نظریه هنری

کتاب‌سوزی: آتش سیاست به روایت تروفو

کتاب‌سوزی: آتش سیاست به روایت تروفو

سهراب فرنود

«هر جا که توتالیتاریسم سلطهٔ مطلق پیدا کند، تلقین را جایگزین تبلیغات می‌کند و خشونت را کم‌تر برای به وحشت انداختن مردم و بیشتر برای تحقق آیین‌های ایدئولوژیک و دروغ‌های عملی جنبش به کار می‌بندد.»

توتالیتاریسم – هانا آرنت

فارنهایت ۴۵۱ نمود جامعه‌ای است که در آن آگاهی به مثابهٔ حاصل انحرافات معرفی می‌شود. در آن دست جوامعی که درگیر نظام‌های توتالیتر می شوند، سرکوبِ آگاهی به واسطهٔ تلقین از سوی دستگاه حاکم جای خود را پیدا و سپس تثبیت خواهد کرد. همانگونه که از این مقدمه بر می‌آید، فیلمِ فارنهایت ۴۵۱ – که اقتباسی از رمان ری برادبری است – روایتگر سرکوبِ جامعه‌ای با پتانسیل آگاهی به واسطهٔ فعل کتاب‌سوزی است. جامعه‌ای که دستگاه حکومت در آن با قرص های شادی‌آور و رسانهٔ تبلیغاتِ حکومتی (پروپاگاندا) افراد را وادار به تاب آوردن وضعیت نابسامان سیاسی-اجتماعی می‌کند. از وضع موجود جامعه حقیقتی تصنعی به وجود می‌آورد که گویی هر آنکه از آن چارچوبِ معین فراتر برود را باید مورد بازخواست قرار داد.

جلد کتاب فارنهایت ۴۵۱

در ابتدای فیلم، کارکترِ «گای مونتاگ» (با بازی اُسکار وِرنر) مانند دیگر هم‌پالکی‌های خود در پوستین آتش‌نشانی (که هجو طعنه‌آمیزی از دگرگونی و مسخ مشاغل دولتی در نظام‌های توتالیتر و بی‌ثباتی معنای مشاغل در چنین جوامعی‌ است زیرا شغل آتش‌نشانان این جامعه، نه خاموش کردن آتش که آتش‌افروزی است) ظاهر می گردد که عازم ماموریت است. در همین حین، در تماسی تلفنی از صاحب خانه درخواست می شود که سریعاً محل را ترک کند تا مبادا در دام وظیفه‌شناسی مستبد مونتاگ و دیگر همکاران گوش‌به‌فرمان و در خدمت ایدئولوژی دستگاه حاکم، گرفتار گردد.

در ادامه، مونتاگ در قطار سریع‌السیر به سوی آشیانهٔ خود در حرکت است که با کارکتر «کلاریس» (با بازی جولی کریستی) ( که در طول اثر نقش خود را بیشتر نمایان می سازد) آشنا می‌شود و در طی مکالمه‌ای با او – که از بی‌رغبتی مونتاگ به گفت‌وگو آغاز می‌شود – به شیوه‌های متفاوت به چالش کشیده می‌شود. از اشارهٔ کوتاهی به ارعاب و وحشت همه‌گیر ایجاد شده به واسطهٔ ماموران حکومتی:

– بسیاری از مردم وقتی فردی با یونیفرم شما رو می بینن وحشت می کنن.

تا طرح سوال اساسی کلاریس در جامهٔ یک معلم؛

– فقط یک سوال؛ تا حالا چیزهایی که می‌سوزونی رو خوندی؟

تمامی این‌ سوالات کوچک گواه آن است که کلاریس به عنوان فردی خوش‌مشرب ( آنگونه که در برخورد با مونتاگ صحبت می‌کند) و همینطور آگاه، در بطن جامعهٔ یک‌دست شده زیر سلطهٔ توتالیتاریسم، با گفت‌وگویی دوستانه مامور وظیفه‌شناس در بطن خدمت به قدرت را به واسطهٔ سوالات متعددی درباره مواضعی که تا کنون در پیش داشته وا می‌دارد و احساس درونی و فردی او را نسبت به شغل خود – آتش‌نشانی، یا همان کتاب‌سوزی – و ماحصل آن از ورای پوستهٔ سطحی و خشک مامور قانون جست‌وجو می‌کند.

