نظریه فلسفی

فلسفه‌ی سیاسی کانت

فلسفه‌ی سیاسی کانت

مت کوورتراپ

ترجمه‌ی کوروش امینی

در سال ۱۷۸۴، روزنامه‌یgothanische gelernte Zeitungen  با اندکی شوخ‌طبعی درباره‌ی امانوئل کانت نوشت «ایده‌ی مورد علاقه‌ی جناب پروفسور کانت از این قرار است که مقصود غائی نژاد انسان، مقرر نمودن نظام‌نامه‌ای بی‌نقص است.» اما اگر عادل باشیم، باید اذعان داشت که وقتی کانت به علوم سیاسی می‌رسید، پا را از حد فراتر می‌گذاشت. وی -با لحنی تقریبا حسرتناک- در مغایرات قوه‌ی عقل می‌نویسد: «تصور وجود نظام‌نامه‌ای همخوان با مقتضیات عقل، چه شیرین‌ است.»

امانوئل کانت (۱۷۲۴- ۱۸۰۴) آشکارا شیفته‌ی سیاست بود، علی‌الخصوص در دوره‌ی موخر زندگانیش. با اینحال، وی توسط عمده‌ی دانش‌جویان فلسفه به عنوان یک فیلسوف سیاسی دیده نمی‌شود.

هانا آرنت (۱۹۰۶-۱۹۷۵) در گشودن باب این بحث تنها نبود: «بر خلاف بسیاری از فلاسفه‌ی دیگر – افلاطون، ارسطو، توماس (آکوئیناس)، اسپینوزا، هگل و دیگران- او (کانت) هیچوقت در فلسفه‌ی سیاسی قلم نزد.» (خطابه درباب فلسفه‌ی سیاسی کانت، ۱۹۸۲، بخش ۷) چنین برآوردی، چندان عادلانه نیست. در واقع، کتاب‌های مابعدالطبیعه‌ی اخلاق (۱۹۷۲)، به سوی صلح پایدار (۱۹۷۵) و مقاله‌ی نسبتا کوتاه فکرت تاریخ جهان‌شمول (۱۷۸۴) از کانت، همگی آثاری در دسته‌ی نظریات سیاسی هستند. از طرف دیگر، اشارات سیاسی مشهود که بعضاً باید تحت عنوان شرح‌الاتفاق اجتماعی قرار داده شوند- نیز در وِرکِه‌ی کانت وجود دارند. در ابتدا، ذکر همین نکته بس که تنها فلاسفه‌ی معدودی توانسته‌اند جملات سیاسی مشهورتری از «این روح کسب است که از همزیستی با جنگ عاجز است، که دیر یا زود همه‌ی مردم را در دست می‌گیرد.» تحریر کنند. (به سوی صلح پایدار، ص.۶۵)

حتی در رساله‌ی تئوریکِ-محض-پنداشته‌شده‌ی وی یعنی نقد عقل محض (۱۷۸۱)-که در باب حد و حدود معرفت انسان است- نیز، کانت بیاناتی در باب فلسفه‌ی سیاسی اذعان می‌دارد. حتی به افلاطون (۳۴۷-۴۲۸ ق.م) -که احترام چندانی برایش قائل نبود- نیز می‌تازد: «جمهوری افلاطونی به مثابه‌ی یک مثال برجسته‌ی فرضی از یک بی‌نقصیِ رویاگونه… تنها می‌تواند در مغز یک اندیشنده‌ی عاطل جا خوش نماید.» و سپس جدال می‌نماید که «مضحک است که فیلسوف ادعا کند “شاهزاده هیچوقت نمی‌تواند خوب حکومت کند مگر به شرط سهیم‌شدن در این طرز تفکر”.» (نقد عقل محض، ب ۳۷۳)

