مطابقت بین نقشهای اجتماعی (یعنی القاب یا نامها) و اجرای آنها تاکید میکنند. بنابراین در امور دولتی، اولین کاری که باید انجام شود «اصلاح اصطلاحات» است زیرا در غیر این صورت «گفتار مورد پیروی قرار نخواهند گرفت» و «امور انجام نخواهد شد». با این حال، برای ژوانگزی، «نامها اختیاری هستند». به ویژه از نظر ژوانگزی، عقل انسان برای هر چیزی محدودیت تعیین میکند و ذهن ماهیتهای ماندگار را به اشیا نسبت میدهد تا ارادهی ما بتواند چیزی منسجم در اطرافمان ایجاد کند. ذهن از طریق زبان، حقیقتی را شکل میدهد، اما این حقیقت «واقعی» نیست، بلکه تعبیر ذهن از حقیقت است. ژوانگزی باور نداشت که زبان بتواند جهان را بهطور کامل منتقل کند. در اینجا دائوئیسم نه تنها با آیین کنفوسیوس، بلکه با آیین موهیسم، شونزی و همچنین برخی دیگر از فیلسوفان چینی که به استانداردهای روشنی برای استفاده از نامها نیاز دارند، مخالفت میکند.
مکتب اسماء (The School of Names) یا مکتب منطقیون (School of Logicans)، القاب سنتی برای گروهی از متفکران هستند که بر تحلیل زبان تمرکز داشتند. این مکتب به دلیل توجه افراطی به جزئیات و ابداع تناقضات بدنام شد. عجیب اینکه، هویزی (هوئی شی) مشهورترین نماینده این گروه هم یکی از دوستان والامقام ژوانگزی بود و تعداد زیادی از بحثهای بین این دو در تاریخ فلسفهی چین مشهور شدهاند. هویزی منطق را به معنای بررسی ساختار نهفته حقیقت در نظر میگرفت. رویکرد او از جهاتی به موهیستها مرتبط بود که گروهی با آموزههای شبهنظامی بودند که نحوهی دفاع در برابر حملات مهاجمان را به حاکمان محلی آموزش میدادند. با اینکه موهیسم بیش از هر مکتب فلسفی دیگری با کنفوسیوسیسم مخالف بود، موهیستها اصلاح زبان را به بالاترین میزان رساندند و تمایل داشتند تا کاربرد کلمات را برای ساماندهی روش استفاده از اصطلاحات در گفتار روزمره طبقهبندی کنند. در متون متاخر موهیسم،
تلاش زیادی برای تعیین تعاریف دقیق و بدون ابهام برای کلمات صورت گرفته و واژگان تخصصی برای تبیین ویژگیهای دستوری و منطقی زبان ابداع شده است. زمانیکه ابهامزدایی واژههای معمولی ممکن نبوده، کلمات جدید ابداع شدهاند.
همه این گروهها خواهان استانداردهای روشن برای استفاده از نامها برای جلوگیری از هرج و مرج بودهاند. در مقابل، ژوانگزی به عنوان یک لیبرال زبانی شناخته می شود. کریس یواخیم میگوید ژوانگزی «در میان متفکران چینی و غربی، به دلیل درک مثبتاش از هرج و مرج متمایز است» (پرسهی آرام در افکار ژوانگزی، ویرایش شده توسط راجر ایمز، ۲۰۱۶). این بدان معنا نیست که ژوانگزی چنین فکر می کند که هرجومرج بهترین است. در واقع او «آشوبسازیِ» (chaotification) حقیقت را پیشنهاد میکند، اما فقط جنبهی زبانی حقیقت را که منجر به درک بهتر ماهیت حقیقت ورای زبان میشود. لیبرالیسم زبانی به خودی خود بی نظمی ایجاد نمیکند.
ژوانگزی بیشتر معتقد است که استانداردهای ثابتِ زبان اول، دست نیافتنی، و دوم، غیر ضروری یا حتی برای ارتباطات بد هستند. همانگونه که وجود نام مستعار نشان میدهد، اسامی پویا هستند. همچنین دائوئیسم آنچه را که بهعنوان مکتبگرایی مفرط درک میکند، مورد انتقاد قرار میدهد و توصیه میکند «به جای استفاده از [ذهن] برای اندیشیدن، نامگذاری، طبقهبندی و درک اهداف و اصول عمل، انرژیهای فیالبداهه را آموزش دهیم» (چوانگ تسی: فصلهای درونی، ترجمه ای. سی. گراهام، ۲۰۰۱).
