نظریۀ کانت در بابِ کرامت انسانی
مت مکمانوس
ترجمه: محمدرضا عبادی
چیزی که مربوط به تمایلات و نیازهای کلی انسان باشد، ارزش بازاری دارد؛ چیزی که، حتی بدون درنظرگیری چنین نیازی، با ذائقهای معین مطابقت داشته باشد، ارزش خیالی دارد؛ اما آن چیزی که شرایطی فراهم میسازد که تحتِ آن چیزی بهخودیِ خود میتواند فینفسه یک پایان باشد، صرفاً یک ارزش نسبی، یعنی قیمت، ندارد، بلکه یک ارزش درونی است، که همان کرامت است… اخلاق، و انسانیت تا آنجا که قابلیتِ اخلاق دارد، آن چیزی است که بهتنهایی دارای کرامت است.
(مقدمهای بر متاقیزیک اخلاق)
هرچند هنوز توافقی در باب چیستیِ کرامت حاصل نشده، اما مهمترین و مشهورترین مواجهه با آن تا به امروز، همان نظریهی کلاسیک و لیبرالی است که توسط امانوئل کانت بسط داده شد. با وجود اینکه نحوهی برخورد و ادراک کانت از موضوع کرامت گاهاً کمی گیجکننده است، اما این نظریهی استحقاق شهرتش را دارد.
بخشی از دشواری همراهیِ کانت در مسیر ادراکِ کرامت، صورتبندیهای متفاوتی است که او در این مسیر ارائه میدهد. در ادامه، این موضوع که کرامت باید به شکل تئوریک (فنی) چه نقشی در یک سیستم کلان بازی کند، همواره شفاف نیست. گاه بهنظر میرسد که کانت موضوع را اینطور مورد بحث قرار میدهد که کرامت جریان پیدا میکند و بدین ترتیب، تابع نوعی خودمختاری میشود که در ادامه، نقطهی مرکزی و اصلی امکانی خواهد شد که به انسان، ارزشی اخلاقی خواهد داد. در نقطه نظر دیگری، کانت به کرامت مرکزیت بیشتری میبخشد. در برخی از تفاسیر از آثار او، به نظر میرسد که کرامت انسانی، حکم تصمیمگیرنده را در سیستم اخلاقی او دارد.
پس از بررسی تئوری مسئلهی کرامت و چگونگی برخورد کانت با این مسئله، من نیز برخی از چالشها را مطرح خواهم کرد و بهطور خلاصه توضیح خواهم داد که چگونه نظر من نسبت به کرامت با نظریه کانت در این موضوع مغایرت دارد.
انسانیتِ مطلقاً باوقار
مشهورترین صورتبندی کانت از کرامت انسانی، در ابتدای این مقاله خودنمایی میکند: کرامت انسانی وضعیتیست که زندگی انسان را در بالاترین مقام بین تمامی ارزشها قرار میدهد. موضوع به عنوان یک شرح منطقی، همانطور است که کانت آن را درک کرده، و همچنان به عنوان یک فرمول عمیق و پویا پابرجاست. اگرچه این فرمول کمی هم از آنچه بهعنوان عناوین بیارزشِ ارزشها به زندگی انسان اطلاق میکند، برای ما آشکار میسازد. برای درک بهتر از اینکه چرا چنین ارزشی را به ما نسبت میدهد، بایستی کمی عمیقتر شده و با لایهی متفاوتی از بنیانگذاری برای مابعدالطبیعهی اخلاق (۱۷۸۵) آشنا شویم.
در این اثر مهم، کانت استدلالی پیچیده را به این مضمون ارائه داد که از نقطه نظر عقل کاربردی، تمامی انسانها دارای ارادهای آزاد هستند، و بنابرین، قادر به رسیدن به فرجام (یعنی اهداف یا مقاصد) خود هستند. باقی چیزها، حیواناتِ فارق از انسان، امکان چنین امری را ندارند، برخلاف انسان که همانطور که دلایل آن بررسی شد، قادر به آزادی اراده است، باقی چیزها بهطور کلی توسط علتها پیش میروند؛ همینطور براساس قوانین علت و معلولِ فیزیکی. کانت متذکر میشود که در شرایطی، انسان به ایمان غلط نیز تمایل دارد که باور میکند ما هم اشیا (معلول) سادهای هستیم که توسط علتها هدایت میشویم (رجوع شود به سارتر). اما کانت بر این باور است که این مسئله یک توهم متافیزیکیست که توسط ادلههای کاربردی ما رد میشود؛ ادراک ما از خودمان بهعنوان موجودی خردمند و دارای ارادهی آزاد و هدفی فینفسه. باور بر اینکه ما نیز همجنس دنیای مادی اطرافمان هستیم، به همین شیوه رد میشود.
همینطور، کانت معتقد است که ظرفیت وجودی ارادهی ما در مقابل آنچه پیش رویمان قرار میگیرد، مهمترین دلیل برای اثبات این اصل است که ما صرفاً ابژههای مادی در این دنیای فاقد ارزش نیستیم. کانت در اینجا یک مبحث رادیکال و همچنین خلاقانه را باز میکند؛ خودمختاری اشخاصی حقیقی جزو شرایط اولیهی وجود فلسفهی اخلاق است. این موضوع شاید در نگاه اول یک طرح جنجالی بهنظر برسد. اگر حقیقت داشته باشد که خودمختاری و آزادی از شروط اولیهی اخلاق است، چطور میتوانیم ادعا کنیم که اخلاق دارای هرگونه محتوای هدف ماهوی است؟ اگر اخلاق از آزادی ارادهی انسان سر منشا میگیرد، نباید تمامی اشخاص حقیقی (انسانها) بهراحتی قادر به رقمزدن سرانجام خود باشند و آن را بپذیرند؟ و همینطور، اخلاق نیز به ورطهی سوبژکتیویته برود و ماهیتی ذهنی پیدا کند؟
این مسئله در آثار متفکران بعدی به شکل برجستهتری خودنمایی میکند؛ به خصوص در تفکر اگزیستانسیالیسم. اما کانت، مایل به پیمودن این مسیر نیست. خودمختاری شخصی و آزادی ارادی، ما را قادر به رقمزدن سرانجامِ دلخواهِ خود نمیکنند. باا این وجود، تشخیصِ آزادیِ شخصی که منجر به رقمزدن سرانجام و غایت انتخابشده توسط فرد میشود، در واقع اولین قدم در شناخت این نظام فکری، ماهیت و پایان آن نظام اخلاقی است که ما مقید به قبول آن هستیم. ظرفیت شخصی ما نسبت به رقمزدن سرانجامِ موردنظر خود، نقشی مرکزی در گسترش این مبحث در چشمانداز کانت دارد که دلایل موجود، مشخص میکنند که ما و خواستمان نسبت به قوانین تنظیمشده، بهنوعی تسلیم میشویم که کانت این موضوع را ضرورت طبقهبندی (categorical imperative) مینامند. این ضرورت به ما اعلام میکند که تمامی حرکاتمان را با اخلاق قانونی جهان موجود همراستا کنیم.
کانت صورتبندیهای دیگری از ضرورت طبقهبندی را نیز در اساس (Groundwork) ارائه میدهد. اولینِ صورتبندی به این شرح است که انسان میبایست طوری رفتار کند که ما بتوانیم اصلی را که بهمثابه رفتار ما در قانونِ جهانی تعریف کردهایم، قبول و پیدا کنیم. کانت به این موضوع بهعنوانِ «قانون جهانیِ طبیعت» (a universal law of nature) اشاره میکند. این بدان معناست که یک رفتار (action) تنها در صورتی اخلاقیست که بتوان آن را به اشخاص دیگری که تحت همین شرایط و ضوابط دست به رفتاری مشابه خواهند زد، تعمیم بدهیم.
درحالیکه این شرح احتمالاً یکی از معروفترین صورتبندیهای ضرورتِ طبقهبندیست، همینطور یکی از چالش برانگیزترینها نیز هست. کانت مشخصاً این صورتبندی را یکی از مهمترین بخشهای فلسفهی اخلاقاش مدنظر قرار میدهد. درحالیکه کاملاً واضح نیست که این شرح از ضرورت طبقهبندی چه ارتباطی با نظریهی کانت در خصوص کرامت انسانی دارد. روشنترین ارتباط میتواند اینگونه تشریح شود که اگر این شرح بهطور واقع، یک اخلاق قانونیِ جهانیست، میبایست ظرفیتِ انسان را نیز در جهتی هدایت کند که خواستِ ارادی او بهطرز عینی، اخلاقی باشد. این موضوع ما را از باقی حیوانات، متمایز میکند که به طور کامل در مقابل وقایع غیر ارادی دچار معلولیت میشوند و نمیتوان گفت که در مقابل هرگونه الزامِ اخلاقی در مقیاس جهان، دارای رفتار هستند.