پوستر فیلم فارنهایت ۴۵۱

از سوی دیگر و در تناقض با کلاریس، همسر مونتاگ [که نقش او نیز توسط جولی کریستی، بازیگر نقش کلاریس ایفا شده‌ و منظور تروفو از چنین انتخابی کاملا مشهود است]، زنی همانند، هم‌شکل و هم‌اندام کریستی به‌نظر می‌رسد، لیکن او در قید و بند ابزار اصلی سرکوب روانی نظام توتالیتر یعنی تلویزیون است.

اما آنچه در این میان نباید از یاد برد، نام فیلم و علل انتخاب چنین نامی برای فیلم و کتاب است. فارنهایت ۴۵۱ در واقع درجهٔ حرارتی است که کتاب و کاغذ را کاملاً از میان خواهد برد و از وجود فیزیکی کتاب چیزی جز خاکستر حاصل شده از حرارت بالا نخواهد ماند.

روند دگرگونی مونتاگ پس از هم نشینی با کلاریس رفته رفته خود را نمایان می کند، چنان که اعتقاد خود به رئیس و مافوق خود که پیش از آن احترام والایی برای وی قائل بود – از آنجا که او باعث و بانی ترفیع درجهٔ مونتاگ و جایگاه فعلی وی در بوروکراسی سازمان است – به مرور زمان و از دست می دهد.

اشاره به این نکتهٔ معلوم‌الحال که میان فیلم فارنهایت ۴۵۱ تروفو و آلفاویل گدار شباهت‌های بسیاری می‌توان یافت نیز شایان توجه است. در وهله نخست هر دو فیلم از یک نسل، یک تفکر، یک اندیشهٔ بصری و متعلق به سینمای برآمده از یک جنبش (موج نوی فرانسه) هستند و در وهله دوم، هر دو تصویری مهلک و دیستوپیایی از آینده‌ای که در انتظار جوامع انسانی است به مخاطبین ارائه می‌دهند و در پایان کار، اگر در فارنهایت ۴۵۱تروفو کلاریس منجر به دگرگونی شخصیت مونتاگ و تحول در جهان‌بینی کوته‌نظرانه و محدود وی می‌گردد، در آلفاویل نیز شخصیت کنستانتین منجر به دگرگونی دختر پروفسور دن براون و روگردانی وی از گذشتهٔ خود می‌شود.

اما بازگردیم به فارنهایت ۴۵۱. در سکانس مهمی شاهد آن هستیم دوربین تروفو بر روی صفحهٔ تلویزیون زوم می‌کند و کارگردان با قرار دادن مجری – که دارد از نابودی ۱۷ پوند از نسخ خطی و دستگیری عناصر مخالف فرهنگی سخن می‌گوید – در مرکز صفحه به تماشاگران القا می‌کند که سعی دارد فضای سلطهٔ دستگاه حاکم را برای مخاطب خود ملموس نماید چرا که در این سکانس مخاطب شاهد نقش بستن خواسته‌های دستگاه حاکم در پس ذهن و ناخودآگاه همسر مونتاگ می‌شود و نگاه دوربین به تلویزیون دیگر نه به عنوان رسانه، که دستگاه مخوفی برای شست‌وشوی مغزی و القای ایده‌های حافظ منافع دولت در درونی‌ترین لایهٔ ذهن شهروندان به تصویر کشیده می‌شود و از طریق همین مدیوم، سوزاندن کتب مختلف نه به عنوان حذف اندیشهٔ نویسنده‌های خاص و مخالف حکومت بلکه تحت عنوان حذف کامل اندیشیدن و زائد معرفی کردن آن.