در فلسفهی چین باستان همه به دائو، جریان طبیعت معتقدند. پیروان کنفوسیوس معتقدند که در این جریان ماهیتهای خاصی را میتوان از سایر ماهیتها، بقیه جهان و اسامی تفکیک کرد. این ماهیتها سیستم پیچیدهای از ارزشهای اخلاقی مبتنی بر سنت و روابط خانوادگی هستند. در تضاد با این مسئله، از دیدگاه دائوئیستی، هستی فرآیندی است که زندگی از طریق آن خود را نشان میدهد و قوانین، نظامها، نامها و ضمایر نمیتوانند این واقعیت را درک کنند. این بدان معنا نیست که همه چیز نسبی است زیرا هیچچیز ثابت نیست و هیچ چیز قابل بیان نیست. دائوئیسم تمام استانداردها را کنار نمیگذارد، اما حکیم تائوئیست به سادگی در مییابد که جهان حقیقی مجموعهای از قواعد با تفاوتهای زبانی صحیح دائمی نیست. دائوئیسم کسانی که همانند منطقیون بر این باور هستند که تطبیق صحیح نامها و موضوعات منجر به دانش میشود، و اینکه روابط «یکسان» و «متفاوت» تعیین می کند که چه چیزی حقیقی و درست است.
آیا موضع ژوانگزی در مورد زبان برخی از انتقادات نزاکت سیاسی امروزی را منعکس میکند؟ منتقدانی مانند جان لی معتقد هستند که هدف نزاکت سیاسی «القای عقیده صحیح به جای جستوجوی خرد و آزادسازی ذهن» است (نزاکت سیاسی و آموزش عالی، ۲۰۰۸). دوریس لسینگ به شکلی افراطیتر مینویسد نزاکت سیاسی درست مانند کمونیسم، «زبان را تحقیر میکند و با زبان، اندیشه را» («نزاکت سیاسی»، نیویورک تایمز، ۲۲ ژوئن ۱۹۹۲). در دهههای اخیر، فلسفه غرب به شدت درگیر قدرت زبان بوده است. این ایده رایج بوده است که وقتی زبان نمیتواند جهان را به اندازه کافی نشان دهد، باید مورد اصلاح قرار گیرد. نزاکت سیاسی این گرایش را با این استدلال دنبال میکند که ماهیتهای دروغین باعث تداوم خطا و بیعدالتی میشوند و باید با تغییر زبان اصلاح شوند. یک انتقاد دائوئیستی از نزاکت سیاسی میتواند این باشد که اصطلاحات جدیدی را نه برای غلبه بر تفکر هستیگرایانه، بلکه برای ایجاد ماهیتهای جدید ابداع کند. نزاکت سیاسی تمایل دارد پیشفرضهای زبانی موجود ما را در مورد حقیقت زیر و رو کند و در اینجا قطعاً شبیه دائوئیسم است. با این حال، نزاکت سیاسی با تمرکز بر زبان، صرفاً یک حقیقت جدید خلق میکند. هنوز هم تلاش میکند تا این دنیای پویا را به وسیلهی زبان درک کند. از دیدگاه دائوئیستی، اگرچه ذهن نزاکت سیاسی قضاوتهایی میکند که فراتر از تفاوتهای سنتی میروند، نمیتوان تصور کرد که حقیقت میتواند با هر آنچه که ذهن زبانی میتواند درک کند متفاوت باشد.
فعالان نزاکت سیاسی لزوماً مدعی نیستند که این اصطلاحات جدیدی که معرفی کرده و از آنها طرفداری میکنند حقیقت هستند. با این حال، تصور میکنند که زبانشان دقیقا حقیقتی را که در پس آن نهفته است منعکس میکند. با این حال، از نظر ژوانگزی زبان هرگز نمیتواند این کار را انجام دهد، به این دلیل ساده که هر حقیقتی ورای زبان، سیال است و از اینرو قابلیت ماهیتداشتن ندارد. هیچچیز ثابتی در آنجا وجود ندارد. با اینحال، هرجومرج به معنای یاوهگویی نامنسجم نیست. هرجومرج واقعی دانش اندکی است که توسط قوهی استدلال بهدست میآید و قواعد و نامها را برشمرده، مورد سنجش قرار داده و ابداع میکند. فراتر از زبان، یک کالیدوسکوپِ دائماً متغیر از موضوعات وجود دارد و حکیم دائوئیست سعی در مشاهدهی این واقعیت دارد، نه صرفاً جهانی که توسط قراردادهای زبانی شکل گرفته است. دانش باید دانش کثرت پویای موضوعات باشد، و نه ماهیتهای زبانی. به همین دلیل است که دائو دو جینگ میگوید: «کسانی که میدانند، سخن نمیگویند. کسانی که سخن میگویند، نمیدانند» (فصل ۵۶).
زبان قراردادهای خود را دارد، اما فقط زبان است. برای دائوئیست، در پس قراردادهای زبانی، فرهنگ نهفته است؛ و فرهنگ «پرهرجومرج» است، حتی اگر فقط به این دلیل پرهرجومرج باشد که همیشه از قراردادها و قوانین پیروی نمیکند. فرهنگ، پویا و دائما در حال ظهور است. در یک فرهنگ هرگز نمیتوانیم بگوییم که «این همیشه درست است» یا «این همیشه نادرست است» زیرا فرهنگ دائما در حال تغییر است. اجزای جدید پیوسته ظاهر میشوند، برخی به هم پیوند میخورند و برخی دیگر رد میشوند. هنگامی که این مسئله را در مورد جنسیت به کار میبریم، به این معنی است که جنسیت از فرهنگ پدیدار میشود، یا اینکه هنگامیکه در فرهنگهای متنوع زندگی میکنیم، هویتها و جنسیتها توسط شیوههای رفتاری و طرز نگرش ما ایجاد میشوند.
برابری رادیکال
اگر قرار بود ایده دائوئیستی «یکسانسازی چیزها» (equalization of thing) در مورد جنسیت اعمال شود، احتمالاً موجب یکسانسازی جنسیت در سطح هستیگرایانه یا فرهنگی میشد. یکسانسازی جنسیت به این دلیل اتفاق میافتد که دائوئیسم در مورد ماهیتهای جنسیتی یا قواعد زبانی مرتبط با این ماهیتها اظهار نظر نمیکند. دائوئیسم برای یکسانسازی ماهیتهای جنسیتی تلاش نمیکند: بلکه ترجیح میدهد در مورد چگونگی وجود جنسیت در فرهنگ صحبت کند، همچنین وضعیتی که در آن همه موضوعات در یک جریان دائمی برابر هستند را تشخیص میدهد. فصل دوم ژوانگزی (این کتاب که به اسم خود او نامگذاری شده است، مجموعه آموزههای استاد است) که به نام «گفتمان در مورد برابری موضوعات» (Discourse on the Equalization) شناخته شده است، این موضوع را نشان میدهد که منطقیون «دربارهی موضوعاتی صحبت میکنند که مضمون قطعی و ثابتی ندارند». حال اگر موضوعات مضمون مشخصی نداشته باشند، پس جنسیتها نیز بهعنوان جنبههایی از موضوعات، باید فاقد مضمون ثابتی باشند.
در مقابل، نزاکت سیاسی ما را تشویق میکند که ماهیتها را با استفاده از زبان عادلانه یکسان سازیم. این یک پیگیری نامحدود است زیرا، برای دقت هر چه بیشتر، تمام ماهیتهای مشخصشده توسط اصطلاحات زبان (اساساً، نامها) باید ماهیتهای فرعی تقسیم شوند و این ماهیتهای فرعی باید به نوبهی خود «یکسانسازی» شوند. جنسیت های جدید، هنجارهای جدید و ظرفیتهای جدید دائماً باید ایجاد شده و به روز شوند. با ایجاد یک حقیقت زبانی جدید – برای مثال ابداع جنسیتهای جدید – نزاکت سیاسی دیدگاهی از فرهنگ ایجاد میکند که کمتر هستیگرایانه است. اگر شخص الف را – که شبیه تصور سنتی جامعه از یک مرد است – «she» بنامیم ممکن است باور کنیم که پیشداوریهای شخصی و ذهنی خودمان را در مورد ظاهر یک زن کنار گذاشتهایم. ممکن است باور کنیم که به حالت بیطرفی در قضاوت دست یافتهایم، چرا که دیگر بردهی الگوی «نگاه مردانه = ماهیت مردانه» نیستیم. با این حال، شخص A هنوز «به نحوی» شبیه یک مرد در نظر گرفته میشود نه شبیه یک زن. بنابراین این موضوع نشان میدهد که زندگی واقعی آنها هنوز هم با ماهیتی که با ضمیر جدید بدان اشاره میشود متفاوت است. یک بار دیگر، حقیقت در جعبهی ایجادشده توسط زبان جای نمیگیرد. و ابداع ضمیر جدید برای او توسط زبان هم مشکل را حل نمیکند، زیرا ماهیت او موضوعی فرهنگی است و همیشه در یک زمینهی فرهنگی چندبعدی اجرا میشود و از پیچیدهتر از هرماهیتی است که توسط یک ضمیر منتقل میشود. در حقیقت، جنسیت او سیال است، نه به این معنا که او با اصطلاح «جنسیت سیال» همزاد پنداری میکند (اجازه دهید بگوییم همزادپنداری نمیکند)، بلکه به این معنا که حقیقتی که او ارائه می کند سیال است – مانند هر چیزی در اطرافش – و هیچ ضمیری نمیتواند این سیالیت را بهدرستی بازیابی کند. ما میتوانیم در مورد ضمایر خاص به این دلیل توافق کنیم که در موقعیت فرهنگی که در آن انجام میشوند معنا پیدا میکنند. اما نباید به این دلیل که با یک ماهیت مطابقت میکنند در موردشان به توافق برسیم. به بیان دقیق، ضمایر نباید ابداع شوند، بلکه باید از طریق نقش فرهنگی پدیدار شوند. بنابراین، برای شناخت حالت هستیگرایانه که در آن همهچیز برابر است تأییدی بر تعصبات نیست، بلکه به معنای کنارآمدن با حقیقت است.
بنابراین «برابرسازی» جنسیتها در یک مفهوم دائوئیستی چه معنایی دارد؟ احتمالاً به این معنا است که صرفاً تصدیق آن هویت جنسیتی ثابت اهمیت ندارد. دائوئیسم جنسیتها را از نظر برابری جنسیتی فرهنگی «یکسانسازی میکند». تنها چیزی که اهمیت دارد تعامل فرهنگی ما با فرد است. تعامل باید متمدن، مودب، محترمانه باشد… اما برای دائوئیستها استفاده از ضمایر هرگز نمیتواند «صحیح» باشد، چرا که درستی به معنای اشاره به یک ماهیت است.
نزاکت سیاسی متضمن رویکرد مخالف است زیرا روابط جنسیتی، اصطلاحات جنسیتی، و ضمایر جنسیتی را هستی میبخشد و سپس معانی اخلاقی به آنها میدهد. در نتیجه با ساخت اصطلاحات جنسیتی ثابت آنها را مستعد تبدیل شدن به منابع تعصبات و پیش داوریها میکند، حتی اگر هدف اعلام شده دقیقا برعکس باشد. وقتی صحبت از اجتناب از پیش داوریها میشود، سیاست دائوئیست (و ذن بودایی) «بیخیالش» (no-mind) بسیار کارآمدتر است، زیرا چه چیزی میتواند مساواتطلبانهتر از گفتن این مسئله باشد که اصطلاحات و ضمایر جنسیتی اهمیت ندارند؟
از اینرو، از دیدگاه دائوئیسم فرد بهجای ابداع واژههای جنسیتی جدید، صرفاً باید در مورد جنسیت سکوت کند. فرهنگ یا تمدن ادامهی کار را انجام خواهد داد. دائوئیسم به جای جستوجوی القاب صحیح برای ماهیتهای جنسیتی، موجودیت فرهنگی را ارج مینهد. ایجاد چنین تغییری مستلزم پردازشی مداوم از «هرجومرجسازی» است. نزاکت سیاسی بر عکس عمل میکند: با تغییر نام، «حقیقت» جدیدی را از طریق ایجاد ماهیتهای جدید خلق میکند.
از دیدگاه تائوئیستی، عدم دلبستگی به «خود جنسیتی» (gendered self) به این معنا نیست که فرد جنسیتی ندارد. لزوماً به این معنی هم نیست که همهچیز دلخواهانه پیش میرود و هرکسی میتواند جنسیت خود را در هرلحظه، به شیوهی سیال جنسیتی تغییر دهد. حکیم دائوئیست احتمالاً معتقد است که نمیتوان یک فرد را از طریق جنسیت تعریف کرد، و از اینرو، هویت جنسیتی نمیتواند به اسم یا ضمایر تقلیل یابد. تائوئیسم حقیقت زبانی موجود جنسیتها را «هرجومرجسازی» میکند تا به یک وحدت هرجومرجمحور دست یابد که حد و مرز مشخصی ندارد. برای دائوئیست، یک مرد بیولوژیک که مایل است به عنوان یک زن مورد خطاب قرار گیرد، و سؤال در مورد پذیرش یا عدم پذیرش درخواست آنها ممکن است جنبهی اخلاقی نداشته باشد، بلکه جنبهی زیباییشناختی داشته باشد. و در زیباییشناسی، موضوعات (هویتها، ضمایر، و غیره) سیال هستند – به اندازهای که فرهنگ پیرامون مردم درگیرِ مسئلهی سیال است. بنابراین این «وحدت پرهرجومرج» ممکن است شامل فرد X باشد که هنگام خطابکردن فرد از نظر بیولوژیکی مذکر Y که مایل است به عنوان یک زن شناخته شود، از ضمیر مذکر استفاده میکند، با این تفاوت که وقتی فرد X از ضمیر «he» استفاده میکند، این آگاهی را دارد که مذکر بودن «Y» ماهیت او نیست و از اینرو مذکر یا مؤنثبودن فرضی فرد را در حالت هرجومرج نگه میدارد. این فرد سعی نمیکند نام را اصلاح کند، صرفاً از ابداع یک ماهیت جدید برای فرد Y امتناع میکند.
نتیجهگیری سیال
بنابراین، ژوانگزی در مورد جنسیت چه گفته است؟ حدس من این است که گفته است: «از آنجایی که نامها مهم نیستند، میتوانید هر نامی خواستید بر روی من بگذارید. مرا he، she، zhe صدا بزنید. معنای ضمیر هر دفعه دوباره از بستر فرهنگی پدیدار میشود. دائوئیسم معتقد است که تمام ماهیتها، از جمله نامها منحصراً ساختهی ذهن هستند. در نتیجه، جنسیتها هیچ ماهیتی ندارند: آنها فقط همان چیزی هستند که ما آنگونه باورشان کردهایم. و در این مورد، هرگونه اصلاح زبانی زائد است.
ژوانگزی به هرجومرج فرهنگی اشاره دارد که حقیقت را بهعنوان «هیچبودن» یا «بینامبودن» در نظر میگیرد. لائوزی هم ترجیح متمایزی برای این ایده دارد. مردم عادی جهان را با جنسیتها، ارزشها و نژادها به عنوان بخشی از یک کثرت موضوعی تجربه میکنند. با اینحال، این فقط یک دیدگاه دنیوی است. از دیدگاه دائو، ارزشگذاریها، مرزها و عیوبِ همراه آنها واقعی نیستند. چیزی که واقعی است، هیچبودن جنسیت، ارزش و نژاد است. دائوئیست واقعی فقط نیستی را میبیند، یعنی نه رنگ میبیند و نه نژاد و نه جنسیت را. شهود خلصهی حاصل از نشستن در فراموشی، حکیم را نسبت به رنگ، نژاد و جنسیت کور کرده است. و اگر جنسیتی وجود ندارد، جنسیت «درست» و «کاذب» هم نمیتواند وجود داشته باشد.
انسان تمایل دارد که جهان را از منظر خوب و بد، سیاه و سفید، مرد و زن، و امثالهم ببیند. با این حال، آیا این تمایزات همیشه تا حدودی در زمینههای فرهنگی ابهامآمیز نیستند؟ همانگونه که هانس جورج مولر مینویسد: «خوب و بد مقولههای به شدت متزلزلی هستند. هریک تبدیل به دیگری میشود، آنها در معرض تغییر و وارونگی مداوم هستند» (احمق اخلاقی، ۲۰۰۹). این مسئله در مورد جنسیت نیز صدق میکند. اخلاقگرایان، منطقدانان، اصلاحطلبان زبان و نظریهپردازان جنسیت میخواهند تمرکز خود را بر واقعیت مبهم بیشتر کنند تا ویژگیهای مردانه، زنانه و سایر ویژگیها متمایزتر و قابل مشاهدهتر شوند. در مقابل، دائوئیسم پیشنهاد میکند که حقیقت را مبهم و آشفته نگه داریم و معانیای را بپذیریم که از نقش فرهنگی که ما معمولاً آن را «حقیقت» مینامیم بیرون میآیند.