به جای آرمان‌شهر توتالیتر افلاطون، کانت یک آلترناتیو لیبرال مطرح کرد، به عبارت دیگر، «نظام‌نامه‌ای از متعالی‌ترین آزادی‌های بشری بر مبنای قوانینی که همزیستی هر آزادی در کنار دیگر آزادی را تضمین می‌کنند» (ب ۳۷۴). بله، این جان استوارت میل (۱۸۰۶-۱۸۷۳) نبود که برای اولین بار کانسپت تعیین مقصود قانون به مثابه‌ی حداکثرنمودن آزادی‌های فردی را طرح نمود، بلکه کانت بود، هرچند که آن فیلسوف انگلیسی نیز به همین ایده می‌پرداخت. میل نوشت: «تنها قصد دیکته‌شدن قدرت -به طرز مصلحت‌آمیز- به عده‌ای از افراد یک جامعه‌ی متمدن، جلوگیری از آسیب به دیگری است» (در باب آزادی، ۱۸۹۵، ص.۱۵)

سیاستمداران و دیگرانِ در رأس قدرت، همواره تأمین‌کننده‌ی «اخبار جعلی» و «حقایق‌ِ جایگزین شده» بوده و هستند. برای کانت، هدف فلسفه، تقابل با این امر بود. چنان که در دیباچه‌ی نقد عقل محض می‌نویسد «اولین و مهمترین دغدغه‌ی فلسفه -یک بار برای همیشه- پرهیز از مضرات حاصل‌آمده، به وسیلی سدکردن خطایا از سرچشمه‌ی آنها است.» (XXVII) یا هنگام نوشتن در باب روشنگری -همان زمان که مردم، ‘جرئت پیروی از استدلال’ را پیدا کردند- می‌گوید که «همه‌چیز بایست قابل ارزیابی توسط مناظری بنا-بر-منطق باشد» (روشنگری چیست؟، ۱۷۸۴، ص.۱۷). با نقادانه‌شدن فلسفه در پی وقوع رنسانس، وضعیت فرهنگی جوامع نیز تغییر کرد. همان هنگام که «دین و… قانون… -که در پی آن‌اند که خود را (از نقد) برهانند-… ظن را بر می‌انگیزند و سپس نمی‌توانند ادعای احترام صمیمانه‌ای که در پی استدلال -که محک‌زده‌شدن توسط آزمایشات خودمختار و آزاد را تاب می‌آورد-  شکل می‌گیرد را مطالبه کنند» (CPR, XXVII). چنان که مشهود است، مقصود کانت در نخستین اثر از سه‌گانه‌ی نقد، تنها معرفت‌شناسانه و یا حتی فلسفی نیست، بلکه «متظاهرات خود رأی مکاتب» و آنان که «ادعای مالکان یگانه‌ی حقیقت بودن» را هدف قرار می‌دهد. (XXXII)

 

مسائل عمل‌گرایانه و حقیقت تعال‌گرایانه

کانت، بی‌شک یک فیلسوف نظریه‌پرداز بود. اما سه پرسش بنیادینی که در انتهای نقد عقل محض (بی ۸۳۳) مطرح می‌کند-«چه می‌توانم بدانم؟ چگونه بایستی عمل کنم؟ ‌و بر چه می‌توانم امید داشته باشم؟»- همگی مسائل عملی هستند. وی در نقدهای سه‌گانه‌اش –نقد عقل محض (۱۷۸۱)، نقد عقل عملی(۱۷۸۶)  و نقد قوی حکم (۱۷۹۰)-، مقیداتی به اصطلاح «تعال‌گرایانه» برای جوابگویی به این مسائل، بدعت نهاد. منظور کانت از «تعالی»، تفحصاتی است در ملزومات قید شده، برای امکان و وجود یافتن یک جواب.