این سکانس اما نکتهٔ دیگری نیز نهفته است. تروفو در این سکانس، با تاکید بر فرم رسانه و ابزار هژمونی به درستی نشان می‌دهد که چگونه سرگرمیِ ابتذال‌آمیز مبدل به ابزاری برای سرکوب اندیشه گشته و همان‌گونه که تئودور آدورنو تعبیر نموده است:

«امروز مردم سرکوب نمی‌شوند، بلکه سرگرم می‌شوند.»

نمایی از فیلم فارنهایت ۴۵۱

پس از کات، لیندا و مونتاگ در اتاق خود به گفت‌وگو دربارهٔ مسابقه‌ای تلویزیونی می‌پردازند و در این گفت‌وگو مونتاگ به طعنه می‌گوید: «پس باید دویست هزار نفر دیگر به اسم لیندا در کل کشور حرف بزنند دیگر.» در سکانس بعدی شاهد به تصویر کشیده شدن تنبیه شاگردان در میان دیوارهای بتونی ایستگاه هستیم و می‌توان اینگونه تفسیر نمود که تروفو سعی در به تصویر درآوردن فضای رعب‌آور ایجاد شده توسط دستگاه حاکم را نشان دهد.

در ادامهٔ فیلم شاهد آن هستیم که مصرف زیاد قرص‌های فرح‌بخش، موجب پهلو زدن لیندا به خودکشی است که مونتاگ آن را مهار می سازد. شرایط اجتماعی فراهم آمده توسط دستگاه حکومتی و ایدئولوژی حاکم موجب شده است که مردمان در میان تبلیغات به زندگی بپردازند و نه واقعیات. مصرف قرص‌ها توسط عموم مردم به روشنی نشان می‌دهد که آنچه به عنوان اندیشیدن به خود و دیگران می‌شناسیم تا حدی معنادهندهٔ زندگی ما بوده است. مردمان مجهول الهویه فارنهایت ۴۵۱ اما نه از خود خبردار دارند و نه از دیگری. گویی تنها به دلیل از خودبیگانگانی است که زیر سلطهٔ تبلیغات و تلقین های دستگاه توتالیتر به حیات خود ادامه می‌دهند. در ادامه، مونتاگ با اندیشیدن و تعمق در این باب و به زیست مردمان جامعه‌اش به پیامدهای پیش آمده از این از خودبیگانگی پی می‌برد. تروفو در اداکخ نشان می‌دهد که مونتاگ برای نخستین بار به سوی خواندن رفته و با خواندن پاراگراف اول کتاب دیوید کاپرفیلد نوشتهٔ چارلز دیکنز تا نهایت تحول روحی پیش می‌رود:

– باری دیگر متولد شده‌ام تا بخوانم.

این سکانس به خوبی گواه می‌دهد که حتی ماموران حکومتی که دستگیری و سوزاندن را از واجبات امنیت جامعه می‌دانند نیز توانایی تغییر را دارا می‌باشند، چنان که صحنه بعدی شاهد هستیم، مونتاگ مردی را با انبوهی از کتاب را دستگیر نمی‌کند و می‌گذارد برود.

فرانسوا تروفو

اما در این میان چهار سکانس مهم وجود که به عنوان حسن ختام بحث به آن‌ها می‌پردازیم. نخست همراهی مونتاگ با کلاریس جهت باز پس‌گیری تدریسش، دوم خودسوزی دوست کلاریس پس از یافتن کتابخانه‌اش و سوم، خواندن کتاب توسط مونتاگ در محضر دوستان لیندا و بهای سنگین مونتاگ جهت تحقق آزادی.

همانگونه که کلاریس اشاره می کند، چگونه یک آتش‌نشان که مامور اجرای دستورات قدرت حاکم است با او همراه شده تا واپسین کوشش‌ها را جهت باز پس‌گیری شغلش انجام دهد؟ این خود نشان دهندهٔ تحول فکری مونتاگ و دست یابی به احساساتی است که تا پیش از آشنایی با کلاریس در غبار تلقین دستگاه حاکم به کلی از میان رفته بودند.

در سکانس بعدی که مبالغه نخواهد بود اگر آن را مطلع سخن تروفو در این اثر سینمایی بنامیم، شاهد یافتن خانه و کاشانه رفیق گرمابه و گلستان کلاریس توسط ماموران حکومتی هستیم. زمانی که ماموران حکومت ( آتش‌نشان‌ها) به آنجا می‌رسند و در میان مونتاگ و رئیس خود بحثی نسبتا مفصل و طولانی شکل می‌گیرد که سخنان جالب توجهی در آن مطرح می‌شود. رئیس مونتاگ در قسمتی می‌گوید:

– فلاسفه از همه بدتر هستند. مدام حرف می‌زنند و آدم سر از حرف‌هایشان در نمی‌آورد. یکی می‌گوید فلان‌چیز خوب است و دیگری می‌گوید بد است.

– آدم وسوسه می‌شود بخواند ببیند چه نوشته اما جز بدبختی چیزی ندارد.

– رمان‌ها از مردمانی سخن می‌گویند که وجود خارجی ندارند.

در آخر شاهد آن هستیم که صاحبخانه دست به خودسوزی می‌زند و آنطور که خود تفسیر می‌نماید، بدان صورت می‌میرد که زندگی کرده است.

سپس مونتاگ به خانه روانه شده و تحولاتی که در طول این مدت به صورت درونی در او ایجاد شده‌اند، به صورت بیرونی نمود پیدا می‌کنند. او سراسیمه تفکرات دوستان لیندا من باب عشق را بی‌اعتبار می‌کند. اوج عصیان مونتاگ زمانی روی می‌دهد که با غضب فراوان بخشی از رمانی را در حضور دوستان لیندا می‌خواند:

– نمی‌توان پیوندی را یافت که اختلافاتی نداشته باشد.

-به دنبال اشتراکاتی می‌گشتم تا هردویمان را خوشحال کند.

– فکر می‌کردم با آمدن فرزند تحول مثبتی در زندگی ایجاد خواهد شد.

نمایی از فیلم فارنهایت ۴۵۱

در این میان جدا از تحول عظیم مونتاگ شاهد ترک لیندا، مورد غضب گرفتن مونتاگ در محیط جامعه و همچنین دستگیری عموی کلاریس و مخفی شدن او هستیم.

در نهایت زمانی که همکاران مونتاگ در هنگام ترک لیندا به آنجا هجوم می آورند، مونتاگ تلویزیون را با حرارت ۴۵۱ درجهٔ فارنهایت از میان می‌برد و خود به آن محلی که کلاریس به او گفته می‌گریزد. محلی که هر فرد برای خود نوشته‌ای است.

سخن را کوتاه کنیم. آنچه بر مونتاگ در سیر اثر می گذرد و تروفو با تغییر بخش هایی از رمان ری برادبری به نشان دادن آن می‌پردازد؛ تحول بنیادینی است که حاصل اندیشیدن به پیرامون است و توسط حکومتی که ما را به شیوهٔ خود کنترل می‌کند محصور شده است.

هرچند نمی‌توان بدان شیوهٔ آرمانی که تروفو فارنهایت ۴۵۱ را پایان بندی می‌نماید (برخلاف رمان) به وسیله اندیشه، جهانی آرمانی به وجود آورد، اما سست کردن پایه های نظام توتالیتر و اندیشیدن به خود و دیگری چیزی کمتر از تصویر کردن جهانی آرمانی نخواهد داشت.

همانطور که تروفو من باب فارنهایت ۴۵۱ گفته است:

«فارنهایت اساساً نقد قدرت است. به واسطه این فیلم سعی کردم یک بار دیگر ثابت کنم که یک فیلم، یک رمان یا یک تئاتر می‌تواند برای بنیان قدرت خطرناک باشد.»

ری بردبری

About Author

بازگشت به لیست

1 دیدگاه در “کتاب‌سوزی: آتش سیاست به روایت تروفو

  1. دانیال نیک فرجام گفت:

    بی‌نقص بود؛ لذت بردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *