فراتر از کانت
جاشوا موزرسکی
ترجمه: محمدرضا عبادی
امانوئل کانت پدر ساختارگرایی اجتماعی است، تئوریای که بیان میکند واقعیت، از اشتراک تجربیات انسانیِ افراد تشکیل میشود. به عقیدهی کانت، دنیایی که ما تجربه میکنیم، مکان، زمان، ماده و علت و معلولها، تماماً توسط ذهن انسان ساختاربندی شدهاند. او تنها به اینکه ادراک ما از جهان توسط ساختار ذهنی ما تشخیص داده میشود اشاره نمیکند؛ بلکه به اینکه مکان، زمان، ماده و علت و معلولها بهخودی خود نوعی ساختار ذهنی دارند میپردازد.
کانت فرض میکند که ساختار تفکرات خردمندانه، ساختاری مشتقشده از دنیاست. از این رو ما به تنهایی در واقعیت فردی خودمان که از ساختار فردیمان برآمده باشد، گرفتار نیستیم؛ و بهجای آن، در یک دنیای مشترک از تجربیات زیست میکنیم. امروزه متخصصین در حوزهی روان، تلاش به تاکیدِ این موضوع دارند که گوناگونی تفکرات انسانی، ناشی از اختلاف در فرهنگ، تاریخ و جایگاه اجتماعیست. نتایج پراکندهتر از چیزیست که کانت دربارهی تفکرات انسانی تصور کرده بود. کانت تصور میکرد هر شخص بهتنهایی دارای یک واقعیتِ ساختارمند ذهنیست، اما امروزه بخش اعظمی از افراد در حال گردآوری واقعیتهای متفاوت هستند که هرکدام به امکانهای محتمل در پسزمینهی زیستشان وابسته است. این بدان معناست که کانت + محتملبودن شکلپذیری = ساختارگرایی اجتماعی. از این رو، کانت پدر ساختارگرایی اجتماعیست.
کانت ساختارگرایی خودش را بنا کرد تا پاسخی به هیوم بدهد که مطرح کرد؛ احساسات تنها میتوانند دادههای نامرغوب را از دیدگاه فعلی فرد دریافت کنند و هیچ راهی برای تعمیم تجربیات شخصی به معرفتشناسی جهانشمول یا ساختار کلی جهان وجود ندارد. کانت اشاره میکند که این تنها در صورتی اتفاق میافتد که ما فرض کنیم معرفتشناسیای که دریافت میشود، موضوعی ذهنیست که خود را با آنچه که بیرون از ذهن میماند مطابقت میدهد و از آن جدا شده است. اما اگر از طرفی دیگر، ذهن مسئولِ وارسی تجربی امکانهایی که تجربهی دنیا بهطور کلی ایجاد میکند باشد، ما میتوانیم نقاط خاصی از واقعیت را در مقیاسی بزرگ و از طریق تاملی در کارکرد ذهن که به اندازهی کافی انتقادی باشد آشکار کنیم، و بالاخص از طریق عقل بهخودی خود.
برای مثال، مثلثات را در نظر بگیرید. ممکن است شخصی استدلالی را ارائه دهد که بیان میکند؛ اندازهی زوایای داخلی یک مثلث، معادل دو زاویه قائمه است. این استدلال، توسط یک شناخت پیشین یا اعمال تغییراتی نسبت به بدیهیات هندسی اقلیدس شکل میگیرد. اگرچه، هیوم هم به آن اشاره میکند، این که چطور نتایج یک روند تئوریک میتواند برای فضای واقعی تعمیم داده شده و اعمال شود یک معماست. معمای بزرگتر این است که چطور میتواند ساختار نوارهای بزرگ مکانی را به طور دقیق و به شکلی که نه تاکنون اتفاق افتاده و نه میتواند اتفاق بیفتد، طوری که ما فرض میکنیم ضبط کند. یک ایدهی هندسی چطور میتواند این قدرت و دامنه را داشته باشد؟ میتواند؛ کانت مطرح میکند در صورتی که ذهن، مسئولیتِ دریافت استدلالات هندسی به شکلی متقاعدکننده و ساختار فضای مد نظر را بر عهده داشته باشد، خواهد توانست. در اصل، مبحث مرکزی نقدِ عقلِ محضِ کانت، همین مسئله است. چرا که ساختار مفهومی ذهن انسان، همزمان برای تاملات خردمندانه و برعهدهگرفتن مسئولیت طبقهبندیهای اساسی وقایع تجربی، در دسترس است. برای ما ممکن (و نه بدیهی) است که مفاهیم ترکی شده دربارهی دنیا را با درنظرگیری متدهای فکری پیشین (تجربهای پیشین)، مانند هندسه، ریاضیات یا تاملات فلسفی، دریافت کنیم.
تفکر کانتی و فراتر از آن
کانت در نقدِ عقلِ محض (همانطور که اندیشمندان متاخر مانند بری استرود در
Engagement and Metaphysical Dissatisfaction, 2011 مطرح میکند) بیان میکند که صورتبندیهای اساسی از تفکرات، مانند ضرورت علّی یا تفاوت در مقیاس، نهتنها سودمند بوده، بلکه برای داشتن تصوری منسجم از دنیای خارجی، ضروری نیز هستند. به علاوه، هرچیزی فراتر از یک تصور سادهانگارانه که از دیگر معرفتشناسیها فارق است، نیازمند این است که ما دربارهی آن تفکر کنیم تا به نتیجهی همان تبدیل شویم. امکان ندارد که بتوانیم یک سِیر منسجم از عقلانیت را بدون درنظرگرفتن چنین الزامی ترسیم کنیم که «هر وجودیت محتملی، دارای علت است» کسی نمیتوانست برای اثبات این که «ما بدون این ارتباط نمیتوانستیم وجودیتِ یک ممکن الوقوع را درک کنیم» پیشتر برود. (نقد عقل محض ، ۲۸۹) طبق ضوابط کانت، این موضوع، به رابطهی علت و معلول به عنوان یک مقولهی ذهنیِ استعلایی میپردازد و این اولین پیشفرض هر عمل ذهنی است و همینطور در کنار چیزیست که کانت آن را بهطور کلی، «صورتبندی» ترسیم میکند.
طرح این که صورتبندیهای مشخص، برای امکانِ یک تفکر خردمندانه ضروری است، میتواند به مثابه طرح این باشد که ادراک ما از دنیا به واسطهی چنین صورتبندیای شکل گرفته است و این مسئلهای است که مابین ما و جهانِ باتجربه قرار دارد. بسیاری از پژوهشگرانِ کانت، او را اینطور تفسیر کردهاند. برای مثال همین مجلهی ذیل:
«وقتی که ذهن به جهان مینگرد، چارهای جز مشاهدهی جهان با تصوراتی که در ذهن ساخته شده است ندارد… این تصورات در جایی قبل از تجربه قرار دارند و همینطور نحوهی برخورد ما با تجربه را هم متعاقباً شکل میدهند… چیزی که در ادامه اتفاق میافتد، این است که ما هیچ ارتباط مستقیمی با معرفتشناسی جهان، قبل از این وساطت بین تصور و تجربه نداریم.»
از مقالهی «کانت و آنچه هست» به قلم رالف بلامِنو
مجلهی فلسفهی امروز – شمارهی ۳۱ – سال ۲۰۰۱
کانت دنیا را به مثابه امری فینفسه – دنیای مطلق یا دنیای معنوی – از دنیا به مثابه ساختی تجربهشده توسط ما – دنیای حادث – تمیز میدهد و پیشنهاد میکند که اشیا به مثابه امری فینفسه، قابل شناخت و ادراک هستند، چون شناخت آنها نیازمند امکان دسترسی ما به دنیاست، فارغ از اینکه هرگونه دسترسی ضرورت دارد؛ برای مثال در صورتبندی تفکرات. اما نکته حائز اهمیتی وجود دارد که نباید نادیده گرفته شود. حتی اگر حق با کانت باشد که تفکر خردمندانهی پیشفرض در مواردی دیگر بدون درنظرگیری صورتبندیای اساسی مانند ضرورت علّی، غیرممکن است، بدان معنا نیست که دنیا فینفسه مکانی غیرقابل دسترسی برای ذهن است. حتی در شرایطی که چیزی به مثابه واسطه میان یک سوژهی شناختهشده و ابژههای دیگر از معرفت قرار میگیرد، این امر ممکن است که واسطهی مذکور، به جای اینکه تحریفکننده باشد، روشنگر باشد و به جای گمراهی، مشخصکننده باشد.
برای مثال، عینک را در نظر بگیرید. اگر من در حال برداشتن عینکم باشم، ارتباط من با دنیای بیرون، خدشهدار خواهد شد. من بیشترِ جزئیات را با توجه به زمانی که با استفاده از عینک در حال دریافت آنها بودم از دست خواهم داد. در این حالت، اضافهکردن یک واسطه میان من و درختهایی آن سوی خیابان، راهی برای شناخت بهتر من از آنها خواهد بود. یا مثلا در نظر داشته باشید که ما بدون تلسکوپ، دانشی را که در حال حاظر دربارهی ستارگان دوردست و کهکشانها داریم، نمیتوانستیم داشته باشیم. ما میتوانیم با استفاده از تئوریهای نجوم نتیجهگیریهایی کلی دربارهی اجرام آسمانی داشته باشیم، اما بدون ابزارهای بصری، جزئیات چیزی جز حدس و گمان نخواهند بود. با این وجود، این امر که ما تنها به وسیلهی تلسکوپ میتوانیم سرزمینهای بکرِ دوردست را ببینیم، حمل بر آن نیست که ما فقط در حال دیدن تلسکوپ هستیم. البته که استفاده از اشیائی مانند تلسکوپ و عینک ضروری نیست و واسطهای جهانی مانند صورتبندیهایی مثل علیت که میبایست وجود داشته باشند، برای برخورد با تجربیات و تفکرات نیستند. اما بیاید کمی قیاس مدنظرمان را بیشتر پیش ببریم و خودِ چشم را در نظر بگیریم. بدون داشتن چشم، ما هیچگونه اطلاعات بصری از دنیایی که در اطرافمان قرار دارد، نمیتوانستیم داشته باشیم درحالیکه با داشتن چشم، این اطلاعات در دسترس است. پس حتی وقتی که چشمهایمان حد واسط ما و دنیای بیرون هستند، بدان معنا نیست که آنها به دلیل واسطهگریشان در دریافت اطلاعات بصری از دنیا جدا هستند. اینکه عینکها، تلسکوپها و یا حتی چشمها، ما را از دنیایی که در حال ظاهرکردن آن هستند جدا و یا تحریف کنند، امکانی منطقیست؛ اما حقیقت محض این است که اگر دسترسی به چیزی از طریق یک حد واسط شکل بگیرد، به این معنی نیست که ابژه به خودی خود غیرقابل دسترسی است. این مسئله میتواند دربارهی مغز هم صدق کند که مغز حد واسط قرار میگیرد تا پذیرای فرم فضایی دنیای بیرون باشد و چشم نیز اطلاعات بصری را از همین مسئله را دریافت کند.
سه امکان برای دسترسی به واقعیت
اگر ما فرض کنیم، همانطور که کانت شرح میدهد، دستیابی به واقعیت از طریق صورتبندیهای ذهنی شکل میگیرد، پس سه احتمال از این مسئله حاصل میشوند.
اولین، حد واسط میتوانند پیدا باشد: اگرچه احتمالاً محدود نیز هست. درحالیکه مورد استفاده قرار میگیرد، اطلاعاتی دقیق از اشیا مستقلِ موجود منتقل میکند. در این صورت، میتوانیم این ایده را با ریاضیات و ضوابط منطقی همراه کنیم تا ساختاری از تئوریهای کلی شکل بدهیم که میتوانند بر ضد مشاهدات و آزمایشاتی برای بناکردن معرفتشناسی دنیایی مستقل از ذهن استفاده شوند. ممکن است که این روند کمی سخت باشد و از منظری، صرفاً یک آزمایش بهنظر برسد، اما هیچکدام بیانگر این نیست که شناخت واقعیت بهخودیِ خود غیرممکن است.
دومین، حد واسطِ تفکر، میتواند ناپیدا باشد و صرفاً بخشی از آن پیدا باشد. در این صورت ممکن است ما ندانیم که چه مقدار از تجربیات ما حاصل بازتاب ذهنمان است و چه میزان از آن تجلی مسائل بهخودی خود است. در نتیجه ما همچنان باید شکاکیت خود را نسبت به معرفتشناسی دنیا حفظ کنیم؛ همانطور که هیوم شرح میدهد، و اشخاص دیگر نیز برای کشف مدارک بیشتر تحقیق کردهاند، ما گاهی بهنحوی برای جداسازی این دو رویکرد اقداماتی کردهایم. برای مثال، ما میتوانیم از شناختی که نسبت به واکنشهای مشاهدهشده از مغز در شرایط مختلف داشتهایم، نتیجههای معقولی دربارهی علممان نسبت به اینکه چه چیزی در پسِ آن خوابیدهاست نیز بگیریم؛ همانطور که میتوان از لرزشهای یک دیوارِ بدون پنجره و چگونگی اتفاقافتادن این لرزشها در زمانهای مختلف روز، نتیجه گرفت که چه چیزی پشتِ دیوار است.
سومین، حد واسط میتواند مبهم باشد. در این صورت، هیچ اطلاعاتی دربارهی صحیحبودنِ طبیعتِ واقع به مثابه هدفی فینفسه حاصل نخواهد شد، و حد واسطها و تجربیاتی که آنها به دست میآورند، تنها منابع ما برای دسترسی خواهند بود. اگر به همین صورت پیش برود، مجبور خواهیم شد که فرض کنیم هیچ چیز بهخودیِ خود قابل دریافت نیست و همینطور، هیچ مشارکتی در زمینهی ادراک و تجربیات ما نیز ندارد. در هرصورت، میتوان آن را با اطمینانِ خاطر از نظر هم دور کرد.
مهم است در نظر داشته باشید که هر سه امکان با وجودِ استقلال از ذهنِ مکان، زمان، ماده، علیت و هرچیزی دیگری که کانت ادعا میکند مستقل از ذهن است، همگام است. در دو امکان اول، چنین ساختارهای مستقلی، دستکم سهمی در تجربیات ما دارند، پس دارای زمینهی شناخت مناسبی هستند. در سومین امکان چنین شرایطی وجود ندارد. بههرحال، نمیتوان از مورد آخر نتیجه گرفت که این ساختارها نمیتوانند مستقل از ذهن ما وجود داشته باشند، زیرا ممکن است ما در دنیایی حضور داشته باشیم که ساختار آن فراتر از ظرفیت ما برای شناختش باشد. بهطور مثال، سکونِ نسبیگرایانهی حشرات در فضا-زمان، البته هنوز در این مورد مطمئن نیستم. احتمالاً بهنوعی تصویر مشابهی باشد.
کانت شرح میدهد که تفکر منسجم و تجربه، مستلزم طبقهبندیِ ذهنیست؛ اما این بدان معنا نیست که دنیایِ مستقل از ذهن، غیرقابل دسترسیست یا دنیایِ حاصله از تجربهی مکان، زمان، ماده و علیت، کاملا ساخته و پرداختهی ماست. اینکه دسترسی و ادراک چیزی توسط حد واسط رخ داده است بدان معنا نیست که چگونگی این اتفاق، ساختاری ساختهشده توسط حد واسط باشد. ممکن است برعکس، طبقهبندیهای ذهنی ما، حداقل گاهی اوقات، اطلاعات عینی از ابژهها را بهطور دقیق توسط حواس منتقل کنند. خلاصه، کانت دلیل موجهی برای این فرض که دنیای ما کاملا ساختهی خودمان است، به ما نداده است.