وی با معرفت‌شناسی -که فلسفی چیستی دانسته‌هایمان است- کار خود را آغاز کرد و به این نتیجه دست یافت که در میان خیل عدیدی از اشیاء و موجودات، جهان تنها به واسطه‌ی زمان و مکان بر ما مشهود است (ن.ع.م، ص.۷۱). چنان که دسته‌بندی‌های ذهنی «مکان» و «زمان» را نداشتیم، به هیچ صورت امکان درک و معنایابی از محیط پیرامونمان وجود نداشت. در نقد عقل محض، کانت از تفکرات «تعال‌گرایانه» برای مطرح کردن سوالاتی در باب شرایط و زمان متناسب برای تعیین اخلاقی بودن امور بهره برد. ختم کلامش این بود که تنها به واسطه‌ی قیاس با اموری که نیک پنداشته‌ می‌شوند، می‌توانیم تعیین کنیم که چه چیزی اخلاقاً مطلوب است. اما اساساً، «نیکی» به خودی خود نمی‌تواند به امر دیگری وابسته باشد. مانند نمونه، یک نظام اخلاقی محض، نمی‌تواند مژده‌ی پاداش بدهد. (Belobnungen): کانت در مقاله‌ی پایان همه چیز در سال ۱۷۹۴ چنین نوشت: «نمی‌تواند چنان باشد که برای پیروی از اصول زندگانی درست، به مردم رشوه داده شود.» (ص.۵۲۱). چنین نظامی بر پایی «امر مفروض» است که به معنای «عملی ممکن به مثابه‌ی به‌دست‌آوری» است (بنیاد مابعدالطبیعه‌ی اخلاق، ۱۷۹۷،ص.۴). فرقی نمی‌کند که محرک، پاداشی اخروی‌ است یا دولتمندی این جهانی، محرک خودخواهانه‌ است و به خودی خود «نیکی» نیست، پس نمی‌تواند مبنای اخلاقیات باشد.

این نکته‌ شایان توجه است، علی‌الخصوص که بسیاری از فلاسفه‌ی مدرن که ادعای پیروی از کانت را دارند، در این مسئله با وی اختلاف نظر دارند. جان راوْلز (۱۹۲۱-۲۰۰۲) فیلسوف آمریکایی، به دلیل کتاب مشهورش یعنی نظریه‌ای در باب عدالت، معمولا از پیروان کانت قلمداد می‌شود. او قیاس مردم از اعمالشان با مجموعه‌ای از اصول اخلاقی را مورد بحث قرار داد. لیکن اخلاقیاتی که از اینها حاصل کرد، بر خلاف کانت، بر مبنای اندیشه‌های اخلاقی صرف نبود، بلکه بر منفعت شخصی بنا شده بود. راولز از خوانندگان پرسید که اگر پشت «پرده‌ای از جهالت» قرار داشتند، کدام کمال مطلوب را بر می‌گزیدند: اگر نمی‌دانستید که در این جامعه ثروتمند خواهید بود یا فقیر، سیاه یا سفید و … چه جامعه‌ای را انتخاب می‌کردید؟

راولز استدلال کرد که از این «جایگاه اصیل»، افراد می‌توانند متفق‌القول باشند که «کسانی که در سطح یکسانی از استعداد و مهارت به سر می‌برند، بدون توجه به جایگاه اصلیشان در جامعه، باید انتظار سطح یکسانی از موفقیت را داشته باشند.» (نظریه‌ای در باب عدالت، ص.۶۳) با اینحال، این نیز مانند تمام اخلاقیات راولزی دیگر، تماماً بر اساس چیزی بود که کانت آن را ادعاهای «مفروض» می‌نامید. مثلا، می‌توانید انتخاب کنید که خود را بر اساس درک و دریافت های شخصی، فقیر فرض کنید. در مقابل، در نظر کانت، قوانین اخلاقی «مطلق» هستند و نه مفروض. این بدین معناست که چگونگی رفتار های من «نمایانگر فعلی است که بدون ارجاع به منظوری دیگر، به خودی خود و به صورت اوبژکتیو الزامی هستند» (بنیاد مابعدالطبیعه‌ی اخلاق، ۱۷۸۵، ص.۵۲). وی استدلال می‌کند که تنها قاعده‌ای که با ضروریات دستورالعمل مطلق‌گرایانه‌ی مشهورش همخوانی دارد، این است که «چنان بنما که اصل عملت بر آن باشد که بتواند به اراده‌ی خودت، مبدل به قانونی طبیعی و جهان‌شمول شود.»

در مابعدالطبیعی اخلاق که بر زیرساخت بنیاد مابعدالطبیعی اخلاق بنا شده است، کانت می‌جوید تا دستورالعمل مطلق‌گرایانی خود را بر تصمیمات اخلاقی، حیطه‌ی خصوصی -برای مثال، بین والدین و کودکان-  و تصمیمات گرفته شده توسط جامعه به مثابه‌ی یک کل واحد تعمیم دهد. کانت به عنوان فیلسوفی که تحت حاکمیت یک مونارشیِ روشنفکر-پنداشته-شده می‌زیسته، به قدری شجاع بود که در راه جستجوی تطبیقات و توازنات و -همچنین باورِ بدیع آن دوران یعنی «قانون‌گذار نمی‌تواند حاکم باشد» بحث کند. وی حتی درباری اصول، پا را فراتر گذاشت و نتیجه گرفت که «مردم خود را بر مبنای نمایندگانی که به صورت غیرمقید انتخاب شده‌اند، قضاوت می‌کنند.» (مابعدالطبیعی اخلاق، الف.۱۷۱)

 

قوانین و صلح

با اینحال، کانت فیلسوفی نبود که صرفا درباری اینکه جهان باید چگونه باشد قلم بزند. او به چگونگی شهود ما از جهانِ زمان حال نیز علاقه‌مند بود. به اصطلاح، کانت علاوه بر یک نظریه‌پرداز سیاسی، یک دانشمند علوم سیاسی نیز بود. پس نه تنها در مباحث نظری قلم می‌زد، بلکه یک روشنفکر اجتماعی نیز بود، که تحت یک وضعیت تمامیت‌خواهانه‌ی پروسی -که بیان نظرات شخصی در آن جرئت بسیاری طلب می‌کرد- عقایدش را به سمع می‌رساند.

معمولاً نقد قوه‌ی حکم به عنوان ماحصل تاملات کانت در فلسفه‌ی هنر قلمداد می‌شود. با درنظرگیری تحلیل درخشانش از آثار فاخر و آثار مبتذل، (حتی فصلی در باب فلسفه‌ی خنده نیز در کتاب موجود است.) بی شک درباره‌ی فلسفه‌ی هنر نیز هست. اما کانت مفهوم «زیبایی‌شناسی» (Aesthetic) را از طریق معنای اصیل یونانی‌ این کلمه یعنی «شهود» درک کرده بود، و بخش اعظم کتاب نیز در باب چگونگی شهود و قضاوت ما از جهان -و نه زیبایی- است. همانطور که در نقد پیشین خود ابراز کرده است: «قضاوت، توانایی استقرا، زیر سایه‌ی قواعد است. به مثابه‌ی تشخیص مشمول بودن یا نبودن امری بر قاعده‌ای معین.» (نقد عقل محض، ب. ۱۷۲) هستی تفکراتی نقد قوه‌ی حکم این بود که هرگاه چیزی را تجربه می‌کنیم، «وادار به صعود از معینات به هستی می‌شویم.» (ص.۱۵) با بالا رفتن سن، کانت پیش‌نیازهای تعال‌گرایانه‌اش را نیز به این تفکر که ما غریزه‌ای ذاتی در راستای مشاهدی «هدفمندی جهان طبیعی» داریم اضافه کرد. (ص.۲۷) چنان که به جستجوی علل و آثار می‌پردازیم و در حین ترقی، به دیدن مقاصد غایی می‌کوشیم. با اینحال، حتی اینجا نیز کانت در خویشتنداری و پنهان‌داشتن دل‌مشغولی‌های وافرش در باب نهادهای سیاسی موفق نبوده است. از همین رو، اذعان می‌دارد که «مقصود نهایی خلقت، چنین نظام‌نامه‌ای است… هماهنگ با چیزی که قطعا ما تنها می‌توانیم بر اساس قواعد، تشخیص دهیم، همچون دلالت‌های عملی.» (ص.۲۸۲)

کانت از افرادی بود که به صورت عادت‌گونه، به جستجوی قواعد طبیعی -که شامل قواعد اجتماعی نیز می‌شوند- می‌پرداخت. می‌توان به نوعی گفت که گرایشات پوزیتیویستی (اثبات‌گرایانه) نیز داشت، چرا که در زمینه های غیر فیزیکی نیز از شیوه‌های علوم طبیعی بهره می‌جست: «آمار مربوطه‌ای که به صورت سالیانه در کشورهای بزرگ جمع‌آوری شده‌اند، بیان می‌دارند که رویدادهایی که [در جامعه] اتفاق می‌افتند، به اندازه‌ی آب و هوا، هماهنگ و در قید قوانین پایدار هستند» (فکرت یک تاریخ جهان‌شمول از منظری جهان‌وطنی، ص.۳۸۵، ۱۷۸۴)

یکی از «قواعد اجتماعیِ» کشف شده توسط او، «صلح دموکراتیک» است. این قاعده عموما به گزاره‌ی «دموکراسی‌ها بر ضد یکدیگر اعلام جنگ نمی‌کنند» تقلیل می‌یابد. اما این دقیقا چیزی نیست که کانت نوشت. زیرا که تأملاتش بسیار مشاجره‌آمیزتر و رادیکال‌ بود. او باور داشت که

«چنان که موافقت شهروندان در راستای اعلام جنگ، امری ضروری تلقی شود، (و در این دموکراسی مطلق، جز این نمی‌تواند صورت گیرد) مطبوع تر از این امر نیست که آنان در آغاز نمودن چنین بازی بی‌مایه‌ای ملاحظه‌کاری پیشه‌ نمایند تا اینکه خود را به فجایع جنگ محکوم کنند.»

(به سوی صلح پایدار: یک انگاره‌ی فلسفی، ص.۷۵)

مثال‌های معدودی از کشورهایی که در باب جنگ و صلح، از شهروندانشان اتخاذ رای کردند (و بی‌شک روسیه‌ی امروزی در بینشان نیست). اما همه‌پرسی‌های دوگانه‌ی هنگام جنگ جهانی اول در استرالیا، نظر کانت را تایید می‌کند. رای‌دهندگان، مبدل‌شدن به پرکنندگان توپ‌های جنگی در دشت های فلاندر را «دو بار» رد کردند.

 

خودپسندی و معاشرت‌پذیری

با اینکه کانت تحت تاثیر ژان-ژاک روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸) بود، در رابطه با نکات بنیادین با وی اختلاف‌نظر داشت. از آنجا که فیلسوف ژنوایی ایده‌ی «لجام‌گسیختگی عظتمند» را ارج می‌نهاد و در رابطه با «عشق به نفس Amour propre» که همان خودپسندی‌ است، بهانه‌تراشی می‌کرد؛ در مقابل، کانت «غرور» را -که ترجمان دیگری از amour propre  است- بنای محرک پیشرفت انسان نمایاند. در بیان وی، تاریخ بر چرخ «ولع سیری‌ناپذیر انسان برای مال و چه بسا قدرت» می‌چرخد. گونه‌ی بشر ترکیبی از «حیوان سیاسی» (Zoon Politicon) ارسطو و «انسان اقتصادی» (Homo Oeconomicus) آدام اسمیت است. به همین دلیل، مردان و زنان می‌کوشند تا «جایگاهی میان یاورانشان برای خویش بنا کنند، در میان آنان که نه توان تحمل حضورشان ممکن است و نه نبودنشان» (تاریخ جهان‌شمول، ص.۳۹۴).

اندیشه‌ی عشق به نفس به مثابه‌ی نیروی محرک سیاسی، در طول حیات کانت به وی تعلق داشت؛ در نتیجه، این کانت بود -و نه آدام اسمیت- که برای نخستین بار نوشت:

«انسان‌ها نیکوترین نفسِ معشوقشان[۱] را به عنوان سیرتی برای کوشش و دایر کردن امور حول محور میل شخصی، پیش دیدگانشان استوار کرده‌اند… هیچ چیز نمی‌تواند چنین منفعت‌طلبانه باشد، چرا که اینها از سخت‌کوش‌ترین، منظم‌ترین و معقول‌ترین‌ انسان‌ها هستند، هم‌آنان که کل را حمایت و استحکام می‌بخشند و بدون آنکه مقصودشان این باشد، نفع همگانی را خدمت می‌کنند.»

(مشاهدات بر احساس زیبایی و تعالی، ص.۴۶، ۱۷۶۴)