احتمالاً نظریهی اصلی بیان میکند که کرامت مسئلهای مرتبط با خودمختاری و آزادی از بندِ پیشامد است؛ بینشی که احتمالاً در صورتبندی دوم بهتر مطرح شده است. این صورتبندی مطرح میکند که اشخاص حقیقی میبایست طوری رفتار کنند که خود اشخاص میتوانند پذیرای آن باشند، این گزاره نه فقط در قالب یک معنا، بلکه به مثابه یک هدفِ فینفسه میبایست در نظر گرفته شود. در وضعیت ما به مثابه تنها موجود زندهای که دارای خواست و اراده در امتداد اهداف اخلاقی است، ما با آگاهی کامل چیزی که این موجودیت را تعریف میکند انتخاب کردهایم؛ از زمانی که ما در نهایت با تجسم بخشی از یک ارزش ماهوی (به زبان دیگر، یک هدف فینفسه) امکان خلق یا خواست غایت نیک را رقم زدهایم. چون ما قادر به میانآوردن ارزشهای اخلاقی در دنیا هستیم. نمیتوان ما را صرفاً مفاهیمی در امتداد غایت در نظر گرفت، اگرچه القای ارزش به غایتهای ارزشمند، همچنان وظیفهی انسان است و بدون درنظرگیری انسان، ارزشی نیز وجود نخواهد داشت؛ این استدلالیست که به انسان کرامت میبخشد و بالاترین مقام را در میان ارزشهای موجود به او عطا میکند. ارزش میتواند حتی توسط یک شی (object) سنجیده و طبقهبندی شود؛ اما کرامت انسانی را نمیتوان به این شیوه بررسی کرد. کرامت مقولهایست مطلق، و مستقیما با خودمختاری و ارادهی ما نسبت به انتخابهایمان ارتباط دارد؛ چون برخورد با خودمان یا اشخاص دیگر صرفاً به مثابه غایتباوری، ظرفیت و امکان این انتخاب را ملغا میکند و همچنین، توانایی خواستِ یک غایت اخلاقی را. این رویکرد درواقع رویکردیست که انسان را صرفاً به عنوان شی در جهان تلقی میکند و نه به عنوان فردی خودمختار که میتواند غایتش را رقم بزند. این رویکرد برای کانت شکستی در وظیفهی اخلاقی ما تلقی میشود، و به اصل کرامت و کرامت شخصی هم که در این وضعیت ضعیف تلقیشده، خیانت میشود.
انسان، طبیعت و اجتماع
همانطور که پیشتر شرح دادم، انسان به مثابه یک استدلالگر اخلاقمند( و همینطور هدفی فینفسه) از سایرین متباین، و همینطور در شرایطی خارج و در مقامی بالاتر از دنیای اطرافش قرار میگیرد. سایر حیوانات تنها در لحظه و براساس غریضه رفتار میکنند. این نگرش که به خوبی توسط جی. بی اشنیوایند (J.B Schneewind) شرح داده شده است و توجه ما را نسبت به موضوعی که کانت مابین آزادی خواست و ظرفیت کلی ما برای اخلاقمندی مطرح کرده است جلب میکند:
«قدرت انتخاب این امکان را به ما میدهد که مابین نجوای میل و اخلاقمندی آن انتخاب کنیم… همین مسئله ما را به این سمت سوق میدهد که بتوانیم تشخیص دهیم که همسانیهای این دو در چه نقطهای دچار مغایرت میشوند. در شرایطی دیگر این انتخاب تعیینکنندهی وسعت میل و احساس نیز میباشد. خواست، بهخودی خود نه مقولهای آزاد است و نه غیر آزاد، همانطور که عقلِ عملی، فی نفسه به طور موقت امکان رفتار انفرادی را بر مبنای عقلانیتی که خود توسط قانونگذار وضع شده است به ما میدهد. قدرت انتخاب که ما را قادر به انتخاب بین اخلاقباوری یا ضد آن میکند، قدرتی آزاد است. چون ما قادر به انتخاب هستیم، هیچوقت مجبور نیستیم نسبت به تمایلاتی که قطعاً بخشی از ما و تولیدشده توسط برخورد ما با دنیای خارج از خودمان هستند همراهی کنیم.»
(ظهور خودمختاری، ۱۹۹۷)
درست است که کانت در مواضعی به نظر میرسد بر این باور است که ظرفیت ما برای انتخابِ ارادی قانونِ اخلاقی ما را در جایگاهی بالاتر از هرچیز دیگر، فارق از باقی موجودات خردمند، قرار میدهد. هیچ توجیهی برای کانت وجود ندارد که در کدام طبیعت و توسط حیواناتِ فارق از انسان، در حال لذت از هرچیزی با بسط آن به کرامت، ولو بیارزش باشد. همانطور که کانت این مسئله را در (شرحی بر اخلاق) اضافه میکند «تا زمانی که حیوانات را در نظر بگیریم، ما هیچ وظیفهی مشخصی نداریم. حیوانات صرفاً برای هدفی فینفسه وجود دارند. و این هدف چیزی جز انسان نیست». در اینجا میتوان گفت که کانت میتوانست از دیدگاه یک طرفدار محیط زیست مورد نقد قرار بگیرد که ارزش انسان را همتراز طبیعت بالا آورده است. اگرچه کانت در اینجا بهطور محکم رویکردی کلاسیک و آزادیخواهانه نسبت به طبیعت را شرح میدهد. اگرچه در آثار بعدیاش، خصوصاً در نقد قوهی حکم (Critique of Judgement)، رویکردی بازنگرانه نسبت به زیبایی و غایت طبیعت ارائه میکند. کانت متعهد بر این ایده است که ابژههای طبیعی، مناسب برای غایتی هستند که انسان و خدا برای آنها رقم میزند. این نگرش صرفا یک نگرش خامِ گونهگرایانه (speciesism) بر عقاید کانت نیست: او بهسادگی ادعا نمیکند که ما فارق از آنچه که از طبیعتِ بدون ما میماند هستیم، تنها به این دلیل که مختار در انتخاب هستیم و همینطور برای لذتبردن از کرامتی که ما را از باقی دنیا جدا میکند. درواقع ارزشهای اخلاقی ما ساقههای ریشهای هستند که حاصل ظرفیت ما برای اتخاذ یک غایت اخلاقی برای خودمان است. این امکانیست که ما بتوانیم ارزشهایی اخلاقی خلق کنیم که فیالذاته ارزشمند هستند، نه درنظرداشتن آنکه ما به یک گونهی خاص تعلق داریم.
درحالیکه این نظریه با همترازهای مدرن خود مغایر است، شرح کانت از کرامت کاملاً در تقابل با نظریههای جان لاک، آدام اسمیت و باقی افراد است که کرامت را با نوعی صنعتگرایی طبقهبندی میکنند. او کماکان مخالف تلاشهای متفکران مدرن در این زمینه مانند پروفسور فلسفه و قانونِ نیوزلندی، جرمی والدرون است که میخواهند کرامت را وضعیتی متشکل از اشخاص حقیقی یا نهادها و به عنوان ژستی اجتماعی در نظر بگیرند. کانت درنظر دارد که رفتار ما نسبت به اشخاص حقیقی، به عنوان شخصی فیالذاته کرامتمند و بدون درنظرگیری شرایط دیگری باشد. اگر کانت با نظریه والدرون برخورد میکرد، احتمالا میگفت این دیدگاه بسیار به دنیای بیرونِ شخص وابسته و متاثر است. این دیدگاه خطر وابستگی به ایدهآل نابرابری را ایجاد میکند؛ اگر کرامت را اینطور بیمحابا دچار نقصان نظریهپردازی کنیم. تنها راهی که میتوانیم به راحتی و ایمن با این نظریه برخورد کنیم، درنظرداشتن این است که کرامت متعلق به همه است؛ فارق از اختلاف و از تولد تا مرگ به عنوان حقیقتی بدوی که یکی از جنبه های وجودی انسان است؛ فیالذاته متعلق به انسان و بدون درنظرگیری باقی شرایط.
تمامی الزامات اخلاقی ما حول محور این حقیقت شکل میگیرند؛ که البته مهمترین شیوه نیز برای هدفی که مد نظر ماست. شیوهها و نهادهای اجتماعی برای گردآوری این مفهوم در حالتی لحاظ میشوند که به کرامت ذاتی ما احترام بگذارند و مفاهیم برابریطلبی را پیش ببرند. سومین صورتبندی از الزام طبقهبندی در اینجا خودنمایی میکند «هر موجود دارای تفکر، باید طوری رفتار کند که انگار در ایدهآلترین حالت و همیشه به عنوان عضوی شرایطگذار در امپراطوری جهانِ اهداف است.»
کانت بر این باور است که اجتماع باید در کارکردی حول محور این ایده که اشخاص، اهدافی فینفسه هستند، که همین اشخاصِ آزاد، دارای امکانِ خواستِ قوانینی اخلاقی در کنار و برابر یک دیگر هستند قرار بگیرد. در آثار بعدیاش این موضوع بیشتر واضح میشود که چنین اجتماعی چگونه از اجتماعی که او در آن زندگی کرده بود متفاوت جلوه خواهد کرد؛ همینطور از اجتماع فعلی ما.
نقدی بر نظریه کانت از کرامت انسانی
نظریه کانت دربارهی کرامت انسانی بسیار تاثیرگذار بوده است، حتی بر تصمیمات اتخاذشده توسط قوههای قضایی هم تاثیراتی داشته است که میتوان نمونهی آن را در آلمان دید، و همینطور از دیدگاه برابرطلبی هم فوقالعاده قدرتمند ظاهر شده است؛ اگرچه همچنان از چیزی که میتوانست بدون ایراد باشد کمی فاصله دارد. در حال حاضر میخواهم در کمال صراحت نقدهایی به دیدگاه کانتیِ کرامت وارد کنم که به بر برخی از ایدههای خودم دربارهی این که کرامت انسانی چگونه باید به تصویر کشیده بشود اشاره دارد.
در وهلهی اول، برخورد کانت با کرامت انسانی، فارق از حسانیت (نوعی برخورد جامد) نسبت به زمینههای اجتماعی-تاریخی و تجربی بهنظر میرسد. من معتقدم که قسمتهای مهم نظریهی او را میتوان با میزانی صرفنظر از برخی تعهدات فلسفی ابهامبرانگیزِ او نجات داد و به این محدودیت پایان بخشید.
من متوجه شدم که (احتمالاً) یکی از دیدگاههایی که نظریه کرامت انسانی کانت ایجاد میکند، اصرار او بر غیروابستهبودن امکانها در جهان موجود نسبت به شخص است و کرامت را مسئلهای فینفسه در شخصیت انسان میداند. این ایدهی قدرتمند، منجر به تولید یک اصطلاح از کرامت میشود و آن را در شخصیتپردازیهای مکرر در اسناد قانونی در ابعادی جهانی خواهیم داشت که منجر خواهد شد این مقوله فینفسه غیرقابل انکار و متعلق به تمامی انسانها باشد. اما استدلالات فلسفی در این شرایط، استحکامی را که لفظ و منطق در خصوص کرامت انسانی داراست را ندارند. استدلالات کانت بهطور مرکزی مربوط به شرحیات گاهاً مبهمی میشوند که او مابین کرامت، آزادی و ظرفیت بهمیانآوردن ارزشهای اخلاقی در جهان ترسیم میکند. برای مثال، منطقی پشت این موضوع است که کانت نمیتواند قابلیتهای خارجی دنیا را مانند مفاهیم اجتماعی که میتوانند تاثیری بر کرامت انسانی داشته باشند قبول کند، چون ایدهی اصلی او را، یعنی این مسئله که تمامی انسانها، بدون درنظرگرفتن ویژگیهای احتمالی زندگیشان، کاملاً آزاد هستند را تحتتاثیر قرار میدهد. همچنین اگر موضوعات اجتماعی بتواند بر آزادی انسان موثر باشد، این بدان معناست که کرامت ما بهعنوان قانونگذاری که خود فینفسه هدفش را تعیین کرده است، فارق از نامحترم شمردهشدن، درواقع محدود و یا توسط یک رژیم توتالیتر، خلط شود. این واقعه برای کانت قابل قبول نیست، چون هم کرامت انسان را به مثابه خواستی فینفسه و همینطور ظرفیت اشخاص برای اعمال هر رفتاری، محدود میشود.
منطق کانت دربارهی آزادی انسان به نحوی رادیکال و استعلایی است. به نظر میرسد که او مدعیست هر شخص حقیقی میتواند ظرفیتی فینفسه برای ارادهی شخصی خودش، فارغ از جزئیات زندگیش داشته باشد. دیدگاهی کاملا استعلایی، درحالیکه کمی تاثیرگرفته بهنظر میرسد، و در نقطهنظرهایی نیز خود را کاملا غیرواقعی نشان میدهد. میتوان با اطمینان گفت برخی از افراد دربارهی داشتن هدفی پُربار، آزاد نیستند؛ برای مثال بردهها. درحالیکه یک تابع متناقض در این نظریهی استعلاییِ کانت وجود دارد، که صراحتاً در حال نقد فلسفهی اوست. اگر این مسئله که تمامی اشخاص میتوانند کرامت را به عنوان حقیقتی محض در اختیار داشته باشند، صحت داشته باشد، این سوال پیش میآید که چرا جامعه و نهادهای اجتماعی همچنان نیاز دارند تا برای جامعهای آزادتر مداوم تلاش کنند؟ اگر ما بالفعل آزاد و کریم هستیم، پس هیچ منطقی نمیتواند وجود داشته باشد که چیزی بتواند این آزادی و کرامت را افزایش دهد یا خلط کند. البته این میتواند شرایطی خاص برای مطالعه ایجاد کند. اگر بخواهیم بردهای را که در حال زحمتکشیدن در سرزمینهای قرن هجدهم ویرجینیا (همچنان با نظریه کانت) تصور کنیم، شاید کمی منطقی جلوه کند که این برده نمیتواند بیش از این آزاد باشد تا زیستی با وقارتر را با توجه به حذف بردگی تجربه کند. اگر کانت را در اروپا در نظر بگیریم، باز بسیار عجیب به نظر میرسد که ادعا کنیم انسانها نمیتوانند حتی با حذف سیاست اشرافیگری و امتیازات خاص اقتصادی، آزادتر باشند؛ و همینطور مثالهای دیگر.
درواقع به نظر نمیرسد که کانت هم کاملاً به این شرایط باور داشته باشد. آثار بعدی او در باب سیاست و فلسفه حقوقی، مملو از نظراتی درباب رفورمیسم است؛ هم برای انسان و اجتماع که در کارکرد همزمان، بتوانند انسان را به عنوان هدفی فینفسه در نظر بگیرند. با توجه به نکاتی که پروفسور کانادایی، آرتور ریپستین اشاره میکند، فلسفهی حقوقی و سیاسی کانت، یک نقطهنظر رادیکال دارد که دستکم گرفته شده است. بهطور مثال، کانت منطقهای را که بر شهروندانش پادشاهی اعمال میکند، مستلزم وجود شرایطی میداند که امکانِ تمرینِ آزادی و کرامت در اهداف آنها وجود داشته باشد. این شرایط مسئولیتی را به اجتماعات آزادیخواه واگذار میکند که کمی هم رادیکال بهنظر میرسد، و این نوع سیاستهای شهری حتی برای جهان امروز هم اندکی آرمانی است. اگر اجتماعی نتواند شرایط مذکور را در این وسعت محیا کند، آنها حقوق اخلاقی را به شهروندان این امپراطوری واگذار خواهند کرد.
اگر بخواهیم واقعگرایانهتر و حساستر نسبت به اینکه تفکرات کانت، چگونگی برخورد و ادراک کرامت را شرح میدهد نگاه کنیم، من در این مورد که یک ضابطه مابین آزادی انتخاب انسان و کرامت انسانی وجود دارد، با کانت موافقم. اگرچه من معتقدم که باید به درک او در خصوص اینکه آزادی انسان میتواند توسط موضوعات اجتماعی تاریخی که مردم شامل آن میشوند، مهار یا تقویت شود نیز توجه داشت. این بدان معناست که کرامت انسانی میتواند همزمان توسط موضوعات اجتماعی محدود یا تقویت شود. پس ما باید تلاش کنیم که انسان بتواند ظرفیت این را داشته باشد که کرامت را در زیستش تقویت کند، و از آن همانند نویسندهی روایت زندگی خودش لذت ببرد. اگرچه ورود به این موضوع بدان معناست که بتوانیم بهجد موضوعات اجتماعی و سیاسی را صورتبندی کنیم، و تا بالاترین مرز خودش پیش ببریم. با این روش، ما همچنان راه درازی برای پیش بردن داریم. بسیاری از اجتماعات، همچنان در چالش هستند و مستقیم یا غیر مستقیم کرامت انسانی را خدشه دار میکنند. تغییرات بزرگی نیازمند اتفاقافتادن هستند.