چنان که این ایده‌ها را به پختگی می‌رسانید، در نظام گسترده‌ترش نیز جایشان داد. در تاریخ جهان‌شمول (۱۷۸۶) ادامه داد: «بدون چنین مشخصه‌های معاشرت‌ناپذیری که به خودی خود، بی‌شک بسیار نامطلوب هستند… انسان‌ها به زندگیِ -ازهمه‌جا-بی‌خبرانه‌ای همچون چوپان‌ها می‌پرداختند، در هماهنگی کامل، قناعت و صفای مشترک» (ص.۳۹۴)؛ از آنجا که «تمامیت فرهنگ و هنر که زندگی نوع آدمی را مزین می‌کند، علاوه بر نظم مسرت‌بخشیشان، ثمره‌ی نوعی معاشرت‌ناپذیری تحمیل شده از طبیعتِ خویش بر خویش و در راستای تأدیب خویش می‌باشند که به موجب خود، هسته‌های آن طبیعت را رشد می‌بخشد.» کانت -که پیشنهاد فعالیت به عنوان استاد مبحث شعر را رد کرد- در شرح این عقیده، رویکردی شاعرانه اتخاذ کرد: «بسان دسته‌ای درخت، به بطن جنگلی، که اختصارا هوا و نور زِ هر آنچه گردشان است می‌جویند تا راست‌قامت و نکوروی برویند؛ حالیا آنکه آنان که از جمله‌ی‌ باقیات انفصال می‌جویند و شاخه‌هایشان را آزادمنشانه به هر سوی می‌دوانند، ناقص و کژ و حلقه‌قامت می‌رویند.» (ص.۳۹۶)

با اینحال، روحیه‌ی رقابت را باید نگاه داشت؛ نه صرفا بر مبنای نسخه‌ی مبسوط دستورالعمل مطلق‌گرایانه -که باید همواره «چنان بنمایی که با بشریت می‌نمایی، چه بر شخص خودت و چه بر هر شخص دیگری. نه صرفا به شیوه‌ای ختم به مقصود، بلکه همواره همگام با مقصود.» (خشت‌اول، ص.۳۶). این برای نگاه‌‌داشتن «اجتماعیت غیراجتماعی» کافی نیست. نظامی که اجازه‌ی بیشترین پویایی انسان را می‌دهد «در جامعه‌ای منظور می‌شود که والاترین درجه‌ی آزادی را در مشت خود دارد.» که یعنی«همان که اعضایش با یکدیگر در کشمکشی بی‌وقفه هستند و با اینحال، حد و حدود آزادی در رویکردی عینی، مشخص و محفوظند»؛ به بیانی دیگر، در «نظام‌نامه‌ای صرفاً متمدنانه.» (تاریخ جهان‌شمول، ص.۳۹۵) کانت، شجاعانه مطرح کرد که یک کالبد حقوقی اینچنینی، نمی‌تواند با یک مونارش مطلق‌گرا یا یک حاکم مفرد یکسان باشد. «از آنجا که چنین فردی همواره به سواستفاده از قدرتش می‌پردازد، اگر وی را کسی رفیع‌تر نباشد.» (به سوی صلح پایدار، ص.۱۲). به جای این، کانت اساسا باور داشت که باید نظام‌نامه‌ای سیاسی حول محور اراده‌ی مردم بنا کرد. و برای مردی که تحت حاکمیت یک مونارشی مطلقگرا می‌زیست، با زبانی که از انقلابیّت هیچ کم‌ نداشت اعلام کرد که «نظام‌نامه‌ی جمهوری‌خواه، تنها نمونه‌ی پیرو قراردادهای اصیل است. که در آن مبنای تمامی قوانین مصوب شده توسط مردم باید ثابت باشد.» (ص.۷۵)  بر اساس این تفکرات، وی توانست نظام‌نامه‌ای خوب گردآوردی کند که «سازوکار طبیعت بر انسان‌ها در راستای هدایت کشمکش مقاصد خصومت‌آمیزشان…  از زاویه‌ای که یکدیگر را وادار به گردن‌نهادن بر قوانین اجباری می‌کنند»(ص.۵۹) را بهره‌وری کند. با اینحال، هرچقدر هم که بر پیشرفت تاریخ باور داشت، کانت یک رویاگرا نبود. او بی‌قیدانه اذعان می‌داشت که بنا نمودن جامعه‌ی بی‌نقص، غیرممکن است. یا شاید، در بیان مشهور خودش، «هیچ امر سرراستی نمی‌تواند از درون تکه‌الوار کج و معوج انسانیت، به عنوان اسلوب قرار گیرد.» (تاریخ جهان‌شمول، ص.۳۹۸)

 

پی‌نوشت:

۱- منظور از نفس معشوق، نفسی‌است متکی بر عشق و علاقه‌ی آدمیان، نسبت به یکدیگر.

#فلسفه_کانت

 

About Author

بازگشت به لیست

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *